- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
به نام خالق زیبایی
استاد جون و مریم نازنین سلاام و احترام بسیار ممنونم ازتون که این فایل های ارزشمند رو تهیه میکنید
سلام به دوستان همفرکانسیم که با خوندن کامنتهاتون انرژی و انگیزه میگیرم
استااد قبل از نوشتن درباره این فایل و درسهاش برای من، دوره های شما داره علاوه بر اینکه ذهنمو پاکسازی میکنه و غنی تر دارم داره برام کامنت گذاشتن رو طبیعی میکنه خدارو شکر
من چون همیشه تو ذهنم بود کامنتی که مینویسم خوب و پربار باشه و کلی حرف برای زدن داشته باشم سختم زمان بذارم و همه چی رو به بهترین وجه ممکن جلو ببرم
ولی الان که دارم تمرینات دوره فوق العاده کشف قوانین رو مینویسم در سایت کامنت گذاشتن خیلی برام راحت شده
دوستانم یعنی دیگه خودتون تا تهشو بخونین که دوره های استاد روی همه چی تاثیر میذاره.
خدایا شکرت که هدایت شدم به این سایت فوق العاده و همچین ادم های با کیفیت:)
حالا من خواستم چند تا مثال از خودم اینا به جا بذارم تا هم برای خودم بمونه و یادآورم باشه و همین طور دوست دارم به درد بقیه هم بخوره
استاد که داشتند قسمت زیادی از فایل رو درباره غلبه بر ترس هایی که وقتی داخلش میری میبینی چه قدر پوچ و بی ارزش و مهم تر از همه ساده تر از اون هیولایی بوده که از دور میدیدی صحبت کردند من چند تا مثال از خودم یادم اومد
1- من 2 روز پیش با خاله هام قرار گذاشته بودم که با قطار یه جای زیبا و پیدا کنیم بریم حال کنیم، قطعا اکثرا پل ورسک و قطار زیبایی که از روش رد میشه رو شنیدید و قرار شد برای 9 نفر بلیت رفت من بگیرم و برگشت هم دختر خالم
پس شروع کردیم اطلاعات وارد کن و بلیت گرفتن از اون جایی که من استرس و نگران بودم و میترسیدم که یه جایی رو اشتباه کنم هییی چک میکردم و با وسواس زیاد. هی میگفتم کد ملی و تاریخ تولد اشتباه نزنم که اگر بزنم خیلی بد میشه و خلاصه داشتم خودمو اذیت میکردم در نهایت که اومدم تایید زدم و به من پیغام خطا داد که اطلاعات رو درست وارد کنید، دقیقا از همون چیزی که نگران بودم پیغام دیدم و در نهایت اطلاعات دوباره درست کردم و اومدم برم که پرداخت کنم، همون موقع دختر خالم که قرار بود برگشت رو بگیره پیام داد خریده و من باز ذهنم داشت میگفت نگاه کن چه راحت خرید!!! من که داشتم پرداخت رو انجام میدادم در مرحله اخر که میخواست پول برداشت بشه باز زد عملیات نا موفق!!! و کلا همه چی بهم ریخت و من همش دلشوره و نگران که چرا من نتوستم و حالا میترسیدم به بقیه بگم و نتیجه این همه ترس و استرس مشخصه
و در نهایت وقتی که دیگه همه چی رو ول کردم دختر خالم زنگ زد که شماره کارتتو بده بخرم و منم دادم و خرید انجام شد و تمام
این همون تلنگری بود که بهم خورد که فک میکنم اگر اشتباهم بشه یه درصد همه چی خراب میشه و اتقاقات بد و برای همین به قول مریم جون از این مورد که قبلا میگفتین من همه چی رو مدام چک میکنم که اشتباه نشه و استاد در جواب گفتند نه آدم بعضی پیش میاد و قرار نیست دنیا به اخر برسه و واقعا درسته که بوی ترس همه چی رو خراب میکنه و باید سعی کنم به ترس هام واقف شم و چیره
یکی از اتفافاتی که همیشه در ذهن من عجیب و غریب و در عین حال ناراحت کننده بود تحملش اجباری بود که در خانواده من بود و قکر میکردم اخه چه طوری من بگم نهه اینو میخوام اونا چه عکس العملی دارند!؟ اگر این کار بکنن چی اگر نذارن چی و خلاصه کلی ترس
ولی وقتی روی خودم کار کردم که تمام اتفاقات زندگی ما رو خودمون رقم میزنیم و من با فرکانس هام اتفاقات زندگیمو میسازم و اتفاق میافتد یا اون فایل بیییییییییی نظیر میزان تحمل شما چقدر است؟ و گفتم که من هیچ چیزی رو تحمل نمیکنم بالاخره جرات کردم که بهشون بگم این چیزی که میگید و میخواید باب میل من نیست و من تحمل نمیکنم و باووور کنید اصلا اون ترس هایی که من توی ذهنم پرورش داده بودم از کارهایی که بهو این حرف میکنند خبری نبود و موضوع خوب پیش رفت با اینکه تا نتیجه نهایی راه دارم ولی پیشرفتم و نحوه برخورد و احترامی که گذاشتن قابل قبول و خوب بود و فهمیدم اون ترس از دور اینطوری بوده
3- یه مورد دیگه ای که الان یادم اومد برای هفته پیش هست که من میخواستم تنهایی برم یه روستا در منطقه دربند تهران که بهش میگن پس قلعه که اگر بافت های قدیمی و سنتی و بکر و البته خوش آب و هوا رو دوست داشته باشید خییلی بهتون خوش میگذره
البته از دربند برای رسیدن به اون روستا باید با تله سیژ از دهانه دره رد میشدید که خب اکثرا میگفتن اولین بار ترسناکه و منم کمی ترسیده بودم و گفتم میرم اگر خیلی ترسناک بود نمیرم. ولی وقتی رفتم اونجا و پا به عرصه گذاشتم گفتم میرم، و مرحله بعدی ترسم این بود که فکر میکنم خب من تنهام با یکی سوار میشم و اوضاع ادکی تره ولی وقتی رفتم و داشتن سوار میکردن دیدن اون هایی که با هم هستن رو با هم و اونی که تنهاست و تنها. البته اگر میگفتی که نمیخوام تنها برم قطعا کسی رو جور میکردن ولی اون لحظه خداوند انگار قدرت و شجاعت زیادی بهم داده بود و یکیش هم البته کشف مکان های ناشناخته ک تنهایی من سوار تلهسیژ شدم و هر کی میدید میگفت آفرین تنهایی!! نمیترسی و دیگه در مسیر برگشت شجاعتم بیشتر شده بود ک گفتم نههه و دیدم که وقتی حرکت میکنی و میری تو دل ترسهات واقعا اصلا و ابدا مثل زمانی نیست که از دور داری نگاه میکنی و خیلی ظرف وجود منو بیشتر و شجاع ترم کرد. اینکه میگن تنهایی رفتن ادم قوی میکنه واقعا درسته و خدارو صد هزار مرتبه شکر و از بسسس که حالم خوب بود در اون تفریح یا به اصطلاح سفر نیم روزه که بعد در ادامه این هفته یک سفر اوکی شد برم تو دل طبیعت و جنگل و زیبایی
و حتی یه سفر کیش هم بهم پیشنهاد شد که باید صادقانه بگم شاید برای ترس از تنهایی یا همسفرانم نرفتم نمیدونم ولی این برام خوب بود که این همه نشونه از خواستن دریافت کرد و بدبین نبودم به خیلی از مسائل و اتفاق افتاد خدارو شکر
استاد جان مریم جان و دوستات همفرکانسیم برای هممون از خداوند بزرگ هدایت، آرامش و ثروت و نعمت میخوام
در پناه الله یکتا باشیم