درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-10.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-28 23:22:232025-04-30 07:29:21درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
من میخواهم تجربه خودم از باوری که نسبت به خداوند و باوری که معلم پرورشی من نسبت به خداوند داشت را براتون بگم.
من در دوران راهنمایی یک معلمپرورشی داشتم که بسیار بد اخلاق و مذهبی بود باوری که اون داشت این بود که خداوند بسیار سختگیر است و اگر کسی کار اشتباهی بکند خداوند اورا نمی بخشد وبه من و همکلاسی هایم میگفت ک چون شما حجابتان را رعایت نمیکنید و موی سرتون از مقنعه زده بیرون همتون به جهنم میروید و فقط عده کمی به بهشت میروند اونقدر ان حرفها را تکرار کرده بود که من باور کردم خداوند سختگیر و عذاب دهنده است و در زندگی تجربه کردم. یه روز من و هم کلاسیهایم را برای دیدن فیلم سیاحت غرب به کارگاه برد تا با دیدن ان مثلا به خدا ایمان داشته باشیم من بعد از دیدن فیلم نه تنها ایمان نیاوردم بلکه چنان استرس و ترسی گرفتم که باورکردم خداوند عذاب دهنده است من از اون روز ببعد نه خواب راحتی داشتم نه زندگی خوب هرشب با استرس و تپش قلب و خوردن قرص خواب اور خوابم میگرفت خلاصه زندگی برایم معنایی نداشت چون خداوند را اونطوری باور کردم سالها با این باور زندگی کردم که بعد از سالها از طریق یکی از دوستانم فایل رایگان استاد رو بهم فرستاد و گفت اگه خوشت اومد گوش کن منم گوش کردم و گوش کردم یه جرقه ای تو ذهنم زد ک فهمیدم مسیرم اشتباهه و از طریق استاد باورمو تغییر دادم و باور کردم خداوند مهربان و بخشنده است از وقتی باورمو تغییر دادم کمکم خواب پر استرس من تبدیل شد به خواب راحت بدون خوردن قرص منیکه هرماه سرمامیخوردم تبدیل شد به سلامتی ک الان ماههاس سرمانخوردم
و ی خاطره دیگه ک تو یه جمعی بودیم و داشتیم تن ماهی میخوردیم اونا باور داشتن تن ماهی مریضی میاره منم از همون تن ماهی خوردم و شروع کردم به شکرگزاری درمورد نعمت خداوند درحالی ک اونا ناسپاسی میکردن فردای ان روز سه نفر از اونا مسموم شدن و راهی بیمارستان شدند و منم خدارو شکر سالم بودم چون باورهامون فرق میکرد دوست دارم مسیر توحیدیو ادامه بدم تا نتایج بیشتری دریافت کنم.
درپناه خدا
سلام.
مثالی از پیش فرض های ذهنیم متوجه شدم دیشب.
یعنی یهو برام اشکار شد.
بارها این 4 تا فایل رو گوش دادم ولی چیزی به ذهنم نمیرسید در مورد پیش فرض هام.
وقتی کامنتی میخونم، یا ویدیوی میبینم، یا ویسی میشنوم، ممکنه اولش خودم نظری نداشته باشم.
و فقط کافیه ببینم چند نفر از آشناهام اون پیام رو لایک کردن، بلافاصله تو ذهنم این عبارت میاد:
فلانی و فلانی لایک کردن.
پس لابد خوبه دیگه.
منم بعدش لایک میکنم.
چند روز پیش این تله برام اشکار شد.
از خودم اگاهانه پرسیدم واقعا اینو دوست داری، یا چون فلانی لایک کرده، تو هم لایک میکنی؟
گفتم نه.
من برام جذابیت خاصی نداره که بخوام لایک کنم.
و لایک نکردم.
همینجا هم این تله وجود داره.
گاهی کامنتهای پر امتیاز سایت رو که برتر شدن، میخونم و به واسطه ی اینکه این همه امتیاز گرفته، منم لاجرم لایک میزنم.
ذهنم میگه خوبه دیگه، وقتی این همه امتیاز گرفته شک نکن که خوبه.
خودم دستم به لایک نرفته، پیش فرض ذهنیم گاهی لایک میزنه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
یکی از مهمترین باورها اینه که چه باوری به خداوند داریم؟
اگر باورمون به خداوند اینه که خداوند جباره، خدا عذاب دهندهاس و منو دوست نداره… یا خدا از من رو برگندونده، ما همون رو تجربه میکنیم.
اگر باورت این باشه که خداوند عاشق منه، خداوند همواره در حال هدایت کردن منه، خداوند هرگز من رو رها نکرده، هرگز این اتفاق نمیافته، هیچوقت من از خداوند جدا نمیشم، به همون اندازه هدایتها رو دریافت میکنیم. به اندازهای که باور داری خداوند تو رو هدایت میکنه و باهات صحبت میکنه، به همون اندازه هدایتهای خداوند رو دریافت میکنی. ولی اگه باور داری خداوند بخاطر گناهانت تو رو نمیبخشه و خداوند غضب کرده و دیگه کاریت نداره، دوستت نداره… همون رو تجربه میکنی. نه به این خاطر که خدا اونجوریه، به این خاطره که تو خدا رو اون شکلی تو ذهنت ساختی و میسازی.
باوری که در مورد خداوند تو ذهنتون ساختین بسیار بسیار مهمه.
به اندازهای که خدا رو حامی خودت میدونی، خدا حامی تو میمونه. اگر خداوند رو خیلی دور میبینی، موجودیتی که اصلا بهت نگاه هم نمیکنه و خشم کرده، عصبانیه… چون تو خیلی پست و بیارزشی، همون شکل خدا رو تجربه میکنی.
این احساس بیارزشی از دین و فرهنگی میاد که توش بزرگ شدین.
تو باورهای فرهنگی ما اینه که خدا فقط با افراد خیلی خاصی صحبت میکنه و هیچجوره با من بیارزش همکلام نمیشه، اصلا نگاهمم نمیکنه!
وقتی این باورهای محدود کننده رو دارین، این احساس گناه، اون عذاب وجدان، اون احساس بیارزشی، اون احساس بی لیاقتی، تو زندگیمون نمود پیدا میکنه.
ولی اگر باور داشته باشی که خداوند بخشندهاس یه کاری کردم و بعدش توبه کردم و خداوند من رو بخشید… و تمام! اگر این باور رو داشته باشی، همون خدای حامی رو پیداش میکنی.
🟢 و خداوند در هر لحظه داره من رو هدایت میکنه!
ببین چقدر اوضاع ما فرق میکنه، چقدر شرایط زندگیمون تغییر میکنه. ببین چقدر هدایتهای خداوند رو میبینیم، لطف و مغفرت خداوند رو میبینیم، وقتی که نگامون رو به خداوند درست میکنیم.
وقتی باورهامون رو راجع به خداوند تغییر میدیم. وقتی باورت این باشه که خداوند از من بیشتر میخواد که من موفقتر، ثروتمندتر، شادتر، خوشبختتر وسلامتتر باشم، و اگر باورت این باشه که فرمانده و رب جهان حامی منه، از چیزی نمیترسی!
از رفتن تو دل موقعیتهای جدید نمیترسی. شروع کردن یه بیزنس جدید تو رو نمیترسونه. میگی خداوند با منه و هدایتم میکنه.
من از خداوند درخواست میکنم و خداوند هدایتم میکنه و خداوند بیشتر از من لذت میبره که من پیشرفت کنم. خداوند خواهان اینه که من خوشبخت باشم، من ثروتمندتر باشم، من سلامتتر باشم. میخواهد که این اتفاق بیافتد. چون میخواهد و چون قدرت بینهایت کیهانه، این اتفاق برای من میافتد. هزاران بار این رو به خودت بگو، تو روزهای سخت و آسون بگو که خداوند برای من میخواهد و میشود.
خداوند گفت من اینقدر ثروت بهتون میدم که نتونید بشمارید و این گفته رو میلیاردها بار برای خودتون تکرارش کنید، چه تو ذهنتون و چه کلامی، و ایمان داشته باشید که این وعده حق هست. شما فقط حرکت کنید و مسیرتون رو ادامه بدین. شما فقط قدم بردار و نگران هیچی نباش. بیش از اونچه که بتونی تصور کنی، ثروت دریافت خواهی کرد.
همه چیز ایمان شماست که تو شرایط سخت اینها رو فراموش نکنی. بارها و بارها و بارها این گفتهها رو تکرارش کنی.
تنها چیزی که باعث میشه گیوآپ نکنی، همین ایمان و باور شماست که وعده خدا رخ میدهد. بگید خداوند به من وعده داده و خداوند زیر وعدهاش نمیزنه.
همین باور که خدا بد عهدی نمیکنه، زیر وعدهاش نمیزنه، زیر قولش نمیزنه… همین باور، کارها رو انجام میده و شما فقط باید ادامه بدین و خداوند گفته اینقدری بهت میدم که نتونی بشماری. اینقدری ثروت و نعمت و برکت میدم که نتونی بشماری. فقط ادامه بده!
چطور میتونی این رو باور کنی؟ این که یک میلیارد بار این رو به خودت بگی! بارها و بارها و بارها.
این گفتگوها باعث میشه که روحیهات خوب بمونه، ایمانت بمونه و بگی این روزها هم میگذره، خداوند به من وعده داده و من باید کار خودم رو انجام بدم. من سهم خودم رو انجام بدم و خداوند هم سهم خودش رو انجام میدهد. خداوند هرگز دروغ نمیگه و هرگز زیر عهدش نمیزنه. و این عهد، زندگی شما رو زیر و رو خواهد کرد.
خداوند به قول قرآن وعده فزونی به همه ماها داره میده، همواره و کسی مثل استاد گواه راستی این وعده خداونده. سالهاست که جریانی از نعمت و ثروت وارد زندگی ایشون شده و خداوند برای همه ماها همین مسیر رو گذاشته و ما فقط باید ادامه بدیم، بارها به خودم بگم من سهم خودم، سمت خودم رو انجام بدم، خداوند سمت خودش رو انجام میده.
بارها و بارها و بارها به خودم بگم که خداوند اینقدر ثروت و نعمت به من میدهد که نتونم بشمارم.
هر خونه، هر ماشین، هر نوع ثروتی رو که بخوای خداوند بهت میده.
اگر سلیمان نبی از خداوند ملکی با اون ویژگیها دریافت میکنه، بخاطر ایمان و باورش هست.
اما باورهای ما اینا که باید زجر بکشی و نفله بشی تا نعمتی بدست بیاری. در صورتی که از همون اول میتونه دریافت نعمتها خیلی ساده و بدون هیچگونه زجری باشه.
وقتی باورهات رو بصورت بنیادی عوض کنی، هر مغازهای که باشه، هرررر چیزی که میبینی رو خیلی راحت میتونی بخری!
میتونی خیلی آرامش بیشتری داشته باشی و لازم نیست مثل قبل جون بکنی تا کارها پیش برن.
نگاهتون رو به خداوند تغییر بدین.
در پناه الله مهربان، ثروتمند باشید.
سلام مصطفی جان درود بر تو
برای چی میخوام اینارو بنویسم؟
که شروع منم به باور کردنش
باور کنی چی میشه؟
تو زندگیت میبینیش
،
خداوند عاشقه منه ، منو دوست داره، خداوند همواااااره در حال هدایت کردن منه همواره
به خدا که همینه من تجربش کردم اما زود فراموش میکنم باید بنویسم هدایت های خداوند رو تا بهش جون بدم تا بهش قدرت بدم،
خداوند هرگز منو رها نکرده هرگز این اتفاق نمی افته
هیچ وقت از من جدا نمیشه،
دست من تو دست خداونده،
خداوند وااااقعا منو هدایت میکنه و با من صحبت میکنه ،من اینو باور دارم،
خدا حامیه کنه همین الان حواسش به من هست ،منو داره میبینه و به مسائل من اگاهه،
خداوند آمرزنده و مهربانه ،هر وقت من یه اشتباهی بکنم زود میبخشه و پروندشو میبنده ،دیگه بدتر از موسی نداریم که، موسی آدم کشت،شد پیامبر
و خداوند در هر لحظه داره منو هدایت میکنه در هر لحظه,
منو هدایت میکنه به سمت ایده ها راهکارها شرایط افراد موقعیت ها تا من به خواستم برسم خیلی راحت
خداوند بیشتر از من میخواد که من موفق تر شاد تر خوشبخت تر سلامت تر ثروتمند تر شوم،
خداوند به من وعده داده است که به من رزق بی حساب میدهد به من ثروتی میدهد که نتوانم بشمارمش
وعدهی خداوند حقه
به من وعده ی فزونی داده
خداوند به من وعده داده و خداوند زیر وعدش نمیزنه ،
من ادامه میدم اون به وعدش عمل میکنه
من نگران نیستم من خیالم راحته
یک میلیارد بار باید آسون به خودم بگم
مصطفی جان مرسی به خاطر نوشتن این نکاتت،
من صرفا برای اینکه توجهم بهش بیشتر بشه نکاتتو دوباره نوشتم،
ازت ممنونم
برات آرزوی بهترین هارو میکنم
علی عزیز
من این مطالب رو برای یادآوری خودم مینویسم و لذت میبرم که دیگران هم مثل شما از این باورهای خالص استفاده میبرند.
درود خدا بر استاد عزیزمون… تو یکی از فایلها گفتش وقتی که جادوگران جلو موسی شروع به جادو کردن، موسی پرسید خب، خدایا چه کنم؟ خدا گفتش این چوب چیه دستت؟ بندازش، بقیهاش با ما
الهی قربون این نیرو بشم که اینقدر قوی حی و حاضر و آمادهاس
چند روز پیش یه تصمیم مهم باید میگرفتم و واقعا نمیدونستم چی درسته… تو جلسه چیزی که من میخواستم رقم خورد و گمون میکنم تنها دلیلش این بود که من رها کردم . اما این رها کردن رو من الکی بدست نیاوردم و فکر میکنم اون چیزی که اتفاق افتاد نتیجه کار کردنهام بوده و بس… نتیجه طبیعی سر سپردن به این نیرو… و البته که من هنوز هیچم… یعنی اگر معیار رو 100 بزاریم، من به جرات میتونم بگم 1 درصد تونستم به خدا اجازه کار بدم و لازمه خود من بارها و بارها و بارها این رو به خودم یاد آوری کنم که من در هر لحظه در حال هدایت شدنم و اصلا رها شده نیستم…
بارها شده موضوعی رو قبل از اینکه استاد راجع بهش صحبت کنه، خدا تو دلم انداخته.
مثلا چندی پیش قبل خرید قدم 6 داشتم راجع به هدایت مینوشتم و دفتر رو بستم و قدم 6 رو شروع کردم و استاد گفتش این جلسه رو میخوام راجع به هدایت صحبت کنم…
یا دیشب تو دلم انداخت که بشینم باورهای مالیم رو از صفر بنویسم و باز تو جلسه 5 استاد اومد گفت هر چی که شنیدین رو پاک کنید و از صفر باورهای خوبی که بهتون کمک میکنه رو بنویسید.
میدونید چیه؟ بعضی از این باورهایی که ما داریم، اصلا هیچ نوع گناهی محسوب نمیشه، فقط یه مشت حرف پوچ بوده که دیگران کردن تو کله ما و خدا هر روز فاصلهاش از ما بیشتر شد…
خدایی که درون خود ماست و به قول آیه اذا سالک عبادی… این خدا قریب هست، نزدیک هست، از رگ گردن ما نزدیکتر…
عاشقتونم تکههایی از خداوند…
قربون چت بشم مصطفی جان
خیلی از ممنون از لطفت که مینوسی
واقعا که کامنت های خوب الهام بخشه
باعث میشه یه موقع هایی فراموش نکنیم که چه باور های اصل و کمک کنندست
و روی اصلی ها بیشتر کار کنیم
چقدر این مقالت که برای جادوگران زدی چقدر برای این روزهای من خوب بود ،
خدا به موسی گفت عصا رو بنداز بقیش با ما !
آره واقعا هر جا عصا انداختیم و گفتیم بقیش با تو کارها انجام شده
آفرین اونکه میگی تنها دلیل اون رهایی به خاطر کارکردن روی خودم بوده
آره اونجاهایی که ما هنوز داریم زور میزنیم تا یه باوری رو در عمل اجرا کنیم در واقع هنوز به باور تبدیل نشده
ولی اونجایی که ناخودآکاه انجامش میدیم یعنی داره یه چیزایی تو ذهن ما تثبیت میشه
این که میگی خدا میندازه تو دلت
هررررررچیکه میخوای هرررررچی که دنبالش هرررررر سوالی که بیشتر تو ذهنت داری بهش توجه میکنی
خداوند یا دقیقا به خودت الهام میکنه که بنویسیش یا میاد یه هو بهت میگه مثلا برو فلان فایلو بزار بعد میری میبینی دقیییییقا همونایی دنبالش بودی یا حتی به خود تو الهام شده توی اون متن یا یافایل گفته شده،
و متاسفانه اینه که خیلی از مواقع خود من اینارو بزرگ نمیبینم
و زود فراموش میکنم
و شاید فکر کنم مننننن عجب آدمیم
یا فکر کنم شانسی رخ داده
اما همین هدایت های کوچولو کوچولو رو باید ثبتش کنم تا قدرت بگیره تو چیزای بزرگ تر هم ازش استفاده کنم
چون خیلییییی جاها تکیه میکنم روعقل خودم!
در صورتی که خیلی راحت میتونم از این نیرو درخواست کنم و اون به من مسیر درستو بگه،
همین دیشب داشتم به این فکر میکردم که چطور میتونم به این درآمد توی این مدت برسم؟
این سوال خیلی بهم حس خوبی میده و حس میکنم هدایت گره
و چون موتور پیدا کردن راهکارو روشن کردی و فقط هی بازم تو ذهت تکرارش کنی و به دنبالش باشی
در 95 درصد مواقع واقعا یه چیزی بیرون از تو میاد و اون راهکار یا جواب یا اون ایده ای که تو نیاز داری رو بهت میگه
،
و مرسی بابت این باور قدرتمند
که خداوند همممممموارره در حال هدایت منه
هیچ وقت از من جدا نمیشه عاشق منهدمنو دوست داره
حواسش به من هست
اصلا همین فکر کردن بهش
آدمو بی نیاز میکنه از غیر
و به یاد میارم که هررررربار در طول روز بیشتر به اون وصل شدم
بینیاز تر شدم
و اتفاقات خود به خود برای من رخ داده
خدارو شکر به خاطر این صبح قشنگ که با این کامنت شروع شد
برات آرزوی بهترین هارو میکنم تو سال جدید
سلام به استادعزیزم وهمه دوستان
استاد مثال زدم برای پیش فرض مثبت و پیش فرض منفی ودرباره کرونا گفتم که تو دوره بارداری سر ویانا گرفتم – آقااااااامیدونی چیشد؟!!
فقط توجه کنیم کلام چقدر قدرتمنده اصلا نباید کلام منفی بنویسیم یا بگیم حتی برای مثال آموزش .
یک روز بعدازمثال که کامنت نوشتم .حلقم بوی کرونا گرفت تا چند روز -خودبخود الان خوب شدم
.یک اتفاق خیلی وحشتناکم افتاد چندروزبعدازمثالم – توجاده چالوس نزدیک بود شاخ به شاخ تصادف کنیم پراید ما با شاسی بلند چون خیلی وقت پیش مثال زدم که پرایدم تو ببابون وپیک نیک پنچرشده برای مثال اموزش مثال زده بودم ولی این دوتا اتفاق بخیر گذشت آقااااااا
منکه توبه کردم مثال منفی نزنم دیگه .
درباره ناخواسته هامم یک کلمه نگم .
ازطرفی هم صحبت مثبت میکنم باورهای قدرتمند کننده رو باخودم تکرارمیکنم بدنم درجا 24ساعته عکس العمل نشون میده
دیروز خداتو قرآن بمن الهام کرد پرنیا میرید دربهشت وبا همسرت
اونجا زندگی میکنید میخاستم سوره وآیه روکامنت بنویسم .رفتم ظرف بشورم ویانا کتاب روبست ومن نشانمو گمش کردم .
سلام
بابت این تفاوتی که ذهن انسان ایجاد میکنه خیلی مواقع برام رخ داده ولی جالبترینش این بود که
خودم وقتی اهواز بودم دو نوع مختلف قهوه خریدم و هر کدوم هم به دوقسمت مساوی تقسیم کردم،
یکی خودم یک هم هدیه دادم به دامادمون.
جالب اینجا بود که هر روز به نوبت ازشون قهوه درست میکردم و ازش لذت میبردم چه گرم و چه سرد
یکروز دامادمون داشت قهوه درست میکرد گفتم برای منم درست کن،وقتی خوردم ازش در مورد کیفیتش پرسیدم و گفتش زیاد جالب نیست،و از اون روز به بعد خودم قهوه درست میکنم دیگه طعم و مزه قبلی رو بهم نمیده و جالب اینجاست که باتوجه به اینکه فهمیدم این ذهن هست که داره تفاوت رو ایجاد میکنه باز اون طعم قبلی رو برام ایجاد نمیکنه و باعث تعجب و خنده خودم میشه.
درودعشق خدمت استادنازنینم ومریم جان پرازمهروهمه ی دوستانم. منم یه تجربه دارم که دوست داشتم به اشتراکت بذارم. چندسال پیش یکی ازآشناهامون که بنده خداعصاداشت ویکی ازپاههاش کوتاه بودومجبوربودکه ازعصااستفاده کنه فیبروم داشت ومجبورشدکه عمل کنه وچون بعدازعمل بایدراه می رفت که آمبولی نکنه کمکش می کردم که بلندبشه وباعصاراه بره بهم می گفت شکمم خیلی بخیه خورده می گفتم نه بابایه ذره بیشترنیست. اولشم که ازبیمارستان آوردمش مجبورشدم به دروغ بهش بگم یه ذره ست بعدشم هروقت می پرسیدهمین وبهش می گفتم. تااینکه خوب شدویهوجابخیه شودیدوچون زیرشکمش بودمی ترسیدکامل نگاهش کنه. ولی اخرسروقتی دیدش گفت واییی انقدرشکمم برش خورده بودوبخیه شده وتوبه من نگفته بودی تازنده ام این دروغتوفراموش نمی کنمولی اگرواقعیتوبهم می گفتی ازترس نمی تونستم راه برم وبااینکارم کمکش کردم واون هم کاراشومی کردوخداروشکرزودم خوب شد
سلام و درود به استاد گرامی و دوست داشتنی فایل توت فرنگی عالی بود.استادمن با همین دوره های رایگان شما کلی زندگیم تغییر کرده وبراین باور هستم که یه روز بیام از نزدیک همه رو براتون تعریف کنم مطمئن هستم که اون روز میاد.براتون ارزوی سلامتی همیشگی وطول عمرباعزت می کنم .استاد من یکی از باورهام و براتون تعریف کنم ما یه خونه کوچیک 43متری داشتیم با اصرارمن به همسرم که بفروشیم یه جای بزرگتربخریم وایشون می گفتن پول ندارم خونه بزرگتر پول می خواد واینانمیشه ازفکر خونه بزرگ خریدن بیا بیرون گفتم میشه می تونیم خونه بزرگتر بخربم ولی سال ساختش بیشتر باشه خونه دوخوابه بخریم ولی ایشون اصرار که نمیشه ولی من باورم این بود که میشه و می گفتم ما بفروشیم پولم جور میشه خلاصه با اصرار من خونه رو فروختیم سریع هم فروش رفت بعد خودم گشتم یه اپارتمان دوخواب دوبرابر خونه خودمون بهتراز محله خودمون پیدا کردم و یه مقدار پولمون کم بود از اونجایی که فروشنده هم جایی و خریده بود باید زودتر پول تهیه می کرد یه تخفیف خیلی خوب به ما داد وما یکم دیگه پول کم داشتیم به مادر شوهرم گفتم اینطوری شده و اینا اونم به پسرا و دخترش گفته بود اونام گفته بودن ما پول چشم روشنی خونه رو جلوتر بهشون میدیم خلاصه با کلی غر زدنای شوهرم که می گفت خودت کردی خودتم باید بری دنبال خونه رفتم خونه ای که دوست داشتم و خریدم .استاد این قضیه برای 15 سال پیشه من اونجا به این باور خیلی ایمان پیدا کردم ولی وقتی با شما اشنا شدم ایمانم و باورم قوی تر شد محکم تر شد باورام خیلی چیرهای دیگه هست خیلی طولانی میشه بخوام تعریف کنم
سلام خدمت استاد عزیزم عباسمنش عزیز و خانم شایسته
استاد جان در خصوص تاثیر ذهنیت بد و خوب خدمتتون عرض کنم که در دهات پدری ما یک نانوایی وجود دارد. در کنار روستای پدری ما دو روستای دیگر وجود دارد و هرکدامشان یک نانوای دارد. جالب است تمامی مردم دهات ما برای خرید نان، نانوایی خود ده را قبول ندارند و به نانوایی روستاهای مجاور میروند، و مردم دهات های اطراف هم برای خرید نان به دهات ما میایند. جالب است که وقتی من نان دهات خودمان را تست میکردم (البته قبل دوره قانون سلامتی) کیفیت نان دهات خودمان خیلی عالی بود ولی ان زمان نمیدانستم که چرا مردم نانوایی دهات خودمان را اصلا قبول ندارند.
در رابطه با ذهنیت در مورد خداوند، باور و ارتباط و دیدگاه در مورد او بنده ایتاد تجربه جالبی دارم که میخواهم انرا با شما به اشتراک بگزارم. اوایل سال 93 بنده یک نوجوان 17 ساله بودم و توسط یک روحانی که خیلی ایشان را قبول داشتیم، به جلسات مذهبی و خداشناسی ایشان دعوت شدیم.چند جلسه ای که رفتم به یکباره عشقی از شناخت خدا و میل رسیدن به او در دلم و تصمیم گرفتم که راه رسیدن به خدا و شناخت معرفت او را طی کنم. بنابر این تصمیم گرفتم که جلسات و مباحث ایشان و کتاب های معرفی شده و اگاهی ها را وحی منزل و جدی بگیرم و دنبال کنم. خب از کودکی به صورت مکرر شنیده بودیم که عارفان خداپرست همگیرند و زاهدند و از تمایلات دنیوی دور هستند و عرفان بالایی دارند. بنابر این پیش خودمان باور داشتیم که این دیگر درست است و خدا و مسیر رسیدنش همین است، مسیری که به ان سیر و سلوک میگفتند. ما هم به باور اشتباه اشتباه که این مسیر درست است وارد این مسیر شدم و به مثال ماشینی که در مسیری با تمام سرعت بگازی،ما جدی گرفتیم و دنباله روی ان مطالب اشتباه شدیم و به اصطلاح وارد سیر و سلوک شدیم. استاد متاسفانه کمکم ان دیدگاه های اشتباه بعد از گذشت چند ماه به ذهنم تزریق شد (در ادامه انها را لیست خواهم کرد) و نتایج خود را نشان داد. کمک هی پاسخ های جهان با من عوض شد، کمکم باور بی ارزشی تزریق ذهن شد و و در رابطه با نزدیکترین افراد زندگیم میدیدم که برای من ارزش قائل نمیشوند و بی احترامی میکنند و رفتارشان به نسبت سال گذشته چقدر عوض شده و بد و حال بهم زن شده ولی خب چون قانون را نمیدانستم هی صبر را پیشه میکردم. کمکم زندگی شروع کرد به بلا سر من اوردن و اتفاقات ناگوار و تلخ و ناراحت کننده برای من رخ دادن و من فکر میکردم خب این درست است چون که در مسیر خداوند هستی و این بلاها نشانه در مسیر او بودن است و وقتی به خداوند نزدیکتر شوی، بیشتر بلا و مصیبت سرت میآید و تا مقرب خداوند شوی(این موردی خاصی بود که همواره در جلسات مذهبی خدا شناسی گفته میشد). زدگی ام در عرض 6 ماه تبدیل شده بود به یک جهنم که اصلا احساس شادی نداشتم و حالم هیچ زمانی خوب نبود و از درون احساسات نا امیدی نسبت به خدا، بی ارزشی، احساس گناه شدید، احساس ترس ناراحتی و عقوبت خدا،یاور ندیدن او داشتم. تازه در کنار این ها کتابهایی از شرح سخنان و زندگینامه به اصطلاح زاهدان و عرفای بزرگ که به خدا رسیده بودند به زعم خودشان و مقام عرفانی بالانی از نظر انان داشتند، به من داده بودند بخوانم و الگو برداری کنم. وا استاد چقدر باور اشغال و مضخرف و دیدگاه اشتباه توی اون کتاب ها بود و ما انرا باور کردیم و پذیرفتیم فقط به این خاطر که فکر میکردیم انان به خدا رسیده اند و خیلی نزدیک تر از ما هستند و قدرت چشم بزرخی دارند یا طی الارض و با معصومین و ائمه در ارتباط هستند، پس چون این ویژگی ها را دارند من نیز باید ازشان پیروی کنم. چون انان بندگان مخلص هستند و خدا را هر طور که انان توصیف کنند درست است چون به خدا رسیده اند.
باور هایی که استاد در ذهنم توسط جلسات و کتاب ها در طول 5/1 سال تزریق شده بود؛ اینها بودند:
– دنیا یک عروس زیبای هزار داماده هست که هر کس به سمت ان رفته به تباهی و نابودی و دوری از خدا کشیده خواهد شد.
– ان کسانی که ثروت را انتخاب کرده اند و راحتی و اسانی را دوست دارند، در مسیر رسیدن و قرب الهی هیچ فایده ای ندارند چرا که ادم باید برای رسیدن به خدا از همه چیزش بگذرد و دل بکند و سختی و زجر و بدبختی ببیند به مقرب درگاه خدا شود.
– به ائمه و حضرات توسل کنید تا زندگی شما راحت شود و به خدا برسید و در دنیا و اخرت خیر و گشایش در امور ببینید. همچنین بوسیله اذکار
– خواسته ها و ارزوها های دنیایی انسان را از خداوند و رسیدن به او باز میدارد و شوق او را در دل کم میکند.
– خداوند برای ما سختی،عذاب، درد و رنج،غم و ناراحتی، فقر و کمبود و نرسیدن به خواسته ها را میخواهد و این برای ما خوب است
– هر چه به خداوند نزدیکتر شوی، سختی ات بیشتر میشود
– اگر در دلت چیزی از خدا بخواهی ،ان خواسته باعث میشود که جای محبت خدا را در دلت بگیرد و نفس در کمین است و بوسیله همین از خدا دور میشوی، چون دل یک ائینه هست و باید نباید هیچ نقشی به جز نقش خدا بر روی ان ببندد. به همین دلیل تو باید قانع باشی و نباید خواسته ای داشته باشی
– خداوند و اهل بیتش میتوانند در زندگی ما تاثیر داشته باشند و ماررا شفاعت کنند، به همین دلیل ما باید دل اهل بیت را با اعمالمان شاد کنیم
– خداوند میخواهد که ما فقیر باشیم
– به جای درخواست از خداوند از ائمه بخواه
– زندگی دارای بلا و مصیبت است و خود به خود در زندگیت بروز پیدا میکند و تو باید صبور باشی
– ممکن است خداوند خواسته ای را به صلاح خودش به تو ندهد
– ورود نعمت و ثروت چیزی نیست که تحت کنترل من باشد
– خداوند در بالای کوه است و بعضی ها خیلی به او نزدیکند و بعضی ها دور و همه دسترسی یکسان ندارند
– اصلا خدا و ثروت دفع کننده همدیگر هستند، اصلا در کنار یکدیگر نمیگنجند
– سرگرم زرق و برق دنیا نشو، تو را از خدا باز میدارد
– تو باید در رنگی نماز اول وقت بخوانی،دعا و توسل کنی تا در کارهایت موفق شوی
– اگر گناه کنی خداوند همچون انسان از دست تو ناراحت میشود و تو را نمیبخشد و مجازاتت میکند و دیگر دعاهایت را اجابت نیکند
– ایثار و از خود گذشتگی و غصه خوردن برای فقیران و مسئولیت انان به عهده ماست چرا که گناه است ما سیر باشیم و انان گرسنه
– مسیر رسیدن و شناخت پروردگار یک مسیر بسیار سخت و دور از دسترس و پیچیده است و هرچه جلوتر میروی، سخت تر میشود و مصیبت ها بیشتر میشود.باور کردن سیستم پاداش و مجازات،ثواب و گناه،اخلاص اعمال فقط در راه خدا و برای او و اگر برای او کارنکنیم و تنها برای خودمان باشد، در ان دنیا موقع حسابرسی خداوند اعمال پذیرفته نخواهد شد چرا فلانی در مکاشفاتش انرا دیده بود که خداوند قبول نمیکند
– خداوند ان کسی را که دوست دارد سختی و رنج میدهد، ان کسی راکه دوست ندارد ثروت و نعمت میدهد سرش به ان گرم شده و یاد خدا را فراموش کند.
و خب استاد خودتان واقفید که این باورها چه تاثیری در زندگی داشته و چه خرابی هایی به بار میاورد. دقیقا بعد از 9 ماه من یک زندگی اشفته داشتم.اصلا احساس شادی و لذت نداشتم و همیشه خودم بی ارزش میدیدم،بی احترامی میدیم، احساس ترس و گناه داشتم از خداوند،فکر میکردم اگر فلان کار را انجام دهم خداوند از من مایوسس میشود و برای همین دوباره احساس گناه بیشتری میکردم. به جای اینکه ارتباط قشنگی داشته باشم مرتب حالم بدتر میشد و بلا سرم میامد و کارها به درستی پیش نمیرفت. تا اینکه به یک تضاد و یک اتفاق به ظاهر بد برخوردم که گویا پس گردنی جهان بود از اینکه من دارم مسیر را اشتباه میروم. خب بعد از ان اتفاق و بازخوردش، من کلا ان مسیر سیر و سلوک را کنار گزاشتم. کمک حالم بهتر شد،روابط کمی بهتر شد و کارها کند ولی با نتایج بهتر پیش میرفتند. تا اینکه بواسطه شنیدن ویس های تان در تلگرام، با شما اشنا شدم و بعد به عضویت سایت تان در امدم. اولش استاد با شنیدن دیدگاه هایتان در مورد توحید و خداوند ذهنم مقاومت داشت و سعی میکرد از باورهای قبلی پیروی کند ولی کمکم به خاطر نتیجه گرفتن از بحث قانون فرکانس و بوجود امدن کل اتفاقات و تجربیات زندگی بواسطه کانون توجه مان، مقاومت ها برداشته شد و طبق همان فرمولی که شما گفته بودید،به مطالعه ایه های قران پرداختم.
استاد نمیدانم با چه زبانی از شما تشکر کنم.به خاطر اموزش قانون،به خاطر اینکه قدرت دست خودمونه فارق از شرایط بیرونی، به خاطر یاد دادن فراوانی،به خاطر موفقیت ها و نعمت های که به زندگی ام امد، به خاطر توحید و سپاگزاری که به ما یاد دادید،به خاطر یاد دادن نوع دیدگاه ارتباط فرکانسی با الله یکتا و دسترسی همه به یک اندازه به او،به خاطر دیدگاه های عال و شاد راجب به خداوند و نگاه سیستمی بودن به پروردگار که به ما اموزش دادید و باعث نجات زندگی ام و سرفرازی من شدید استاد. بی نهایت از شما سپاسگزارم.
و در پایان چونکه ترمزهای ذهنی ام را گفتم،میخواهم در مورد منطق های رد کردن ان که توسط دوره بسیار عالی کشف قوانین زندگی یاد گرفتم، بنویسم،
– اینکه خداوند به یک اندازه در دسترس هم است و ارتباط با او یک ارتباط فرکانسی _احساسی است، نه یک ارتباطی به مانند بالا رفتن از قله کوه
– خداوند برای نعمت،ثروت،سعادت،خوشبختی،فزونی میخواهد. چرا که در قران گفته هرگاه پیامبران دچار سختی میشدند و به ما رو میکردند، ما به انان کمک کردیم و دستگیری مردیم و از فضل و رحمت خود به انان بخشیدم
– خداوندی که وعده مغفرت و ثروت و نعمت میدهد و خودش را رحمان و رحیم،صاحب فضل عظیم و روزی دهنده بی حساب میخواند
– خداوندی که وعده ثروت میدهد در قران و فقر را شیطانی میداند
– خداوندی که گفته ما برای شما خیر و اسانی میخواهیم
– خداوندی که وقتی از سلیمان و ابراهیم که پیام اوران او بودند، یاد میکند؛ میگوید ما به انا نعمت و جایگاهی نیکو در دنیا به انها دادیم پس خدابرای ما ثروت و موفقیت میخواهد
– در زندگی خودم نیز دیدم انجا که نعمتی وارد زندگی ام شده،بیشتر خوشحال تر و سپاس گزار بودم و تونستم پیوند قلبی بهتری با خدا داشتخ باشم، انجا فقیر بودم، اصلا نتوانستم روی خدا تمرکز کنم
– دیدم اثری که ثروت بر جای میگذارد،ابادانی است،تواضع،رشد،خیر بودن است-دیدم اثری که فقر بر جای میگذارد دزدی،رشوه،خیانت،بی ایمانی است
– خداوند هیچگاه سیستم عداب و پاداش به خاطر فلا عمل یا واجبات نگزاشته، بلکه عداب یا خوشبختی به دست خود ماست ، بواسطه فرکانس های ماست. اینکه اگر دستور به انجام ندادن یا دادن کاری در قرآن داده، به خاطر منفعت خودمه نه اینکه اگر انجام ندهم جهنمی شوم و دچار عقوبت شوم یا اینکه ثواب جمع کنم و بهشتی شوم. به مانند دستور قرآن برای نوشتن قرار داد در هنگام معامله و قرض دادن تمامی دستورات نیز تنها برا خود ماست، نه واجبات
و بعد در آخر همیشه استاد در تعجب بودم که چه طور یک نفر که خود را خدا شناس،اهل عالم معنا و مکاشفات، دارای چشم بزرخی و ادراک معنویت خداوند میداند پس متوجه قانون جهان هستی(که همه توسط فرکانس های ما رقم میخورد) نشدند؟ چرا سیستمی بودن و آدم نبودن و احساسی نبودن خداوند را درک نکردند و یک عمر در فقر سپری کردند؟ جوابی که بهم الهام شد این بود آنان به خاطر خاصیت mold بودن جهان آنچه را که باور گرده و پذیرفته بودند میدند و دسترسی به آگاهی های دیگر نداشتند. استاد به خاطر سریال زندگی در بهشت و نمایش سبک زندگیتان سپاسگزارم. در یکی از قسمت ههی این سریال شما چند جمله عالی و منطق بادر ساز مثبت راجب به پول فرمودید. گفتید که من قبلا شوق رسیدن به خواسته های خانه چند اتاقه داشتم ولی الان که به آن رسیدم،گویا پر شدم و دیگر انگیزه تی برایم ندارد و آن ملک ها را در آمریکا فروختم و بعصی ملک های ایرانم را به نزدیکانم واگذار کردم. فرمودید آدم وقتی به خواسته اش میرسد به راحتی میتواند از آن بگذرد چون آن خلا دروتی اش پر شده و دیگر احساس نیازی از درون به آن ندارد. فرمودید اگر خدا الان از من بخواهد پیشش بروم،بدون مقاومتی پیپذیرم.
و من از این قسمت سریال زندگی در بهشت درس گرفتم که راه رسیدن و نزدیکی به خداوند، از طریق ثروت مند شدن و رسیدن به خواسته هاست. یعتی اگر میخواهم به خداوند و آن جایگاه عظیم خلیفه الله برسم،باید ثروتمند شوم، اگر در فقر بمانم و خلا خواسته ای داشته باشم، جای خالی نرسیدن به ام خواسته به من اجازه رشد و رسیدن به خداوند را نمیدهد.
شاد مستدام باشید استاد عزیزم
به نام خدا
سلام عرض میکنم خدمت استاد ارزشمندم و اعضای سایت
استاد ازتون تشکر میکنم بابت این فایل های تاثیر گزار و دیدن این 4 قسمت از فایل توت فرنگی 19 دلاری باعث یادآوری یه سری خاطرات و اهمیت باور در زندگی شد استاد یه خاطره ای یادم اومد موقعی که نوجوان بودم و سنم کم بود و در مورد قوانین و باورها نه شنیده بودم نه اصلا درک میکردم یادم میاد یه شب یکی از نزدیکانم از شدت سردرد گوشه ای از اتاق افتاده بود و آه و ناله میکرد جوری که نمیتونست بشینه و یه پتو رو خودش کشیده بود و برق اتاق هم خاموش کرده بود منم از سر شیطنت رفتم ازش پرسیدم که اگه میخای تا واست یه قرص مسکن بیارم اونم که از خداش بود گفت که آره ممنون و خلاصه منم رفتم از اسمارتیز که بچه ها خریده بودن یواشکی یه دونه برداشتم با یه لیوان آب بردم تو اتاق تاریک بهش دادم و اسمارتیز رو به جای قرص با یه لیوان آب خورد و از سردرد به خود میپیچید منم گفتم این قرص رو بخور الان خوب میشی خلاصه اسمارتیز رو خورد و منم از اتاق بیرون رفتم بعد از چند دقیقه برگشتم و حالشو پرسیدم و در کمال ناباوری گفت که سردردم با اون قرص مسکنی که بهم دادی خوب شد و ازم تشکر کرد و منم دیگه بهش چیزی نگفتم تا روز بعد و اون موقع بهش گفتم که آره قرص نبوده و فقط اسمارتیز بوده و محض خنده اینکارو کردم و اونم باورش نمیشد که با اسمارتیز خوب شده و آره باورها نقش مهمی در تمام زندگی دارن کافیه ما موضوعی رو باور کنیم اون وقت حقیقت اون موضوع رو در زندگی میبینیم همه چی به ذهنیت ما بستگی داره و با فهمیدن این موضوع ما میتونیم باورهای مثبت رو در جهت رسیدن به خواسته هامون به کار ببریم و در کل کلید رسیدن به تمام خواسته ها فقط و فقط و فقط ساختن باورهای قدرتمند و مثبت هم راستا با خواسته ها هستش.
خداروشکر میکنم که در سایت هستم و از خدا میخام مارو به راه راست هدایت کنه راهی که باعث سعادت و خوشبختی و ثروت ها و نعمت های بی نهایت بشه الهی آمین..
سلام خدمت همه واستاد گرامی
من همیشه کامنتای دوستان و میخونم و بی نهایت لذت میبرم اما الان چون تو تعطیلات عید بودیم وقت نکردم زیاد کامنت بخونم اما وقتی این فایل و گوش کردم و کامنتایی که استاد خوندن یاد یکی از تجربه های جالب خودم افتادم گفتم بیام براتون بگم
همسر من از شلغم بیزاره و به شدت بدش میاد یه روز خونه مادر شوهرم بودیم و من همراه غذا یکم شلغم پوست کردم و خورد کردم و به همسرم گفتم ترب سفیده و همسرمم با اشتها داشت میخورد منم که فقط نگاش میکردم و نمیتونستم جلو خندمو بگیرم و مادرشوهرم همش میگفت نخند میفهمه
وهمسرمم میگفت چرا میخندی چیکار دارید میکنید که انقد میخندید منم هیچی نگفتم تا غذاش تموم شد و همسرمم همش میپرسید چرا میخندی منم گفتم اونی که خوردی ترب نبود شلغم بود همین که گفتم هر چی که خورد و بالا آورد
گفتم بابا تو که با لذت داشتی میخوردی پس چرا میگی دوست ندارم میگفت ای کاش بهم نمیگفتی که شلغمه
مادر شوهرم گفت بابا شلغم کلی خاصیت داره برا سرما خوردگی خوبه گفت هر وقت سرما خوردم بهم نگید ولی تو غذام شلغم بریزید
خیلی برام جالب بود این کارش که با اشتها داشت میخورد اما وقتی فهمید …
واقعا همه چیز از خودمون،درونمون و ذهنمون سرچشمه میگیره
ممنونم استاد بابت آگاه کردنمون
ایشالا که عمر جاویدان داشته باشید