- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
سلام به استاد عباس منشِ عزیز،نورِ مسیرم و مریم جانِ زیبا و تمامی دوستانِ هم فرکانسم
من مدت طولانیه که عضو سایت هستم اما برای اولین بار احساس کردم حتما باید نظرمو مطرح کنم و سپاسگزار شمام برای اینکه این فضا رو برای ما ایجاد کردین تا بتونیم انرژی و هیجان و انگیزه ای که از یک فایل ارزشمند شما دریافت میکنیم رو به هزاران نفر با نوشتن کامنت منتقل کنیم،واقعا تمام جزئیات این سایت توحیدی عباسمنش منو به وجد میاره تازه اینو متوجه شدم وقتی کامنتی میزاری واقعا احساس میکنی توام یکی از اعضای این خانواده ای و میتونی یک عنصر تاثیر گذار باشی با اشتراک ذهنیت هات و تجربه هات،خداروشکر برای دقت بالای شما به تمامی ابعاد این سایت زیبا
درباره گربه چکمه پوش میخواستم بگم من هم شاید بارها توی تله ی اینکه من هر آنچه که لازم است رو میدونم،یا اینکه از همه بهترم بارها و بارها گیر افتادم ،من توی یک شرکتی کار میکردم که محصولات اورجینال وارد میکردیم و اکثر مشتری هایی که میومدن،از لحاظ مالی،لِول بالایی داشتن،من ماه اولی که رفتم سرکار هیچ حرفی راجب اینکه کجا بودم،چیکار کردم و چی بلدم نزدم،فقط کار کردم و خوب کار کردم توی روز دوم اسم همه ی کتونی هارو یاد گرفتم همه ی تکونولوژی هارو یاد گرفتم،هر کدوم از بچه ها که میومد میدید رو به روی استند کتونی ها وایستادم شروع میکرد ازم سوال پرسیدن و من خیلی رَوون و مسلط جواب میدادم،همه تعجب میکردن از پیگیری و تمرکزی که گذاشته بودم و سوپروایزر و فروشنده یک فروشگاه به دو سه نفری که چند هفته قبل من اومده بودن و هنوز لَنگ میزدن توی شناخت محصولات دائما مثال میزدن و میگفتن یاد بگیرین ازش،منم اعتمادبنفسم هر لحظه بیشتر میشد و حس بهتری نسبت به خودم پیدا میکردم،یک روز وقتی تارگت داشتیم و 70 میلیون کم داشتیم توی همون ماه اول من یه مشتری گرفتم و فیکس 70 تومن فروختم،اونروز همه واسم دست زدن تشویقم کردن و مدیر فروشگاه که آدم سختی بود اون روز اومد بهم گفت آفرین واقعا کارت خوب بود،انرژی و احساس خوبم روی هزااار بود،فردای اون روز،توی چینش فروشنده ها منو از نفر هشتم،گذاشتن فروشنده سوم،نفر اول سوپروایزر بود،بعد فروشنده یک و بعدیش من بودم،نگاه همه بهم تغییر کرده بود دائما داشتن ازم تعریف میکردن و من هرروز داشتم بهتر کار میکردم،یک کلاس آموزشی توی شرکت گذاشته بودن که فقط سوپروایزر ها و مدیران اِسمشون توی لیست کلاس بود یعنی افرادی که بالای دو سه سال توی شرکت کار کرده بودن بین اونا مدیر شعبه ما اسم منم داده بود و گفته بود پتانسیل بالایی داره به نظرم باید حضور داشته باشه،وقتی رفتم توی جلسات کلاس حرفایی که میزدم،سوالایی که میپرسیدم و حتی حضورم اونجا برای همه علامت تعجب بود!
تا اینکه توی ماه سوم من شدم بهترین پرسنل،بهترین فروشنده و فروشنده برتر ماه،عکسمو زدن توی اپلیکیشن و هرکس وارد میشد اول عکس منو میدید بهم کلی پاداش دادن،شدم فروشنده یک فروشگاه،هر روز و هر شب اول بودم و همچنان همه تعریف میکردن ازم اون ماه هیشکی از حقوقش راضی نبود ولی من بهترین و بالاترین حقوق و گرفتم اما کم کم فروتنی،تلاش و استمراری که داشتم جاشو داد به غرور و تکبر و خودبزرگ بینی،من با چشام دیدم که نتایج چقدر عوض شد،از یه جایی به بعد فکر کردم من واقعا از همه بهترم،هیشکی نمیتونه با من حتی رقابت کنه(سیستمی که دارم راجبش حرف میزنم 150تا نیرو داشت) فکر میکردم من فرق دارم،من استعدادم ذاتیه و دیگه نیازی نیست چیزی به خودم اضافه کنم همینی که هستم خیلی از تصورشونم بالاتره(به زبون نمیآوردم ولی توی عملکردم مشخص بود) دیگه جنس و بارِ جدید میومد راجبشون تحقیق نمیکردم ک چین؟چجورین؟چحوری پرزنتشون کنم و همچنان فکر میکردم فوق العاده ام
تا اینکه یک نفر اومد که فروشنده خوبی بود،توی روزای اول ترکوند و خیلی رفت توی چشم،حتی یک بار هم توی ذهنم تحسینش نمیکردم فقط داشتم توی ذهنم میگفتم این اگه خوبه من به این دلیل و اون دلیل از این بهترم
تا اینکه کم کم اون جایگاهی ک داشتم کمرنگ شد
مدیران میومدن میگفتن خیلی ضعیف شدی ما انتظارمون چیز دیگه ای بود و من به جای اینکه یه نگاه به عملکردم،فکرو ذهنیتم بکنم،چون عمیقأ قبول داشتم از من بهتر نیس و غرور سراسر وجودم و گرفته بود عصبانی میشدم و میگفتم اینا چیزی از من نمیدونن،بازار خوب نیس که من نمیفروشم ولی خب حتی اینو هم توجه نمیکردم ک بقیه دارن میفروشن،ببین تو کجای کارت ایراد داره خب عزیزمن
حقوقم هر ماه کم و کمتر شد
دیگه نه تعریفی بود
نه تمجیدی
نه دیده شدنی
نه عملکرد خوبی
داشت تعداد شبایی که با فروش صفر میرفتم خونه هی بیشتر میشد
فکر میکردم چشمم زدن
ولی خب خودم باعث و بانی این نتایج بودم
جایی که تلاشو متوقف کردم و توهمِ بی نظیر بودن چشامو بست!دقیقا شدم گربه چکمه پوش
اما خب تا از اون سیستم اومدم خدای مهربونم مثل همیشه منو از باتلاق تاریکی ها نجات داد و تفکر کردم و ریشه تموم اتفاقاتو پیدا کردم
این فایل ارزشمند شما هم مثل همیشه مُهر تاییدو زد واسم
واقعا فروتنی و سپاسگزار بودن مثل شخصیت سگِ داستان واقعا به زندگیمون رنگ میپاشه
میدونین ما انسان ها اگر کسی برامون کاری انجام بده حتما ازش بابت اون تشکر میکنیم مثلا وقتی کسی واسمون غذا درست میکنه حتما ازش تشکر میکنیم
یه لیوان آب کسی بده دستمون حتما ازش تشکر میکنیم
اگه هر کسی قدمی برامون برداره قدردانش هستیم
مثلا تصور کنین آیا امکان داره همسر یا پارتنرتون واستون غذا درست کنه،شما هر روز بدون کلمه ای صحبت برین سر میز بشینین،غذا رو بخورین و بلند شین از سر میز بدون هیچ حرفی
هر روز
هر روز
هر روز این تکرار بشه
حتی گاها نارضایتی مونم از غذایی که میخوریم ابراز کنیم و دنبال چیزی توش بگردیم و غُر بزنیم
آیا همسرتون روز دَهم هم با همون عشق و علاقه غذا درست میکنه
آیا به همون اندازه وقت میزاره برای درست کردن بهترین طعم ها و باکیفیت ترین غذا؟
وقتی میبینه شما هیچ نکته مثبتی توی کارش نمیبینین دیگه تمایلش برای عالی بودن رو از دست میده،چون شما اون عالی بودنو ندیدین،هیچ وقت!
حالا فکر کن ما هر آنچه داریم از پرودگارِ بزرگِ
تمام سیستمِ فعالِ توی بدنمون
تمام طبیعت بِکر و درجه یکی که میبینیم
تمام جریاناتِ کهکشانی
هر آنچه که بود،هست،همه و همه نعمت هاییه که خداوند برای ما فرستاده
ما اگر ثانیه به ثانیه هم سپاسگزار باشیم،باز هم هزاران هزار نعمت هست که جا میمونه
تموم اون چیزی که مشاهده میکنیم رو خداوند برای ما قرار داده و چه خدایِ بخشنده،بزرگ و مهربانی داریم که سپاسگزاری کمترین اما بهترین کاریست که میتوانیم انجام دهیم،فقط باید بهتر ببینیم،واضح تر ببینیم
دوستون دارم دوستای عزیزم
سپاس از شما استاد گرانقدر برای آگاهی های فوق العاده ای. که همیشه ب من دادین
خداروشکر برای این لحظه
خداروشکر برای درسای ارزشمند این سایت دوست داشتنی