درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «صدف احمدی» در این صفحه: 1
  1. -
    صدف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    اتفاقا من ی داستان باهمین سگا دارم تو کل دوره ی زندگیم که تعریف کردنش خالی از لطف نیست؛

    من اولین خاطره ای که از سگ یادم هست یک سگ سفید زیباست که حدودا تو دوره دبستان اواخرش باهاش مواجه شدم

    داستان ازین قرار بود که من میخواستم برم خونه ی دوستم و باهاش تمرین ریاضی انجام بدم

    و از قضا خونه ی این دوست عزیز وسط باغا بود ینی ی عالمه خونه باغ

    و از قضا من هم تنها میخواستم برم

    و البته این خیلی عجیب بود که من همیشه تنها به خونه دوستام میرفتم از بچگی و اصلا ازین جریانات وجود نداشت که مامانم بببره بابام بیاره و ازین داستانا و من همینجوری که داشتم میرفتم و واسه خودم خوش بودم

    یهو یه سگ دیدم که داره از روبرو میاد

    و تنها چیزی که تو ذهنم بود این بود که الان باید چیکار کنم ! فکر اینجاشو نکرده بودم !

    و نمیدونم چطور شد که این تو ذهنم اومد که نباید تکون بخوری و نباید فرار کنی و من ی جا وایسادم و فقط دعا میکردم که این سگ به من کاری نداشته باشه ( که در اصل داشتم یک فرکانس مثبت به جهان میفرستادم)

    و اینجوری شد که اون سگ همینجوری اومد نزدیک تر و من واساده بودم و حتی شاید ی ذره داشتم میلرزیدم

    ولی همینجوری تو دلم داشتم از خدا کمک میخواستم و از بیرونم سعی میکردم تکن نخورم و همش حواسم به حرکت سگه بود

    و سگه …

    همیجور میومد نزدیک تر

    انقد اومد جلو که یک یا دوسانت باهام فاصل داشت و منو بو کرد

    و من …

    بازم امیدواربودم که نجات پیدا کنم

    ولی شدیدا داغون بودم و در حال لرزیدن

    ولی سعی میکردم خودم و حفظ کنم و یجورایی فقط تمومه فکرم این بود که بره خدا کنه بره

    و تموممممم تمرکزم روی این قضیه بود

    و شدیدا امیدوار بودم

    در حالی که شدیدا همه چی علیه م بود:)

    و کارم تموم بود؛)

    و این سگ منو بو کرد چند ثانیه طولانی

    که برام چند ساعت گذشت؛)

    و یواش یواش ازم دور شد

    نمیدونم شاید این ی امتحان بود

    امتحانی که برام باور ساخت

    امتحانی که باعث شد با پاس کردنش من شاید جزو تنها کسایی ام تو بیشتر ادمایی که میشناسم که با حیوونا حتی از نوع وحشیش رابطه خوبی دارم

    و میدونم که همه چی باوره و فقط نباید بترسی و باید به ترست غالب شی کاری که من کردم تو اون لحظه

    غلبه به ترسم

    ترس بزرگ

    تو بچگی

    اونم تنها!

    و الان شرایط جوریه که من تو شهری زندگی میکنم که پر از سگه و خانوما اصولا تنها بیرون نمیرن مخصوصا تو طبیعت و پیاده روی و واسشون خیلی ترس بزرگیه

    در صورتی که من شبا پیاده رویمو میرم و همه یکی از بزرگترین سوالاشون از من اینه که از سگا نمیترسی؟؟؟

    و این سوال واسم خنده داره چون من روابط سالم و خوشی با هار ترین سگا تونستم برقرار کنم

    ی وقتایی بوده که یه اکیپ سگ و در حالی که میخواستن یکیو تیکه پاره کنن

    دیدم و فقط با توکل به خدا اون سگا صدای سوسوشون درومده

    و اینا برای من باورای بزرگی ساخته درین مورد

    برخورد با این حیوون زیبا همیشه برای من درس بزرگی داشته

    و این چند نکته رو خواستم باهاتون درمیون بزارم….

    خدایا شکرت بخاطر این درسا

    و این که همین قدم ها از کودکی منو به اینجا رسونده که بتونم قدمایی بردارم که بقیو فکر انجامشم نتوننن تو کلشون بیارن چه برسه که بخوان انجامش بدن!!

    همین باورها یی که من از کودکی درحال ساختش بودم باعث این تفاوته

    اینم بگم که من مامانم همیشه منو تنها میفرستاد این اونور و اون

    اونموقعها و حتی بعد اون من همیشه ازین تفاوتی که با بققیه داشتم یکمم ناراحت بودم

    و میگفتم چرا انقد من شخصیتم قویه و بقیه عجیب بهم نگاه میکنن

    نکنه ایراد از منه چرا من مثل اون خانومایی که میشناسم و دورو اطرافم هستن رفتار نمیکنم و دورو وریا انقد با من فرق دارن در صورتی که الان فهمیدم چه در گرانبهایی و همیشه با خودم حمل کردم از همون کودکی اینکه میشود و به جنسیت ربطی نداره

    و حتی یادمه تواناییام از پسرای فامیلمونم بیشتر بود

    و الان روزیه که

    روزیه که به تواناییام افتخار میکنم ….

    روزی که تازه دارم به مهارتایی که کسب کردم افتخار میکنم و اون تواناییا شدن بیس همه ی قدمای بعدی که میخوام بردارم و چقد به کمکم اومدن و چقد خوشحالم بخاطر تموم اون قدمایی که برداشتم که همه ی اینا همه ی اینا همه ی اینا از لطف پروردگاه مهربونم بوده من هیچ کاره بودم و مک فقط یه انجام دهنده بودم به کارایی که اون میگفته انجام بدم و اون احساسای بدم بخاطر ندوستن قوانین جهان بوده و الان خیلی خوشحالم ….

    خدایا شکرت بخاطر این همه هدایت و نعمت :)

    دمت گرم .

    شکرت که خودت قدمامو مدیریت کردی همیشه و همه جا و منو بدون اینکه بدونم کی داره کارارو انجام میده هدایت کردی

    امیدوارم بتونم شکر گزار نعمتات باشم

    ازت میخوام کمک کنی شکر گزارت باشم و بتونم تو راحت قدم بردارم دوباره و دوباره

    دوستت دارم خدای من

    شکرگزارتم…

    خدا نگهدارتون دوستای عزیزم ؛)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: