- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به اساتید و دوستان بهشتی خودم در این بهشت زیبا
سپاسگزار خدایی هستم که مرا به زیبایی و آسانی هدایت میکند؛ اگر ساده باشم بهسمت سادگیها و اگر سخت باشم به سمت سختیها
دیروز یه صحبتی در خانواده شد که خیلی قابل تأمله و مرتبط با موضوعی که مطرح شد و اون هم تعریف موفقیت و افراد موفق در دوست و آشنا و فامیل بود. یکی میگفت آره بهنظرم فلانی از همه موفقتره چون اینو اینو اینو داره، یکی دیگه میگفت نه فلانی رفته فلان جا فلان ازدواج رو کرده فلان مدرک رو گرفته فلان شرکت رو راه انداخته، بعد من پرسیدم که بین همه این مثالهایی که زدید کدومشون وقتی دو دقیقه پیشش میشینی حالت رو خوب میکنه؟ انرژی و کلام خوبش چنان تو رو در برمیگیره که اصلاً نمیتونی لب به گله و شکایت باز کنی؟
سالها فکر میکردم که موفقیت یعنی فلان دانشگاه قبول شدن، فلان مدرک رو گرفتن، فلان شرکت رو تأسیس کردن و بیرقیب بودن، با فلان کس ارتباط داشتن، فلان و فلان جا سفر کردن. واسه همین من هم دویدم دنبال فلان چیز و فلان کس اما دیدم هر چه تندتر میدوم بیشتر دارم نفس نفس میزنم تا اینکه نشستم سر این کلاس که یکی صحبت از توحید کرد، صحبت از سپاسگزاری، صحبت از توجه به نکات مثبت، صحبت از زندگی در لحظه، صحبت از اعراض از نازیباییها، صحبت از انا اقول کن فیکون، صحبت از خلق زندگی بهوسیله کانون توجه و افکار غالب ذهن، صحبت از اینکه تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثنا نتیجه فرکانسهای ارسالی خودمون به جهان هستی است، صحبت از رب و عدالتش.
توی این چند سالی که از خدا عمر گرفتم به جز عزیزانی که تو این سایت هستند بهندرت آدمهایی رو پیدا کردم که حالشون با زندگیشون خوبه و از ته دل سپاسگزار هستند و از کلام و انرژیشون روحت شاد میشه.
چه بسیار افراد مشهوری که جلوی دوربین ظاهر شدند و برای نیفتادن از تکاپو و خارج نشدن از کانون توجه مردم خودشون رو همرنگ جماعتی کردند که خودشون هم نمیدونند در زندگی بهدنبال چه چیزی هستند و اصلاً برای چی هستند. طبیعیه که نفهمیم موفقیت و خوشبختی رسیدن نیست. یک جریانه.
خانم مسنی در همسایگی ماست که تنها زندگی میکنه و دیروز رفته بودن جایی و تو راه یه بستنی با دوستشون خورده بودند که صاحب مغازه گویا اشتباهاً نردیک چهار میلیون تومان اضافه کشیده بود از کارت ایشون و اومدن در خونه و از من خواستند که برم و پولشون رو بگیرد. تو راه که داشتیم میرفتیم گفتم خدایا این بنده تو اومده پیش من فکر کرده که میتونم بهش کمکی کنم اما من که میدونم قدرتی ندارم و قدرت دست توست خودت کارش راه بنداز. بعد تو ذهنم داشتم این رو میپروروندم که آره الان میرسیم و صاحب مغازه خیلی راحت پول رو برمیگردونه (به این خانم گفته بود که نمیتونم الان برگردونم پول رو). بعد که رسیدیم شروع کردم خیلی آروم با طرف صحبت کردن اولش میگفت باید تا فردا صبر کنید و اینا، بعد همون موقع گفتم خدایا خودت کار ما رو راه بنداز، بعد به ثانیه نشد یه دفعه یکی از دوستاش رو دید گفت فلانی ما اینجا اشتباه کارت کشدیدم داری فلان قدر بزنی برای ایشون و اون بنده خدا هم زد. بعد که داشتیم برمیگشتیم تو راه این خانم همسایه کلی تعریف و تشکر و اینا. یه لحظه به این فکر کردم من که میدونم این کار من نبود. درسته من رفتم قدم رو برداشتم اما میتونست نده، هرچقدرم قلدربازی در میوردی اما میتونست اون لحظه یجور دیگهای عمل کنه اما اینکه یه دفعه انقدر نرم شد و این همزمانی اتفاق افتاد که دوستش رو ببینه که کار کی میتونه باشه غیر از خدا؟
وقتی که برگشتم خونه خیلی فکر کردم به این موضوع. با خودم میگفتم ببین ما آدمها بهواسطه جایگاهی که پیدا میکنیم چقدر میتونیم فراموش کنیم مسیر رو که کی این جایگاه رو به ما داده و برعکس با یادآوری توحید چقدر میتونیم بهشتی کنیم جایی که داریم زندگی میکنیم رو. فرقی نداره نقش ما در زندگی خود و اطرافیانمون چیه، پدر، مادر، دوست، پیمانکار، تمام اینها بهواسطه قدرتی است که خداوند به ما داده، مسیری است که برامون روشن کرده و ما رو از تاریکی بهسوی نور رهنمون ساخته و میکنه.
خود سپاسگزاری نعمتی است که هر کسی از آن مطلع نیست. دیروز داشتم به مدارها و صحبتهای خانم شایسته در جلسه 3 کشف قوانین که میگفتن وقتی رو خودت کار میکنی نه قدم به قدم، بلکه مدار به مدار رشد میکنی فکر میکردم. چقدر این تئوری مدارها هماهنگه با مفهوم لازدینکم، لازم نیست تلاش طاقتفرسا کنی یا زندگی رو یه میدان مبارزه ببینی کافیه دستت رو بذاری تو دستای خدا به جا اینکه پارو رو سفت نگه داری.
اعتراف میکنم که خود من درخصوص آسانی خیلی مقاومت دارم و خیلی برام البته قابل درکتر شده که آسانی بنای جهان هستی است.
دیشب با یکی از دوستان داشتیم در مورد مفهوم ان معالعسر یسری و جریان هدایت صحبت میکردیم و بهش گفتم، از اونجایی که فوتبالی هم هست، تا حالا دقت کردی که مسی و رونالدو چقدر آسان در موقعیت گلزنی قرار میگیرند؟ بهقول استاد انگار بقیه بازیکنا مسخ میشن و یه راهی برای اینها باز میشه که خیلی آسون برن گل بزنن. چجوریه بقیه بازیکنا هم که دارن تو همین تیمی بازی میکنن و از نظر بحثهای فنی خیلی استانداردهای بالایی دارند اما جلوی اینها حرفی برای گفتن ندارند، همون راموسی که هیچکس نمیتونه ازش رد بشه جلوی مسی دریبل میخوره یا رونالدو یه جوری تو نقطهای به پرواز در میاد که هیچکس حتی 1% هم به عقلش نمیرسه که بشه توپ ازونجا بره تو گل. آیا غیر از اینکه این افراد دارند هدایت میشن؟ چرا هدایت میشن حالا؟ چون خودشون رو باور دارند، باور دارند که میتونن به این نقطه برسند و رسیدن به این نقطه دشوار نیست.
یه مصاحبهای از رونالدو میدیدم که ازش مصاحبهگر پرسید چه حسی داری از اینکه رکوردها رو یکی پس از دیگری پشت سر میگذاری و گفت من بهدنبال رکوردها نیستم رکوردها بهدنبال من هستند، من از کاری که انجام میدم لذت میبرم و همه اینها خودش اتفاق افتاده.
بعد به این فکر کردم که دقیقاً بقیه بازیکنها و خود ما تو زندگی داریم خلاف این عمل میکنیم و تو زندگی همش دنبال رکورد زدن هستیم، الان فلان کارو انجام بدم الان فلان عدد تو حسابم ایجاد کنم الان فلان چیزو داشته باشم، که چی؟ که با کی مسابقه بدیم؟ لحظه مرگ کدوم یک از اینهارو میتونیم با خودمون ببریم؟ آخرین باری که یه کاری برای خودت کردی که فقط برای خودت مهم بود و ازش لذت بردی که بود دقیقاً؟
چند وقت پیش یک فضایی پیش اومد که با چندتا از بزرگان صنعت و الگوهایی که من تو کارم خیلی فکر میکردم خفن هستن و اینا یه جلسهای داشتیم و باورم نمیشد که انقدر حوصلهسر باشن، یعنی انتظار من این بود که الان میرم کلی انرژی مثبت هستند و کلی چیزای خفن ازشون یاد میگرم و اینا، یاد گرفتم اما نه اونجوری که فکر میکردم. یاد گرفتم که مسیری که خدا برات روشن کنه چقدر تفاوت داره با مسیری که خودت بخوای روشن کنی. یاد گرفتم که زندگی یعنی لذت بردن با کارت عشق کردن، سپاسگزار بودن، نه اینکه دو تا چیز به کار و زندگیت اضافه بشه و دیگه خدا رو بنده نباشی (این رو هم بگم که من از این بابت سراغ این افراد رفتم که تو ذهنم آدمهای موفقی بودند و اصلاً کاری ندارم با اون کسایی که هیچی ندارند و تو زندگیشون و فکر میکنند هر که در این وادی مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند). یاد گرفتم اصل اینکه حال دلت خوب باشه و این زمانی که همه چیز خودش طبیعی اتفاق بیفته. چقدر خدارو سپاسگزاری کردم که چقدر مسیر رو درست اومدم چون خدا هدایتم کرده. اینها الگوهای زمان ضلالتم بودند زمانی که فکر میکردم موفقیت تعریفیه که بقیه دارند اما از زمانی که مسیر رو برام روشن کرد عباسمنشها رو نشونم داد، ابراهیم ها رو نشونم داد، ایلان ماسکها رو نشونم داد، بزوسها رو نشونم داد، رونالدو ها رو نشونم داد. کسانی که زیبا زندگی کرده و جهان رو جای زیباتری برای زندگی میکنند.
این اون چیزیه که من بهدنبالش افتادم.
یه مصاحبهای رو از ایلان ماسک میدیدم که میگفت بسیاری از بیلیونرها جلفترین نمایش رو از ثروت دارند. ماشینهای گرون قیمت، هواپیمای شخصی، یاتهای چند میلیونی، اینها چیزهایی نیست که به رشد دیگران کمکی آنچنانی بکنه، ثروتمند واقعی کسیه که بتونه جهان رو با حضورش جای بهتری برای زندگی بکنه.
اینه همان هدایت خدا که نشی قارون، فکر کنی ثروتت بهواسطه علمه خودته، این علم همون هدایت خداست که اگر بهیاد داشته باشی پایدار خواهی ماند و همیشه بهتر میشی و اگر فراموش کنی همون غرقت میکنه.
وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ ۚ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ ۚ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ
و آن گاه که خدا گوید: ای عیسیِ پسر مریم، آیا تو مردم را گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر سوای خدای عالم اختیار کنید؟ عیسی گوید: خدایا، تو منزهی، هرگز مرا نرسد که چنین سخنی به ناحق گویم، چنانچه من این گفته بودمی تو میدانستی، که تو از سرائر من آگاهی و من از سرّ تو آگاه نیستم، همانا تویی که به همه اسرار غیب جهانیان کاملاً آگاهی.
مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ ۚ وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ ۖ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ ۚ وَأَنْتَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ
من به آنها هرگز چیزی نگفتم جز آنچه تو مرا بدان امر کردی، که خدای را پرستید که پروردگار من و شماست، و من بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامی که در میان آنها بودم، و چون روح مرا گرفتی تو خود نگهبان و ناظر اعمال آنان بودی، و تو بر همه چیز عالم گواهی.
خدایا سپاسگزارم که دروازههای رحمت و آگاهی خود را به رویمان گشودی، ما را در پناه خودت حفظ بفرما
درود بر شما فرزانه جان
سپاسگزارم از نام و نوشته ارزشمند شما
شعری که ذکر کردید من رو یاد یه موضوعی انداخت که یادآوریش خیلی کمککنندست
در جایی استاد در مورد ثروت بیان کردند که متوجه شدند بسیاری از باورهای بیمارگونهای که در اینباره وجود داره توسط افرادی ایجاد شده که خودشون به ثروت نرسیدند و گفتند حالا که نرسیدیم پس ثروت اخه
حالا این موضوع رو میشه در مورد تعریف و شاخصهای موفقیتی که توسط جامعه تعریف شده هم سنجید، انقدر همه بهدنبال این بودند که با رسیدن به یک جایگاه، عدد، افراد یا اشیا خاص به موفقیت برسند و حال خوبی رو تجربه کنند، بعد با این ایده و فرضیه که رسیدن به این موارد حال مارو خوب میکنه با هزار بدبختی رسیدن به این چیزها اما درنهایت اون حال خوبه حاصل نشده و فقط خواستن که یه سری از خلاهای درونیشون رو پر کنند، همه ما اینگونه هستیم و کم پیش میاد هدف واقعی کسی از تجربه خواستههاش صرفاً رسیدن به احساس خوب و نه پر کردن خلاهای درونی باشه.
به همین منظور وقتی صحبت از حال خوب و رسیدن به خواستهها از طریق حال خوب میشه همه میگن تو که انقدر حرف قشنگ میزنی دنبه این حرفات کو؟ خونه و ماشین و ویلات کجاست؟ تو باید اول چهارتا چیز داشته باشی بعد اصن به حال خوب داشتن فکر کنی.
درصورتیکه قانون جهان احساس خوب=اتفاقات خوبه.
بهنظر من استاد علاوهبر اینکه انسان بسیار توحیدی هست بسیار باهوش هم هست چون از زمانی که این مسئله رو درک کرد فقط همین موضوع رو تمرین کرد. خود من اعتراف میکنم با اینکه این همه زمان تو این مسیر بودم اما ذهنم هنوز دنبال چیز جدیده فکر میکنه نه یه چیزای دیگهای هم هست برای رسیدن به خوشبختی، درحالیکه خوشبختی یعنی تکرار همین حال خوب، کنترل همیشگی کانون توجه، نه اینکه تا وقتی رو خودمون کار میکنیم حالمون خوب باشه یه ذره نتیجه بگیریم بعد رها کنیم و فکر کنیم که خب این اتفاقها همیشه میفته، بله میتونه بیفته اما تا زمانی که تو همیشه روی خودت کار کنی چون بیش ازینکه ما این آگاهیها رو شنیده باشیم ورودیهای منفی رو دریافت کردیم.
باز هم از شما دوست عزیزم سپاسگزارم و امیدوارم که همیشه در این مسیر پایدار باشید
درود بر شما سیدعلی جان
اتفاقاً به این موضوع خیلی فکر کردم که چرا انقدر ساده این موضوع اتفاق افتاد، درحالیکه خود اون خانم در تلاش قبلی موفق نشده بود به این کار که پولش رو پس بگیره، بعد ازینکه کارمون تموم شد و پول رو پس گرفتیم لابهلای صحبتهاش گفت اتفاقاً 1-2 روز پیش تو صف نانوایی بودم یه چند نفر داشتن درباره اینکه آره مغازهدارها کارت مشتریهارو میگیرن و اضافهتر میکشن صحبت میکردن بعد همین بلا سر منم اومد، بعد همون موقع با خودم گفتم عه پس همینه توجه کردی و تجربه کردی و همون موقع متوجه شدم که:
1. من اون پیشفرضی که این خانم داشت درباره مغازهدارها رو نداشتم یعنی تو ذهن من هیچکس آدم کلاهبرداری نیست اگر کسی ازش کلاهبرداری میشه چون در مدار این موضوع قرار داره
2. حس و تصویر پاکی که از این خانم تو ذهنم بود باعث میشد مطمئن بشم که خدا کار اینسون را راه میندازه(چقدر این احساس گناه و لیاقت داشتن در مورد تحقق خواستهها نقش پررنگی داره)
3. باور داشتم که این اتفاق میفته و حتماً از عمد نبوده و در محله ما شکرخدا اصلاً همچین چیزایی وجود نداره و کسی که بخواد این کارهارو انجام بده در اینجا جایی نخواهد داشت. یعنی هیچ مقاومتی نداشتم که نشه
و اما در مورد سایتت باید بگم که خیلی خوشحالم و دوست دارم که بیشتر درباره فعالیتهات بدونم اما چون من هم خودم شرایطی شبیه شما رو دارم اوایل خیلی عجله داشتم و فکر میکردم اصلاً دنیا دیگه منتظر اینکه من سایتم بیاد بالا و دیگه بترکونم و کاربریه که از سر و کول سایت میره بالا اما وقتی که قانون تکامل رو بهتر درک کردم متوجه شدم که دنیا هرگز همچین اجازهای به تو نمیده(اگه دوست داشته باشه) چون تو هرچقدرم در جاهای دیگه یا روی پروژههای دیگه موفقیت کسب کرده باشی باید رو پروژه جدید هم تکاملت رو طی کنی، همونجوری که آمازون طی کرد(مصاحبههای سالهای قبل بزوس رو پیشنهاد میکنم ببین) یا گوگل یا خیلیهای دیگه یا حتی سایت خود استاد عباسمنش
یه شرکت ساختمونسازی رو در نظر بگیر، هرچقدر پروژههای غولپیکر ساخته باشه اما وقتی میخواد یه پروژه جدید اجرا کنه نمیاد بگه خوب من از طبقه صدم شروع میکنم به ساختن، هرگز این اتفاق نمیفته.
درسته تجربه و مهارت و سرمایه و نیروی انسانیش بهتر شده و پیشرفت کرده اما اینها دلیل نمیشه که بخواد قانون تکامل رو دور بزنه.
من خودم همیشه وقتی یه چیزی فکرم رو مشغول میکنه میرم قدم میزنم و میرم تو پارک و بازی بچههای کوچک رو میبینم، یعنی بیخیال همه مباحث موفقیت، دیدن رفتار و هیجانات این بچهها خودش خود خود موفقیته، وقتی بازی میکنن نه حواسشون هست پدرشون کیه مادرشون کیه چقدر تا حالا زمین خوردن وضع مالیشون چطوره چقدر خندیدن ، با یه حالت سرمستانهای فقط تو لحظه زندگی میکنن، اصلاً دنیارو آب ببره اینا متوجه نیستن انقدر که غرق بازی هستن، تا حالا چند تا بچه دیدی وقتی داره بازی میکنه با اولین باری که پدر مادرش صداش میزنه بیخیال بازی کردن میشه؟ باید صدبار صداش بزنه که اکثرشم آخرش دیگه به ضرب و زور تهدید و قهر بچه بیخیال میشه، چرا اینجورین بچهها؟ چون دارن عشق میکنن، تمام وجودشون تو اون لحظه غرق شده، هرچقدرم ناراحت بشن به ثانیه نمیکشه قه قه میخندن و کینهای از هم به دل نمیگیرن.
حالا چون در این فایل هم صحبت سگ شد این رو هم اضافه کنم که وقتی داشتن بچهها بازی میکردن (شاید بالا60-70 تا بچه) یه عدشون با توپ بازی میکردن که یه سگی اومد و شروع کرد با اینا بازی کردن، سگه توپ اینارو میگرفت اینا هی توپ رو از زیر سگه میزدن قه قه میخندیدن و سگ رو میدیدی قشنگ میفهمیدی داره کیف میکنه
همون سگ یه جا اومد نزدیک یکی از مادرا مادره یه جوری ترسید از سگه که خود سگه از تعجب وایساد. بچهها از هیچی نمیترسند اگر بزرگا نترسوننشون.
قشنگ هم قانون تکامل رو رعایت میکنند. اونهایی که یکم بزرگتر هستن بینشون از کوچیکترا حمایت میکنند و سطح بازیشون رو جوری تنظیم میکنند که اونها هم بتونن بازی کنند.
باز هم سپاسگزارم علی عزیزم امیدوارم که هر روز بیشتر از حال خوبت بشنویم
درود برشما سهیلا جان
واقعاً سپاسگزارم که انقدر زیبا مینویسید همیشه و من عاشق نوشتههای شما هستم
داشتم جلسه 2 قدم 7 رو گوش میدادم که استاد یه نکته خیلی طلایی رو ذکر میکنن اونجا که: “هر چیزی که تو زندگی من هست و به صورت پایداره و با لذت ازش یاد میکنم بهشکل طبیعی و خودبهخود اتفاق افتاده”
چقدر مهمه درک همین مسئله که احساس خوب اتفاقاتی رو در زندگیمون بهوجود میاره که به احساس خوب بیشتر منجر میشه.
ماه هر روز داریم این معجزات رو تو زندگی خودمون میبینیم اما ازش غافل میشیم، این نفسی که بهسادگی میاد و میره خودش بزرگترین معجزست، تصور کن همین برای فقط چند ثانیه از توقف بایسته، اونوقت همه این هیاهوها بیمعنا میشه.
سپاسگزارم برای این شعر زیبا و پرمعنایی که نوشتید
درود بر شما حدیث جان
چقدر نوشتت آموزنده بود واقعاً ازت سپاسگزارم
ما همش دنبال بیشتر هستیم که این چیز بدی نیست و این میل به گسترش خودش یه نعمته بزرگه اما نباید ما رو غافل کنه از دیدن زیباییها و نعمتهایی که همین لحظه داریم و بابتشون سپاسگزاریم که همین موضوع خودش کلید آسان شدن برای آسانیهاست.
همه به خواستههاشون میرسن، اما اینکه چقدر از مسیر خواستههاشون لذت میبرند و آسان پیش میره کارهاشون برمیگرده به اینکه چقدر میتونن از لحظشون لذت ببرند و سپاسگزار باشند بهقول قرآن: آسان شدن برای آسانیها
بهخاطر همین وقتی از افراد موفق سوال میشه که خیلی کارهای سخت انجام دادن و به موفقیت رسیدن این الگو رو پیدا میکنی که برای بخش سپاسگزاری اهمیت زیادی قائل باشن چون انگار متوجه قدرت این موضوع نشدیم
خود این سایت، اساتید و دوستان و هدایتها یکی از مهمترین سپاسگزاریهای هر روز منه
باز هم از شما دوست عزیزم برای یادآوری این نکات ارزشمند سپاسگزارم
دورد بر شما سمانه جان
سپاسگزارم که انقدر زیبا و ریزبینانه قانون رو متذکر شدی و این یادداشت زیبا رو نوشتی
این روزها عمیقتر از گذشته به کاربرد و مفهوم سپاسگزاری و قانون مدارها فکر میکنم، در همین فایل کامنتی رو از دوستی خوندم که از آقای عطار روشن نقل میکردند که در یکی از فایلها زندگی در بهشت نوشته بودند همه مرغ و خروس دیدن و داشتن اما استاد عباسمنش یهجوری با اونها رفتار میکنه آدم عاشق مرغ و خروسها میشه، هممون یه دوش آب، یه سقف که زیر اون باشیم داریم اما جوری که استاد عباسمنش از این امکانات استفاده میکنه و باهاشون رفتار میکنه آدم رو عاشق میکنه.
توی بررسیهای که در قرآن داشتم هیچ جا ندیدم که پیامبری درخواستی مادی از خداوند داشته باشه، یعنی برای خرج زندگی یا روابطش از رب درخواست کرده باشه چون بهنظرم اولین قدم برای ورود به وادی این آگاهی گذر این موضوعاته، نه اینکه ثروت یا روابط مهم نباشه اما این افراد عبور کردند از این موضوع در زندگی چون رزاقیت خدا را باور کردند.
یاد جمله استاد در قدم اول افتادم که میگفتن شما اگر یکی از این باورها رو عمیقاً باور کنید زندگیتون متحول میشه، بعد گفتن خدایا من خودم یه نفر اگر عمیقاً فقط روی باور به رزاقیت خداوند کار کنم و سعی کنم درک کنم این باور رو هرگز دیگه نگران هیچ موضوع مادی نخواهم شد، هرچند که رزق صرفاً جنبه مادی نداره اما دستکم اون جنبه مادیش برای ما خیلی میتونه کمک کننده باشه.
اگر ما واقعاً باور داشته باشیم که روزی دست خداست و این شغل و این مشتری همه نشانه حضور خدا در زندگی است چقدر فارغ از اینکه کسبوکارمون رشد کرده یا نه سپاسگزارتر میشیم بهخاطرش. به خدا گفتم خدایا این همه من بین باورهای ثروت و توحیدی دنبال این بودم که ترمزم رو پیدا کنم که چیه اجازه نمیده این آهوی خوشخرامان پیش بره، بعد متوجه شدم که من حالم با کارم خوب نیست، فکر میکنم عاشق کارم هستم اما عاشقی رو گره زدم به حضور مشتری، تا زمانی که مشتری باشه شادم و نباشه غمگین، این چه عشقیه، درک نکردم که عزیز من این شغل یه راهیه که خدا برات روشن کرده تا بهوسیله اون استعدادهات رو شکوفا کنی، خودت رو کشف کنی، به خودت و دیگران خدمت کنی و جهان رو تبدیل به جای زیباتری برای زیستن کنی، چرا این همه نعمت رو سپاسگزار نیستی.
وقتی این شهود رو دریافت کردم و شروع کردم به سپاسگزاری برای کارم و مسیری که خداوند برام روشن کرده به وسیله این شغل جای شما خالی یه قهوه برای خودم درست کردم و گفتم از همین لحظه میخوام برای همه چیز سپاسگزار باشم، تا اومدم لب بزنم به قهوه یه مشتری خیلی خوب باهام تماس گرفت، یه انسان بسیار پاک و همون موقع به خودم گفتم این یه نشونست. یه نشونه عالی.
خداوند بینهایت دست داره من نباید نقشه بکشم که چیکار کنم که پولدار بشم. گفتم تو آرامش خودت رو حفظ کن و با آرامش و توکل به الله کارت رو انجام بده کاری هم نداشته باش که این خرید نخرید، روزی دست خداست، شاید الان به این وسیله شاید به وسیله بهتر و بیشتر و هزاران مسیری که تو الان ازش بیخبر هستی. به خودم گفتم یک عمر به این نعمت خدا بیتوجه بودی و حالا یاد گرفتی که باهاش خوب باشی، چطور توقع داشتی توقع بهش بدی و عشق دریافت کنی؟ میخوای کارت حالت رو خوب کنه؟ بهش حال خوب بده. سپاسگزار باش. بگو خداروشکر که خدا این توفیق رو به من داد که به بندگانش(هم خودم و دیگران) به وسیله این کار خدمت کنم، خودش هم افراد مناسب رو با من هممسیر میکنه، خودش هم ایدهها رو میده، چون این کار برای من نیست، راهیه که خدا برام روشن کرده هر زمان هم که نیاز باشه من رو هدایت میکنه به یه مسیر بهتر.
کجا استاد عباسمنش اومده اصرار کرده که بچهها بدوین بیاین این محصول رو بخرید برعکس پیشنهاد میکنه نخرید اگر آمادگیش رو ندارید. این رفتار از کجا میاد؟ آیا استاد بدش میاد محصولاتش به فروش برسه؟ آیا بدش میاد آگاهی ما بره بالاتر؟
هرگز، استاد قانون رو میدونه، میدونه که روزی دست خداست، این مسیر مسیر خداست و خودش افراد مناسب رو هممدار میکنه با این مسیر. تمرکز نمیگذاره چیکار کنه که فروشش بره بالاتر چون میدونه خدا براش میفروشه، تمرکزش رو میگذاره رو اینکه جریان هدایت رو بهتر درک کنه و از سر راه خدا میره کنار. مشکل ما اینجاست که از خدا میخوایم اما جلو راه خدا وایسادیم اجازه نمیدیم برامون بفروشه، اجازه نمیدیم بهترین فرد رو وارد زندگیمون کنه، اجازه نمیدین ببرتمون زیباییهای جهانش رو نشونمون بده، اجازه نمیدیم بهترین ملک رو برامون پیدا کنه، اجازه نمیدیم شیرینترین لذتها رو روزیمون کنه.
دقیقاً بحث مدارهایی که میفرمایید همین موضوعه، همین کامنتهای دوستان خودش یه دریچه جدیدی از هدایت و آگاهی رو برام باز کرده و من خیلی خیلی سپاسگزارتر از گذشته هستم.
این همان چیزی است که خدا از ما میخواد. سپاسگزاری. یعنی در عمل از نعمتها استفاده کنیم و تو کارش دخالت نکنیم، از زندگی لذت ببریم و وابسته ندونیم لذت رو به یه موضوع خاص و اجازه بدیم خودش چیزهایی رو وارد زندگیمون کنه که باعث لذت بیشتر در زندگیمون میشه چون همه این نعمتها همین الانم هستند فقط کافیه ما قلبمون رو باز کنیم تا هدایت بشیم.
باز هم از شما دوست عزیز برای نوشتت بسیار سپاسگزار هستم
درود بر شما مهدى جان
سپاسگزارم برادر عزیزم که انقدر زیبا و با تمام وجودت نوشتی
اولش فکر کردم خود استاد برام نوشته عکستون خیلی شبیه استاد هست
وقتی به موضوع ثروت فکر میکنم اولین چیزی که به ذهنم میاد کاربردشه یعنی ما اینکه میگیم خدایا بهمون ثروت بده یا امیدوارم که ثروتمند بشی یعنی چی دقیقاً؟
به یاد استاد در ثروت2 میوفتم که درباره ثروت میگن ما ثروت رو برای آزادی میخوایم چون احساس میکنیم داشتن پول به ما آزادی میده، درواقع ما آزادی رو میخوایم نه خود پول رو
بعد من با خودم میگم که خب اگر داستان اینکه هست همین الان هم من ثروتمند هستم،
همینکه من میدونم که داشتن آزادی یعنی ثروت خودش من رو چقدر خوشحال میکنه، کسانی رو در نظر بگیر که بسیار پولدار هستند اما آزادی رو احساس نمیکنند بس که سرگرم چیزهای بیهوده هستند.
اینکه میدونم من هرچقدر خونه و ماشین و زمین و قدرت داشته باشم صاحب هیچکدامش نیستم و صاحب اصلیش خداست و بهترین حافظ خودشه و برای همین هم اگر از دستشون بدم نگران و ناراحت نمیشم چون صاحب اصلیش صلاح دونسته که نباشه تو زندگیم چون قراره بهترش رو بهم بده یا اصلاً خود نبودش شاید اون بهتره باشه همین نگاه چقدر آدم رو آزاد میکنه، کسانی که دو تا اسباببازی تو زندگیشون دارن و صبح تا شب فکر اینن که چجوری دو تا رو بکنند سه تا و سفت مالشون رو بچسبند که اتفاقی براش نیفتاده یا دائم نگران این که کسی چپ به زن و بچشون نگاه نکنه یکی نیاد مخ زن و شوهر و بچه و پدر و مادر و دوست بزنه بدبختش کنه یا اتفاقی براشون نیفته.
همینکه میدونم جریان طبیعت جریان سلامتیه و هیچ بیماری نیست که زائیده ذهن نباشه بهجای اینکه اسیر دوا و این دکتر و اون دکتر باشم میام گرههای ذهنیم رو باز میکنم و نگرانیهام رو کم میکنم تا سیستم بدنم بهراحتی خودش رو ترمیم منه چون خدای من چیز ناقص و ابتر خلق نمیکنه و خودش بهترین طبیب هاست خودش اون کسی که مرده رو زنده میکنه اگرم مسئلهای پیش بیاد خودش هدایتم میکنه به بهترین فرو و امیدم تنها به خودشه.
میدونم روزی دست خداست و من باید سمت خودم رو انجام بدم به همین خاطر به این فکر نمیکنم که صبح تا شب چجوری فروشم رو بیشتر کنم و چجوری اینو به مشتریم ارائه بدم که بپسنده و یه جوری راضیش کنم و مخش رو بزنم، نه کارم رو انجام میدم و اعتماد میکنم به خداوند میگم اگر من بهتر بشم لاجرم اوضاع من هم بهتر میشه پس اگر من هنوز دنبال قالتاق بازی هستم و نگران خرج اجاره و زندگی و زن و بچه و فردا چی میشه یعنی هنوز این موضوع رو درک و باور نکردم.
میدونم همه آدمها روح خدا هستند و اگر من محبت کنم فارغ از اینکه چه بازخوردی میگیرم جهان من رو با آدمهای بهتر هممدار میکنه تا عشق بیشتری رو دریافت کنم بنابراین خودم رو وابسته به کسی نمیبینم و از کسی هم توقعی ندارم که در حقم کار خیر و شری انجام بده چون میدونم جهان قانون کبوتر با کبوتر رو بهخوبی رعایت میکنه اگر آدم نامناسب تو زندگی من هست نشونش اینکه من هنوز آدم مناسبی که فکر میکنم نیستم
اگر هنوز این نگرانیها رو دارم نشونش اینکه من هنوز رو باورهام خوب کار نکردم و فکر میکنم که دارم رو خودم کار میکنم
همه اینها از نقطه به صلح رسیدن با خود شروع میشه
همینکه به خودت بهعنوان مخلوق خوب خدا نگاه میکنی و عشق میورزی و احترام میگذاری جهان روی دیگهای رو بهت نشون میده
همینکه به خودت سخت نمیگیری و برای اشتباهات خودت رو سرزنش نمیکنی جهان هم بهت آسون میگیره و موقعیتهایی رو برات ایجاد میکنه که خودت رو سرزنش نکنی
همینکه میدونی خدا ما رو خلق نکرده تا کارهای عجیب غریب انجام بدیم و پدر خودمون رو دربیاریم و هدف عبادته و برای بهتر شدن تنها باید سپاسگزار باشیم خودش زندگی رو برامون چقدر آسونتر و لذتبخشتر میکنه چقدر ما رو از قید و بند مقایسه جدا میکنه و میبرتمون تو دنیای قشنگ خودمون
حالا اینها ثروت واقعی هستند یا چهارتا صفر تو حساب بانکی؟!
این جریان هدایت و صراط مستقیم و این باور که من خالق زندگی خودم هستم و برای لحظات زندگیم سپاسگزارم و سعی میکنم ازشون لذت ببرم و مرگ جز طبیعی جهان مادی است و هر وقت خداوند اراده کنه من رو میبره یه جای بهتر نزدیکتر پیش خودش تا هر روز با این نگاه که فکر نکنم جهان دائمیه تقلا نکنم یا دائماً ترس مرگ نداشته باشم و و مسیر به این زیبایی و استاد و دوستان به این خوبی ثروته یا چهارتا خونه وماشین و سفر وآهن؟!
بههمین خاطره اگر باور داشته باشی همه چیز برای خداست و تنها روی نیازت به او باشه و شاکر باشی خودش ظرفت رو بزرگ میکنه چون همه اینها رو از قبل قرار داده تو این دنیای قشنگ
یه دعایی جدیداً میکنم که خودش بهم الهام کرد و گفت اینجوری بخواه که خدایا جوری به من ببخش و ظرفم رو بزرگ کن که شایسته بندهای باشه که روی نیاز و نگاهش تنها بهسوی توست
از شما دوست عزیزم بسیار سپاسگزار و دوستدارتان هستم
درود بر شما مهدیه جان
سپاسگزارم برای نگاه و نوشته زیباتون
دیروز داشتم به پا گذاشتن روی ترسها و رها کردن دلبستگیها فکر میکردم و همش داستان ترک ابراهیم از همسر و فرزندش تو ذهنم مرور میشد.
با خودم میگفتم حتی الان هم تصورش دشواره که تو یه خونه یا محلی که داری زندگی میکنی یه لحظه به دور از همسر و فرزندت باشی چه برسه اون موقع و در بیابان فقط برای یک الهامی که دریافت شد و حرکت کرد.
شوق ابراهیم به هدایت رب و ایصال به معشوق در همون سالهای ابتدایی که از بین ماه و ستاره و خورشید رب اصلی خودش رو پیدا کرد چنان شعلهای رو در وجودش روشن کرد که هرگز خاموش نشد همان شعلهای به وقتش زبانههای آتش رو تبدیل به گلستان کرد و کعبه شد برای هاجر و اسماعیل و ما.
کامنت شما دقیقاً یادآوری همین موضوع برام شد.
اگر بهیاد بیاریم که در شروع کار و قبلش کجا بودیم و جفتک میزدیم برای خودمون خیلی بیشتر قدر لحظه به لحظه این دیدار رو میدونیم.
معشوقی که در هر لحظه صدا میزنه:
غم مخور جانا که غمخوارت منم
این جهان و آن جهان یارت منم
بر سر بازار ملک کاینات
اول و آخر خریدارت منم
رو به داروخانه درد من آر
چون شفای جان بیمارت منم
گر به دوزخ میکشندت خوش برو
چونکه در آتش نگهدارت منم
ور به جنت میروی بی ما مرو
چون فروغ باغ و گلزارت منم
میروی هر جا که میخواهی برو
بازگشت آخر کارت منم
تمام این کائنات بهخاطر وجود نازنین من و شما ایجاد شده و معشوقمون هر لحظه داره ما رو صدا میزنه اما این ترسها مانع میشن و اجازه نمیدن که بوسه بر صورت مبارک یار بزنیم
وقتی که بهیاد میاریم مسیر رو و امدادهای الهی رو در این جان دم مسیحایی میزنیم و دوباره با عشق و انرژی سرشار ادامه میدیم،
هر ترس و مقاومتی که پیدا میشه و اقدام و ایمانی که ایجاد میشه در واقع همان دم مسیحایی است بر کالبد این نهال سر از خاک برآورده وجودمان دمیده میشه
معلومه که باید سپاسگزار باشیم و شاد
از شما دوست عزیزم بسیار سپاسگزارم و از خدای مهربان برای شما بهترینها رو خواستارم