درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «الهام رمضانی» در این صفحه: 2
  1. -
    الهام رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 1461 روز

    سلام استاد خانم شایسته

    و همه دوستان عزیزم

    پرده از رخ زبانم بگشا خدا

    تا نهان کنم اشکار

    من فقط میخواهم در مورد اون خاطر برخوردتون با سگ ها صحبت کنم

    من دیروز صبح برایم چنین اتفاقی افتاد با لول پایین تر

    اما من شکست خوردم

    من ترسیدم خیلی خیلی بد بطوری که تا یک ساعت بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر میشد

    بزارید داستان را از قبل تر تعریف کنم

    در یک پنچ شنبه زیبا من به همراه خانواده بزرگ مادری ام به قصد تفریح و عشق و حال به صحرا رفتیم که مانند یک روستای ک.چیک پر از خانه های کوچک ساده است اما کسی اونجا زندگی نمیکنه چون نزدیک شهره مردم میرن و میان

    دیروز پنچ شنبه بود

    ما ساعت 6 حرکت کردیم و رفتیم قراره بود اشکنه بخوریم شب اما پیتزا سفارس دادیم و کلا بگو بخند و عشق و حال با یک جمع سراسر باحال فقط همین

    با خاله همو بودیم بچه هاشون ببین دیگه راحت راجت بودیم فارغ از همه چی

    من الهام رمضانی

    عاشق حشراتم همه جور حشره ای میگیرم از کجول و ملخ و…

    ولی از مارمولک حالا توی جمع ما بزمجه

    ترس شدیدی داشتم خیلی

    موقعیت مناسبی بود که به ترسم غلبه کنم خب او جا هم پر از این موجود بود و هم پسر دایی دارم بسیار شجاع و تحسین برانگیز با دستش مارمولک میگیره

    بهش گفتم میخوام منم بگیرم مارمول

    برام 2تا گرفت توی شیشه کرد تا یه کم ببینم که ترسی نداره

    بماند که چقدر این پسر واقعا مهربونه خیلی عالی و با دقت با بزمجه ها برخورد کرد و یه مورچه که به جا کنده شدن دم مارمولک دندون میگرفت رو جدا کرد اخرش هم با نهایت ارامش مارمولک ها را رها کرد توی طبیعت

    چون من خودم احتمال داشت بکشمشون:)

    با کمک ازموش های پسر دایی عزیزم من مارمولک ها رو با دستم گرفتم

    یعنی تصور کنید دو تا مارمولک رو با دو تا دستام گرفتم و از خوشی روی هوام که من به بزرگترین ترس خودم غلبه کردم

    واقع یادم نمیاد که از خدا تشکر کرده باشم

    ولی قشنگ یادمه بارها و باره اون شب گفتم من دیگه از هیچی نمیترسم

    و یه سر خوشیخیلی بدی گرفته بودم اون موقعه نمفهمیدما الان میفهمم:)

    خلاصه چندین و چند بار جلو ی همه گفتم که مندیگه از هیچی نمیترسمو عکسام با مارمولک ها رو به همه نشون دادنو اینا……

    خلاصه ما شبم اونجا خوابیدیم البته موندیم فقط من که نخوابیدم بازی و خوشی داشتیم

    و چقدر زیبایی دیدم ماه پر نور تغریبا کامل هوا خنک و عالی درختا سبز غذای های لذیذ وچایی های خاله معصوم و اینا یعنی خدا کم نزاشت

    دیگه هوا که داشت روشن میشد تصمیم گرفتم که برم روی یه جای بلند و دور از خانواده بالذت طلوع افتاب روز 13 مرداد رو تماشا کنم

    و غرور غرور و غرور

    کل وجودم را گرفته بود

    تنها رفتم

    خیلی خیلی به خودم متکی شدم اصلا زره ای خدا در دلم نبود اینو میدونم

    گوشی هم نبردم

    رفتم رفتم تغریبا 1000 متر دور شده بودم از خانواده

    زیبایی های عالی دیدم

    طلوع رو دیدم و در راه باز گشت یک سگ دیدم کنار جاده خوابیده بود

    (داستان تازه داره شروع میشه)

    سیاهم بود اما کاملا اروم بود

    من تنها وسط یک جاده که هیچی نبود داشتم مسیرم رو طی میکردم

    (وقتی داشتم میفرتم این دوتا سگ رو دیدم اما سگه سیاه که اروم اروم بود و اون یکی سفیده هم دور بود و اونم اروم)

    و الان زمان برگشتنم بود سیاهه همچنان رام بود اما سگ سفیده با فاصه 15 یا 20 متر اون ور تر ایستاده بود و یه چیزی هم گرفته بود خدا میدونه چنان صاهایی در اورد وقتی منو دید که من واقعا روحم رو احساس کردم

    توی چشمام نگاه کرده بود و صداا میکرد که دیگه نگم براتون قلب داشت داد میزد بروووووووو فقط الهام از کنارش رد شو کارت نداره بررووووو

    اما من ترسیده بودم فیریز شده بودم

    مثل گربه چکمه پوش که از زخمی شدنش از گرگ خیلی میترسید

    نگم براتون

    رد شدم اما از کنار سگ سیاه نه اون سفیده اون خیلی ترستاک بود و من جرعتش رو نداشتم

    رفتم از مسیر اصلی کاملا خارج شدم و

    یک ادمم دیدم که گفت دنبال چی میگردی صحبحیه؟

    خیلی ترسیدم یعنی فکر کنم از ادمه بیشتر سگه ترسیدم اگه از کنار سگه رد شده بودم این خاطره بد برام نمیموند

    اما ترسیدم

    من کاملا در پناه الله یکتا بودما اما خودم ترسیدم

    خلاصه با حال زار برگشتم پیش بقیه و تا یک ساعت اشکم همین طور میومد خدا هوامو داشت خیلی خیلی

    اما من خودم نه

    من در نهایت صحت و سلامت رسیدم فقط ترسیده بودم

    ترس ئاقعا مرگه خود ترس مرگه

    و گرنه ما مرگ به معنای نابودی نداریم

    من از الان به بعد میخواهم فقط فقط نابودی و نیست شدن رو که بعضی ها میگن مرگ رو بزارم روی ترس

    ترس یعنی تو داری خودتو میکشی و چقدر بده

    اماتوکل

    الله الله چه نعمتیه

    این تجربه بماند برایم هم به عنوان درس و تجربه در ستاره قطبی ام میخواستم بنویسم اما قلبم گفت که اینجا بنویسم

    هم اینکه یه روزی برسه من به ترس سگ و هم ادم های غریبه غلبه کنم و متوکل باشم

    و اگه موفقیتی دارم مثل غلبه به ترسم برای مارمولک از خداوند تشکر کنم تشکر

    و خدا باشه توی دلم

    نه چیزای زود گذر زمینی

    الله یکتا بامنه

    استاد احتمالا وقتی که این فایل روی سایت بوده این اتفاق برام افتاده

    نمیدونم اگه میدیمش این فایل رو چه عکس العملی نشون میدادم

    اما به نظرم

    به اندازه انفاق افتادنش برام خیر داشت

    اینکه از خدا بترس بقیه چین اصلا

    استد چقدرر تحسنتون میکنم افرین برای این شجاعتتون در مقابله با سگ ها

    قانون همیشه جواب میده

    االله و اکبر

    الحمدلله رب العالمین

    خیلی خیلی همزمانی گفتن تجربه خودتون برای سگ ها و این اتفاق رو برای خودم

    تحسین میکنم چون باعث شد درس های بیشتری بگیرم

    مرسی استاد

    خدایا شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    الهام رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 1461 روز

    سلام مهدی جان تحسینت میکنم بخاطر موفقیتت مرد

    واقعا بخشش قلب ها را ارم میکند

    چقدر خوشحالم که خودتون رو درک کردید پیشرفت کردین و الان خوشحالید

    واقعیت من هم خیلی زیاد به ستاره های کناره اسمم در سایت اهمیت میدادم بطوری که کاملا وارد حاشیه شدم

    اما دیدن شما دوست عزیزم مهدی جان

    خیلی خیلی حالم رو بهتر کرد و بیشتر به خطایی که کردم پی بردم

    و چه اموزشی بهتر از دیدن الگو ها

    دیدن این رفتار و درکتون بسیار برامیم مفید و فرح بخش بود ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: