- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
به به چه روزیه امروز! بهترین روزه امروز …
الهی به امید تو، و به یاد تو
خدایا شکرت برای یک فرصت دوباره دیدن و نوشتن، سلام میکنم به همهی عزیزانم خداروشکر برای وجود ارزشمندتون تو زندگی من و این دنیای قشنگ.
اتفاقا دیروز تو دلم بود یک انیمیشن ببینم خیلی وقت بود ندیده بودم و داشتم میگفتم بریم یک انگری بیردزی ببینیم یا مردعنکبوتی جدید را که از قضا صبح که بلند میشم میبینم واووو موضوع جدید و فایل جدید دری درینگ؛ درسهایی از انیمیشن گربهی چکمه پوش.
بریم بریم ببینیم نکات مثبت را شکار کنیم؛
من این انیمیشن را دیدم قبلا، الان که گفتید درسهایی زیادی توشه یک لحظه استاپ کردم ببینم چی یادمه و خب گربهای بود که داستان هفت جونش به نمایش میذاره و عزراییلی که میخواد ببرش با خودش.
تنها درسی که یادمه ازش این بود که عزراییل میخواست بهش بگه قدر لحظه به لحظه زندگیت را بدون قدر جون، عمر، نفس به نفستو بدون.
این یاد من)
و حالا درسهای بعد من( عه نه تا جون بود.
چقدر این پارادایس زیباست
و چقدر قشنگ این درس، هر وقتی که ما مغرور میشیم و فکر میکنیم ضدضربهایم و درست همینجا نقطهی شکست ماست
توی زندگی ما با تمام موفقیت هامون میتونه اتفاقی بیافته که مارو انقدر به دنیای ترس و وحشت و ناتوانی ببره که تمام موفقیت هامون را ازیادمون ببره .
استاد این داستان که اینجا گربه چکمه پوش قبول میکنه بره گربهی خونگی بشه و اولشم یکم میخواد استایل خودشو حفظ کنه ولی میبینه نمیتونه و بعد خودشو وفق میده منو یاد خاطرهی سربازیم انداخت ( خنده ) اون اوایلش که تو اموزشی بودم بعد تو یگان بعدی و بعد یگان بعدش. اوایل میخواستم اون استایل خودمو حفظ کنم اون موفقیت ها هم یادم بوده ولی نمیشد .. سخت شده بود برام ولی ناامیدم هرگز نبودم و خوش بینم بودم و میگفتم من میتوتم شرایطی را که میخوام بسازم حتی اگر نظام باشه و تو این دوران با تمام باورهای محدودکننده نسبت بهش، به هر حال من اولین قدم و دومین را برداشتم خدا بازم تو قدم بعدیم کمکم میکنه.
خلاصه که شد … واقعا شد واقعا وقتی به دوران 15 ماهه سربازیم بین تیر 400 تا مهر 401 نگاه میکنم در مل جز دوستای خوب و خوبی و مهربونی و تمرین عملی عزت نفس چیزی نمیبینم و نخواهم دید. واقعااا بزرگتر شدم حالا گفتم در کل اما بخوام برم تو جز اولش واقعا همین بود اولش سخت بود برام کنترل ذهن هم سخت بود اما همه چیز از کم کم شروع شد همه چیز بهتر شد.
مرسی استاد که این فایل را گذاشتی و اینجوری که در مورد ویژگیهای مثبت این قسمت میگی واقعا برام درس بزرگتری شده که بهتر بخوام به هر چیزی/مستندی/فیلمی/انیمیشنی … توجه کنم، و البته مکمل توجه کردن + عمل هم کنم.
و چقدر مو این کارگردانو تحسین میکنم که این انیمیشن را به این زیبایی تصویرگری کرده و نشون داده که اگر دنیا را سخت ببینی هر جوری ببینی فقط برمیگردونه به خودت .
چقدر اینجا این نقطه خداروباید شکر کرد که داره به این شکل میگه من هستم هااا! من دارم بهت توجه میکنم! من همونی میشم که تو توجه میکنی هاا!
اره دقیقا اون صحنه شجاعت گربه چکمه پوش تو انتهای فیلم فوق العاده بود حسش کردم که دوباره برگشته به اون خویش قدرتمند، و چقدرر دیدنی بود چقدررر ..
استاد گفتی شهریار و سگ یاد دو تا خاطره دیگه افتادم که واقعا شکفت انگیزن: مخصوصا دومی
خرداد امسال رفته بودیم شهریار کنار دوستای بینظیرمون تو یک باغ و دقیقا این سگ ها را یادمه لامصب سگ نبود غول بود ایقدررر بزرگ و دقیقا این را یادم بود که اگر من بترسم میان سمتم و دیگه کنترل ذهن واویلا ( خنده ) اخه بچه بودم فکر کنم اول دبستان یادمه رفته بودیم اردوی مدرسه نارنجستان و من سگی دیدم و ترسیدم و پا به فرار گذاشتم به سمت جایی که ادم بزرگترها بودند یکی از بچه ها سنگی انداخت و اون سگ به سمت سنگ رفت و خداروشکر مارو فراموش کرد اما اگر فکر کردید که من حواسم بود سخت در اشتباهید و من هنوز داشتم دوو میکردم و هر چی صدا میزدند بچه ها منو من سرعتمو بیشتر کردم کردم تا اینکه یهو چشمامو باز کردم دیدم تو رود افتاده بودم! ( خنده ) خب شوخی بود این داستان اونجا که بچه ها سنگ انداختند دیگه مو ایستادوم. ( عاشقتونمم من )
خاطره دوم، برمیگرده به یک سفر گروهی 7 نفره در پیمایش ماسوله به ماسال با 32 کیلومتر پیاده روی تو دل جنگل اقااا این داستان یعنی ته ماجراجویی و ترس و شجاعت و خنده است انقدرررر خاطره دارم و میتونم داستان سرایی کنم براتون که باید تمام برنامه هاتوو لغو کنید بشینید جلوم تا مو بگوم براتون هرچند سفرنامه کاملشو نوشتم و به اشتراک گذاشتم هم تصویری هم نوشتاری .. اقا اولین روز پیمایش تو ماسوله رسید دیدیم سگ هم زیاده ها، یکی دو تا سگ اومدند بامون بالا رسیده بودیم به قسمت چالشی اول پیمایش که از 500 متر سطح دریا تا بالای 2200 متر بازم اومدند بامون بالا صبح بود ظهر شد، ظهر بود داشت غروب میشد کم کم تو روز اول، از فاصلهی نه چندان دور یک کلبه نمایان بود اقا صاحب کلبه کلی سگ داشت ما هم سگ داشتیم ( خنده ) همینجور که پیمایش داشتیم حالا نمای سمت راستمون میدونید چی بود؟ جنگلی پهناوررر از ابرررر واووو یادش بخیر، خلاصه نزدیکتر که شدیم سگ های نگهبان گله الیاس ( صاحب کلبه ) به سمت ما حمله کردند و چندتا سگ ما هم د بدوو برو سمتشون اقاا چنان احساس غروری میکردیم د نگو ( خنده ) تو این سه روز پیمایش و 32 کیلومتر پنج – شش تا سگ بامون بود و هر کسی دقیقا هر کسی مارو میدید اولین چیزی که میگفتند مشترکاا این بود که این سگها را چرا با خودتون اوردید با هشت تا علامت تعجب !!!!!! میگفتیم اینا بابا از اول مسیر خودشون اومدند بعد میگفتیم چرا؟ میگفتند بابا اینا سگهای گله ان و بعد من، مرتضی، نادر، نگین، ساناز و الهه یک نگاه به هم مینداختیم و لبخند میزدیم و ادامه میدادیم … باورتون میشه استاد سگ ها تا خود مقصد اولمون یعنی روستای چسلی اومده بودند! روز دوم پیمایش استاد جایی رسیده بودیم وسط وسط وسط جنگل دوتا دور هیچی حز درخت نبود تقریبا اول یال کوه بودیم سگ ها از وقتی که هوا تاریک میشد پارس میکردند هر کدام دقیقا کنار یک چادر دراز میکشیدند حالا این قسمت ربطی به خود موضوع فایل نداره ولی این نکته مثبت هست که چقدر خلقت خدا ارزشمند و بینظیر و باحکمت هست
تو سفرنامهام موقع نوشتن این جاری شد که انگار سگ های نگهبان بودند، خیلی حس خوبیه خیلی. شب هر کدام از بچه ها بیرون چادر میرفت یکی از سگها همراهشون میرفت. و خلاصه اصلا ترسی نمونده بود و از خیلی وقت پیش ما خود نقش اول شجاع دل را بازی میکردیم به خاطر همین، همین یاری را میدیدیم.
ولی نکته اینجاست که مرگ به گربه گفت من فعلا باهات کاری ندارم گفت فعلا نگفت کلا کاری باهات ندارم این خودش نشون میده که جهان ما پویاست و اینجوری نیست که اگر الان خوبی فردا هم خوب تری یا برعکس میشه تغییر داد و تا زمانی که تو روی خودت کار میکنی به شکل درست نتایج بهتر میشه.
رابطه ی عاطفی هر دوی شما را تحسین میکنم استاد و مریم عزیز واقعا زیباست واقعا دارم لذت میبرم. خداروشکر
واقعا داستان جیراف و خلاقیت اخ اخ نگاه تو داستانتو میسازه.
این داستان صداقتی که در مورد شخصیتتون مریم جان + داستان استاد را گفتید، داره بهم میگه چقدر میتونه یک ادم تاثیرگذار و الهام بخش باشه، و چقدر مهمه داشتن اصول خودت را داشتن.
وهمینطوره چه بخوایم چه نخوایم وقتی که منیته گل کرده همه چیز از ان خداست و مال خودشه و مااا همم مال خودشیم جزیی از خودشیم و البته که اناالله الیه الراجعون به سوی او بازمیگردیم.
خدایا شکرت شکرت شکرت
فکر نکنید یک جای خاصی یک شخص خاصیه که اگر برسی بهش و داشته باشی خوشبختی، خوشبختی یعنی لذت بردن از همین لحظه از همین دیدن از همین نوشتن از همین قهوه خوردن ( بفرمایید قهوه – خنده ) خوشبختی یعنی فرصت قشنگ زندگی داشتن یعنی داشتن شما یعنی داشتن پروژه لبخند خدا …
عاشقتونم
الهی شکر
واقعاا این فایل چسبید،
عه بوی کتلت میاد از خونه … ( ذوق و شوق )
میدونید کتلتو اگر برعکسش کنید چی میشه؟!
.
.
خب
اون ورش سرخ میشه ( خنده )