درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-10.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-28 23:22:232025-04-30 07:29:21درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
قسم چهارم
سوره قصص
فَأَمَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ ﴿67﴾
و اما کسى که توبه کند و ایمان آورد و به کار شایسته پردازد امید که از رستگاران باشد (67)
وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿68﴾
و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى آفریند و برمى گزیند و آنان اختیارى ندارند منزه است خدا و از آنچه [با او] شریک مى گردانند برتر است (68)
وَرَبُّکَ یَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ ﴿69﴾
و آنچه را سینه هایشان پوشیده یا آشکار مى دارد پروردگارت مى داند (69)
وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولَى وَالْآخِرَهِ وَلَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿70﴾
و اوست خدا[یى که] جز او معبودى نیست در این [سراى] نخستین و در آخرت ستایش از آن اوست و فرمان او راست و به سوى او بازگردانیده مى شوید (70)
قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ ﴿71﴾بگو هان چه مى پندارید اگر خدا تا روز رستاخیز شب را بر شما جاوید بدارد جز خداوند کدامین معبود براى شما روشنى مى آورد آیا نمى شنوید (71)
قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ﴿72﴾
بگو هان چه مى پندارید اگر خدا تا روز قیامت روز را بر شما جاوید بدارد جز خداوند کدامین معبود براى شما شبى مى آورد که در آن آرام گیرید آیا نمى بینید (72)
خدایا شکرت هر آنچه دارم از آن توست مالک اصلی تویی عاشقتم جان جانانم سپاسگزارم
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدایا شکرت من به هر خیری از جانب تو برسد فقیر ترینم
خدایا شکرت برای کنترل ذهنم
امروز روزی عالی و بینظییییر است من فوق العاده عالی هستم
من در کنترل ذهنم بسیار توانمند تر هستم بلطف خداوند
خدایا شکرت
استاد امروز هم در روابط عاطفی تضاد داشتم و بلطف خداوند خیلی عالی ذهنم را کنترل کردم و
بهم الهام شد که هر لحظه مراقب باش
استاد بهم گفته شد که ذهنت رو خالی بگذار
تا الهامات را دریافت کنی
نه به گذشتن فکر کن و نه به آینده
الله و اکبر
بطرز معجزه آسایی من با این الهام آرام شدم و اصلا ذهنم حتی یک لحظه هم نمیخواد بت چیزی فکر کنه
اصلا انگار ذهنم خودش نمیخواد نه به آینده فکر کنه و نه به گذشته
کاملا خالی خالییییی شده و من با اینکه شدت تضاد بسیار بالا بود
ولی من در سکوت و آرامش هستم بلطف خداوند
چون هر گونه حرف زدن یعنی توجه کردن به اون نازیبایی
قشنگ متوجه شدم که گفت خودت خالق بودی
زندگی تو الان بخاطر افکار و فرکانس ها و باورهای قبلی خودت بوده
استاد این جملتون را با تمام وجودم درک کردم
که اگه الان به نازیبایی ها یا زیبایی ها توجه کنی یه فاصله فرکانسی داره تا محقق بشود
و من امروز که در تضاد بودم یه لحظه هم احساسم بلطف خداوند بد نشد و اتفاقا کاملا آرامش دارم و در مومنتوم مثبت هستم
هر وقت ذهنم اومد که اتفاقات تلخ گذشته را بخاطر تضاد امروز بهم یاد آوری کنه
بهش اجازه ندادم
گفتم مهم نیست چقدر دلیل قانع کننده داشته باشی
دست بزنی به آتیش دستت میسوزه
الهام امروز صبح الهام شده بهت که نه به گذشته و نه به آینده هرگز فکر نکن
یعنی از صبح تا الان چندین بار بخودم گوش زد کرده ام و بلطف خداوند همواره در مومنتوم مثبت هستم
وقتی من اینقدر در آرامش بودم برای بچه ها هم جای تعجب داشت که مامان چطور اینقدر راحت و آرام هستی با این حرکت بابا
گفتم من بلطف خداوند اصلا توجهی نکردم و هیچ کدوم از اون ها را نشنیدم و غرق ذکر و یاد خدا در وجودم بودم و هر لحظه فقط باورهای توحیدی قدرتمند را تکرار میکردم و
میگفتم هر اتفاقی بیوفته الخیر و فی ما وقع است
من بخدای خودم اعتماد و توکل و ایمان دارم که تمام اتفاقات به نفع من میشود
و بچه ها در حال گریه بودند که وقتی آرامش مرا دیدند اونا هم آرام شدند
و من فقط در احساس خوب و مومنتوم مثبت حرکت میکنم و
این فایل این فایل بینظییییر وقتی وارد سایت شدم و فایل توحیدی روبروم قرار داشت اصلا دیگه فقط آرامش و صلح درونی با منه
و فایل را چندبار گوش دادم و ورزشم را در اتاقم انجام دادم و دوش گرفتم و همواره در مومنتوم مثبت و تایم اوت و سرعت گلوله برفی به سمت توحید و زیبایی ها در وجودم داره بیشتر میشود
با وجود تضاد در روابط گفتم اینم در مسیر خواسته های من داره ایجاد میشود
من ایمان دارم که خداوند بیشتر از خودم دوست دارد تا من رشد و پیشرفت کنم
خداوند با این تضادها مرا به خواسته هایم داره نزدیکتر میکند
من باید بتونم سمت خودم را بدرستی انجام بدم
قدرت را فقط به رب العالمین بدهم
احساس خوبم را پایدارتر کنم و فقط توکلم بر خدا باشد
تمام اتفاقات خیر و منفعت الهی است برای من
من بلطف خداوند و باورهای توحیدی قدرتمند هیچ قضاوتی نمیکنم چون فقط قاضی خداست
دنبال مقصر نیستم چون من خالق تمام اتفاقات زندگی ام هستم
احساس قربانی شدن و گناه هم ندارم و فقط دارم با نام و یاد خدا و ذکر هر لحظه یاد خدا ورد زبانم شده
و حتی خوشحال ترم که با این تضادها من بیشتر میفهمم که نباید مشرک باشم
چون به هر کسی وابسته شدم و قدرت دادم
سیلی محکمی ازش خوردم
و الان با این تضاد من هر لحظه وصل بخداوند هستم و ایمان دارم که بدون اذنش برگی از درخت نمیافتد
قدرت بالای تمام قدرتهاست
فرمانروای کل کیهان است
قدرت برتر است
صاحب و مالک اصلی تمام نعمتهای جهانیان است
آسمانها و زمین و هر آن چه بین آنهاست ازان خدا ست
از تهدید و تحقیر و تهمتهای کسی دیگه ترسی ندارم
چون قدرت بالای تمام قدرتها خداست و هر کس بخدا توکل کند خدا به تنهایی برایش کافیست
چقدر من با این تضادها بزرگتر شده ام
چون هر تضاد داره درون منو بخودم نشان میدهد
و من بیشتر وابسته به خداوند میشوم و در مدارش حرکت میکنم
قدرت را از عوامل بیرونی میگیرم و بیشتر روی خط توحید آنلاین میشوم
همین الهام امروز را باید هر روز بخودم یادآوری کنم
من نه گذشته ام هستم و نه آینده
من همین لحظه هستم پس باید همین لحظه آگاهانه بر زنده بودنم بر نفس هایم بر داشته هایم بر نعمتهای زندگی ام بر زیبایی ها بر احترام و عزتی که دیگران برایم قائل هستند شکر گذاری کنم
اگه یه نازیبایی هست اعراض کنم و توجهم را بر روی این همه زیبایی دیگه معطوف کنم
وظیفه و رسالت من الان همینه
درسته در روابط شرایط جالب نیست
من آگاهانه سکوت کرده ام و تمرکزم بر بهبود شخصیتم است
شخصیت اصلی من باید بر اساس توحید و یکتاپرستی عمل کند
اگه شخصیتی توحیدی میخواهم پس باید آگاهانه تمرکزم را روی نکات مثبت همین لحظه بزارم
یک ساعت پیش هم گذشته
یه ساعت دیگر هم اینده است و من باید همین لحظه بهترین خودم باشم تا در هر لحظه که آینده را رقم میزند من لذت ببرم
چون خداوند منبع اصلی تمام نعمتهاو ثروت هاست
فقط از فضل خداوند وهاب طلب روزی و رزق بیحساب کنم
همون خدایی که رزق مورچه را در دل زمین میدهد رزق من که اشرف مخلوقات هستم را بارها و بارها از جایی که فکرش را هم نمیکردم بهم داده
پس همون خدا
همون خدا باز هم رزق بیحساب به من میدهد
بارها و بارها استاد بهم گفته تو فقط در این مسیر ثابت قدم و متعهدانه بمان من همه چی بهت میدم
من تو را از تمام نیازها بینیاز میکنم
من بخشنده ام
من وهابم
من رزاقم
من غفورم
من رحیمم
از من بخواه در مسیر الهی باش من بهت میدم
بارها بهم گفته
و استاد این جمله شما
تو فقط این مسیر را ادامه بده. من هرچه بخواهی، به تو میبخشم. آنقدر نعمت به تو میبخشم که نتوانی بشماری؛ آنقدر نعمت میدهم تا راضی شوی… فقط ادامه بده.
استاد خداوند همین وعده را چند ماه پیش هم به من گفته
و چندبار شنیدم که همین را بهم وعده داده و چه راستگو تر از خداوند متعال است
من بخدا ی خودم اعتماد دارم
خداوند به من وعده داده است .
خدایا شکرت
استاد امروز که پدر همسر م مهمان داشتند
و من در خانه خودم در حال ورزش و بعد دوش گرفتن و حال خوب بودم
مادر همسرم صدا زد که ناهار بیاین پایین
من طبق قانون سلامتی غذا میخورم و غذای خودم را داشتم
ولی به اصرار و احترام و عزت عزیزان در کنار مهمانها ماندم و غذای سالم نوش جان کردم و با اینکه بقیه بخاطر
زیاده روی مردها در مشروب ترس کرده بودند و حرف میزدند
من کاملا آرام بودم و حتی یک کلمه هم باهاشون هم کلام نشدم و نخواستم خودم را درگیر نازیبایی ها کنم
و کلی لذت بردم از وجود خودم که آرامش داشتم و کلی هم از عزیزان عزت و احترام و توجه بسیار خوبی دریافت کردم
با اینکه من موقع ناهار اومدم پایین برا سلام و احوالپرسی
و هیچ کاری نکرده بودم
اصلا رفتاری که با من شد بینهایت زیبا و عالیبیی بود
از پدر و برادر شور و خواهر و مادر و جاری و مهمانها همگی چنان عزت و احترام قائل شدند برای من
که خودم را کاملا لایق این حد از احترام میدونستم
چون من بیقید و شرط ارزشمندم
حتی اگه هیچ کاری برای کسی انجام نداده باشم
و امروز کاملا دوست داشته ام به خودم و سلامتی ام و پاکیزگی ام برسم و جهان داره فرکانس های مرا دریافت میکند .
حتی اگه به زبانم هم چیزی نگویم.
و با همه با عشق و احترام رفتار کردم و الآنم من در اتاق پدر همسرم هستم و در حال صلاتم هستم بلطف خداوند.
و مهمانان در پذیرایی نشسته اند و عزیزان کنارشان هستند.
اینا بلطف خداوند همه رزق بیحساب خداوند است
پس بیشتر به این زیبایی ها توجه میکنم تا لاجرم جهان مرا به زیبایی های بیشتر هدایت کند
چون ایمان دارم که هر لحظه هدایت شده هستم
خداوند هر لحظه مرا هدایت میکند به راه راست
وقتی من سمت خودم را خوب انجام دهم
خداوند سمت خودش را بی نقص انجام میدهد .
من به پلن و برنامه ریزی خداوند ایمان دارم بارها بهترین و عالیترین برنامه ریزی ها را برام چیده خداوند هدایت گر و حمایت گرم و پشتیبان من است.
من پشتم بخدای خودم گرمه
خداوند همه کاره ام است و هر لحظه مرا هدایت میکند
من بدون خداوند هیچی نیستم من حالیم نیست
خداوند هر لحظه جواب تمام مسائل مرا میداند و مرا به جواب مسائل هدایت میکند به آسانی و عزتمندانه
من همواره هدایت شده هستم.
تا این لحظه که بلطف خداوند نفس میکشم یعنی وجودم در این جهان الزامی است.
پس من عمل صالح انجام میدهم و در ذهنم کسی را قضاوت نمیکنم و کانون توجهم را روی بهبود شخصیتم و نکات مثبت و عادت های بهار در هر روزم معطوف میکنم.
و هر باوری که برای رشد و پیشرفت من مناسب نیست را حذف میکنم و آنچه که شایسته من است و به رشد و پیشرفت من کمک میکند را بپذیرم.
و قدرت را فقط بخدا بدهم
خدا را در وجودم حفظ کنم
از هیچ چیزی جز خداوند نترسم
چون مدیر و مدبر کل کیهان خداست
فقط بخدا توکل کنم که خدا متوکلان را دوست دارد .
هر کس بخدا توکل کند نه ترس از گذشته دارد و نه غم از آینده
زندگی همین لحظه است
پس از همین الان لذت ببرم .
به این لحظه ای که بچه ها بهم محبت میکنند و برام احترام و ادب قائل هستند.توجه کنم و لذت ببرم .
خدایا شکرت که هم خودم را بخشیدم و هم تمام کسانی که باعث ازردن من شده اند .
و خیلی حس خوبی داره وقتی در ناخواسته ای باشی و اعراض کنی و خودت و طرف مقابلت را هر دو پاره ای از خدا بدانی و کانون توجه را بر روی زیبای ها بزاری
الله و اکبر از این آگاهی های ناب الهی
استاد خیر دنیا و آخرت نصبیت الهی آمین
خدایا شکرت که دلم به یادت هر لحظه آرام گرفته و امراتم را به دستان قدرتمند تو سپرده ام و آرام و آسوده خاطر هستم چون عدالت تو بینظییییر است و میدانم آنچه که متعلق به من بهم داده میشود.
و این جمله هر کسی هر جایی که هست دقیقا جای درستشه
چند بار این جمله رو امروز بخودم گفتم که در دام دلسوزی برای خودم نیوفتم
خیلی خوشحالم که تضادها برای رشد و پیشرفت و آگاهی دادن بهم داده میشوند
تا من موحد باشم و مشرک نباشم .
خدایا شکرت
من قدرت تغییر دیگران را ندارم
من فقط مسئول شخص خودم هستم
در تغییر خودم توانمند هستم.خدایا شکرت
خدایا شکرت که امروز مرا بیخیالتر و علی بی غم تر کردی
کلی قوی ترم کردی
کلی اتفاقات عالی را در زندگیام با کنترل ذهنم جاری کردی
نعمت و رزق و روزی و برکت و مهر و محبت الهی را از خزانه الهی ات برام روان کردی
خدایا شکرت
که آگاهانه با دادن ورودی های مثبت به ذهنم و شنیده های که به من کمک میکند
میتوانم خالق بهتری برای خلق اتفاقات خوب باشم .
خدا یا شکرررررررررت
که از خودم بیشتر دوست داری که به خواسته هایم برسم
هر کسی را به اندازه توانایی اش تکلیف کرده ای
خدایا شکرت که دارمت
خدایا شکرت برای تمام لحظات زندگی ام که منو به مسیر سرسبز الهی همواره حرکت میدهند.
خدایا شکرت که همین لحظه ام که بچه پر انرژی یکی از عزیزان کنارم هست و بهم محبت میکند را ذهنم ساخته که من با این بچه سرگرم باشم و وسیله اسباب بازی که آورده تا باهاش بازی کنم و خنده و شادی داشته باشیم
خدایا شکرت که از بدنه جامعه دورم و الان در خانه خودم در حال لذت بردن با بچه ها هستم .
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم.
(به نام خدایی که کار نمیکنه، شاهکار میکنه)
مبین هاشمی”
سلامی دوباره به استاد عباسمنش عزیزم
و بانو شایشسته و دوستان توحیدی سایت.
استادجان من واقعیتش با اینکه کل روزم
در سایت هستم ولی برای کامنت نوشتن ،خب …!!
فقط هر سال 11 فروردین ماه که روز
تولدم بود کامنت مینوشتم،(اونم البته داداشم
این کار رو میکرد)
ولی گفتم حالا بزار امروز که این فایل اومد
خودم بیام کامنت امسال رو و اولین کامنت خودم
رو بنویسم.
(البته اینم بهم گفته شد که بایددد بزاری
مگرنه نمی دونم چرا همین الانشم اینقدر
به کامنت نوشتن مقاومت دارم)
بگذریم…..
برای این موضوع خب من اگر بخوام یکی از
تجربه های پر رنگ زندگیم رو بگم،
من تا چند وقت پیش که تو سن رشد بودم،
خب قد خیلی بلند و مناسبی داشتم و
همینجوری خوب رشد میکردم و ….
ولی از یه جایی به بعد بخاطر مسائلی
مشکلات هورمونی در بدنم رخ داد هورمون
های بدنم به شدت به هم ریخت که بدترین
ضربه رو به هورمون رشد بدنم وارد شد .
و این موضوع در سن نوجوانی رخ داد
و صفحات رشد من در سن پایین بسته شد
و ضربه بسیار بسیار بسیار شدید به روحیه من زد.
من اون موقع تازه کریستیانو رونالدو و
شخصیتش رو شناخته بودم و به شدت
عاشق شخصیت این بشر شده بودم.
دوست داشتم همه ی ویژگی های شخصیتیم
مثل اون باشه. این موضوع قد هم یکیش بود.
خب این اتفاق واقعیتش حسابی اذیتم میکرد
تا یه شب نصف شب همینجوری که خواب آلودگی
بودم ، یادمه زدم شبکه ورزش
و رفتم دراز کشیدم برا خودم، و خب یه مستند
پخش شد که از تیم بارسلونا بود، توی این مستند
فقط داشت درمورد لئو مسی صحبت میکرد، و
همه بازیکنانی که باهاش هم بازی بودن رو جمع
کرده بودن و ازشون مصاحبه میکردن و فقط
راجب این صحبت بود اون از چقدر بازیکن
فوقالعاده ای.
حالا مستند جوری ساخته شده بود
که داشتند با آزمایش و برسی و استدلال
ثابت میکردن که آقا دلیل اینکه مسی
اینقدر موفق بخاطر اینه که این بشر
بخاطر اینکه قد کوتاهی داره مثلا
میتونه اینکارو کنه، اونجوری تو
هوا تغییر جهت بده،توپ رو اینجوری
حرکت بده،اونجوری جهت بده
اینجوری پاس بده و ….. خلاصه دوساعت مستند بود.
اون موقع من اگر اشتباه نکنم 14,15سالم
بود.
و خب اون مستند واقعا روی من ثاثیر گذاشت.
(حالا اصلا به درستی و غلطیش کار نداریم،
من چون این قانون باور های پیش فرض
رو خوب میدونستم خب گذاشتم ذهنم
باورش کنه،و تازه خودمم هر روز یه دوتا
چیز میذاشتم روش تقویتش میکردم.
خب اون شب من خیلی فکر کردم،
گفتم آقا منکه همین الانم هم قد
لیونل مسی ام .
بعد قانون سلامتیم که هست.
هر روزم که دارم روی خودم و ذهنم کار
میکنم و درکم به اینکه من خالق زندگیم
هستم و آنچه را بخوام میتونم در زندگیم
خلق کنم بیشتر میشه،
خداوندم که دیگه اینقدر عاشق من
که لحظه ای هدایتم میکنه .
و من تازه اون موقع به شدت بخاطر رونالدو
عاشق فوتبال شده بودم.(اشتیاق درحدی که
اصلاخواب خوراک نداشتم.)
و وقتی دیدم تمام عوامل رو برای ترکوندن جهان
دارم،
گفتم دیگه تموم شد و رفت،
این تضادی که برام رخ داد محبت الهی بوده، و خداوند یه برنامه هایی برای من داره.)فقط کافیه من ،طبق قانون
برم تو مسیری که براش ساخته شدم و بعد …
یعنی اینجا کل ذهنیت من عوض شده بود،
که آقا این مشکل نیست، این محبت الهی.
این پتانسیلیه برای برای رشد و پیشرفت.
اتفاقی که افتاد چند وقت بعد مهاجرت
کردم، استارت قانون سلامیتی رو زدم.
یکسال بکوب با استفاده از اهرم رنج و لذت
و استفاده از قانون سلامتی با تعهد 101 درصد
بدنم، که پوست و استخوان بود رو به
به قول استاد از اول کوبیدم وساختم.
چه از نظر قدرت چه عضله.
روزانه من 7 ساعت،( اگرم باشگاه شلوغ نمیشد
بیشتر) بدنسازی سنگین به قول استاد نان استاپ
بدون استراحت انجام میدادم.
اصلا این ماجرا افتاده بود روی مومنتوم
و من از جمعه ها متنفر شده بودم،
انگار در و دیوار میخواست منو بخوره.
هر چی میگفتن بابا بسه دیگه
نابود کردی بدنو ول کن …
من میگفتم نه من چون قانون سلامتیم ضد
ضربم.
خب باورمم درست بود!!
بدنی که ساختم بعد از یکسال هر کسی نگاه
میکرد فکر میکرد چه میدونم من یک آدم حرفه
ام که سالهاست داره تمرین میکنه، و 22 , 23 سال
هم سنش .ولی خب دهماه هم نشده بود.
اتفاقی که افتاد به لطف دوره قانون سلامتی
وزنه هایی که میزدم هیچ ربطی به مقدار
عظلاتم نداشت.
وزنه هایی که شاید دو برابر، سه برابر
بیشتر از افراد سنگین وزن که چه
میدونم کم کمش 12سال به بالا تجربه ورزش
داشتند بود.(باز به قول استاد شاید باورش
سخت باشه ولی خب این اتفاقیه که افتاده بود)
البته من اون موقع فکر میکردم طبیعیه، چون
اونایی که حرفه ای بودن، هی میگفن ترکوندی دیگه
بابا بسه وزنه هارو رسوندی آخر.
(البته که اصولی و روی برنامه بود همش نه اینکه
وزنه سنگین بزنی خودتم ندونی داری چیکار میکنی.)
دیگه بعد همه ی این پیش فرض ها جمع
شد.
و دیگه بهم به شدت خیلی خیلی محکمی
گفته شد که دیگه نرو این باشگاه و برو توی
همون مسیری که باید بری. هر چقدر که باید
خودتو آماده میکردی، دیگه کردی.
خب منم با اینکه خیلی واضح بود گوش ندادم
و اتفاقی که افتاد جهان با چک و لگد بردم اونجایی
که باید میبرد.(خداوکیلی یه بار بهش گوش ندادم)
حالا داستانش طولانیه، ولی خب این اتفاقیه
که برای خودم باور نکردنیه.
دیگه مجور شدم به حرف هدایت گوش کنم،
و از نقطه امن بیام بیرون.
و خب چون سنم رسید بود 16 باید
تمرکز لیزری فوتبال رو شروع میکردم
و خودم رو میرسوندم به یه سطح مناسب.
دیگه دنبال مربی بودم برای آموزش خصوصی.
بعد دیگه همونجوری یه کلیپی دیدم از یکی
از استعداد یاب های کشوری که تو شهر ما
مربی گری میکرد، و یکی از بهترین بازکنای
لیگ دست سه کشورم هست.
بعد یه روز رفتم پیشش و قرار شد یه چند
ماه خصوصی باهام کار کنه تا راه بیفتم
و برم با تیم کار کنم.
خب این بنده خدا اول از همه اومد
جلسه اول یه تست کوچیکی ازم بگیره
ببینه استعدادم در چه حال.
اتفاقی که افتاد:گفت بار اولت فوتبال بازی کردی،
یعنی قبلا تا حالا فوتبال بازی نکردی؟؟؟
گفتم خب واقعیتش من اولین باریه که پام داره
به توپ فوتبال میخوره، همین الانم نمیدونم این کفشای فوتبال رو درست پوشیدم یا نه،خخخخخ
.
(شاید فکر کنید مگه میشه کسی تا این سن
پاش به توپ نخورده باشه؟ولی من قبل از داستان
رونالدو، اسم فوتبال که میومد داغ میکردم)
اونم بخاطر یه باور هایی بود که یه سری دوستان
تو مغزم کرده بودن. بگذریم
بعد گفت چطوری تو اینقدر داری خوب کار میکنی؟
بعد ناخود آگاه به خودم گفتم آخه فوتبال برای کسی
مثل من که ویژگی های مسی رو دارم که کار نداره.
(اونم باز از این پیش فرض میومد که خیلی تو
تو فیلمای تیک تاک و یوتیوب دیده بودم که مسی
پسر استعداده و فقط اینجا میره رو تخت
میخوابه و برعکس رونالدو تمرینی خواصی
هم نمیکنه،
بعد این میشه قهرمان جام جهانی و هشتا تووپ طلا
و …. ولی رونالدو هیچی. و اینم بخاطر این که
که لطف خدا شامل مسی شده و مسی قد کوتاه)
من با درستی و غلطی این داستان کاری ندارم،
ولی چون تو ذهنم خودم رو با مسی یکی میدونم
من این جمله رو سعی کردم باور کنم.
(میگم اصلا این باور هایی که ساختم تو ذهنم
درحد بنز میمونه، دمم گرم،خخخخ)
بعد دوباره تست رو سخت تر میکرد.
خب دوباره
پیش فرض دیگم این بود که بدنم الان رفته تو اون
حالت 18 ساعت به بعد قانون سلامتی و دیگه الان
تو حالت هوشیاری و شکارچی بودن هستم
و (توی این حالت من دیگه عجوبه میشم تو ورزش)
اون بنده خدا مونده بود، هی میگفت چقدر تو استعدادداری، نمیتونم باور کنم.و تو اگر اینجوری
پیش بری
دو هفته تا سه هفته ی دیگه میتونی با تیم
بزرگسالانمون بازی کنی.
خب منم واقعتش با اینکه این بنده ی خدا
کچلم کرده بود که تو چقدر ژنت با استعداد،
چقدر ژنت قدرتیه، فلان بمان، خب من از درون
اینارو میدونستم،
و میگفتم خب اینارو که خودم میدونم براچی
هی داره میگه.
دیگه هیچی دیگه اون بنده خدا که مارو همون جلسه
اولی نگه داشت گفت متولد چندی گفتم 87 تا
اینو گفتم تعجب کرد. گفت خب پس حالا که
سنت کمه بیا با تیم بعدیمونم تمرین کن
که زود کل کار بیاد دستت.
وقتی برگشتم خونه،مامانم گفت چطور بود؟
با یه یه حس عجیبی به مادرم گفتم، میدونی
یا نه ولی تو مسی بعدی رو به دنیا اوردی.
چقدر اعتماد به نفس و احساس لیاقتم
بیشترشده بود ؛چون اینارو من توی ذهنم
ساخته بودم به صورت پیش فرض و تاحد
مناسبی باور کرده بودم بخاطر همین تعجب
خواصی نداشتم از این موضوع، ولی وقتی
همچین آدمی که چه میدونم بازیکنان رو
به تیمای بزرگ کشور معرفی میکرد به عنوان
یه بازیکن خوب،اینارو گفت این پیش فرضا دیگه مثل
یه میخی بود که فقط یه ضربه دیگه میخواست
تا بره توی دیوار.
(نکته:اینجاست که استاد عباس منش تو
دوره ی احساس لیاقت تاکید داشت برای افزایش
احساس ارزشمندی باید توی مسیری قدم بردارید
که براش ساخته شدید).
چقدر حالم خوب شد هی پاهای خودمو نگاه
میکردم و میگفتم خدای من خون فوتبال، خونی که مسی و رونالدو دارند تو این پاها جریان داره
چیز که آرزوی هر آدمیه،خخخ،(باوریه که واقعا بهم احساس قدرت و توانایی میده.)
و البته این موضوع مال 3، 4 ماه پیش.
و من دیگه نرفتم. چون تمرکزم اون موقع
به شدت روی روانشناسی های ثروت بود
و درگیر ثروت و کسب و کار . و خب الان
دیگه با رو دور افتادن در آمد غیر فعالم
میتونم ، با ثروت بسیار زیادی که خلق
میکنم از بعد عید برم ببینم جریان تا کجا
میبردم.
(واقعا داستان رو خلاصه کردم که طولانی نشه،
ولی درحدی بشه که ایمان همه رو به اینکه قانون
با چه دقتی کار میکنه افزایش بده)
در کل استاد جان همه ی تلاشم رو کردم،
و روی کلی ترس ها پا گذاشتم،(دقیقا مثل داستان
30 تا کلاس بندر عباس) که وقتی به این روز
میرسم به خودم افتخار کنم، که شخصیت
16 سالگیم رو به بهترین ورژنی که تکامل اجازه
میداد تبدیل کنم.
خدارو شکرت بهتر از این سال نمیشد.
بهترین سال زندگیم بوده و (شایدم خواهد بود).
(با اینکه میدونم دوباره سال دیگه هم میام و این تیکه رو تکرار میکنم)
چقدر سال پر از نتیجه و تبدیل غیر ممکن به ممکنی بود،واقعا خدارو شکر.
انشالله که خداوند کمکم کنه و بتونم متهدانه
در این مسیر همراه شما و دوستان هدایت شدم
قدم بردارم و امسال رو با دوره هم جهت که الان هنوز
10 روز بیشتر نشده،برام ترکونده پیش برم.
بدرود استاد گل گلها.
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره شوری
وَمِنْ ءَایَٰتِهِ ٱلْجَوَارِ فِی ٱلْبَحْرِ کَٱلْأَعْلَٰمِ(٣٢)
از نشانههاى او کشتیهایى است که در دریا همچون کوهها به نظر مىرسند!
إِن یَشَأْ یُسْکِنِ ٱلرِّیحَ فَیَظْلَلْنَ رَوَاکِدَ عَلَىٰ ظَهْرِهِۦٓۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتࣲ لِّکُلِّ صَبَّارࣲ شَکُورٍ(٣٣)
اگر او اراده کند، باد را ساکن مىسازد تا آنها بر پشت دریا بىحرکت بمانند؛ در این نشانههایى است براى هر صبرکنندۀ شکرگزار!
———————————————————–
سلام به استاد عباس منش عزیزم و استاد شایسته مهربان و تمام خانواده مهربانم در این فضای توحیدی
اول از همه میخوام خدا را شکر کنم که به من این لیاقت رو داد تا در این فضای توحیدی در این جمع توحیدی حضور داشته باشم و واقعاً خدا را شکر ه در زمانی زندگی میکنم که استاد عباس منش حضور داره و این سایت وزین عباس منش هست و من با کسانی در زندگی هستم که دیدگاه جدید رو در من نسبت به این دنیا و این جهان و خداوند بینهایتها به وجود آورد.
استاد اعتراف میکنم که من تا به حال در گمراهی محض بودم و خداوند به وسیله دوره هم جهت با جریان خداوند من را هدایت کرد به مسیر درست. خدا به من نشون داد که میشه زندگی خیلی عالی داشت بدون هیچ گونه از اون دغدغههای قبل،میشه بهترین زندگی رو زندگی کرد بدون نگاه کردن به دست این و اون،میشه عاشق شد و طوری زندگی کرد که دیگه نگران از دست دادن اون شخص نباشی،میشه هر زمان هرجا که خواستی هر چقدر که خواستی با هر کسی که خواستی باشی،همه اینا میشه باشه اما به یه شرط،
به شرط اینکه با خدا باشی. وقتی با خدا باشی دیگه هیچ محدودیتی نداری،چون وصلی به قدرتی که هیچ محدودیتی در وجودش نیست،چون وصلی به نیرویی که تنها منبع خیر و برکت در جهانه،چون وصلی به منبعی که هر چیزی که بخوای رو از سادهترین راهها بهت میرسونم.
یکم دیر به این باور رسیدم اما به قول قدیمیا ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است.
خدا را هزار مرتبه شکر
استاد مهربونم تو این فایل در رابطه با باور نسبت به خداوند صحبت کردیم. من سالهای سال در گمراهی محض بودم.
یادمه سالها هر سه شنبه بعد از ظهر با اتوبوس از تهران میرفتم جمکران میدان 72 تن پیاده میشدم و پیاده میرفتم تا جمکران. بار اولی که رفتم اونجا خیلی احساس قشنگی داشتم،اما رفته رفته انگار احساسم از بین میرفت،انگار دیگه کم کم شده بود برام یه وظیفه رفتن به جمکران،و همون روزها بود که خداوند من رو با شما آشنا کرد
اولین آشنایی من با استاد عباس منش عزیزم سال 1393 بود. روزا به شدت دنبال این بودم که موفق بشم،تازه تو بازار تهران به عنوان شاگرد و پادو کارم رو شروع کرده بودم و یه جوون بودم که به شدت دنبال پول بودم،دلم میخواست سری تو سرا داشته باشم،دلم میخواست همه با احترام میخوام صحبت بکنن. خلاصه خیلی تلاش میکردم
سال 93 شما یک سمیناری داشتین تو میدون هفت تیر،خداوند رو هدایت کرد و توی اون سمینار شرکت کردم،و میتونم بگم یکی از بهترین سمینارهایی بود که توی زندگیم شرکت کردم،تو سمینار من یک بسته را از شما خریدم به عنوان کارگاه روانشناسی ثروت 1،و متاسفانه هیچ وقت بهش عمل نکردم،هر روز زندگیم بدتر شد هر روز افت تا به جایی رسیدم که از بازار تهران فرار کردم،نه به خاطر بدهی یا هر چیز دیگهای نه،به قول بچهها دیگه تو مدارش نبودم،اومدم بیرون و اونجا فراموش کردم همه آموزههای شما رو،شروع کردم به دست و پا زدن و همه کار کردم،تو بانک کار کردم توی اداره کار کار کردم توی اسنپ کار کردم و هزاران کار دیگه،جهان چک و لغتاش رو حسابی داشت به من میزد،
من برعکس شما حسابی کتک خورم ملس بود،انقدر کتک خوردم تحمل کردم و همه رو گفتم خدایا حتماً خدا برای من یه برنامهای داره،یه شعری بود میگفت هر چقدر خدا بیشتر دوست داشته باشه بیشتر عذابت میده،من دقیقاً این باور تو ذهنم بود
یادم یه روز تو بازار یه پیرمردی بهم گفت چند روز بخور نون و تره یه عمور بخور نون و کره،و من این رو باور کردم.
خلاصه که جهان شروع کرد به چک و لغت زدن و همه جور بلایی سرم آورد،و در آخر همسرم من و دخترم رو ول کرد و رفت،وقتی همسرم رفت انگار از خواب بیدار شدم،انگار یهو چشامو باز کردم و نگاه کردم هر چیزی که ساخته بودم از بین رفت،به مدت یک سال افسردگی کامل داشتم،از خونه بیرون نمیرفتم،شبانه روز در حال گریه کردن بودم،
به خودم فحش میدادم به خدا فحش میدادم به هر کسی تهمت میزدم که زندگی منو خراب کرده غیر از خودم
من مسئولیت زندگیم رو قبول نکرده بودم،من سادهترین رکن قانون که میگه من خالق تمام اتفاقات زندگی خودم هستم رو باور نکرده بودم،همش احساس گناه میکردم نسبت به دخترم که چیکار کردم،همش احساس میکردم که یه نامردی در حقم شده،
تا اینکه دوباره شروع کردم به گوش دادن دورههای شما،حالم کم کم خوب میشد،با اینکه هنوز از همسرم جدا نشدم اما طبق قانون شروع کردم به تمرکز کردن روی نکات مثبت همسرم.
هر روز دارم سعی میکنم که آدم بهتری بشم،هر روز دارم روی قانونی که شما یادم دادین کار میکنم،هر روز حتی برای کوچکترین واردی که توی زندگیم پیش میاد از خدا کمک میخوام،و من دارم تبدیل میشم به یک انسان بهتر.
من این رو از لطف دست خدا که استاد عباس منش هست دارم. الان انقدر امید به زندگی دارم که نمیدونم طوری میتونم توصیف کنم،الان صبح که از خواب بیدار میشم اول دفترمو برمیدارم به خدا سلام میکنم و شروع میکنم به شکرگزاری و سپاسگزاری،الان دیگه انگار از خدا طلبکارم هر چیزی که میشه میگم به من چه خدا تو راه حلشو باید به من نشون بدی،تو خدای منی منم بنده توام کار تو خداییه کار منم بندگی،استاد واقعاً سپاسگزارم.
تا اینکه استاد گفتن یه دوره جدیدی تو راهه،همش به جیبم نگاه میکردم به کارام نگاه میکردم میگفتم خدایا من این دوره رو میخوام،بعضی وقتا میرفتم زیر دوش گریه میکردم میگفتم خدایا این دوره رو باید واسه من بگیری من نمیدونم چه جوری،من میخوام تو این دوره باشم.
شاید باورتون نشه اما اصلاً خدا طوری برای من چید طوری برای من پولهایی رو درست کرد و وارد زندگی من کرد که اگه هزار تا میلیاردم میخواستن این کارو بکنن نمیتونستن.
و الان من دانشجوی دوره هم جهت با جریان خداوند هستم. اینها همش لطف خدا بوده تو زندگی من،خداوند را از قهر تاریکی کشید به نور،خدا زندگی منو سرشار از نور خودش کرد. به قول استاد دارم بوی پولو میشنوم،اوایل شیطون همش بهم میگفت چه فایده هنوز رابطت که درست نشده. هنوز که فلان چیزو به دست نیاوردی،هنوز که فلان چیزو واسه دخترت نخریدی،مسافرتو نرفتی و هزار تا چیز دیگه.
تا رسیدم به جلسه دوم هم جهت با جریان خداوند
استاد تو دوره گفتن که ما نمیتونیم روی هیچ کسی تاثیر بزاریم،ما نمیتونیم زندگی کسی رو تغییر بدیم،اگه ظرف کسی سوراخ باشه اگه ما هر روز هم بهش انرژی بدیم چون ظرفش سوراخه همش ازش میریزه و به هیچ دردش نمیخوره.
راستی یادم رفت بگم همسرم یکی از بچههای همین وب سایت،نمیدونم الان توی سایت فعالیت میکنه کامنت میخونه یا نه،اما امیدوارم این کارو بکنه و برای زندگی خودش تلاش بکنه،درسته من رو تو بدترین شرایط تنها گذاشت اما من 14 سال کنارش زندگی خوبی داشتم واقعاً قشنگترین تجربه کل عمرم بود،امیدوارم هرجا که هست شاد و سلامت و پیروز باشه و زندگیش پر از نعمت و فراوانی و یاد خدا باشه،
خلاصه وقتی دوره رو خریدم میخواستم بهش پیام بدم و بگم من دوره رو خریدم برو و از توی اکانت من بردار و استفاده بکن،اما یهو یه زنگی توی مغزم به صدا دراومد که جواد تو نمیتونی نقش خدا را برای کسی بازی بکنی،اون اگه تو مدارش باشه خودش به دستش میاره. این شد که این کارو نکردم و راستش تصمیم گرفتم دیگه تلاشی برای برگشتنش نکنم،همه چیزو سپردم به خدا،بهش گفتم خدایا من زورم به این یکی نمیرسه اینم زحمتشو بکش خودت ردیفش کن،
مطمئنم اگه هم مدار من باشه برمیگرده به زندگیم و اگه هم مدار هم نباشیم خدا یه آدم خیلی بهتر با مشخصات بهتر وارد زندگی من میکنه.
و خلاصه که استاد همه چیز باور ما نسبت به خداست،همه چیز خداست،هر لحظه همه چیز رو فقط باید از خدا خواست،فقط اونه که بدون منت همه چیز رو به ما میده،فقط اونه که هیچ وقت نمیخوابه و آماده است،میگه بنده من تو بخواه الباقیش با من،
قربونش بشم منه.
بابت این فایل زیبا ازتون ممنونم استاد منتظر خبرهای خیلی عالی از سمت من باشید،قول میدم یکی از بهترین دانشجوهای شما باشم،قول میدم انقدر تلاش بکنم که یه روز با افتخار بگید فلانی دانشجوی من بود.
هرجا که هستید براتون آرزوی سلامتی و سعادت و ثروت در هر دو جهان را دارم
در پایان به قطعهای هست که همیشه دوست داشتم بگم و همیشه همه جا همراهمه و توی ذهن منه اونم اینه که
هر چیز که در جستن آنی آنی
خدانگهدار
سلام دوست عزیزم
کامنتت روباعشق خوندم ولذت بردم
بهت تبریک میگم که تونستی توزمان کوتاهی انقد به خدا نزدیک بشی واین دوره روبخری
قبل از اینکه کامنتت روبخونم داشتم به خدامیگفتم کمکم کن این دوره روبخرم
گریه م گرفت
دیدم شرایط مالیشو ندارم
گفتم خدایا من میخوام کاری ندارم چطور توبه کاریش کن
کامنت تو یه نشونه ی واضح بود برام
اره دوست من ما خالق زندگیمون هستیم همه جوره
منم از همسرم جدا شدم به یه پسر بچه ی 7 ساله
ولی این اتفاق به ظاهر بد کلییی زندگی من روبهتر کرد من با خدای خودم اشنا شدم
از خدا بهترینهاروبرا خودم خواستم نمیدونم چی میشه ولی خیییلی امیییییدوارم به زندگی
خیلی بااااور کردم
خیلی باور کردم که شرایط روبرام جور میکنه که بهترین زندگی رووعشق روتجربه کنم
دلم گفت برات بنویسم
نگران نباش
فک نکن تنهایی
فک نکن کسی رونداری
تو خداروداری
وقتی اون هست نمیدونم چرا ولی خودبه خود همه چی خوبه نمیییفهمیم ولی قشنگ کارارو انجام میده
کاری نداره به یه دیقه قبلت که خوب بودی یابد کار ندارد یادش بودی یانه
وقتی صداش میزنی ازهموووون لحظه میگه
جانم
به نام خدا
سلام آقا احمدی
چقدر کامنتت زیبا وساده وتاثیر گزار بود .
خوشحالم عضوی از خانواده توحیدی عباسمنش شدی واطمینان دارم یکی از بهترین شاگردهای استاد میشوی .
وبه آنچه میخواهی میرسی .
استاد در همه دوره ها میگن مهم نیست الان در چه وضعیتی هستی مهم نیست از نظر مالی ،روابط وعاطفی ،از نظر شرایط زندگی چگونه هستی اگر در مسیر استمرار داشته باشی اگر ایمان وعمل را با هم داشته باشی به هدف میرسی .
ومن با تمام وجودم آرزو میکنم به تمام خواسته هایت برسی .
در پناه الله باشی دوست من .
به نام خداوند که آسانم میکنه برای آسانی ها
عرض سلام واحترام دارم خدمت استادی عزیزم
بانو شایسته نازنینم
وعزیزان همخانواده عباسمنشی ام
خیلی دوست دارم تجربیات این چند روز آخرم را با شما به اشتراک بگذارم
نکته اش اعتماد کردن به خداست
من راضیه کریمی امسال به لطف خدا که وضعیت مالی ام نسبتآ به سالهای قبلم خیلی خوب است
تصمیم گرفتم که امسال برای عیدم هر لباس را که دلخواست بخرم بدون در نظر گرفتن قیمتش(چون تهی دلم پر بود که من هرلباسی را بخوام میتوانم بخرم)
بعد توسط خواهرم به یک مغازه هدایت شدم که که خیلی لباسای زیبا والبته خارجی داشت
بعد منم یک شومیز را دیدم وخیلی زیبا بنظرم رسید رفتم پروف کردم بیشتر منو جذب کرد،
بعد گفتم فلان رنگش را میخوام گفت باید بیبینم که آن رنگ هست یانه
بعد من که کمی عجله داشتم رفتم ولی به خواهرم گفتم من الان میرم فردا قرار هست برای خرید یک جای دیگه برم
اگر آنجا از این لباس زیباتر پیدا کردم که میخرم اگر نه
من برات پول میزنم تو فردا بیا از همین لباس با فلان سایز وفلان رنگ برام بگیر،
بعد فرداش من برای خرید رفتم نتونیستم بهتر وزیباتر از آن لباس پیدا کنم،
بعد به خواهرم زنگ زدم که بیره از همون لباس برام بگیره،
خواهرم که رفت برام زنگ زد که آن رنگی تو میخوایی به سایز تو نیست دیگه رنگ هست میخوایی بگیرم
بعد چون من دوست داشتم فقط آن رنگ را بگیرم
دو دل شدم که بگیره یانه،
آنجا حرف استاد یادم آمد(که هرچی که بهت حس محدود داد که یا فقط این یا هیچی بیدون که نجواه شیطان است آن کاره انجام ندی هست)
بعد من گفتم اگر او چیزی من میخوام نیست یعنی که این نشانه است نباید بخرم
بعد خواهرم را گفتم نه من همون رنگ که گفتم را میخوام،
ولی از یک طرف دلم سری آن لباس مانده بود
چون عکسش را هم داشتم سرچ کردم انترنیتی اگر بود بخرم دیدم یکجا داشته تمام کرده،
بعد خلاصه دیگه جا نبود هرچی سرچ میکردم نمیتونستم آن چیزی میخوام را پیدا کنم،
بعدآ من این درخواست را از خدا کردم وهم روی ستاره قطبی ام نوشتم، که خدایا من دقیقآ همین لباس یا بهتر ازآن را ازت میخوام همنطوری که آنو برام نشان دادی پس همنطور برام جور کن من دیگه نمیدونم فقط میخوامش،
بخدا چند دقه بعد از درخواستم دوباره بهم گفت برو انترنیتی سرچ کن،
از طرفی هم ذهن منطقم میگفت، این همه انترنیتی سرچ کردی حتا دو یا سه دقیقه قبلش هم سرچ کردم نبود نیست پس ویلش کن،
ولی من حرف قلبم را گوش داده دوباره سرچ کردم
خداشاهده همون اول صفحه انترنیتی سایت بالاآمد که هون لباس میخواستم را با همون رنگ وسایز موجود داشت و با قیمت خیلی مناسبتر از آن قیمت اولی که دیده بودم
بعد منم سفارش دادم و آن وقت یادی خریدای انترنیتی استاد در سریال سفر به دوری امریکاه و سریال زندگی در بهشت افتادم
باخودم میگفتم استاد من شاگردی شماهستم
مثلی شما انترنیتی سفارش میدم،
چقدر خرید آنلاین لزت بخش هست خدایاشکرت
انجا من وجودی خدا را در زندگیم با تمام وجودم باور کردم،
بعد از آنجای که آن شومیز را انترنیتی دنبالش بودم به یک دامن خیلی زیبا دیگه هدایت شدم
قلبم گفت آن دامن را هم بخرم،
وقتی رفتم سفارش بیدم دیدم که آن سایز من میخوام را نداره
بعد هر سایت دیگه را دیدم آن چیزی من میخواستم را نداشت
باز فقط یک سایت دیگه را پیدا کردم که قیمتش بالای یک تومان بود،
ومنم دلم نمیامد یک تومان را فقط برای یک دامن بیدم
بازم همون درخواست را از خدا کردم
و در ستاره قطبی ام گفتم،
خدایا من آن دامن که انتخاب کردم را با این مشخصات البته با قیمت مناسب میخوام
و قیمت موردی نظرم هم زیری 3صدیا 4صد تومان بود
بعد اتفاق که افتاد،
فرداش قرار شد بیرم آن بازار نزدیک محله مون تصمیمی خاصی به خرید نداشتم ولی گفتم بیبنم هرچی را خوشم آمد میخرم،
بعد که از خانه بیرون شدم
قلبم گفت آن بازار نرو برو آن بازاری دیگه که اسمش را از دوستام شنیده بودم ولی هنوز نرفته بودم بلد هم نبودم،
بعد گفتم باشه و رفتم ان بازاری دیگه،
جالیب بود اول که رسیدم بازار هیچ یادم نبود که من دوست دارم دامن بخرم، که یک دامن را عکسشه گرفتم و انتخاب کردم
بعد یک دومغازه را دیدم که جلو مغازش دامن بود
آنچا یادم آمد وبا خودم گفتم این نشانه هست که من اینجا دامن بیبینم بعد رفتم داخل مغازه دیدم آن چیزی من میخوام را نداره بعد رفتم
و تهی دلم میگفتم چی خوب میشه اگر این دامن را پیدا کنم وبخرم
بعد همنطوری خیلی جالیب رفتم سمت لباس بچه گانه گفتم اگر لباسای زیبا باشه برای برادرزادهام ست بگیرم، دیدم لباس بچه گانه که میخوام نیست چشمم به پایین افتاد دیدم دامن هم داره
بعد برداشتم نگاه کردم که دقیقآ همون دامنی هست که عکس را گرفتم
گفتم من اینو میخوام بعد مواقع تسویه قیمت را گفت بهم اصلآ باورم نمیشد فکر کردم اشتباه میگه،
دوباره پرسیدم باز همون قیمت را گفت،
بازم دقیقآ همون لحظه من لبخند خدارا دیدم
وقت روم را طرف خدا کردم گفتم خدایاشکرت،
مگه میشه انقدر کارت دقیق باشه
باز خدا سمتم یک لبخندی ملایم زد گفت
اگر هر وقت ازم باهمون قدرت وایمان درخواست کنی بدون که من بطوری خیلی طبیعی وراحت آن خواسته ات را به سمت تو هدایت میکنم،
باز اینم گفت، خواسته تو هرچی باشه برام فرقی نمیکنه پیش من خواسته ات کوچک یا بزرگی نداره، پیش من ایمان تو فرق داره که با کدام ایمان وباور ازم درخواست میکنی
بعدآن خریدا ایمان وباورم خیلی بهتر شده نسبت به خدایم
وقدرت خدایم را بهتر درک میکنم
احساس لیاقت درخواستم ازخدا بالاتر رفت
وخلاصه این دوتا خریدم خیلی درس ها داشت برام
وخیلی روی ایمانم بخدا،
اینکه من از خدایم بخوام ایجابت میکنه
اینکه من از خدا فقط درخواست کردم ورها کردم نچسپیدم بهش
واینکه هر وقت قلبم باهام صبحت کرد باهش گوش کنم
اینکه نشانه را بیبینم وتشخص بیدم
خیلی برام تاثیرگذار بود
امیدوارم هرجای هستیم درپناه الله شاد، سلامت، ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشیم
الله یارو یاوری همه ما باشه.
خدایاشکرت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ﴿1﴾
پرسنده اى از عذاب واقعشونده اى پرسید (1)
لِلْکَافِرِینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ ﴿2﴾
که اختصاص به کافران دارد [و] آن را بازدارنده اى نیست (2)
مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ ﴿3﴾
[و] از جانب خداوند صاحب درجات [و مراتب] است (3)
تَعْرُجُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ ﴿4﴾
فرشتگان و روح در روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مى روند (4)
فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا ﴿5﴾
پس صبر کن صبرى نیکو (5)
سلام و درود خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته گرامی
و درود خدمت همه عزیزان و همفرکانس های این سایت توحیدی
ادامه فایل درسهایی از توت (زمینی) توت فرنگی 19 دلاری
چقدر این باور های که در متن خواندم قوی بود
اگر خداوند را حامی خودت میبینی، خداوند به عنوان حامی و کارساز تو در زندگیات ظاهر میشود.
اگر به خاطر گذشته، احساس گناه داری و خود را لایق دریافت نعمتها و هدایتها نمیدانی، این باور، دسترسی تو را به این برکتها قطع میکند.
اگر باور کردهای که باید زجر بکشی تا لایق هدایتها و نعمتهای خداوند شوی، در این مدار قرار میگیری و زندگی برایت به رنجی تمامنشدنی تبدیل میشود.
اما اگر باور کنی خداوند—بهعنوان نیرویی که تمام جهان را مدیریت میکند—بیشتر از تو میخواهد که در خوشبختی زندگی کنی؛
اگر باور کنی خداوند برایت آسانی میخواهد نه سختی؛
اگر باور کنی خداوند حامی و کارساز توست
دقیقا همه ای باور ها است که تمام مسایل زندگی مارا میسازد
این فایل باید بار ها و بارها دیده شود اغز بی نهایت طریقه ما باور های مخرب داریم
خدا راشکر برای این همه از آگاهی که در هر روز زندگیم نصیب من میکنی
در حفظ الله باشید !
به نام خداوند وهاب
سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز.
با عرض تبریک سال نو به استاد و خانم شایسته و همه همراهان و آرزوی سلامتی و خیر برای همه عزیزان.
در مورد ذهنیت مثال ونمونه زیاد هست ولی یک نمونه دسته اول و داغ که برام عجیب بود می خواستم به اشتراک بگذارم.
دیشب ما در سفر نوروزی مون مهمان یک بنده خدای بودیم که از دوستان بودند و من تا حالا آنها ندیده بودم .
صحبت آقایان از جامعه و مشکلات اقتصادی رسید به بحث مصرف مواد و اعتیاد.یکی از مهمانها از مصرف مواد خودش گفت که من اعتیاد ندارم من پرسیدم اگر مصرف نکنید مشکلی ندارید .گفت اگر مصرف نکنم حالم خوب نیست و ولی مهمترین مساله اینکه روزی مصرف نمی کنم مشتری ندارم وکسب وکارم کساد هست.به نوعی این آقا معتقد بود مصرف مواد باعث رونق کسب و کارش هست و به اصطلاح خوش یمینی برایش دارد .من سالها با افرادی که اعتیاد داشتند سروکار داشتم اولین بار بود که می شنیدم فردی اعتیادش را باعث خوش شانسی خودش می دانست درحالیکه اعتیاد باعث مشکلات فراوانی در زمینه روانی و جسمی وحتی ذهنی برای افراد می شود که باعث رفتارهای نامناسب و پرخطر می شود وکلی دچار ضرر و خسارت به فرد می زند.
و این بنده خدا از دوست دیگرش تعریف کرد که این فرد خارج از کشور زندگی می کند وچون آنجا نمی تواند مواد مصرف کند و در سال سه ماه به ایران می آید و در طی این سه ماه از 24 ساعت از شبانه روز 20ساعت مداوم را پای بساط مواد می نشیند و فقط 4ساعت از شبانه روز می خوابد واین یعنی اعتیاد وحشناک ،و قسمت جالب ماجرا این هست که این فرد 9 ماه بقیه سال به خارج برمی گردد و مواد مصرف نمی کند در این 9 ماه احساس خماری و مشکل نکشیدن مواد ندارد و وقتی دو و سه روز مانده که به ایران بیاد علائم خماری و حال بدی و بدن درد دارد.در حالیکه در علم مربوط به اعتیاد کسی که مصرف مواد به این شکلی دارد. نهایت میزان مقاومت بدن یا روان فرد برای مصرف نکردن مواد 5 تا 6ساعت یا نهایت یک روز است نه 9 ماه؟؟؟؟
من که دیشب داشتم به این داستان گوش می کردم و چند دقیقه قبلش داشتم این فایل گوش می کردم هم متعجب بودم از فریب و بازی های ذهن وهم درک می کردم که چرا اینطور می شود .
– به نام خدای روشنایی –
چندتا مثال عاااالی تو این فایل زده شد که چقدرررر کمک میکنه به ما که بیشتر فکر کنیم. بیشتر فکر کنیم به اینکه چی داریم به خوردِ ذهنمون میدیم!؟ چی رو داریم باور میکنیم!؟ چون این مثال ها به صورت کاااملا واضح داره به ما ثابت میکنه که چطور ذهنیت ما داره اتفاقات زندگی ما رو رقم میزنه.
اما من گیر کردم تو اونجایی که داشتید درمورد خدا حرف میزدید استاد. چقدررررر قلب من اونجا باز شد. قسم میخورم که بیشتر از صد بار از شما و بچه های سایت شنیدم که میگفتید : خداوند بیشتر از ما میخواهد که ما موفق، ثروتمند و سعادتمند باشیم. اما الان که دوباره شنیدمش، انقدررررر قلب من احساس متفاوتی رو تجربه کرد که انگار اولین باره میشنومش. دارم فکر میکنم همین یک باور، همین یک باور که خداوند میخواهد ما ثروتمند باشیم، چطوووور داره به ما میفهمونه که ما تحت حفاظت و حمایت کاااامل خداوندیم. اینطوری هرجایی که میریم، منتظریم که اتفاقات برامون خوب پیش بره. چون از خداوند « انتظار » داریم همه چیز رو برامون خوب رقم بزنه. که این خودش دوباره مرتبطه با درس هایی از یک توت فرنگی 19 دلاری. چون داره انتظار ما از خدا رو تعیین میکنه. خداوند رو چطور میبینیم!؟ خداوند رو چطور باور کردیم!؟ باور کردیم که یه موجود خیییلی بزرگه که چوب به دست ایستاده ببینه کی دست از پا خطا میکنه عذابش بده!؟ یا حالمون خوبه با خدامون!؟ میدونیم که اون خدای همهی نعمت ها و زیبایی ها و لطافت هاست!؟ اصلا این چیزا رو که شنیدم، با خودم گفتم خب، تموم دیگه. تموووووومه دیگه. فقط باید تمرکز کنی رو علاقت؛ و اون علاقه هم به تو پول میده، هم عشق میده، هم سلامتی میده، هم حال خوب میده؛ اون علاقه به تو هررررررچیزی که بخوای رو میده. مگه همهی جهان تحت اختیار خداوند نیست!؟ خب خدا ام که با ماست؛ خدا ام که از ما بیشتر میخواد ما حالمون خوب باشه. پس همه چیز در اختیار خود ماست دیگه. فقط باید این باور رو پیاده کنیم تو عملمون. چون ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است. وای استاد! اصلا دست و پام داره میلرزه از این باور. انگار اصلا تازه دارم میفهمم داره چی میگه. تازه این فقط یکیشه. فرض کنید اگه بتونیم هر کدوم از این باورها رو که یه جهانی ان واسه خودشون، تو ذهنمون باور کنیم و بهشون عمل کنیم، کن فیکون میشه. عجب چیزیه این باور! عجب حس قدرتی میده بهم. همین که بهش فکر میکنم، احساس میکنم تو بغل خدا ام. من این باور رو میخوام. من این قدرت رو میخوام. من این خدا رو میخوام. خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت…!
سلام استاد خوشگلم
خیلی بحث جالبیه و فکر میکنم همه ی ما درگیر این داستان خودآگاه یا ناخودآگاه شدیم
یعنی خیلی هم پیش اومده که بعد فهمیدن اصل قضیه خواستیم انکار کنیم و کم نیاریم.
ولی این نکته رو هم باید حواسمون باشه که از اون ور پل هم نیفتیم ، این رو بیشتر برای خودم میگم
چون از اون موقع این چندین قسمت فایل هارو میبینم متوجه میشم موقع خرید هی به قیمت بیشتر توجه میکنم و میگم الان اون چایی 3 یورو با این یک یورویی فرقی نمیکنه که همین یک یورویی رو میگیرم
یعنی یک جوری باورهای محدود کننده ام اینجوری خودشون رو تقویت میکنن که من اون ارزون تره رو بخرم
خیلی استاد موضوعات رو قشنگ باز کردید و توضیح دادید
دوستون دارم خیلی زیاد
فردین
به نام خداوند بخشنده مهربان
استاد عزیزم خاله مریم عزیرم ممنونم سپسگزارم بابت این سری فایل های که برای ما زحمت میکشد
حال من میخوام تجربه خودم با استفاده از آموزه های شما اینجا بیان کنم
من در سنین نوجوانی حالا نمیدونم به چه دلیلی سرما خورده بود یا هر دلیلی یک روز رفتم بودم دستشویی بعد دیدم ادرار من همراه با خون بود منتها من چون بچه بودم نه دردی داشتم نه هیچی نگفتم اما بعد گذشت چند روز رنگش قهوه ای تر شد بعد به مادرم گفتم این شکلی شده ادرار من بعد رفتیم دکتر بعد دکتر به حالت خیلی عصبانی به مادرم گفت چرا زودتر نیامدی امکان داشت که خیلی شرایط براش خطرناکتر بشه خلاصه بعد دکتر گفت آیا کسی سنگ داره تو خانواده مادرم گفت دایی هاش سنگ دارن و چند بار جراحی کرده خلاصه
دکتر همان باور تو ذهن من کرد که چون دایی هاش سنگ کلیه دارند. پس ارثی
من هم بچه سن بودم همین باور کردم
از اونجای هم چون دوست داشتم مورد توجه قرار بگیرم همان بهانه خوبی من هر کجا میشستم شروع میکردم صحبت کردن آره من سنگ دارم ارثی بعد قشنگ این روند یادم این روز بدتر میشد سال به سال دار تا چند سال بعد دیگه ب جای رسید من چندین بار در سال سنگ دفه میکردم تا بک روز که به جای رسید آنقدر بزرگ شد باید میرفتم سنگ شکن بعد رفتم چی شد نمیدونم پرستار بود نمیدونم دکتر بود اونجا داد بیداد بود میگفتن بخاطر دستگاه که کار شکستن سنگ انجام میدهد
بعد من هم آنقدر ترسیده بودم این بنده خدا من دید گفت
ببین اگر اولین باره اومدی اینجا اینکار انجام نده چون کلیه آرام آرام عادت میکنه بعد دیگه جواب نمیدهد بعد باید بری فنر بزنی بعد اون نمیشه بعد باید بری عمل باز انجام بدی
خلاصه این جمله تو ذهن من این شد ک من کلیه کم طبیعی باید خودش سنگ دفع کنه بعد هم ورزش بیشتر کردم هم آب خوردن هم این که ابن اهرم رنج لذت اینجا تو ذهنم تغییر کرد که سنگ شکن کسانی است با عمل باز
بگذریم داستان از اینجا شروع میشه
من بعد گذشت سال های زیاد با شما آشنا شدم شما گفتید که چیزی به عنوان ارثی وجود ندارد
آقا چنان تو ذهن من مقاومت میکرد هی من میگفتم بابا میشه مگه میشه من خودم نمونه آدمی هستم که سالها دارم با سنگ کلیه سر کله میزنم
بعد چی شد تو سال 98 این سنگ کلیه چنان با من کاری کرد من ده روز شب ها خواب نداشتم روز نداشتم از شدت درد بعد اون موقع هم میخواستم از آموزه های شما استفاده کنم یعنی عمل کنم
بعد نشستم شروع کردم نوشتن که چیرشد چطور شد
بعد متوجه شدم من به خاطر اینکه باور کردم این تو ذهنم رفت که من ارثی سنگ کلیه میگیرم به خاطر همان است که من دارم آنقدر اذیت میشم
بعد مثال آوردم گفتم بابا چرا بردار های من سنگ کلیه نگرفتن حتی برای یکبار هم اونا که هر کدام پانزده یا نه سال از من بزرگتر هستن
بعد یاد اون روز افتادم که دکتر به من این حرف زد و من راحت باور کردم
یا اون فردی که تو بیمارستان به من گفت بزار طبیعی سنگ دفع بشه من حتی یا اون حال که حالم بد بود انجام ندادم و بعد این همه سال خودشان طبیعی دفع میشود در صورتی که دایی های من هر کدام کلیه ها شون چند بار عمل باز انجام دادن
بعد بزرگترین مسله مهم تر از هم این بود که من فهمیدم آقا من هر جا حرف از مریضی کلیه میشه من شروع میکنم آره نمیدونی بابا
از اون موقع که با شما آشنا شدم دهنم بستم دیگه به هیچ عنوان هیچ کجا حرفی نمیزدم حتی اونجای که نمیتونستم بیرون برم سعی میکردم یک حرف دیگه بندازم که اون فضا اون حرف تغییر کنه
الان خانواده من فامیل ها همیشه به من میگن تو چیکار کردی که تونستی الان چند سال نه میریض میشی نه دردی نه سنگی چیکار کردی ولی از اونجای که تو ابن فضا ها نیستن چون یک دفعه گفتم شروع کردن به مقاومت کردن آره اگر قرار بود من بیام ذهنم تغییر بدم دیگه میریض نشم دیگه هیچ کس مریض نبود از این چرندیات
و از اون روز ها به بعد نه تلوزیون نخ حرف در مورد هیچ مسأله مریضی هیچ چی هیچ فهمیدم اگر من شروع کنم به صحبت کردن حرف زدن من میرم تو این فضا حتی الان مه دارم این مینویسنم تو فضای ماری خودم هستم وقت ناهار است فایل صبح گوش دادم الان دارم کامنت برای سایت مینویسم از تجربیات خودم چطور من با تغییر دیدگاه باور خودم
من که سالها نزدیک به 17 سال این تجربیات سخت داشتم غخ لعختیراز آموزه های شما سلامتی برای خودم انتخاب کردم
سپسگزارم استاد سپاسگزارم
سلام ودرود استاد عزیز وگرامی
در مورد این داستان من هم یک اتفاق خنده دار براتون تعریف کنم وقدرت ذهن
از اونجایی که یکی از نزدیکان من علاقه زیادی به دارو قرص وکپسول خوراکی داره و خانواده اش هذینه زیادی برای این دارو ها داشتند از اونجایی که هم ضرر داشت و هم هذینه زیاد بود خانواده اش آمد و یه سری اسمالتیز قرص های کاکائویی رنگی را خریدند و هر رنگی از اونها را برای درد خاصی به اون آقا میدادن وحتی قرص صورتی را بهجای بروفن و رنگ دیگه را برای خواب آور بهش میدادن و خواب عمیق اون را فرا میگرفت یا قشنگ دردش خوب میشد
بعد از اون خانواده اش یه سری کپسول خوراکی خالی تهیه کردن وداخلش یه مقدار پودر نان میریزند و بهش میدن و اون آقا چنان راضی هست که خدا میدونه
یعنی ذهنش چنان پزیرفته که کاملا روی اون اثر میگزاره
خدا نگه دار