درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ایوب عبدی» در این صفحه: 1
  1. -
    ایوب عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1715 روز

    سلامی گرم به همه عزیزان

    استاد ازتون سپاسگزارم بخاطر درست کردن این فایل و حرف های قشنگی که زدید. من خودم این انیمیشن رو دیدم ولی اینجوری بهش نگاه نکرده بودم یعنی تا این حد.درکی که من داشتم کلا چیزی که یادم میومد از این انیمیشن این بود:

    وقتی که گربه فهمید که آخرین جونشه و راهه دیگه ای نیست به خارها چنگ زد. مثل مثالی که شما تو 12قدم زدید وقتی که فقط یه راه باشه دیگه ایده هایی به ذهنش میاد که قبلا بهشون فکر نمی‌کرده،وقتی که داره از بلندی میفته به همه چی چنگ میزنه. ولی الان بهتر میتونم درک کنم و هرچی تعریف میکردین میگفتم اره اره… استاد چقدر خوب قوانین رو از همه جا درمیارین، چقدر خوب به همه چی نگاه میکنین واقعا تحسینتون میکنم.

    ‏در طول فایل اشک تو چشمام جمع بود.یاد جاهایی افتادم که خداوند کمکم کرده.

    ‏یه داستان در مورد سگها بگم که تو این فایل اشاره کردین. من تو ارومیه سرباز بودم. تو یه پادگان بزرگ که کلی سگ وحشی توش بودن. یه روز که نزدیک کوه بودم و از بقیه دور بودم یه دسته از سگایی که همیشه ازشون فراری بودیم به طرفم اومدن. یه لحظه خشکم زد هرجارو نگاه کردم کسی نبود،هرچقدر فکر کردم با دویدن هم به جایی نمیرسیدم. نمیدونستم چیکار کنم و همون جا خشک شده بودم. وقتی که فهمیدم هیچ راهی نیست مگه اینکه باهاشون بجنگم یه جرئتی پیدا کردم یه لحظه نشستم و گفتم یا الله سگها اون لحظه به چند قدمیم رسیده بودن و فکر کردم الان تیکه تیکه م میکنن ولی خدا شاهده همین که نشستم و یاالله گفتم مثل یه ماشینی که چطور ناگهانی ترمز میگیره اونا هم ترمز کردن و همه فرار کردن. مات مونده بودم اصلا باورم نمیشد که رفتن پرشده بودم از احساس سپاسگزاری. هروقت یادم میفته حس نزدیکی به خداوند بهم دست میده.واقعا آدم وقتی میسپاره و تسلیم میشه خدا همه کاری براش میکنه مهم نیست که با چی یا کی طرفه.

    ‏یه چیز دیگه اینکه من امروز صبح یه اتفاقی برام افتاد و ناراحتم کرد و از خداوند خواستم که منو انقدر بزرگ کنه که این چیزها برام مهم نباشه و بعد از دیدن این فایل خیلی با نگاه بهتری میتونم به اون موضوع نگاه کنم تا حس بهتری داشته باشم.خدایا شکرت که انقدر دقیقی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای: