- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
خیلی خیلی ممنون
و هزاران بار سپاس از استاد عزیز
که دوباره ما را بیدار کرد
دوباره و دوباره ما را از خواب بلند کرد
دوباره تلنگری بر ما زد
دوباره به یادمان آورد که
جهان را به آن گونهای بنگریم
که به جسم خود مینگریم
دوباره ما را بیدار کرد که :
همانطوری که ما با آن لقمه یِ غذا هیچ کاری نداریم و به مقصدش خواهد رسید
به اهدافی که در این دنیا ، اعلام میکنیم نیز هیچ کاری نداشته باشیم و بدانیم که به مقصد خواهیم رسید
و یاد گرفتیم
و از این قسمت این درس را فرا گرفتیم که :
وقتی که ما دنبال آن لقمه غذا باشیم که چگونه و چطور قرار است به مقصد برسد
بیماری حاصل میشود
اما وقتی که هیچ کاری نداریم
و آزاد هستیم
و ایمان داریم که جهان سراسر یک توحیدِ ناب است
تنها سلامتی را تجربه میکنیم
برای اینکه معنای غرور را بفهمیم
چه بهتر که آن را متضاد توحید در نظر بگیریم
چون در غرور ، اگر نیرو و انرژی را تنها متعلق به خود بدانیم ، ممکن است از آن منبع و از آن اصلِ خود فاصله بگیریم ،
اما در توحید ، بحثِ همان لقمه غذا میشود که ما با آن کاری نداریم بحثِ همان آبیاری کردن درختان میوه میشود ، که ما کاری نداریم ، و میدانیم که میوه فرا خواهد رسید
دیده شده که تقریباً آدمهایی که خیلی شکاک هستند
و مدام در تغذیه خیلی از غذاها
مدام تاکید میکنند که این غذا سرطان زا است
این غذا برای معده خوب نیست
این غذا این نوع مشکل را به وجود میآورد
تقریبا خودشان همه این مشکلات را دارند
و بیشتر اوقات بیمار می شوند
چون نتوانستهاند که باور کنند سرنوشت همه چیز را به خداوند بسپارند
توحید یعنی سرنوشت و عاقبتِ
همه چیز را به او سپردن
و غرور یعنی سرنوشت
و عاقبت همه چیز را به خود سپردن توحید یعنی آنقدر زیبایی را دیدن
و عادت کردن ، که فرصتی باقی نماند که توجهی روانه یِ نازیباییها شود ، و اصلا نازیبایی ای دیده نشدن
و با شنیدن این داستان
ما نیز سعی کنیم هر کدام یک گربه یِ چکمه پوش باشیم
و از این به بعد سعی کنیم که با توحید ترکیب شویم
تا تنها توحید را ببینیم
و ترسها کوچک شوند
و ما از آنها بزرگتر
و چقدر فرمول خیلی زیبایی استاد به آن اشاره کردند
که ما به این درک رسیدیم
که وقتی که ما میترسیم
جهان می فهمد که ما یک نقطه ضعف داریم
مثال واقعی :
درست همان روزی که ترسیدم تنها شوم
همان روزی که میترسیدم کسی به من نگاه نکند
همان روزی که می ترسیدم برادر بزرگتم از من نگران شود
و از من دوری کند
ادعایِ ارث از او نداشتم
چون ازدیادِ ترسها بزرگتر از آن ارث بودند
و اینگونه بود که برادر بزرگم ، هیچگاه ارثی که من داشتم را متعلق به من نمیدانست
اما آن روزی که من نترسیدم
و ادعا کردم
و حتی شکایت کردم
و از اینکه تنها شوم ، نترسیدم
ایمان داشتم که من بزرگتر از آن ترسها هستم
من هیچگاه تنها نیستم
و ایمان داشتم که خداوند در میلیاردها نقطه بدنم حضور دارد
و ایمان داشتم که بهترین دوست و یارِ ابدی ام ، او میتواند باشد بعد از مدتی احساس کردم که
برادر بزرگم ترسیده است
آن وقتی که من از ترسهایم بزرگتر شدم و در این نقطه بود که او چیزی که حق من بود را به راحتی به من داد
آنجا ، نمی خواستم که یک گربه خانگی باشم
که کسی از من سو استفاده کند
اگر خود را به دلیل آن ترس ها ضعیف می دانستم ، جهان فقط یک دارایی به من می داد و آن هم ضعفِ بیشتر
چون دنیا آن طوری می شود که من هستم ، من نگران از دست رفتن ارتباطات با او بودم و تنها نگرانی ام بیشتر می شد
و واقعا این عوامل پیش نیامد
بلکه من خودم این عوامل را ساخته بودم
به شدت با خود می جنگیدم
ولی وقتی که تغییر فکر دادم
آرام آرام آن ارث را می دیدم
و در ذهنم آن را خرج می کردم
و می خریدم و می ساختم ،
انگار که واقعا دارمش
و با گُلهای درون خود با خشونت رفتار نکردم و بلکه نوازش کردم ، واقعا جهان پاسخ داد
و با رضایت ، آن ارث رسید
غرور یعنی تجمع ناخالصی در ما چیزی که باعث میشود
ما ناخالصی هایِ در درون خود تعبیه کنیم ، این است که ترس ها را با خود حمل میکنیم
و این باعث میشود که ما آن ها را تغذیه کنیم
کشت و کار کنیم
و بزرگ شود
وقتی که در دوران اولیه زندگی فیزیکی خود هستیم
در هر گوشه و کنار و اطراف
خیلی چیزها را میبینیم
و میشنویم
شخصی میگوید که من بیماری قند دارم
شخصی در مورد بیماری چربی خون صحبت میکند
ممکن است در کنار اعضای خانواده
باشیم و از دل دردی ، سر دردی ، پا دردی ، و ….صحبت شود
سالهای سال ما حمل کننده ترسها بودین
زمانی نمیگذاریم برای اینکه این همه زیبایی بیشمار اطراف خود را نگاه کنیم
چه میشود که در لابلای هر کار و شغلی که داریم
شُغلِ اصلی خود را این بدانیم
که به هر جایی که وارد میشویم
در هر جایی که هستیم
فقط به نکات مثبت دقت کنیم
جسم و وجود ما و تک تک سلولهای ما هر کدام یک نکته یِ مثبت هستند ما که کلیه یِ خود را هیچگاه نمیبینیم
ما که قلب خود را نمیبینیم
ما که گُوارش و روده و معده یِ خود را نمیبینیم
مغز خود را نمیبینیم
ما که کبدِ خود را نمیبینیم
ما که مثانه یِ خود را نمیبینیم
اما چه میشود که برای آن یک دردسر و یک بیماری و یک چالش به وجود میآوریم ؟
علتش چه بوده است ؟
به دلیل آنکه از گذشتگان
از اطرافیان ، یک باور را فرا گرفتهایم
علتش آن بوده است که یک ترس را فرا گرفتهایم
جهانِ ما ،
بدن ما
وجود ما
و هر آن خلایقی که در جهان وجود دارد ، کارشان تنها و تنها ایجاد عوامل مثبت است
ما باید خلاقیت داشته باشیم
به جایِ اینکه مازادِ نگرانی و افکار منفی داشته باشیم
مازادِ افکار مثبت و شادی و نشاط داشته باشیم
این ما هستیم که باید خلاق باشیم
و از آن به نفع خود استفاده کنیم بارها را کنار بگذاریم
پُشتیهای نگرانی و غم و اندوه و ترس را رها کنیم
آزاد باشیم در این جهان که سرتاسرش زیبایی نهفته است
در طول روزها و ماهها و سالها
ما به خیلی از جاها سَرَک میکشیم با خیلی از انسانها
ممکن است برخورد داشته باشیم
به خیلی از شرکتها و سازمانها و ادارات و مدارس و دانشگاهها ممکن است رفت و آمد داشته باشیم
و ممکن است در لابلای این رفت و آمدها ، صدها و هزاران باور گفته شود
و قرار نیست که ما ذهن خود را ، سفره یِ ذهن خود را باز نگه داریم
انبارِ ذهن خود را باز نگه داریم
و هر باوری را وارد آن کنیم
اگر ما بتوانیم تنها در لحظه باشیم
و تنها به هر کجا که میرویم
، به زیباییها و داراییهای اطراف خود بنگریم و سپاسگزار باشیم
و شاداب باشیم
و به احساس خود توجه کنیم
دیگر در نقش یک حاملِ باورها و فرکانسهای منفی نخواهیم شد
چون درگیرِ زیباییها میشویم
اگر اُستادِ عزیز ،
بارها و بارها و بارها تاکید میکنند
و تاکید میکنند
که منتظر چیزی نباشید
منتظر کسی نباشید
تا بعد بخواهید زندگی را زندگی کنید بلکه زندگی :
نگاه کردن به همین لحظات است گوش دادن به همین لحظات است
یعنی اگر به اندازه یِ 10 دقیقه
واردِ یک بیمارستان میشوی
واردِ یک اداره میشوی
واردِ دادگاه میشوی
وارد کلانتری میشوی
واردِ یک مدرسه میشوی
به نکات مثبت آن
به داراییهایِ آن قسمت
به درختانِ زیبای آن قسمت
به نقش و نگاره های آن قسمت ، بنگر و انبارهای خود را پُر کند
نه اینکه دوباره حمل کننده یِ باور اطرافیان باشی
نه اینکه دوباره به یک بیماری بنگری و فکر کنی
نه اینکه به قرض و بدهیِ خود بیندیشی و فکر کنی
آن لحظهای که در آن هستی ، تنها متعلق به همان لحظه است ، نه متعلق به گذشته ، و نه متعلق به آینده ، این همان معنیِ در لحظه بودن است و خدا میداند که اگر به این نوع نگرش عادت کنیم ، و در هر لحظه تنها به داراییهای آن لحظه ، به دیدهها و شنیدههای آن لحظه نگاه کنیم و توجه کنیم ، نه با گذشته ترکیب میشویم ، و نه با ترسها ، بلکه تنها و تنها به آن زندگیِ خالصِ آن لحظه متعلق میگیریم ، و برایند همین لحظه لحظههاست که باعث میشود به این درک برسیم که اگر همه چیز را از خداوند بدانیم هیچگاه ناخالصی را به این زودی نمیپذیریم ، هیچگاه ترس و نگرانی و بیماری و غم را به این زودی نمیپذیریم
این باعث میشود که ترسها از ما کاهش پیدا کند
خیلیها هستند که مثلاً دچار یک بیماری کلیوی هستند
خیلی به آن می اندیشند
و آن همه اندیشه را صرف اییهای اطراف خود نمیکنند ، با اینکه هیچگاه آن کلیه را نمیبینند ، اما آن همه زیبایی مدام در جلو آنها در حال رقصیدن است
اما همان شخص ، هیچ حس و حال و نگرش منفی نسبت به مثلاً دستگاه گُوارش خود ، یا کبد خود ندارد
بلکه تنها دلیلش این بوده است که
آن درد در کلیه را به صورت یک ارتعاش ، در خود به وجود آورده است
و با تراکم زیاد
و فکر کردن زیاد آن را گُنده کرده است ،
و در طول این همه مدت سالها
این همه زیبایی اطراف خود را رها کرده است
این همه شگفتی جسم خود را رها کرده است
و فقط همان درد را تغذیه کرده است
و با یاری و مددِ ترس ،
فقط پیگیرِ آن بوده است
و وقتی پیگیر چیزی میشوی
پیدا میشود
چز را پیگیر این همه زیبایی اطراف خود نشوم ؟
چرا پیگیرِ شاخ و برگهای سبز و زیبا ، بوتههای سبز و زیبا نشوم ؟
چرا پیگیر آن جریان خداوند ی که در تک تک سلولهایم ، جاری است ، نشوم ،؟
و فرقی نمیکند
همان خداوندی که در تک تک آوندهایِ ساقه یِ درختان در حرکت است تا جریانی از قطرات را به بالا ببرد و شُکوهی از سرسبزی و زیبایی و باری از میوهها ، در بالای آن درخت ، خلق کند ،
به همان زیبایی
به همان روان بودن
دز تک تک سلولهای ما جاریست
تا اکسیژن را
تا خون را آرام آرام از
عروق ما و مویرگهای ما جریان دهد ما باید محو زیباییهای خود
و پیرامون خود شویم
آنقدر که ، به صورت یک تخصُص برای ما شود .
آیا ما تا به حال از خود پرسیدهایم که مثلاً در فصلِ زمستان ، نظارهگر یک بوستان هستیم ، که درختان همه در خواب هستند
در خواب زمستانی و هیچ سبزی و درخشندگی دیده نمیشود
آیا از خود میپرسیم که چه میشود ؟
آیا دوباره سرسبز میشوند ؟
آیا دوباره میوه می دهند ؟
نه ، هیچگاه نمیپرسیم
چون از ته قلب خود
از ته ذهن خود
ایمان داریم که در بهترین شرایط ممکنه ، بهار خواهد رسید
بوستان دوباره متولد میشود
همین حس و حال را نیز نسبت به خود داشته باشیم
زمانی که در ترسها قرار داریم
یا زمانی که در یک چالش
همین حس و حال را نسبت به خود داشته باشیم
که این انرژی بیکران
بوستانِ درونی ما را دوباره بیدار میکند
این همان معنای هدایت میشود
که خود را به او وانهیم
آزادی در این است که همان نگرشی که نسبت به آن بوستان داریم
همان نگرش نیز
نسبت به خود
نسبت به کار و زندگی خود داشته باشیم
که ما در هدایت هستیم
فقط ناظر باشیم
و از لحظات لذت ببریم
در هر کجایی
در هر مکانی که باشیم
در هر موقعیتی که باشیم