درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ثريا حشمتي» در این صفحه: 3
  1. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1776 روز

    سلام

    چقدر من با شخصیت های این داستان ،همزاد پنداری کردم،انگار هر کدوم از شخصیت هارو که میگفتید ،ثریا رو توصیف میکردید

    اونجاهایی که گفتم الخیر فی ماوقع و با دید خوش بینی به موضوعات نگاه کردم و دیدم و طعم شیرینش رو چشیدم که

    چطورر اتفاقات به نفع من شد و مسیر برام هموار شد

    (وقتی یه روز دوستم گفت ثریا پشت سرت فلان حرف رو تو اتاق عمل گفتن که با فلان جراح رابطه داری ووووخلاصه ابروت رو میبرن مواظب باش وووو

    اون روز بعد از کشیک شب رفتم خونه و اجازه ندادم نجواها حالم رو بد کنن

    مدام اینو بیاد خودم اوردم که هیچ برگی بدون اذن خدا نمیافته حالا ابروی من بریزه فقط بخاطر حرف چند نفر ،؟؟!!

    گفتم من حسم خوبه

    دارم رو خودم کار میکنم امکان نداره برام اتفاق بد بیافته ،خدا منو تو پر قو بزرگم میکنه ،من یتوکل الله فهو حسبه،کنترل ذهنم رو با نوشتن چندین صفحه با این مضامین انجام دادم،و از اون جایی که خدا خیلی خداست،

    دقیقا به یک ماه نکشید خدا کاری کرد که اون جراح از اتاق عمل ما رفت که اصلا حتی اگر کسی هم بخاد حرف بیخود بزنه،اسباب و عللش رو نداشته باشه ،

    ومن دیدم که چطور خدا حتی نخواست به اشتباه هم به من اسیبی برسه و حرفی پشتم باشه و در کمال ارامش بتونم کار کنم ،من تجربه کردم توکل بخدا و الخیر فی ماوقع رو )

    اونجاهایی که ترسها غلبه کرد و من پا پس کشیدم و کلی توجیه برای عدم انجام کار اوردم و روبرو نشدم با تمام انچه که توهم بود و من واقعی میدیدم

    ولی جاهایی که با تکیه بر خدا و بنا کردن اعتماد بنفسم بر روی توانایی های خدا و هدایتهاش،جسارت به خرج دادم و نتایج دلچسبش رو لمس کردم

    استادتو قدم هفت بود فک کنم شما اینو گفتید که وقتی تو مدار خوبیها باشی اتفاقات بد دسترسی فرکانسی به شما نخواهند داشت و مثال حیوانات وحشی رو زدید که اصلا بهتون اسیبی نمیروسنن وقتی شما حالتون خوبه و تو فرکانس خوبی هستید

    من اینو شنیدم و باورش رو ساختم و بقدری باورش کردم که حتی دو روز بعد، از کنار چندتا سگ رد میشدم فقط این عبارتها رو که ،این حیون تحت سیطره خداست و ازش فرمون میگیره و من حالم خوبه پس هیچ کاری به کارم ندارندوبرام اتفاق خاصی نمیافته

    ،در کمال ارامش از کنارشون رد شدم و بارها بعد از اون این شرایط پیش اومد برام و تنها با همین باور درست و توحیدی تونستم به ترسم غلبه کنم،حتی برا تمرین دوره عزت نفس تنهایی رفتم جنگل کنار ویلایی که گرفته بودیم صب زود و مدام میگفتم خدا با منه و من در فرکانس خوبیها هستم و احساسم خوبه پس برام فقط اتفاق خوب میافته(البته این ترس کامل ریشه کن نشده ولی تا این حد از رشد

    تو روبرو شدن با این موقعیت ها برای من بیگ شات محسوب میشه )

    (مثال دیگه از جسارتی که بخرج دادم

    اینه که من اولین کیکم رو بعد از اموزشی که دیدم

    با جسارت که من تکاملم رو طی خواهم کرد با اینکه مبتدی بودم و خیلی جالب هم در نیومد و با عکاسی ساده نه حرفه ای ،اومد م گذاشتم تو پیجم

    وبا دید خوش بینی که انقدر تو کارم رشد میکنم یه روزی میام این اولین کارهامو نگاه میکنم و متوجه میشم از کجا به کجا رسیدم مث چکاپ فرکانسی میشه برام

    جایی که ترس و نجوا نمیذاشت و مدام میگفت عالی نشده ،اصلا بزار رشد کنی بعدا پیج بزن ،وووو

    من بقدری که اموزشهای استاد رو کار کرده بودم ،در عمل اجرا کردم هر انچه که یاد گرفته بودم از این دوره ها رو

    وحتی برای بار دوم بعداز یک هفته کیک خامه ای بمناسبت روز پزشک درست کردم و بردم اتاق عمل و کلی مورد تحسین قرار گرفتم

    الان بخدااا دارم مینویسم باورم نمیشه

    رو چه حسابی واقعااا این کارو انحام دادم،چه حد از عزت نفس در من بود،چه حد از ایمان به خدا بود که نترسیدم از قضاوت دیگران ،از طعمش و دکور سادش وو من اون موقه مث یوزر خام بودم تمرین نکرده بودم انقدر مث الان اطلاعات نداشتم از کار قنادی ولی جسارت بخرج دادم

    و خدا پاداش داد و همون روز اولین سفارشم رو گرفتم

    امان از اون جاهایی که ترس منو تا حد مرگ برد و من کوتاه نیومدم و به ترسیدنم ادامه دادم

    در حالیکه میدونستم که بااااید بهش حمله کنم تا از بین بره

    اون جاهایی که غرررق در نعمت بودم و هستم البته

    که شیطان از در مقایسه کردن وارد شد و من جز نازیبایی ندیدم

    نرسیدم به صلح با خانوادم ،با محیط کارم،با درامدم،با نکات مثبت خودم ،با تفریحاتم،با خونمون،با فامیل و همکارووووو

    هر انچه که فکرش رو بکنید

    چرا؟؟

    درسته وقتی که حالم خوب بود و میشدم جز

    قلیل من عبادی الشکور

    خووووب سپاسگزاری میکردم اشک میریختم بابت تک تک داشته هام و فقط از خدا میخاستم توان شکر گزاری بده ،از بس که سرم گیج میرفت از تمااااام نعمتهایی که عطا کرده بود

    انچه که بدون درخواست اگاهانه داده بود،هرانچه که ارزویم بود و الان داشتمش ،هرانچه که بیادم نمیاد که نعمته ولی هست و دارم لذتشو میبرم و حتی اگاه به بودنش نیستم

    ولی

    همین ادم که مث اون سگ خوش بین و سپاس گزار داستان بود

    جوری به لباس اون دختر ناسپاس و گربه مغرور در میمود که با هیج ترفندی نمیشد ،ذهن چموشش رو افسار کشید

    چرا ؟

    عین همون مثالی که تو کتاب رویاها زدید،

    وقتی شروع میکردم به مقایسه کردن دیگه لذتی نمیبردم ،دیگه چششم کور میشد از دیدن نعمتها،دیگه شکارچی نکات منفی میشدم

    شغلم؟؟ ،،اخه من از محیط منفی بیمارستان و اتاق عمل بدم میاد فلانی رو ببین چه شغلی داره

    مامان و بابا؟؟ اوف که نمیشه دو دقیقه دل به دلشون بدی میرن سر وقت حرفای فقر و شکر الود

    فامیل و همکار و دوست و برادر او خواهرا هم که کلا ،فاز منفی و سیاست و اتفاقات ناگوار و بیماری رو برای حرف زدن دارند

    درامدم ؟؟خوبه ؟؟ببین فلانی چقدر رشد داشته ،تو چی داری اخه درسته خونه و ماشین و طلا و سکه و بهترین ورژن گوشی و پس انداز وووو داری ولی چرا رشدت بیشتر نمیشه ؟

    پیشرفت تو مسیر علاقت ؟؟کدوم رشد؟سفارشاتت کمه،چرا استعفا نمیدی،چرا تمرکز صد در صد نداری ووو

    وبا این مقایسه ها بهشتی که توش بودم رو برام طوری جهنم میکرد که انگار هیچ روزنه امیدی نیست !!!!

    چقدر وقتی حالم خوب میبود و از مسیر صاف و جنگلی عبور میکردم ،نقشه راه رو نگاه میکردم مث اون سگ داستان،یه خط مستقیم میدیدم

    همون راهی که خدا گفته

    انعمت علیهم

    به خودم قول میدادم که همیشه شکرگزار بمونم

    میگفتم که بابا

    ثریا

    لامصب چی میخای اخه

    الان که ،داری

    هرانچه که باید حست رو خوب کنه

    ولی

    اعتراف میکنم نمیتونستم اون حس لذت بردن از لحظه رو در بیشتر اوقات زندگیم داشته باشم

    البته زندکی ام به قبل و بعد از این هدایت خدا و اشنایی با قوانین تقسیم میشه(،قبل از اشنایی با این مفاهیم که چوب لای چرخای زندگیم بود)

    وقتی که توحید برام مفهومی نداشت و الانی که دارم تازه مزه مزه ش میکنم و مزه ش زیر زبونم میمونه و دلم میخاد بازم بچشم

    میخام بگم خیییلی بهتر از قبل شدم

    خیلی نگاهم زیباتر شده

    زندگیم هموارتر شده

    دستان خدا رو حس کردم تو احظاتی که نیاز داشتم به کمک

    متوجه این تفاوت هستم انقدر که با این کشمکش ها ادامه دادم و الان بهتر از قبل از پس این نجواها برمیام

    واینو قبول کردم که

    من تو جهان دو قطبی زندگی میکنم و باید وظیفه ام که کنترل ذهنه رو همیشه انجام بدم و تاوقتی تو تلاشت رو میکنی خدا هم به کمکت میاد تا بتونی راحتتر اینکارو انحام بدی

    با تایید تمام نشونه هایی که از اجرای توحید و قوانین میبینم ،بیشتر بهم اثبات میشه که باید بمونم تو این راه و چنگ بزنم به ریسمان الهی

    و یادم باشه که اعتبار همه چیز رو بدم به خدا

    جالبه دیشب داشتم با خدا معاشقه میکردم

    خیلی سپاسگزاری کردم و هر چی که به ذهنم میمود رو مینوشتم و میگفتم اعتبارش به توست

    حتی الان قصد دارم یه ملکی رو بخرم ،بعد گفتم خدایا من فلان مبلغ رو دارم مابقی رو برام جورکن

    دقیقا بعدش اومدم به خدا گفتم

    همین مبلغ هم که روش حساب کردم هم مال توئه،از کجا اومده به حسابم؟؟شغلم ؟؟کی بهم این شغل رو داده؟؟استخدام شدن؟کی باعث شد بلافاصله بعداز فارغ التحصیلی اگهی استخدام بیاد و تو باعث شدی استخدام بشم

    قبولی تو دانشگاه؟کی باعث شد که قبول بشم؟درس خوندم؟کی باعث شد که هوش و استعدادداشته باشم که بتونم بخونم و قبول شم؟؟اصلا خدایا

    من هرطور حساب میکنم باز نقش توست والاغیر!!!

    من حتی نمیتونم یه بند انگشتم رو بدون اراده تو خم و راست کنم

    کدوم پول ؟کدوم رزق؟کدوم حساب بانکی؟طلا ووو

    هممممش از جانب تو بوده و تو صاحبشون هستی

    تا این مقدار دادی مابقی رو هم برام برسون تا بتونم بخرم این ملک رو

    چه جوری؟؟

    من براش ایده ندارم چون قراره تو بدی

    و تو ثابت کردی خودتو و من روی تو حساب کردم

    من دسته چکی که خیلی هم استفاده نمیکردم رو پاره کردم،سراغ وام نرفتم سه ساله،قرض که خط قرمزمه،وووو

    پس من هیچم و تو بی نهایت راه داری که منو به این خواسته ام برسونی

    بخدا دیشب عین این مکالمات رو با خدا داشتم

    وقتی به کارهایی که تو زندگیم انجام داده فکر میکنم

    مغزم سوت میکشه از فضل و مهربونیش

    همین

    همین اشنایی با قوانینش

    همین یه نعمت

    بنظرم

    بزرکترین لطف خدا بوده

    خیلی وقتا میگم من جز بندگان خاص خدا هستم

    چون منو با این قوانین و درک بهتر قران و توحید اشنا کرده

    ولی چه کنیم که ناسپاس میشیم گاهی

    ولی خودش باز هم دستمون رو رها نمیکنه و سرخط میارتمون

    هممون اون نقشه رسیدن به ارزوهامون رو داریم تو دستمون واون

    قرانه

    و تا حدی که بتونیم عمل کنیم به گفته های خدا تو قران

    به همون اندازه

    مث اون سگ بسیارخوش بین،مسیر رسیدن به خواسته هامون ،بسیار لذت بخش و بدون تقلا و خیلی اسون میشه

    همون چیزی که خود خدا گفته که

    یرید الله بکم الیسر ولا یرید بکم العسر (بقره 185)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  2. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1776 روز

    سلام عزیزم

    تا حدودی یه چیزایی یادم افتاد ولی دقیقا بخاطر نمیارمت

    همون گروهی که فک کنم تو داستان هدایتم بهش اشاره کردم ؟سال ٩٩ بود که من سه ماه بیشتر تو گروه نبودم و بعدش خودم از طریق این سایت مسیرم رو پیش گرفتم

    ممنون از ارزوی های قشنگ

    خداروشکر که خدا بهت نعمت داده یه گل پسر

    امیدورام موفق باشی

    روز به روز به سمت حال خوب بری

    به امید ارتباط بیشتر باهم عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1776 روز

    با ارزوی موفقیت برات دوست خوبم

    و منتظر خبرای خوب و خوندن داستان هدایتت هستم

    خداروشکر تو مسیر بودم و ادامه دادم و لطف خدا بوده و با گذشته ام خیلی متفاوت شدم

    شما که پیام گذاشتید یکم به اون روزا فک کردم دیدم ادم اروم رشد میکنه متوجه نمیشه ولی کمی که عمیق میشه میبینه چقدر تغییرات داشته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: