- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
سلام استادجان، مریم جان عزیزم، دوستان مثبتاندیش همفرکانس.
دیروز اتفاقی افتاد که امروز استاد توضیح اون رو به قشنگی بیان کردند.
من و دوستام هر کدوم با یه استاد برای موفقیت جلو میریم. دوستم دیروز زنگ زد، به تازگی یه دورهٔ کسب و کار رو با یه استادی برداشته به مبلغ حدود سی میلیون. از کسب و کارش پرسیدم و گفت یه جای باورهام میلنگه، … .
یکی دیگه از دوستهام هم بود که دکترای روانشناسی داره؛ اما یه بار اسم استاد عزیز ما رو استوری کرده بود و گفته بود این حرفها روانشناسی زرده، (با عرض پوزش از استاد)
حالا میون این سه دوست، من که همیشه یه ذهنیت منطقی و عقلگرایی شدید داشتم، طرفدار استاد عباسمنش بودم و البته خیلی هم بحث نمیکردم.
دیروز تو تماس با دوستم داشتم یه واقعهای از زندگی خودم رو تعریف میکردم و به دوستم میگفتم شیرینتر از عسل اتفاق افتاد، اصلا نفهمیدم چی شد؟ واقعا نفهمیدم. یه موقعی دیدم به خواستهام رسیدم بدون اینکه یک قدم از قدمهایی که عرف و مرسوم هست رو بردارم. تمام دنیا دست خدا شدند و من رو به این خواسته رسوندند، روند شیرین ماجرا رو که تعریف میکردم بهم گفت من هم این خواسته رو داشتم و برای رسیدن به اون، اینقدر سختی کشیدم که انگار از تونل جهنم رد شده باشم. دوستم گفت: یادم که میاد که چه کشیدم، غم همهی وجودم رو فرا میگیرد.
اونجا بود که من رسیدم به حرف استاد عزیزمون که ما میخوایم برای رسیدن به خواستههامون از یه جادهٔ صاف آسفالت بریم، در حالی که سوت میزنیم و کیف میکنیم.
و واقعا من این رو درک کردم، چون یه خواسته رو دو نفر از دو مسیر رفته بودند و او (که در جریان کارش بودم) واقعا از تونل جهنم رد شده بود، دقیقا از یه کوه بالا رفته بود، پای پیاده در حالی که یه گاری به خودش بسته و من واقعااااا بیاغراق میگم از یه جادهٔ زیبا و پرطراوت و پر مهر و شیرین که نسیم خوشی هم وجودم رو نوازش میداد، رد شدم. اونجا بود که فهمیدم طبق قانون، زندگی کردن چقدر توفیر داره با زندگی به روش خودمون و بر مبنای عقل خودمون. اونجا بود که فهمیدم اگه خدا بهت آدرس بده، بعد بهش بگی: من خیلی بلد جاده نیستم، اگه میشه خودتون هم باهام بیاید، چه زیباییهایی خلق میشه که در تصور برخی نمیگنجه و ترجیح میدن بگن این حرفها اصلا درست نیست، اینها روانشناسی زرده.
درستی مسیرم رو زمانی فهمیدم که صبح پیام دوستم روی گوشیم بود که: «آدرس سایت عباسمنش رو بده» (دقیقا مثل داستان گربه چکمه پوش که بقیه خواستند از نقشهی سگ جلو برن چون راحتتر بود)
در ضمن من هیچ حرفی از استاد نزده بودم، دوستم فقط میدونست که استاد موفقیت من استاد عباسمنشه.
این اتفاق به کرات تو زندگی برام رخ داده. مثلا شاید غرق مسئلهای باشم که از نظر دیگران بزرگترین مشکل عالم باشه، اما من اصلا متوجه نمیشم که این اتفاق یه مشکله تا اونجا که دوستانم که ازم دور هستن و خیلی من رو نمیشناسم، بهم میگن: نظامالدینی، تو اصلا مشکلی هم داری؟؟؟
یه داستان دیگه تعریف کنم که شنیدنیه. من تو اداره وقتی کارم عوض شد، عهدهدار مسئولیتی شدم که خیلی سنگین بود، از طرف دیگه پذیرفته شده هم نبود و نویسندگان و سردبیران خیلییی اعتراض داشتن. اونقدری که برخی از نویسندهها قهر کردند و گفتند ما به خاطر این بخش(نظارت بر فارسیسازی مجلات) دیگه برای این مجله نمینویسیم. قسمت جالب ماجرا اینجاست که حتی یه نفر اعتراضش رو به من نرسوند، شمارهی من در دسترس بود اما همه با سرویراستار تماس میگرفتند و اعتراض میکردند و اون طفلی مجبور بود هم اعتراضها رو بشنوه و هم جوابگو باشه؛ اما من در آرامش داشتم کارم رو میکردم تا اونجا که سرویراستارمون که رفیق عزیزم نیز هست گفت انگار هالهای دور تو کشیدند که کسی به حوزهی تو نفوذ نمیکنه و هیچکس جرئت نمیکنه به زمین تو وارد بشه. حتی تو رابطههای فامیلی اگه کسی گلایهای داره، هرگز به تو نمیگه و پای تو رو وسط نمیکشه و حتی اگه خود تو شخصا عنوان اصلی دعوا باشی، همه سعی میکنند دیگران رو مقصر کنند و دامن تو رو پاک کنند، قضیه چیه که اینطوریه؟
بازم اینجا بود که تو جواب دوستم گفتم:
رشتهای برگردنم افکنده دوست
میبرد آنجا که خاطرخواه اوست
و خاطرخواه بزرگتر من اینه که زهراش در آرامش محض زندگی کنه، جوری که وقتی به عقب برگرده حس کنه تمام زندگی انگار فرش قرمز براش انداخته بودند و حتی اگه لبریز از مشکلات هم بوده، دردی رو حس نکرده، انگار یه تونل باز شده از وسط مشکلات بهطور امن اومدم بیرون.
حالا چرا اینطوریه؟
جواب تو رفتار آقا سگه است. (دور از جون خودم)
استادجانم، وقتی داشتین رفتار سگه رو توضیح میدادین، به دخترم میگفتم اینکه منممممم!!!!
دقیق منم.
دوستام اونهایی که میخوان محترمانه بهم بگن، میگن تو «اختلال خوشبینی» داری. تو چشمت نمیتونه بدیها رو ببینه.
یه عده دیگه میگن تو اینقدر سختی کشیدی که سِر شدی و دیگه درد رو حس نمیکنی، وگرنه مگه میشه یکی اینقدر بیرگ باشه. مثلا دادگاه داشته باشه؛ اما حتی ندونه چه روزی و بگه من که وکیل گرفتم، برای چی ذهن خودم رو درگیر کنم.
حالا بگذریم از کلماتی که دوستان نزدیکترم به کار میبرن که شایسته نیست اینجا بگم. و البته اگه تکتکشون میفهمیدن که من در چه آرامش وصفناپذیری زندگی میکنم، یقینا دلشون میخواست مثل من …گل بشن.
البته دوست دارم به مرحلهٔ نهایی گربهی چکمهپوش برسم و حسی رو که او تجربه کرد رو هم تجربه کنم که صددرصد تجربه خواهم کرد و اصلا شأن من جز رهایی و شجاعت چیز دیگری نیست.
بر قاموس رفتارم شجاعت نوشته شده است و انشاءالله شیرین به اون مرحله هم خواهم رسید. فقط خواستم بگم زندگی در نقش آقا سگه (دور از جان همه) اونقدر شیرینه که قابل توصیف نیست.
و البته که مجاهدت لازمه که به این نقطه برسیم.
دیروز که با دوستم صحبت میکردم به حقیقتی رسیدم و اون هم اینه که هر کدوم از ما که تو این سایت هستیم و بهطور جدی داریم رو خودمون کار میکنیم، به نتایج بزرگی رسیدیم که حواسمون بهش نیست، فقط وقتی نقشهی زندگی خودمون رو با نقشهی زندگی افراد دیگه کنار هم میگذاریم، متوجه میشیم ما کل مسیر زندگی رو تغییر دادیم و در نهایت دیگران هم دوست دارند از همون راه ما بیایند.
بودن در این سایت؛ سایتی که دستت رو میذاره تو دست خدا و میگه برو به سلامت، از اینجای راه دیگه با او برو، ما خودمون چیزی نداریم؛ سایتی که اعتبار همه چیز رو به حضرت رفیق میده، یعنی نهایت موفقیت.
دوستان، با تمام قوا همین مسیر رو برین، اگه خواستهی شما مالیه و هنوز محقق نشده، چند لحظهای زوم رو از اون خواسته بر دارین، اون وقت میفهمین چه نتایج بزرگی گرفتین، نتایجی که شاید اگه پول زیاد هم داشتین به این راحتی محقق نمیشد و باز در حسرت چنین زندگی بودید که اینقدر روون و شیرین کارها رله بشه.
از دوستان عزیزی که تو کامنت قبلی با کلامشون من رو غرق محبت کردند و روحم رو نوازش دادند، بسیار سپاسگزارم، مشغلهی زیاد مانع از پاسخگویی بود و بیشک تکتک کلمات شما رو بهترین هدیهای دانستم که مستقیم از جانب خدا برای قدم بزرگی که برداشته بودم، نثار من شد.
غرق هدیههای خدا باشید!
سلام سیدعلی عزیز،
زبان خدا شدی برادر توحیدیام.
بیمقدمه میرم سر اصل موضوع که هم از شما تشکر کنم و هم برای خودم بنویسم تا پیغامی که خدا اینجا بهم داد رو فراموش نکنم.
امروز نشسته بودم و یک دفعه از خواهرم پرسیدم من اگه فلان مقدار پول دستم اومد، یه ماشین بخرم (در شرایط جدیدم خیلی نیاز به ماشین دارم، بهعنوان وسیلهای که زندگیم رو روونتر میکند) یا یه مقدار وسایل خونه مثل پرده و مبل و …. اینها رو عوض کنم که اگه برای دخترم خواستگار اومد، سر و وضع خونه مرتب باشه؟
دقیقا میدونستم ماشین نیازمه؛ اما میخواستم با وسایل خونه اعتبار کسب کنم که اگه خواستگار برای دخترم اومد، سرش بالا باشه.
هنوز یک ساعت از حرفم نگذشته بود که خدا در کلام شما بهم اخطار داد که زهراخانم، حواست باشه که اعتبار از کی داری میگیری؟ حواست باشه که بزرگتر خونهت منم و تو نگران پردهای؟
ممنونم از بزرگتری که گاهی فکر میکنم جز من بندهای ندارد و چهار دانگ حواسش به این زهراست.
آقا سیدعلی عزیز، برات تو وادی توحیدی، سبد سبد معرفت آرزو میکنم که بیشک لایق بهترین معرفتها هستی!
خوش بدرخشی!
سلام نفیسهٔ قشنگم
اول بگم که چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم موفق شدی عکس پروفایلت رو بذاری، از عمق دلم تحسینت کردم، البته خیلی وقته دنبالت میکنم و متوجه این موفقیتت شدم.
امیدوارم یکییکی اهدافت رو همینطوری تیک بزنی و بری جلو.
نمیدونم تو دورهٔ کشف هستی یا نه؟ من تعهد سی روز دوم رو شروع کردم و تو کدگزاری امروزم شماره یک زدم امید، امید، امید.
به نظرم رسید نیاز دارم که تجدیدقوا بشم، تو کدگزاری دیروزم دیدن نقطه آبی بود و وقتی محقق نشد گفتم حتما در دست اقدامه.
صبح پیام تو تحقق دو تا و حتی سه تا خواستهٔ من بود. یکی روشن شدن نقطه آبی، دوم امید چون هم تحقق خواستهی دیروزم بود و هم کلام زیبای تو سرشار از امید بود و بهم یادآوری کرد که روی نقاط دیگر زندگی متمرکز بشم و حتی امروز از خدا تو همون کدگزاری یه سؤال هم داشتم. و لابهلای کلام تو انگار جواب خدا هم نهفته بود.
روز قشنگیه اون روز که با پیغام یه دوست شروع بشه. پیغامی که انگار خدا داره بهم میگه همه چی توحیده.
دمت گرم رفیق! خوش بدرخشی!
امیدوارم زود زود بیای و از موفقیتهای مالی بزرگت حرف بزنی و من برای تو ذوق کنم.
برای تو، برای سمانه عزیز ، برای سعیده خوش سخن، برای حمید حنیف، برای سیدعلی عزیز، برای احسان، برای اسدالله، برای لیلی، برای رها و برای همهی بچههایی که دنبالشون میکنم و مثل یه خونواده دوستشون دارم.
بهترین کامنتها کامنتهایی هستن که بچهها از موفقیتهاشون حرف میزنند.
زندگیت سرشار از شادی!
سلام به روی ماهت نفیسهجانم.
نقطهی آبی که روشن میشه، هر زمان و هر مکانی باشه، همون بهترین زمان و بهترین مکانه.
نقطهی آبی یعنی یه نفر که هرگز ندیدیش، دلش برای تو میتپه و دوست داره تجربیاتش رو با تو شریک بشه. و این خیلی قشنگه.
من گاهی دلم برای بچههای سایت تنگ میشه.
نقطهی آبی تو هر زمان و مکانی روشن بشه، یعنی تو همفرکانس شدی با یه نفر تو این دنیا که قصد داره خود بهترش رو به دنیا نشون بده.
نقطهی آبی یعنی خدا صدات میزنه که حواست باشه، از اینجا دور نشو، اینجا جای خوبیه برای نزدیکشدن به من و از همه مهمتر نقطهی آبی یعنی تو با این طرز فکرت توی این دنیا تنها نیستی.
پس نقطهی آبی هر موقع روشن شد باعث خوشحالیه و باید بابتش خدا روشکر کنیم.
خوشحالم که همفرکانس با افراد ثروتمند مهربان شدهای.
یقین دارم روزبهروز این فرکانس بالاتر میره. اصلا وجود همین افراد در کنارت نشان از ارتعاش بالای خودته که باید قدرش رو بدونی.
از این به بعد اگه حضورشون آزارت داد به خودت یادآوری کن اینکه الان اینجا و در کنار اونها هستم یعنی در وجود من چیز ارزشمندی هست که همسنگ ارتعاش بالا و ثروت ارزشمند آنهاست وگرنه در یک مدار قرار نمیگرفتیم. سرت رو بالا بگیر و با لبخندی که از عمق وجودت ناشی میشود، برو در کنار دوستانی که خدا برات فرستادتشون، خوش باش.
عاشق این جملهت شدم، کلی خندیدم از این توصیف دقیقت: «من نابلد قانون ندون زبان نافهم»
به دستان مهربان خدا میسپارمت!