هدف من از سری فایلهای «درسهای توتفرنگی ۱۹ دلاری» این است که قانون جهان را درک کنیم و از این قانون برای تجربهی خوشبختی در تمام جنبههای زندگی بهرهبرداری کنیم. هدف من این است که دانشجویانم این اصل را درک کنند که:
حالا که ذهن ما چنین توانایی باورنکردنیای برای تبدیل پیشفرضهای خود به تجربیات زندگی دارد، چگونه میتوانیم از این ویژگی ذهن، به نفع خود بهرهمند شویم؟
این مفهوم در همهی جنبهها صادق است که مهمترین آن، باورهایی است که نسبت به خداوند در ذهن خود داریم. خداوند به عنوان نیروی مطلقی که این جهان را خلق کرده و هدایت می کند.
چه باوری نسبت به خداوند داری؟!
آیا باورهای تو نسبت به خداوند، زندگیات را با جریان نعمت و برکت همجهت نگه داشته یا از این جریان دور ساخته است؟!
زیرا طبق قانون خداوند، تو همانطور که خداوند را در ذهنت میسازی، ویژگیهای این نیرو در تجربهی زندگیات ظاهر میشود.
- اگر خداوند را حامی خودت میبینی، خداوند به عنوان حامی و کارساز تو در زندگیات ظاهر میشود.
اگر به خاطر گذشته، احساس گناه داری و خود را لایق دریافت نعمتها و هدایتها نمیدانی، این باور، دسترسی تو را به این برکتها قطع میکند.
اگر باور کردهای که باید زجر بکشی تا لایق هدایتها و نعمتهای خداوند شوی، در این مدار قرار میگیری و زندگی برایت به رنجی تمامنشدنی تبدیل میشود. - اما اگر باور کنی خداوند—بهعنوان نیرویی که تمام جهان را مدیریت میکند—بیشتر از تو میخواهد که در خوشبختی زندگی کنی؛
اگر باور کنی خداوند برایت آسانی میخواهد نه سختی؛
اگر باور کنی خداوند حامی و کارساز توست،
دیگر ترسی از ورود به مسیر تحقق خواسته ات نداری، دیگر تمرکزت بر موانع مسیر خواستهات نخواهد بود، چون این باور در تو شکل گرفته که: «خداوند بیشتر از من میخواهد که پیشرفت کنم، و در این مسیر، پشت من است و حمایتم میکند.»
سالها پیش، وقتی تازه وارد این مسیر شده بودم و این اصل را فهمیدم، در قلبم صدای خداوند را شنیدم که به من وعده میداد:
«تو فقط این مسیر را ادامه بده. من هرچه بخواهی، به تو میبخشم. آنقدر نعمت به تو میبخشم که نتوانی بشماری؛ آنقدر نعمت میدهم تا راضی شوی… فقط ادامه بده.»
من در حالیکه شرایط زندگیام بسیار سخت بود، حتی کفش مناسبی برای پوشیدن نداشتم و بدهکار بودم، این وعدهی خداوند را باور کردم و حجت بر من تمام شد.
جالب است که همزمان، به آیهای از قرآن هدایت شدم با این مضمون: «کیست وفادارتر از خداوند به عهد خویش؟»
من میلیونها بار این وعدهی خداوند را در ذهنم تکرار کردهام. هر بار با موقعیت سختی روبهرو میشدم، این وعده را به خودم یادآوری میکردم و سعی میکردم به آن اعتماد کنم و فقط بر انجام وظیفهی خودم تمرکز کنم.
و شرایط زندگی من به گونهای تغییر کرد که به هر آنچه خواستهام، رسیدهام.
الان خداوند آنقدر به من ثروت داده که نمیدانم چقدر دارایی دارم… و همچنان در حال ادامهدادن این مسیر هستم.
هدف من از تولید دورهی «همجهت با جریان خداوند»، همراهکردن دانشجویانم با خودم در این مسیر است. مسیرى که نهتنها نتیجهاش نعمت و خوشبختی است، بلکه حرکت در آن، پر از همواری و رضایت است.
تمرکز من در این دوره، ایجاد مسیرهای عصبی جدید در ذهن دانشجوست برای شکلگیری باورهای قدرتمندکنندهی مرجع که او را با جریان خداوند همجهت نگه میدارند و آسان می شود برای آسانی ها.
اساس این باورهای مرجع، توحید است. به همین دلیل، در این دوره من مرتباً به منطقهای خداوند در آیات توحیدی قرآن رجوع میکنم.
این دوره، دانشجویان را در سطحی بسیار عمیق با نحوهی کارکرد فرکانس آشنا میکند. بهگونهای که دانشجو، از خلال تجربیات روزانه، احساسات، عادتهای رفتاری، واکنشها و کانون توجه خود،
بهخوبی مانند یک استاد هوشیار درمییابد که:
✅ چه روندی از فرکانس و افکار، او را از جریان خداوند دور میکند و در طی یک فرآیند، وارد مسیر ناهموار و سختی میسازد؛
و
✅ چه روندی از فرکانس و افکار، او را روی شانههای خداوند مینشاند و در یک فرآیند مستمر، چرخ زندگیاش را در تمام ابعاد، هماهنگ میکند.
به این ترتیب، اهرم رنج و لذتی قدرتمند در ذهن او شکل میگیرد که با اصلاح مداوم کانون توجه و عادتهای رفتاریاش، او را مرتباً با خواستهاش همفرکانس نگه میدارد و این فرکانس را آنقدر تقویت میکند که خواسته، در زندگیاش ظاهر میشود. به همین دلیل، این دوره را میتوان استاد بهثمررسانی خواستههای نیمهکاره رهاشده نامید.
این قسمت شامل منطقهایی قوی برای ایجاد باورهای قدرتمندکننده دربارهی خداوند است. توضیحات این قسمت را بشنوید و تجربیات خود را در بخش نظرات همین قسمت با ما به اشتراک بگذارید.
مشتاق خواندن تجربیات سازندهی تکتک شما هستم.
مطالعه اطلاعات کامل درباره دوره «هم جهت با جریان خداوند» و نحوه خرید این دوره
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4111MB29 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 428MB29 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 27 فروردین رو باعشق مینویسم
دومین روز نقاشی دیواری من ، که پر از عشق بود و یادگیری
امروز صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم که شکر گزاری بود رو انجام دادم ،حاضر شدم و خداروشکر چند روزه حدود یک هفته شده که پایبند بودم در ورزش کردن
وقتی مومنتوم برای ورزش شکل بگیره خیلی خیلی عالی میشه
وقتی حاضر شدم و رفتم، از لحظه ای که از خونه بیرون اومدم به قدری لذت بخش بود و سبزی برگ درختا رو که میدیدم خیلی خیلی حس خوبی داشتم
وقتی رسیدم پارک بانوان ، به قدری کارمندا و مدیر پارک مهربون و رفتار بسیار عالی و با احترام داشت و همه شون خدا گونه بودن ، که خیلی خیلی حس فوق العاده ای داشتم
وقتی کارمو شروع کردم و رنگا و همه وسایلامو بردم سمت دیواری که باید کار میکردم
به قدری حالم خوب بود و کار میکردم که اصلا متوجه زمان نمیشدم وظهر که شد دیدم یکی از کارمندا اومد گفت ناهار خوردی
گفتم آوردم و گفت نگه دار بعدا میخوری ، ما برات غذا سفارش میدیم بیاد
مدیر پارک بانوان هم بسیار بسیار خانم مودب و با احترام و خداگونه بود ،که وقتی رفتارهاشو میدیدم یاد خدا میفتادم
خیلی آرام بود و مهربان و وقتی اومد سر بزنه یهویی گفت یه هدیه ای در نظر گرفتیم برای شما
تو دلم گفتم چرا ؟ هدیه چرا ؟ من که اومدم کار کنم پول کارمو میگیرم ،هدیه چرا
این گذشت و من دیوار اولو کار کردم و گلای قرمز کشیدم
وقتی نوبت دیوار بعدی شد رنگام تقریبا تموم شد و نقاشای دیگه که اسفند ماه گروهی باهم کار میکردیم ،برام رنگ آوردن و ناهاری که از طرف مدیریت پارک ،که البته همه توجه خداست برای من ، آوردن و من رفتم تو یه آلاچیق نشستم و با لذت ناهارمو خوردم و کارمو شروع کردم
تا غروب اصلا نه خستگی ،نه گرسنگی و تشنگی هیچی متوجه نمیشدم خیلی حالم عالی بود
خدایا شکرت
وقتی کار میکردم ،از صبح تا غروب ،دخترای مدرسه ای و زن و بچه و همه که تو پارک بودن و میومدن رد میشدن ،به طرق مختلف میومدن و سلام میدادن
چند نفرشون توجهمو جلب کردن از این که رفتارشون خیلی جالب بود و با خودم گفتم ببین طیبه ،هستن افرادی که عاشق نقاشی هستن و ارزش نقاشی رو میدونن و براشون جذابیت داره
مثلا داشتم کار میکردم ،یه دختر فکر کنم 5 یا 6 باری تو اون بازه زمانی ،از صبح تا غروب اومد به من سر زد و باهام صحبت کرد و گفت علاقه داره به نقاشی
وقتی نزدیک غروب شد اومد و گفت خاله اگه چیزی میخواین براتون بخرم
چیپس و پفک و چیزای دیگه
تشکر کردم اما بازم گفت ،همه اینا محبت های خداست
که از طریق بی نهایت دستانش داره به من میگه حواسم بهت هست طیبه جانم
بعد دوتا دختر اومدن و گفتن چند سالته ؟
از لحن صحبتش فهمیدم حس کرده هم سنشم
چون خیلی خودمونی و یهویی بدون سلام و حرف خاصی ،سوالشو پرسید
گفتم به نظرت چقدر میخوره
گفت 20 دوستشم گفت 18
وقتی گفتن فقط خندیدم
گفتم 34 سالمه
متعجب شده بودن
خدایا شکرت
از اینکه بدنم سلامته و جوان و جوان تر هستم به نسبت هر روزم و هر روز شاد تر و سلامت تر میشم چون یه کلیدی از استاد عباس منش یاد گرفتم که وقتی من حالم خوبه سلول های بدنم به شدت حالشون عالیه و همه چی خودش خود به خود در بدنم به سمت سلامتی میره
کافیه که من شکرگزار تر و سپاسگزارتر باشم که خدا من رو بیفزاید طبق گفته اش که کسانی که شکر گزار باشن می افزاید
و خدای من ازت سپاسگزارم که هر روز سلول های بدنم سلامت تر و پوست بدنم جوان تر و جوان تر میشن
وقتی کارم تموم شد دیدم مدیر پارک یه کادو آورد و گذاشت کنار وسایلام گفت هدیه ما به شما
همون لحظه که تشکر کردم، حدس زدم یا شال باشه یا روسری
خدایا شکرت
تو از دی ماه تا به الان ، مدام داری به طرق مختلف بهم هدیه میدی شکرت ربّ دل انگیز و ماچ ماچی من
حالا عشقی که عطا میکنی یا حس خوب هست یا هدیه مادی از بی نهایت دستانت یا توجه و احترام و سپاسگزاری و زیبایی و خیلی هدایای دیگه
خدایا شکرت
وقتی وسایلامو جمع کردم و راه افتادم ، تو راه فقط سپاسگزاری میکردم و لذت میبردم و به طبیعت نگاه میکردم. با خدا صحبت میکردم
وقتی رسیدم خونه دیدم هدیه ای که بهم دادن یه شال صورتی و سفیده و خوش رنگ بود و زیبا ، مادرم گفت چه جالبه این روزا برای تو و داداشت هی هدیه میدن
برای داداشمم شاگرداش از خارج براش یه سری خودکار برای خط تحریری و کادوهای دیگه خریده بودن
اینا یعنی خدا به صورت ویژه حواسش بهمون هست
خدای من سپاسگزارم
وقتی موهامو که بافته بودم و موقع رنگ موهام رنگی شده بود خواستم موهامو با قیچی کوتاه کنم که متوجه شدم خیلی کوتاه شد و وقتی رفتم حموم چون از استاد عباس منش یاد گرفتم که میگفتن توی استخر یا زیر دوش تجسم کنید خواسته هاتونو ، منم همیشه تجسم میکردم و لحظه پایانی رسیدن به خواسته هامو میدیدم
اما اینبار فرق داشت با همه تجسم هایی که داشتم
آخه از فایل جلسه 8 دوره هم جهت با خداوند یاد گرفته بودم که دیگه خواسته هامو نگم و ننویسم و تجسم نکنم
خدا خودش از باطنم آگاهه و همون لحظه که آرزویی شکل میگیره خودش میدونه و نیاز نیست بهش بگم و یا هر بار هی بنویسم و یا تجسمش کنم
یاد گرفتم که باید هر لحظه سپاسگزار باشم
از فایلای قبلی استاد در دوره هایی که خریدم یاد گرفته بودم که وقتی زیر آب و یا دوش هستم ،تجسم کنم خواسته هامو
اما اینبار طبق گفته های استاد عباس منش. من تصمیم گرفتم دیگه خواسته هامو تجسم هم نکنم ،
به جاش اومدم تجسم کردم ، که در دریای نور خدا آزاد و رها هم قایق و هم پارو و هرآنچه که دارم رو رها کردم و در دریای نورش ، به راحتی به سمت منبع نورش میرم و حالم خیلی فوق العاده بود
من زیر دوش تک تک اون لحظه ای رو که در دریایی از نور شناور بودم و به سمت منبع نور در حرکت بودم رو میدیدم ،به قدری حالم عالی بود که یهویی گریم گرفت و عمیقا خندیدم
خیلی حس خوبی داشتم
حسی آزاد و رها
یه چند دقیقه بعدش به زبونم جاری شد
خود به خود این آهنگ رو خوندم
خوشبختی یعنی فوق العاده دوستت دارم
خوشبختی یعنی زندگیمو به تو بسپارم
خوشبختی یعنی یه لبخند طولانی
اسم این احساسو عشق میذارم
شکر
خدایا شکر
وای خدای من دقیقا مرتبط بود با این تجسم من
خدا این آهنگو به زبونم جاری کرد که بهم بگه حواسم بهت هست ، و نشونه میدم که مسیرت درسته
وقتی از حموم اومدم سریع آهنگ رو دانلود کردم
آیندم روشن میشه تو بگی میشه حتما میشه
خدا رو شکر خدا رو شکر
حس خوب دنیامی تو امید فردا هامی
خدا رو شکر خدا رو شکر
خوشبختی یعنی فوق العاده دوست دارم
خوشبختی یعنی زندگیمو به تو بسپارم
خوشبختی یعنی یه لبخند طولانی
اسم این احساسو عشق میزارم
شکر بخاطر هرچی که دادی و ندادی
شکر صاحب مهر و ماه و ابرو بادی
شکر داره میره دلم غیر ارادی سمت تو
شکر بخاطر هرچی که دادی و ندادی
شکر صاحب مهر و ماه و ابرو بادی
شکر داره میره دلم غیر ارادی سمت تو سمت تو
وقتی زیر بارونم آروم آروم میخوانم
خدا رو شکر خدا رو شکر
هرچی خسته تر میشم به تو وابسته تر میشم
خدا رو شکر خدا رو شکر
خوشبختی یعنی فوق العاده دوست دارم
خوشبختی یعنی زندگیمو به تو بسپارم
خوشبختی یعنی یه لبخند طولانی
اسم این احساسو عشق میزارم
شکر بخاطر هرچی که دادی و ندادی
شکر صاحب مهر و ماه و ابرو بادی
شکر داره میره دلم غیر ارادی سمت تو
شکر بخاطر هرچی که دادی و ندادی
شکر صاحب مهر و ماه و ابرو بادی
شکر داره میره دلم غیر ارادی سمت تو سمت تو
خدایا شکر
دوست دارم این آهنگو با صحبت های استاد که در فایل دوره هم جهت با جریان خداوند گفتن و یا در دورهای دیگه ، درموردش بنویسم
اینجا که آهنگ میگه :
آیندم روشن میشه تو بگی میشه حتما میشه
خدا رو شکر خدا رو شکر
دقیقا همونجایی یادم میاد که استاد میگفت غیر ممکن ممکن میشه ونوشته روی دیوار ساختمون روبه روی خونه مون که از مسجد با پروژکتور انداختن و نوشته الا ان یشاء الله رب العالمین
اگر خدا بخواهد غیر ممکن ممکن میشود
در فایل مراقبه گفتن که ممکن میشه ، راهی جز ممکن بودن نداره
وای خدای من
انگار از وقتی درمورد فایل جلسه که سپاسگزاری هست رو گوش دادم هم فرکانس شدم با سپاسگزاری که این آهنگ رو بهم عطا کرد تا درمدار شنیدنش قرار بگیرم
این آهنگ رو یادمه چند بار فقط از تلویزیون شنیده بودم ودانلود کرده بودم قبل از آگاهیم و بعد حذفش کرده بودم
این بار متفاوت تر داشتم میشنیدم تک تک جملات این آهنگ رو
و برای من تک تک جملاتش مفهومی خاص داشت و پیامی پر از عشق از طرف خدا
امروز من پر بود از لحظاتی که داشتم تمرین میکردم تا یاد بگیرم بیشتر سپاسگزار باشم
خدایا شکرت که این روز بهشتی رو به من عطا کردی و انسان هایی سر راهم قرار دادی که بسیار خداگونه و بسیار مهربان و با احترام و با عشق ،هستن و من با دیدنشون یاد خدای خوبم میفتم
خدای من رب دل انگیز و ماچ ماچی من سپاسگزارم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 13 فروردین رو با عشق مینویسم
پارادایس
تغییر مدار
رها بودن
تغییر شخصیت
آگاهانه عمل کردن
ادامه دادن و استمرار داشتن
اگر سعی کنم مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و حفظش کنم هدایت میشم به پارادایسی که خدا به من عطا میکنه
امروز اولین 13 به در ،روز طبیعت عمرم بود ، که من با خودم در صلح بودم و به قدری پر بودم از عشق عظیم ربّ ماچ ماچی ، که فقط لذت بردم از تک تک لحظات زندگیم و من بودم و خدا
خدایاشکرت
امروز صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو آغاز کردم و با احساسی ناب تر از روز قبل با عشق تجسم کردم ،مادرم گفت برم نون بخرم و میخواست بره دربند که گل سراشو بفروشه ، اما بعد منصرف شد و نرفت
منم با خودم گفتم ببینم اگر شد منم کمی تمرین طراحی انجام بدم و بعد با مادرم برم دربند اما همه چیز تغییر کرد و خدا منو هدایت کرد به پارادایس
من حاضر شدم و روز بهشتیم رو آغاز کردم
اولین توجهم به درختانی بود که امروز متوجه شدم دیگه رنگاشون تغییر کرده و به قدری این تغییر رو به وضوح حس میکردم که با خودم گفتم چقدر زود تغییر رنگ دادین ؟!
و جواب این بود
جهان به سرعت در حال تغییره و طیبه باید تو هم هماهنگ باشی با این تغییرات
و این تغییر رو از طبیعت میتونی یاد بگیری
یادته از روز تولدت 27 اسفند ماه شاهد تغییرات اولیه درختان بهاری شدی که تازه شروع به جوانه زدن کرده بودن ؟؟
و سعی کردی هر روزی که میرفتی بیرون ، تک تک لحظاتش رو خوب ببینی و لذت ببری
و هر روز شاهد تغییراتی بودی که از نظر رنگ ،مثلا رنگ درختا شفاف تر و زیبا تر میشد و هیچ روزی از سال چنین رنگ هایی رو نمیشه دید و به دقت نگاه کردی
حتی توجه میکردم به اندازه برگ ها که چقدر به سرعت از هیچ تبدیل شدن به برگ هایی که قد نخود بود و چند روز بعدش همون برگ های قد نخود ، تبدیل به برگ های کمی بزرگتر شده بودن و شکل و فرمشون تغییر کرده بود
حتی بارها با خودم گفتم ببین، خدا چقدر عظیم و بزرگه که چجوری به این همه برگ شکل و زیبایی داده و بزرگ شدن و بارها در پیاده روی هام میگفتم که خدایی که به این دقت داره جهان هستی رو مدیریت میکنه ، صد در صد میتونه که زندگی من رو به بهترین شکل مدیریت کنه
من وقتی نون خریدم و رفتم خونه ،سهم خودمو با گردو و پنیر برداشتم و چای هم بردم تا برم تنهایی با خدا عشق و حال کنم و لذت ببرم
اولش رفتم بلوار محله مون که یه طبیعت بسیار بسیار زیبا داره و درسته دو طرفش خیابونه اما وسطش درختای بهشتی و صندلی های زیبا و جذاب گذاشتن
و قسمت وسطش سراسر چمنه و درخت
من رفتم و روبه روی دیواری که اولین بار ،خدا بهم هدیه داد و در رنگ کردنش سهیم بودم و کار نقاشی دیواری رو شروع کردم ،نشستم و روی چمنا که نشسته بودم صبحانه مو خوردم و به دیوار نگاه میکردم و خدا رو شکر میکردم که من هم سهمی در رنگ کردن این دیوار داشتم ، بعد زنگ زدم به خواهرم که اگه دوست داشتن اونا هم بیان که فقط خواهر زاده ام قرار شد بیاد
یه پسر بسیار بسیار مودب و مهربان که 13 سالشه و خوشحالم از اینکه با خودم به صلح رسیدم و الان دیگه هیچ یک از رفتارهای خواهر زاده ام اذیتم نمیکنه ،بلکه هر روز رفتار هاش خداگونه تر و مودبانه تر و با احترام تر هم میشه
خدایا شکرت
من از خودم کلی عکس گرفتم و به دیواری که نقاشی کشیدم نگاه میکردم و خدا رو شکر میکردم و میگفتم دیوارهای بی نهایت زیادی هستن که مشتاقن تا برم نقاشی بکشم و لذت میبردم و میگفتم سپاسگزارم ربّ من که به من اعتماد کردی
و کار نقاشی بهم دادی
و میدونم که خدا با توجه به باورهای من بود که به من پاسخ داد و باورهام تغییر کرده بود که پاسخ خدا رو دیدم
بعد که خواهر زاده ام اومد بهش گفتم کجا بریم؟ گفت بریم پارک بزرگی که مثل بهشته ،آزادگان؟ گفتم باشه و اول رفتیم براش بستنی و چیپس و پفک و آب خریدم و راه افتادیم
وقتی رفتیم و رسیدیم به قدری پر از ماشین و آدم های شاد بود در پارکی که خیلی شبیه خونه استاد عباس منش هست و دقیقا دریاچه و خونه وسط دریاچه داره ، ما رفتیم و وقتی رسیدیم برای خواهرزاده ام توپ خریدم و رفتیم تا بازی کنیم ،اما همه جای پارک که درخت بود و سایه داشت پر بود و ما کمی دور زدیم و از دیدن دریاچه لذت بردیم و اردکامونم دیدیم و بهشون نون دادیم
انقدر حس و حالم خوبه وقتی میام این پارک بهشتی که حس میکنم خونه خودمه
یه قسمت از پارک رو دیدیم که سایه درختی هست که کسی نبود ،رفتیم و حدود نیم ساعتی نشستیم
من جورابامو درآوردم و پاهامو گذاشتم رو چمنا خیلی حس خوبی داشت ،رو چمنا دراز کشیدم و برخلاف قبل که من میگفتم رو چمن نمیشه دراز کشید و زیاد نشست و این از باور محدودم میومد که از چمن به بدن سردی میاد و ناخوبه
اما خداروشکر میکنم که باورهام تغییر کرده و مثل قبل فکر نمیکنم
و بازهم دارم کار میکنم روی این باور
ما داشتیم شادی بچه ها و خانواده ها رو نگاه میکردیم و ذوق میکردم به این همه شادی که تو پارک پیچیده و مردم لذت میبرن
دختر پسرهایی که دوچرخه کرایه کرده بودن و دوچرخه سواری میکردن و لذت میبردن ، انسان های زیبا و خوشگلی که امروز در پارک دیدم ،همه و همه منو یاد خدا مینداخت
بچه کوچیکایی که باهم بازی میکردن و لذت میبردن
خدایا شکرت
خیلی لذت بخش بود ،وقتی خواستیم برگردیم از درخت و خدا سپاسگزاری کردم که نشستیم زیر سایه درخت و لذت بردیم
وقتی دریاچه رو دور میزدیم دیدیم یه عالمه ماهی انقدر بزرگ بودن که بارها گفتم از ماهیای خونه استاد عباس منش هستن ،ماهیای نزدیک یک متری بودن و خیلی خیلی بزرگ
برای ماهیا هم نون دادیم و تماشا کردیم این همه زیبایی و عشق خدارو و دوباره راه افتادیم و با خواهر زاده ام برگشتیم محله خودمون
یکم نشستیم سمت بلوار محله مون و من کفشامو بازم درآوردم و خواهرزاده ام هم کفشاشو درآورد
من فقط داشتمبلند بلند هی میگفتم خدایا شکرت به من این کفش های خوب و نرم و عالی رو عطا کردی و چند باری کفشامو بغل کردم و از خدا تشکر کردم
درختای ملچ که دونه هاشون رنگ عوض کرده بودن و با وزیدن باد تو هوا به رقص درمیومدن ،یه بهشت فرا بهشتی بود که من داشتم تجربه میکردم ،از دونه هاش برمیداشتم و مینداختم بالا و باد میبردشون انقدر کیف کردم که هیچ 13 بدری رو انقدر حالم فوق العاده عالی نبود
حتی ماشینایی که میومدن و رد میشدن رو تحسین میکردم و میگفتم چقدر یاد خدا در همه جا پیچیده
چون باورهایی با ایمان به خدا داشتن که تونستن ماشین بخرن
حتی دوباره ماشین kmc دیدم ،وقتی بلوار نشسته بودم یه ماشین اومد و رد شد و به قدری لذت میبردم انگار ماشین خودم بود
قبل آگاهی ،طیبه ای بودم که با حسرت به ماشینا نگاه میکردم و میگفتم کاش ماهم ماشین داشتیم و یا با فامیلامون میرفتیم ،یا دختر پسرارو که میدیدم حسرت داشتم که من چرا عشق ندارم ، یا اینکه چرا پدر ندارم و پدرم زود فوت کرد و خیلی چیزای دیگه که سبب میشد خدا رو فراموش کنم و لذت نبرم
در اصل من وقتی امروز با خدا بودم ،هیچ یک از حسرت های گذشته رو نداشتم و اولین باری بود که من هیچ فکری نداشتم و فقط میخواستم لذت ببرم
البته شد چند باری بگماگه مثلا با خانواده و یا عزیزانم و یا اگر عشق دلی بود و میومدیم بیشتر خوش میگذشت
اما این گفتن دیگه با گفتن های قبل آگاهیم کاملا متفاوت بود و هیچ حسرت و ای کاشی درش نبود
بعد که از خواهر زاده ام فقط رفتارهای خداگونه میدیدم سبب میشد خوش بگذره ،اینکه من با خودم به صلح رسیدم که خواهر زاده ام هم رفتارهاش خیلی عالی شده
بعد باهم رفتیم پارک محله مون و برگشتیم تو همون بلوار کنار ساختمون که سایه داشت توپ بازی کردیم و رفتیم خونه مون
وقتی رسیدیم خواهرزاده ام گفت میای تو حیاط مسجد توپ بازی کنیم ،گفتم باشه و وقتی بازی کردیم و داشتیم برمیگشتیم خونه تا ناهار رو برداریم و بیاریم تو حیاط مسجد بخوریم
دیدم یه دختر صدام کرد
خیلی عجیب بود
چون هنرجوی استاد رنگ روغنم بود و من تجریش دیده بودمش و فکر نمیکردم هم محله ای باشیم
ازم پرسید دختر اینجا چیکار میکنی ؟گفتم خونه مون اینجاست و دقیقا سوالشو از خودش پرسیدم و گفت خونه مون اینجاست و برگشتیم تو حیاط مسجد و بهش گفتم ناهار خوردی ؟
گفت نه و رفتم و ناهارمونو از مادرم گرفتم و ماکارونی بود
باهم خوردیم
خیلی لذت بخش بود کلی صحبت کردیم و بعد مادرش اومد و ما برگشتیم خونه
من امروز دوبار دنبال وسیله گشتم
یه بار مقنعه ای که برای نقاشی دیواری میبردم سر کار رو گشتم و آخرش مادرم پیداش کرد
یه بارم شب دنبال برگه هایی که مربوط به دادگاه روز یک شنبه میشد برای تابلوی نقاشیم
و متوجه الگوی تکرار شونده ای شدم
که سبب شد متوجه بشم که باید به اتاقم نظم بدم و هرچی رو در کمد میذارم ،دسته بندی کنم و یاد سریال زندگی در بهشت افتادم که مریم خانم کارگاه رو سازماندهی میکردن
امروز خیلی روز خاص و زیبایی بود از طبیعت گرفته تا هوای آفتابی و زیبای که داشت و پرنده هایی که لذت میبردن
یه چیزی هم یادم اومد
امروز گنجشکا داشتن جفت گیری میکردن ،وقتی با خواهرزاده ام برمیگشتیم دیدیم که از درخت پایین اومدن و خواهر زاده ام گفت دعوا میکنن ،اولش منم فکر کردم دعوا میکنن
اما بعد که وایستادیم نگاه کردیم دیدم جفت گیری میکنن و سر یه گنجشک مادره ،دو تا گنجشک نر بحث داشتن
و بدون خجالتی به خواهر زاده ام گفتم دارن جفتشونو انتخاب میکنن تا جفت گیری کنن
من حتی قبلا از این صحبت ها اصلا نمیگفتم به خواهر زاده ام اما از وقتی دوره عشق و مودت و عزت نفس رو گوش دادم ، سعی کردم در چنین مسائلی دیگه خجالت نکشم
چون این طبیعت جهان هستی هست و نباید هیچ خجالتی بابتش داشته باشم
خدایا شکرت بابت امروز بی نهایت زیبات
سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
ردپای روز 10 فروردین رو با عشق مینویسم
خدایا شکرت
امروز دوره قانون سلامتی رو از خدا هدیه گرفتم
چه جمله قشنگی :
اگر خداوند را حامی خودت میبینی، خداوند به عنوان حامی و کارساز تو در زندگیات ظاهر میشود
رد پای امروزمو نمیدونستم در دوره هم جهت با جریان خداوند بذارم یا تو فایل رایگان ؟ رد پای 9 فروردین رو در قسمت 4 درس هایی از توت فرنگی گذاشتم ،و هدایت شدم به توضیحات فایل این جمله رو که بالا نوشتم دیدم و دیدم که
نوشته
اما اگر باور کنی خداوند—بهعنوان نیرویی که تمام جهان را مدیریت میکند—بیشتر از تو میخواهد که در خوشبختی زندگی کنی؛
اگر باور کنی خداوند برایت آسانی میخواهد نه سختی؛
اگر باور کنی خداوند حامی و کارساز توست،
دیگر ترسی از ورود به مسیر تحقق خواسته ات نداری
من دقیقا این جملات رو در رد پای امروزم نوشتم و حس کردم باید اینجا بذارم رد پامو
من صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و خوابم برد و خوابیدم و وقتی بیدارشدم به این فکر میکردم که من نزدیک سه ماه شده که هر روز به روش های مختلف امتحان کردم که شبا دیر بخوابم و صبحا زود بیدار بشم
یه روش جواب داد و شبا دیر میخوابیدم، اما وقتی میخوابیدم مثلا اذان صبح میخوابیدم و از اونور دیر بیدار میشدم دوباره نمیشد
تا اینکه امروز گفتم خدایا من چیکار کنم که مسیرم هموار بشه برای بیشتر انرژی گذاشتن برای یادگیری و خوابم تنظیم بشه و انرژیم بیشتر بشه
حتی حاضرم روزی دو ساعت بخوابم که با نشونه هایی که بهم دادی و گفتی حتی شده دوساعت بخواب
اما چیکار باید بکنم
الان از اولین حقوقم برای نقاشی دیواری ، که دارم و حدود 15 میلیون موجودی دارم میتونم دوره قانون سلامتی رو بخرم
تو چی میگی ؟ میتونم بخرم یا نخرم ؟؟؟؟
بخرم و روی تغذیه ام کار کنم تا انرژیم زیاد بشه ، چون استاد میگفتن قبل دوره قانون سلامتی انرژیشون خیلی کم بود درمورد خواب ،زیاد میخوابیدن
اما از وقتی دوره قانون سلامتی رو انجام دادن انرژیشون بیشتر شده و خوابشون کمتر
گفتم خدا اگه قراره و اجازه میدی بخرم دوره رو واز آگاهیاش استفاده کنم و الان خوبه که بخرم یه نشونه بده ، چون احساس میکنم یه سری باورهای محدود دارم که نمیذاره که من این روند خواب رو کم کنم و باورهای قوی که ساختم تکرار میکنم و باید باورهای دیگه رو هم تکرار کنم
از طرفی هم باورهای محدودی درمورد نخوردن یه سری مواد غذایی دارم
نمیدونم چیکار کنم تو بهم بگو تو برای من بخواه
اگه قراره دوره رو بخرم نشونه بده بهم که شروع کنم
اگه نه و باید روی باورام و یا اهرم رنج و لذت برای خواب بنویسم و تکرار کنم بهم بگو
اگه بگی بخر میخرم ،اگه بگی نخر نمیخرم
بعد اومدم سایت و نشانه روزم رو انتخاب کردم
چی بیاد خوبه؟!
سریال زندگی در بهشت
اولش گفتم جوابمو بهم بگو ،من متوجه نشدم الان بخرم یا نه؟؟
اولش خندیدم آخه خدا از وقتی من دوره 12 قدم رو از 1 آذر 1403 شروع کردم هی برای من این سریال هارو نشونه داد و انقدر نگاه کردم و تحسین کردم که روز تولدم 27 اسفند هدایت شدم به پارک آزادگان تهران که خیلی خیلی شباهت زیادی با پارادایس استاد عباس منش داره
و در سال جدید توی این 9 روز دو بار رفتم به پارادایس و بسیار عالی بود
بعد خواستم فایل رو گوش بدم استاد گفتن اولین قسمت و شروع سیریال زندگی در بهشته
تعجب کردم ،با خودم گفتم یعنی نشونه ام شروع هست ؟شروع یه مسیر و یه مدار جدید از زندگی؟؟؟؟
زندگی در بهشت قسمت یک رو بهم گفتی و در مورد شروع تغییر و یادگیری هست پس میتونم دوره قانون سلامتی رو بخرم ؟؟؟
بعد شروع کردم به گوش دادن و دیدن فایل قسمت 1
استاد عباس منش گفت زندگی که پر از مسائل حل شونده داره و با این جمله درک کردم که مسائلی که من چندین ماهه دارم تمرین میکنم تا بلکه خوابم رو کم کنم و انرژیم بیشتر بشه ،قراره با دوره قانون سلامتی برطرف بشه
دقیقا مثل مسائلی که چند ماه پیش داشتم و با گوش دادن و عمل کردن به آموزه های دوره 12 قدم و بعدش عشق و مودت و عزت نفس ، سبب شد خیلی چیزا یاد بگیرم و رشد کنم
و گفتن : ممکنه یه سری مسائل باشه که حل بشه اما همه شون راه داره با یه نوع طرز فکر متفاوت
اینو که گفتن یاد دوره هم جهت با جریان و فایل توت فرنگی افتادم که استاد درمورد قانون سلامتی میگفتن که خیلی از دانشجویان باورهایی داشتن که مقاومت میکردن درموردش
اینارو که شنیدم پیام خدارو دریافت کردم که اجازه خرید دوره قانون سلامتی رو بهم داده
بعد آخرای فایل که آهنگ گذاشتن ، میگفت بره بالا بالاتر انرژی مثبت دنیا یعنی فرصت واسه زندگی بهتر
اینم نشونه بود که انرژیت بالا میره و دوره قانون سلامتی رو بخر درست میشه
زمان نیاز داره و قانون تکامل برای این مسیر نیاز داری
بعد من فکر کردم گفتم ببین چرا فایلای دیگه نیومد ، مثلا فایلی بیاد که دوره دیگه باشه یا اصلا قسمت دیگه
دقیقا قسمت اول و شروع یه مسیر جدید اومد که نشون بده که میتونی شروع کنی و خرید کنی
پس پیش برو و لذت ببر
یادمه من توی این یکسالی که درسایت شروع کردم به گوش دادن به فایل ها یعنی از 7 مهر ماه 1402 تا آخر 1403
بارها داشتم تقلا میکردم که دوره قانون سلامتی رو بخرم و هر بار خدا بهم میگفت عجله نکن
حتی اولین دوره رو دوست داشتم دوره قانون سلامتی رو بخرم
اما خدا با یه نشونه واضح گفت اولین دوره باید دوره 12 قدم رو بخرم
من یادمه 1 آبان1403 که دوره 12 رو خریدم ، و1 آذر شروع کردم به گوش دادن ، بعد از قدم دو فهمیدم که باید از خواسته عشق که رسیدن به یک فرد خاص بود ،رها بشم و قدم آخر رو بردارم
و2 دی قدم رو برداشتم و خدا نذاشت چند ساعت بگذره که اولین هدیه شو در قالب خرید ناهار توسط یکی از استاد های ورکشاپ برای من بود و بعد یه بوم رایگان هدیه داد که از ورکشاپ گرفتم و فردای همون روز ،شروع کرد به هدیه دادن های مختلف به من
هیچ وقت یادم نمیره که خدا هر روز چه کارهایی برای من کرد که سبب شد الان تو این مدار باشم
خدا هر روز به طرق مختلف بهم هدیه میداد
3 دی دوره عشق و مودت رو گفت بخرم
14 دی دوره عزت نفس
و بعد27 بهمن به عنوان هدیه تولدم برای 27 اسفند ، دوره هم جهت با جریان خدا
من تو این فاصله زمانی از 1 آذر شروع کردم به گوش دادن که فقط 7 قدم خریدم و دو قدمش رو گوش دادم و بعد هدایت شدم به دوره های دیگه ، شروع کردم به کار کردن
تو این مدت چند تا دوره طراحی و فیگور و رنگ روغن منظره خریدم
شهریه های هرماه کلاس رنگ روغنم 2200 بود اونا از جایی که فکرشم نمیکردم جور شد
و 12 اسفند ماه در یک روز فرابهشتی ،خدا منو هدایت کرد به سمت دیواری که یک سال آرزو داشتم اون دیوار محله مونو رنگ کنم و دقیقا اولین دیوار برای نقاشی دیواری ،اون دیوار بود
به قدری اتفاقات ناب و بهشتی زیاده که باید برگردم و رد پاهای روزای قبل و ماه های قبلمو بخونم و یادم بیاد که با جزئیات چیا رخ داده تا الان در این مدارم
یکی از مهم ترین نتایج این دوره هایی که خریدم این بود که با خدا بیشتر از قبل دارم عشق و حال میکنم و دوستیم باهم
بهم گفت یه کتاب شروع کنم به اسم ماچ ماچی
شروع کردم ولی فعلا نتونستم ادامه بدم
یادمه تو این روزا یه فایل رو گوش میدادم که استاد میگفت ،مریم خانم شایسته بهش میگفته، فکر کنم برای دوره 12 قدم بوده ، که اگر میبینی چیزی نمیاد تا بگی ،کافیه دوربین و روشن کنی و بشینی و هدایت میشی
منم باید بشینم در سکوت و خدا بگه و درمورد کتاب ربّ ماچ ماچی ،بگه و بنویسم
همه اینا گذشت و من تو این مدت متوجه شدم که چرا خدا اولین دوره رو نذاشت که دوره قانون سلامتی رو بخرم
و خوشحالم که چشم گفتم حتی بارها پول دوره قانون سلامتی رو داشتم اما نمیتونستم بخرم چون اجازه داده نمیشد
من تو این مدت باید عزت نفسم و روابطم و یه سری قدم های عملی برای نخوردن یه سری مواد غذایی برمیداشتم تا لیاقت خرید دوره بهم داده بشه و حتی خیلی کارهای دیگه که به هم پیوسته هستن
من امروز که درخواست کردم که آیا میتونم با اون 10 میلیونی که دارم دوره رو بخرم یا نه و خدا تایید کرد با سریال زندگی در بهشت قسمت یک که شروع کن و بخرش
حتی گفتم که اگر بگی نخر ،نمیخرم و چشم میگم
چقدر راحت گفت بخر
چقدر همه چیز ساده و و طبیعی داره رخ میده
منی که چند ماه پیش تقلا میکردم تا دوره رو بخرم و به خانواده ام میگفتم بیاین شریکی بخریم و قبول نمیکردن. الان کل پولشو دارم و میتونم خودم تنهایی بخرمش و میدونم که بازم خدا به حسابم واریز میکنه و دیگه نگرانی ندارم
و صد ها برابرش رو به حسابم واریز میکنه
حتی تکاملی این رو یاد گرفتم که بدونم این دنیا گذراهست و در اندازه ای که فهمیدم و روی خودم کار کردم رها شدم از این خواسته که خرید دوره قانون سلامتی بود
و امروز خیلی ساده و روان و بدیهی من دوره رو خریدم اصلا نفهمیدم چجوری شد یهویی دیدم خریدمش
من دارمبزرگ میشم
چرا
چون که کاملا تکاملی از خیلی چیزا گذشتم و رها شدم و یاد گرفتم که تقلا نکنم و همه چیز به وقتش بهم داده میشه و من فقط یککار رو باید به بهترین شکل انجام بدم و اون کنترل ذهن و عمل کردن و قدم برداشتن در راستای اهدافمه و باورهامو قوی کنم و مومنتوم مثبت رو حفظ کنم
ظهر که شد ذهنم نجواهاشو شروع کرد و گفت الان دوره 12 قدم رو بخری و نتونی مواد غذاییشو به تنهایی برای خودت محیا کنی چی؟
تو همین الان فقط 10 میلیون داری و تازه کار نقاشی رو شروع کردی و میخوای ماشین هم بخری
تو هیچی نداری و از این حرفا
و به یادم آورد که اگر دوره رو بخری باید بری آزمایش چکاپ کامل بدی برای بدنت که پول اونم نداری
که سبب شد من برم به مادرم بگم، مامان اگه من دوره رو بخرم و خیلی چیزا نخورم ،مواد پرتئینی رو که بخورم رو میخری برام
که گفت نه
و حرف خودمو به خودم برگردوند
گفت یادته گفتی من اگه دوره قانون سلامتی رو بخرم خودم وسیله هاشو تهیه میکنم ؟
خب الان من نمیتونم هر روز هر روز برات گوشت و چیزای دیگه بخرم بخوری
خودت باید بگیری و کار کن و خودت تهیه کن مواد غذاییت رو
با اینکه هیچی از لیست غذایی دوره رو ندیدم اما احساس میکنم طبق گفته های استاد و فایلایی که در سریال زندگی در بهشت دیدم مواد پروتئینی مصرفش زیاده برای افرادی که لاغرن
و یه جورایی این حرفش سبب شد به خودم بیام
گفتم چیکار داری میکنی طیبه
مگه خدا بهت اجازه خرید دوره قانون سلامتی رو نداد ؟
مگه یادت نیست ،خدا دوره هارو برات خرید و پول دوره ها و وسایلای نقاشیت و شهریه کلاسات رو جور کرد ،حتی زمان هایی که تو دیگه هیچ پولی نداشتی ،خدا بهت نشونه داد و ازمینان داد که میتونی بخری و پول دوره بعد چند روز و چند هفته به حسابت برگشت
یادته هیچپولی نداشتی و ذهنت میگفت برو سراغ فروش گل سر
و تو گفتی باید ایمانت رو نشون بدی و ادامه بدی این مسیر رو و دو روز بعدش خدا بهت کار نقاشی دیواری رو عطا کرد
پس همون خدا الانم بهت مواد غذایی رو که لازم داری میرسونه از خزانه بی نهایت ثروت و فراوانیش
همون خدایی که تا الان رشدت داده و قدرتمند ترین ربّ هست که میتونه گنج های جهان رو پات بریزه ،البته طبق تکاملت ، هپون خدا میتونه پول تغذیه غذایی جدیدت رو به حسابت واریز کنه
ادامه بده و نترس و نگران نباش
به یادت بیار خدا بارها بهت گفت راضیت میکنه
با آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی
و حسبی الله
لاتخافی و لا تحزنی
و ….
هر روز به یادت بیار و همون خدا که تا الان کمکت کرده پول مواد غذایی رو هم برات جور میکنه
یادت باشه که فراوانی هست
پس وقتی اجازه خرید دوره رو از خدا گرفتی با نشونه سریال زندگی در بهشت قسمت یک که در فایل گفته شد شروع میکنیم
یعنی تو هم شروع کن و باقی مسیر و قدم هاشو به خدا بسپر
خدا قدم بعدی رو بهت میگه
بعد من حاضر شدم تا برم عابر بانک و میخواستم یه مانتو هم بخرم ،هی یه حسی میکردم که مانتو رو عجله نکن و نخرش
بلند شدم و رفتم بیرون تا کارت به کارت کنم پولامو که یه جا جمع بشه و دوره رو بخرم
وقتی کارت به کارت کردم ،دیدم دیوارای کنار ساختمونو دارن نقاشی کار میکنن و رنگ مرمر میزنن
خیلی حس خوبی داشتم وقتی نقاشی میدیدم
بعد رفتم سمت بلوار ،هوا خیلی خیلی زیبا بود و درختای بهشتی رو که دیدم رفتم رو جدول نشستم و همون بلواری بود که اولین بار دیوار ساختمون پایگاه رو نقاشی کشیدم
نشستم تا تو اون مکان بهشتی ثبتنام کنم در دوره 12 قدم
و وقتی ثبتنام کردم دیدم
ساعت چقدر رند هست
4:44من دوره قانون سلامتی رو خریدم
یعنی 16:44
اولش گفتم نکنه من هنوز نباید میخریدمش، و به شک افتادم گفتم اگه درست متوجه شدم یه نشونه بهم بده
تو همون بلوار یه ماشین رد شد پلاکش 74 بود و تاییدی بود بر اینکه درست بوده
و خندیدم و سپاسگزاری کردم و گعتم خدایا شکرت
میدونم که این یه سرمایه گذاری عظیم هست به روی خودم
و صد ها برابرش به حسابم برمیکرده و از امروز به بعد شروع یه مدار جدید هست از زندگی من در این جهان هستی
و یه لحظه به احساسم توجه کردم دیدم خیلی خیلی خوشحال نیستم ، اونجوری که چند ماه پیش تقلا داشتم و ذوق داشتم
انگار میدونستم رخ میده و آماده دریافتش بودم و البته سپاسگزاری میکردم و خوشحال بودم اما خوشحالیم یه جور خاص تر بود و با آرامش این همراه بود که همه چی به وقتش رخ میده
باز به احساسم توجه کردم و اینو درک کردم که انگار این نگاهو داشتم که من میدونستم که بهم داده میشه و من لایق دریافت این دوره بودم و بالاخره انجام میشه
اما بازم خوشحال بودم که خریدمش و داشتم به تک تک اون روزها و رفتارهام و تقلا هام فکر میکردم ،که چجوری به صورت تکاملی آروم شدم و دیگه تقلایی نداشتم جوری شد که وفتی قبل عید روز 30 اسفند اولین حقوقم واریز شد به حسابم میتونستم اون روز سریع دوره رو بخرم
اما یادمه گفتم حس میکنم الان وقتش نیست و به خدا گفتم هر موقع وقتش شد بهم بگو
و دیگه عجله ای برای خریدش نداشتم و همه اون مولفه ها کنار هم چیده شدن که من آروم باشم و امروز که زمانش بود خرید کنم
حالا من رفتم تست قبل از ورود به دوره رو نگاه کردم دیدم نوشته چکاپ رو انجام بدین بعد دوره رو گوش بدین و انجامش بدین
و از اونجایی که دختر خوبیم و گوش میدم اصلا دانلود نکردم جلسات اول رو که مشتاق بودم گوش بدم ببینم چی هست
و منی که مشتاق بودم و دوست داشتم سریع گوش بدم ،الان دیگه آروم شدم و میگم همه چی به وقت و زمان مناسبش
باید اول برم آزمایش و چکاپ کامل رو بدم و بعد شروع کنم
حتی ذهنم این نجوا رو گفت که اگر این دوره رو شروع کنی دیگه نمیتونی کیک خونگی بخوری ، عسل و یا چیزای دیگه
نون و باگت و برنج و خورشت و خیار و گوجه و میوه ها و آلوچه سبز که عاشقشی و همیشه تابستون با خیار و نمک میخوری و خیلی چیزای دیگه که دوست داری نمیتونی بخوری
اما من تو این مدت تمرین کردم و خیلی چیزا رو حذف کردم و مهم ترین چیز برای من. سالم بودن بدنم و بیشتر شدن انرژی بدنم هست و اینکه دوست دارم بدنم حالش خوب باشه که بتونه حس خوب رو تجربه بکنه و پرداخت بها برای داشتن چیزای ارزشمند دیگه هست
و میتونم بهای این همه حال و انرژی خوب رو پرداخت کنم
و خوشحالم که دختری هستم که آماده تغییرم و همیشه با آعوشی باز به موضوع تغییر نگاه کردم و دوست داشتم عمل کنم تا نتایج رو ببینم
و میدونم که شروع این مدار برای من خیلی خیلی مفید خواهد بود و بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و عشق در همه جنبه ها به سمت من جاری میشه
من وقتی تو بلوار محله مون فکر میکردم
به آهنگی که دو سه روز پیش هدایت شدم سمتش باز کردم و گوش دادم
آرامه قلبم به نگات
راضیه قلبم به رضات
دلم میخواد که غرق بشم
تو عطر تو حال و هوات
که واسه ی من تو بسی
عشق بدون هوسی
میخوای که من دریا بشم
نمی تونه سد بشه کسی
یا الله یا الله یا الله یا الله
میخوند و من از کنار دیواری که اولین دیوار بود که رنگنقاشی دیواری رو شروع کردم ،رد میشدم و سپاسگزاری میکردم
من از 12 اسفند هر بار از اون مسیر رفتم ، میرم و به دیوار نگاه میکنم و سپاسگزاری میکنم که خدا اجازه داد و اعتماد کرد بهم که من این کار رو شروع کنم و جزئی از تکاملم در رسیدن له اهداف بزرگترم هست
خدایا شکرت
و اینو میدونم که این قسمت از کار نقاشی دیواری قسمتی از مسیر تکاملمه و قرار نیست در این قسمت متوقف بشم
من قراره به جاهای بالاتر در مدارهای بالاتر برم و حرکت کنم و از مسیر و در حال بودن لذت ببرم که همین لحظه خود خود مقصده
من از دوره 12 قدم و دوره هم جهت با خداوند و عشق و مودت و عزت نفس یاد گرفتم که همین لحظه که حالم خوبه ،مثل مثال حاضر شدن نون ، همه چی داره انجام میشه و خدا کاراشو داره انجام میده ،وظیفه من اینه که از لحظه لحظه این روزهای ناب و بهشتیم نهایت لذت رو با خدا و هم صحبتی با خدا رو ببرم و کیف کنم از این جهان هستیش
خدا بازم قراره بهم یاد بده و ظرف وجودمو رشد بده
من میتونم و توانایی اینو دارم که به درستی مسیر رو ادامه بدم ،چون خدایی دارم که هر لحظه ریز به ریز داره هدایتم میکنه و به قدری براش ارزشمندم که بیشتر از من عاشق و مشتاقه که من درهمه جنبه ها رشد کنم و باورهام قوی و قوی تر بشه
من ارزشمندم و لایق دریافت این همه محبت از سوی ربّ ماچ ماچیم هستم ، خدایا شکرت
من وقتی برگشتم خونه ،مادر و خواهر و خواهر زاده ام میخواستن برن افطاری سمت بلوار کشاورز که یک ماه افطاری بود و امروز آخرین روزش بود و من نرفتم
موندم خونه تا کارامو انجام بدم
نزدیک غروب بود حاضر شدم تا برم برای افطاری برادرم نون بخرم دوباره تو همون بلوار بهشتی پیاده روی کردم و با خدا صحبت کردم و به همین آهنگ گوش دادم و سپاسگزاری کردم
و رفتم نون خریدم و برگشتم خونه
دوباره خوابم برد وقتی بیدار شدم رد پای دیروز و امروزم رو نوشتم و الان شب رو نمیخوابم و چون خوابیدم ،میخوام طراحی کنم و کار کنم
خدایاشکرت
بازم بی نهایت سپاسگزارم ربّ دل انگیز و ماچ ماچی خودم که منو بی نهایت دوست داری و من از عشق بی نهایتت هر روز این دوست داشتن بی نهایتت رو دریافت میکنم و منم بی نهایت تر دوستت دارم و میدونم که تو خیلی بی نهایت تر از اون چیزی که فکرشو میکنم دوستم داری
خدایا سپاس بی کران
وقتی داشتم جلسات دوره قانون سلامتی رو نگاه میکردم که چند تا جلسه هست ،به قسمت عضله سازی که نگاه کردم ذوق داشتم چون دلم میخواد بدنم هم عضله سازی بشه
و با خودم گفتم ببین چقدر راحت بود داشتن این دوره و تو روزها و ماه ها قبل داشتی تقلا میکردی
الان که فکر میکنم میبینم ،هر بار که به خواسته هام میرسم انگار دارم آروم تر میشم که همه چی به وقتش قراره رخ بده و من باید روی خودم کار کنم و آرام باشم ،
یه جورایی تازه دارم قسمت
«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
رو درک میکنم
اینکه استاد میگفتن رها بودن درمورد خرید خونه و میگفتن اگر شد که خیلی خوب اما اگر نشد خیری دراین هست
یادمه اوایل نمیتونستم این موضوع رو درک کنم بعد یک سال تاجایی که برای تغییرم تلاش کردم به همون اندازه دارم آرام بودن و رها بودن رو تجربه میکنم
اینکه دارم یاد میگیرم که رهاتر باشم نسبت به خواسته هام
خدایا شکرت
و اینو میدونم که من هستم که باید سمت خودمو درست انجام بدم ،چون خدا خوب بلده به سمت خودش چجوری وفای به عهد داشته باشه ،من باید هماهنگ کنم خودم رو با جریان خداوند و قوانینش
اینکه سپاسگزاری کنم
مومنتوم مثبت رو حفظ کنم
توجهم به نکات مثبت خودم و آدما و جهان هستی باشه
توجهم به ریز ترین هدایت های خدا باشه و شاخکام تیز باشه که دریافتشون کنم
احساسم خوب باشه تا اتفاقات خوب رخ بده
سعی کنم قدم های عملی بردارم برای خواسته هام
و مهم تر از همه از مسیری که خودش موفقیته لذت ببرم
و باورهای قوی رو بارها و بارها تکرار کنم تا قوی بشن و براشون الگو پیدا کنم
و هر روز با خدا صحبت کنم و با خودم هم صحبت کنم تا بیشتر آشنا بشم با افکارم و رفتارهام
و خداگونه رفتار کنم
و آگاهانه عمل کنم و خیلی موارد دیگه که سمت من هست و باید یاد بگیرم و انجام بشه
خدایاشکرت
برای استاد عباس منش عزیز ومریم خانم شایسته و همکارانتون و دوستان سایت پر از عشق ، بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 9 فروردین رو با عشق مینویسم
امروز من 6 بیدار شدم و میخواستم برم بیرون
چند روز پیش تصمیم گرفته بودم که از ماشین kmc که عکس گرفته بودم تو روز برفی 21 بهمن ماه ، و شب سوم قدر ماه رمضان ،که تو محله مون هست و یه برگه که نوشته بودم و تحسین کرده بودم صاحب ماشین رو
و میخواستم عکس ماشینشو که اون روز گرفته بودم و روش به ترکی نوشته بودم benim arabam یعنی ماشین من، که بهش هدیه بدم و تحسین کنم که تلاش کرده و ماشین خریده
حاضر شدم و رفتم بلوار محله مون ،چون روزای قبل میدیدم از صبح زود ماشین سرجاش نیست با خودم گفتم زود برم و عکسارو بذارم پشت ماشین که صاحبش وقتی اومد ببینه
جرات اینو نداشتم که خودم مستقیم بدم به صاحب ماشین و تحسینش کنم
من رفتم و وقتی عکسارو گذاشتم رو ماشین ،رفتم نشستم تو ایستگاه اتوبوس ، ساعت 7:20 بود تا ساعت نزدیک 11 نشستم و هیچ خبری از صاحب ماشین نشد
از خودم سوال پرسیدم ،گفتم طیبه چرا روزای قبل ماشین اول صبح سرجاش نبود و صاحبش میرفت ،اما امروز هرچی نشستی تا صاحبش بیاد ونوشته تحسین رو و عکسایی که گرفتی رو ببینه و برداره ، نیومد
فکر کن
دقیق نتونستم خوب بفهمم اما چند تا فکر داشتم ،اینکه من عزت نفسم بالا نبوده که خودم مستقیم برم و تحسین کنم و عکس ماشین اون فرد رو بهش بدم و بگم منم روزی مثل شما این ماشینو میخرم
اینکه حرف استاد یادم میاد و میگفتن که ماشینایی که گرون قیمت بودن رو تحسین میکرده و با صاحباشون صحبت میکرده
شاید این اتفاق داشت میگفت که طیبه تو باید بیشتر روی عزت نفست کار کنی و اینکه پنهان نشی و نترسی از بیان تحسین کردن دیگران ، و باید خودت با پای خودت بری و تحسین کنی و رو در رو بگی تا هم عزت نفست بالا بره که میتونی دیگران رو تحسین کنی و در اصل خودت ارزشمندی خودت رو به جهان هستی نشون بدی که من میتونم و لایق داشتن ماشین kmcهستم ، و من هم میتونم بخرم این ماشین رو
و اینو متوجه شدم که ذهنم مدام میگفت که اگه این عکسارو بدی و صاحبش بد فکر کنه چی؟ اگه خودت صحبت کنی و تحسینت رو بگی ،بد متوجه بشه چی؟ و اینا سبب میشد که من خودم اون عکسارو ندم به صاحب ماشین
و باورهای محدود من بودن که سبب میشدن خودم رو پنهان کنم
و یه جا نشستم و انقدر نشستم تا دیدم نیومد و رفتم از روی ماشین برداشتم برگه ای که تحسین نوشته بودم و چند تا عکس از ماشین رو چاپ کرده بودم
من رو صندلی بلوار محله مون نشسته بودم و به درختا و سبزی برگاشون نگاه میکردم و واقعا خود خود بهشت بود و یهویی دیدم یه kmcمدل t9 اومد و رد شد
من دو روز پیش این مدلو دیدم و خوشم اومد و گفتم من اینو به خای مدلt8 میخوام
یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت وقتی چیزی رو میبینین خواسته درشما شکل میگیره
تا وفتی که من ماشین kmc مدلt8 رو دیده بودم هی میگفتم من اونو میخرم
اما وقتی مدلt9رو دیدم کمی متفاوت تر بود چراغاش و مدلش
اما فعلا نمیدونم کدوم
به قدری دقیق شدم که انگار همین فردا میخوام بخرمش
دو هفته ای که با نقاش خداگونه و همکارش که کار زیر سازی انجام میده کار کردم ،خیلی تاثیر مثبتی در باورهای من داشت و از صبح تا شب که باهاشون نقاشی میکشیدم ،انقدر تکرار کردن که ماشین میخری ،خیلی زود ماشین بخر ،دو سه ماه بعد برات ماشین بخریم که تو روند کار ما هم پیشرفت باشه که رنگ بذاریم تو ماشینت و خودت بیای با ماشین خودت به آدرس جایی که قرار هست نقاشی بشه و کلی حرفای دیگه
به قدری این حرف ها در طول روز تکرار میشد که من دیگه باورم شده بود که من میتونم ماشین بخرم
منی که به ماشین مورد علاقه ام فکر میکردم و یه وقتایی میگفتم آخه چجوری
اما الان دیگه هیچ کدوم از اون حرفارو نمیگم ،دوره هم جهت با جریان خداوند هم سبب شد که به این مومنتوم که تکرار میشد ،سرعت بدم و هر روز از زبان نقاش خداگونه و همکارش میشنیدم که میشه و میخری به زودی
و همه اینا سبب شد در عرض دو هفته باورهای من نسبت به اینکه خدا میتونه برای من عطا کنه قوی بشه
چون که انقدر همکارش از نقاش خداگونه تعریف کرد که الگویی هم شد برای من که در کار نقاشی تلاش کرده و شده. پس برای من هم میشه
من همه این هارو مدیون خدایی هستم که هر روز داشت به من درس یاد میداد و انسان های خداگونه سر راه من گذاشت تا یادم بده و سرعت بگیرم در تکرار باورهای قوی درمورد ثروت
خدایا شکرت
از وقتی گفتم یا اینو میخرم و یا مدلt8 رو از هردوتاشون فقط میبینم
بعد که دوباره داشتم به ماشین نگاه میکردم یهویی این آهنگ به زبونم جاری شد
آرزوم اینه باشی جلو چشمم
اینو گفتم یه 206 رد شد پلاکش 974 بود
همون تاریخی که خدا بهم وعده شو داده و گفته طیبه اگر تو به وعده ات عمل کنی زندگیت در این تاریخ هیچ ربطی به 9 ماه قبلت نداره
قدم بردار تا بهت داده بشه
امروز مدام چندین بار عدد 974 رو نشونه میده
خدایا شکرت
وقتی متوجه شدم و رفتم برداشتم ،مادرم زنگ زد گفت شب که برای افطار مهمون میاد ،وسیله بخر و رفتم و خریدم و برگشتم دیدم ماشین هنوز سر جاشه و جای تعجب نداشت
چون باید من درس هایی میگرفتم و باید عزت نفس رو بیشتر تمرین کنم در جاهای مختلف
و ارزشمندیم رو به جهان هستی ارسال کنم
بعد رفتم خونه و خواهرم اومد و باهم دوباره رفتیم همون شهرک محلاتی که دو روز پیش کفش خرید کردیم تا خواهر و خواهرزاده ام هم کفش بخرن
وقتی ما رفتیم ، تو راه فقط kmc میدیدم ،خواهر زاده ام گفت خاله خاله kmc ، یهویی دیدم آبی رنگ بود و یه ماشین رد شد پلاکش 974 بود
یه تایید دیگه بود بر اینکه میتونم بخرمش
بعد دو تا kmcهم زمان رد شدن
و بعد دوباره و دوباره و دوباره
خواهرم بارها گفت چه خبره تهران پر شده از kmcمدل t8 و t9
منم فقط میخندیدم و تو دلم میگفتم آره چون من دارم توجه میکنم و نشونه های خرید ماشین میاد و اینا همه تایید بر خریدنشونه
و من باید باورهای قوی رو تکرار کنم و الگوهایی که دیدم رو هی به خودم یادآوری کنم که میشه
وقتی خرید کردیم و برگشتیم ،خواهرم بستنی خرید و چیپس ، هرچی گفت طیبه یه باره بیا بخور گفتم نه
و بر خلاف چند ماه پیش دیگه هیچ علاقه ای به خوردن بستنی و چیپس نداشتم ،در صورتی که من خیلی خیلی چیپس و بستنی دوست داشتم
بهم گفت یه بار بخور ببین منم پرهیز دارم و نباید بخورم ،دکتر طب سنتی گفته نخور ،ولی همین یه باره
خنده ام گرفت و بهش گفتم همین یه بارها هی تکرار میشن و مجدد نه، گفتم و خوشحالم از اینکه از وقتی تصمیم گرفتم برای دریافت دوره قانون سلامتی ،لیاقتم رو نشون بدم و یه سری چیزا نخورم
مثلا هرچی کیک و کاکائو و وسایلای کارخونه ای بود دیگه نمیخورم و بستنی و چیپس و پفک هم نمیخورم
و شکر و خرما و عسل رو هم کم کردم
وقتی برگشتیم ، برای شب که مهمون داشتیم برای شام ،سبزی پاک شده خریدیم
یادمه وقتی این شغل سبزی پاک شده تازه مد شده بود و مردم میخریدن بسته ای 200 تمن بود الان 5 هزار تومان شده
حالا کاری به قیمتش ندارم اما میخواماینو بگم که ما اونموقع میگفتیم چیه یه ذره سبزی رو میبندن و میفروشن ،ما خودمون سبزی میخریم و پاک میکنیم و کلی سبزی داریم
خنده ام میگیره
همون آدمی که این حرفارو میگفت و سال ها قبل 10 کیلو سبزی هم پاک میکرد
الان وقت نیم کیلو پاک کردن سبزی رو هم نه خودش و نه مادرش ندارن و الان سبزی پاک شده میخریم
حتی من هر چند هفته یه بار وقتی بعد کلاس رنگ روغنم از تجریش برمیگشتم خونه ، سبزی میخریدم و میگفتم تو دستگاه خوردش کنن و برای آش و خورشت میگرفتم میبردم خونه
چقدر همه چی تغییر کرده
یعد به خواهرمگفتم میای بریم یه مغازه هست که از اینستاگرام دیدم مانتوش خوبه و از اونجا بریم مانتو دکمه دار بخرم ، گفت باشه و باهم رفتیم
از پل صدر که پیاده شدیم ،اولین بارمون بود تو اون منطقه با اتوبوس میرفتیم ، از یه خیابون رد شدیم سرازیری بود و انگار از کوه پایین میرفتیم ، خیلی خیلی سرازیری بود و گفتیم اینجا چجوری زندگی میکنن
اونجا بود که این تضاد و سوال سبب شد که خونه خودمونو که تو یه جای صاف هست خونه هاش ،به یاد بیارم و از خدا سپاسگزاری کنم
و درسته منطقه ثروت مند نشین بود اما دلخواه من نبود و انتخاب من یه خونه ایه که مثل خونه استاد عباس منش دریاچه داشته باشه
البته بخوام تکاملم رو هم رعایت کنم ،یه خونه میخوام که منطقه اش جوری باشه که زمینش مستقیم باشه
بعد رفتیمو رسیدیم به مغازه پانتو فروشی و مانتویی که دیده بودم تو مغازه شون نداشتن و فقط از سایت میشد سفارش داد و گفت موجود نیست
دوباره همون راه رو سر بالایی برگشتیم تا برسیم به بزرگراه صدر و سوار اتوبوس بشیم و برگردیم
سرازیری منو یاد مومنتون مثبت مینداخت که شروع مسیر رو که رفتیم اصلا اختیار پاهام دست خودم نبود ،جریان سرعت و شیب به قدری زیاد بود که پاهام خودشون میرفتن و رو دور تند بودم و نمیتونستم زیاد وایستم و هی ادامه میدادم و سرعت میگرفتم و از خواهر و خواهر زاده ام جلو میفتادم
وقتی فکر میکنم به این جریان بهتر میتونم صحبت های استاد رو درک کنم
وقتایی که استاد مثال میزنن و بعد چند روز شده که من دقیقا اون مثال رو به اون شکل و یا به شکل دیگه تجربه کردم ، بهتر تونستم درک کنم مثال استاد رو و سعی کردم بهتر عمل کنم
و حتی موقع برگشت هم دیدم که برای برگشت به نقطه ای که اول سرازیری بود برسیم ،کلی باید انرژی بذارم و قشنگ میفهمیدم که پاهام سنگینی میکنن
اما به خودم میگفتم داری ورزش میکنی و عضله های پاهات دارن قوی میشن و لذت میبردم
وقتی برگشتیم خونه برادرم که هفته پیش برای همه مون هدفون بلوتوثی سفارش داده بود و برادری که ذهنیتش به هدفون ناخوب بود وقتی دید من هدفون بلوتوثی گرفتم و تعریف کردم که چه صدای خوبی داره و با کیفیته و گوش اصلا درد نمیگیره ،مشتاق شد تا اونم بخره و به جای یکی 5 تا سفارش داد و برای هرکدوممون یکی خرید
اما من چون داشتم ،سهم منو نگه داشت به دامادمون و منم سریع گفتم برای من پولشو بده مانتو بخرم
خیلی راحت گفت باشه چقدر راحت خدا داشت به من روزی و هدیه میداد
اگر این مانتو رو هم بخرم 4 تا مانتو میشه و 4 تا کفش که خدا با بی نهایت فراوانی و نعمتش بهم هدیه داده و میدونم که بیشتر از اینم بهم هدیه میده
وقتی مهمونامون اومدن خواهرم هم بود و شام رو که خوردیم
سفره رو جمع کردیم خواهرم رفت تا ظرفارو بشوره ،منم سفره رو که ع کردم به خواهرم گفتم بیا اینور بقیه شو من بشورم ، اگه طیبه چند ماه پیش بودم میگفتم من چرا بشورم ،من جمع کردم خواهرمم بشوره
اما یاد حرفای خدا افتادمکه چند ماه پیش درمورد همکاری بهم گفت و گوش ندادم و سبب بحث شدید بین من و خواهرم شد
سریع گفتم به ذهنم که ببین من الان دیگه یاد گرفتم و باید کمک کنم ، و بعد ادامه ظرفارو شستم و نشستم
رفتار خواهرم خیلی خیلی عالی شده
جنبه خداگونه خواهر و خواهرزاده ام رو در این روزها بسیار زیاد میبینم و حتی بارها به خودم گفتم ببین چقدر آروم شدن
خواهر و خواهر زاده ای که نمیتونستم تحملشون کنم ،در اصل اونا نبودن ،من نمیتونستم درون خودمو تحمل کنم و به عوامل بیرونی نسبت میدادم
اما الان که آگاه شدم و روی خودم هرچقدر بیشتر کار کنم بیشتر و بیشتر نتیجه میبینم و جنبه خداگونه شونو میکشم بیرون
خدایا شکرت
هرچقدر بیشتر با خودم در صلح باشم بیشتر لذت میبرم از ارتباط برقرار کردن با انسان ها
هرچقدر بیشتر به یادم بیارم که عاجزم و هیچ تاثیری نمیتونم در زندگی آدما بذارم ،همونقدر میتونم پیشرفت کنم
خدایا شکرت
شب که مهمونا شام خوردن و ما داشتیم جمع میکردیم ،من سفره رو تمیز میکردم که تو دلم گفتم کاش خواهرزاده ام کمک کنه و نشینه کنار مهمونا
مدام ذهنم میخواست توجهم بره سمت نکات ناخوب خواهر زاده ام و بگم ببین نمیاد یه کمکی بکنه و …
اما سریع گفتم ببین طیبه تو وقتی بچه بودی رو یادته؟
اگر توام جای خواهرزاده ات بودی کمک نمیکردی ،یادته بچه بودی هم سنش بودی هرجا میگفتن بیا کمک کن فرار میکردی و یا خودتو به نشنیدن میزدی ، الان داری دقیقا رفتارای بچگی خودتو میبینی
شاید اگر دوباره اون روزا بود همین کارو دوباره انجام میدادی و مثل خواهرزاده ات عمل میکردی و با این نگاه افکارمو کنترل کردم و گفتم خودم جمع میکنم
که یهویی دیدم خواهر زاده ام بلند شد وظرفارو برداشت برد آشپزخونه
امروز بدون اینکه من کلامی از زبونم بیرون بیاد ، خودش میومد برمیداشت و کمک میکرد
و من به قدری خوشحال بودم که این منم دارم با افکارم و تغییر نگاهم شرایط رو تغییر میدم
شاید اگر مثل قبل تمرکزمو میذاشتم روی نکات ناخوبش نمیومد که کمک کنه اما وقتی با نگاه جدید توی افکارم بررسی میکردم و سعی داشتم با روحم هماهنگ باشم ،نتیجه تغییر کرد
بعد که مهمونا رفتن من اومدم اتاقم به مانتویی که از اینستاگرام خریدم، از یه پیج نگاه میکردم که دیدم بعد 4 روز رنگایی که من میخواستمو موجود کردن
پیام دادم که چرا بهم نگفتین چند روز دیگه موجود میشه و من رنگای دیگه رو سفارش بدم اما درست جوابگو نبودن و تعویض نکردن رنگ مانتو رو
کمی دلخور شدم و حس میکردم که افکارم شروع به صحبت کردن و یهویی به خودم اومدم گفتم ببین طیبه ، مهم نیست که چه اتفاقی رخ داده تو نباید بذاری افکارت ناخوب بشه ، هرچی خیر بوده و همون بشه و اما حواست باشه دفعه بعد دقت کنی و با عجله و اینکه وای این رنگ موجود نیست بذار یه رنگ دیگه بخرم و فکر کنی دیگه تموم میشه. با این نگاه چیزی رو نخری
و این هم یادت باشه دنیا فانیه ،بخوای برای این خودتو اذیت کنی ارزش ناراحت کردن خودتو نداره و سعی کردم حالمو خوب کنم با این نگاه
این نگاه سبب شد به سرعت حالم خوب بشه
امروز بی نهایت حالم عالی بود و کلی درس یاد گرفتم
نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و عشق و زیبایی و ثروت و نعمت در زندگی تک تکتون جاری بشه
دوستتون دارم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 9 اسفند رو با عشق مینویسم
وقتی داشتم تجربه های دوستان رو میشنیدم با خودم میگفتم آخه من چیزی یادم نمیاد که مثلا ذهنیتم درمورد یه چیزی به قدری قوی باشه که اون روی من تاثیر بذاره
کل روز رو فکر میکردم اما وقتی الان اومدم و خواستم گوشی بدستم بگیرم و اومدم سایت ،یهویی این به یادم اومد
خیلی خنده داره
هر موقع یادم میاد ،بارها شده از خودم پرسیدم ،که طیبه چی فکر میکردی اون زمان ، که اون کارو کردی
اما الان که آگاه شدم متوجه میشم
تجربه من
زمان مدرسه از کلاس راهنمایی تا دبیرستان ،تو حیاط مدرسه مون یه درختای خاصی داشتیم که بهشون بسم میگفتیم ،در اصل درخت اقاقیا بودن
چون توی گل به شکل بسم بود ،بهش میگفتیم درخت بسم
یادمه بچه های کلاسمون زمان امتحانات خرداد میگفتن هرکس از این گلا بچینه و بسمشو دربیاره و زیر زبونش بذاره ،نمره 20 میگیره
ماهم قبل امتحان همگی برمیداشتیم و چند تا بسم میذاشتیم زیر زبونمون و میرفتیم سر جلسه امتحان
چند باری پشت سر هم نمره هامون خوب میشد و انگار یه قدرتی بهمون داده میشد و این باور در ما قوی میشد که بسم که اول بسم الله الرحمن الرحیم هست به ما کمک میکنه سوالاتو درست بنویسیم که حتی یادمه میگفتیم خدا بهمون میگه چجوری سوالارو جواب بدیم چون بسم هست زیر زبونمون
سال ها ما این کارو میکردیم و حتی به قدری حس قدرت میکردیم که دیگه سر جلسه امتحان نمیترسیدیم
چون قبل اون همیشه استرس داشتیم و میترسیدیم که به سوالا نتونیم جواب بدیم و بعد اون ، یه اطمینانی داشتیم که سبب میشد نترسیم
تا اینکه بعد ها متوجه شدم همه اش یه حرف بود و هیچ تاثیری نداشت
و الان و از وقتی که آگاه شدم فهمیدم که این من بودم که با این ذهنیت سبب میشدم که قدرتی در من شکل بگیره که نترسم
حتی من تو خونه تلاش میکردم و درسامو خوب میخوندم جالبه که متعجبم چرا اون روزا به این توجه نمیکردم که این منم که درس خوندم و یاد گرفتم و دیگه اگر اون گل زیر زبونم باشه یا نه تفاوتی نداره
حتی یادمه یه بار بسم نذاشته بودیم زیر لبمون امتحانمونو خوب ننوشتیم در صورتی که خوب خونده بودیم
وقتی به این فایل گوش دادم و الان اومدم سایت یهویی اون خاطره بسم درخت اقاقیا بهم یادآوری شد
حالا باز اگر دوباره چیزی به یادم بیاد مینویسم