- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش583MB40 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش38MB40 دقیقه
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
به نام خدایی ک کافیست
سلام ب استاد عزیز و دوستان عزیزم
نشانه دیروزم درس هایی از گربه چکمه پوش بود، خداوند از زبان اون فایل با من حرف زد و آرامم کرد.
نزاریم ترسها بر ما چیره بشن، بریم تو دل ترسهامون، و ثابت کنیم کسی ک ایمان داره، کسی ک خداوند رو پشتیبان داره از هیچ چیز و هیچ کسی نمیترسه، و اون وقت می بینیم ک ترسها همش توهم بوده.
ترسها فرار میکنن از ما وقتی ک نترسیم ازشون( مثل اون گربه ک با گرگ جنگید و گفت بزار بمیرم ولی با ترس نمیرم )
ترس داشتم از رفتن ب محیط ناشناخته ای، باید مکان فروشم رو عوض میکردم، 13 روز آنجا بودم، بیشتر اون افراد رو می شناختم، سلام و احوال پرسی، مکان هایش برایم آشنا بود، آدمها تکراری، حسی ب من میگفت حیاط خانه ات رو عوض کن، میترسیدم، مگه خدایی ک اینجا بنده هاش رو فرستاد مکان بعدی نمیتونه؟
میترسم از بندگانش، خجالت میکشم، خدایم توحید شد در قلبم در پاهایم، عزت نفس شد در دستانم در پاهایم ک حرکت کنم، بله دوستان عزیزم در پس هر تغییر، در پس هر رفتن ب دل ناشناخته ها موهبت های فراوانی است، و ما می ترسیم و نسبت نسیان می دیم. ولی با همون ترسها رفتم و عمل کردم، گفتم بمیرم هم باید اینکارو انجام بدم، اصن میخوام ب خدا ثابت کنم ک چطوری خدایی میکنی؟ چطور تو روزی منو میدی نه بنده هات، نه آدمای این مکان، نه حتی این مکان.
هنر من با خودِ شخص من شناخته میشه نه اون مکان، ادمای اینجا از خداشونم باشه من میام گالری سیار میزنم اینجا ؛)
با تمام ترسهام رفتم و روی سکوی جدید با ادم های جدید در منطقه ی جدید لیوانام رو چیدم، هجرت کوچکی بود ک آماده ام کند برای حرکت های آینده، فکت هایی در ذهنم ساختم ک دوست داشتم با دوستانم ب اشتراک بزارم.
انسان ها مهربان تر، شریف تر، ثروتمندتر، فروش بیشتر و آسان تر، مکان لذت بخش تر، مسافت کمتر و راحتی بیشتر.
در روز اول در این مکان جدید بعد از 4 ساعت 5 میلیون فروش داشتم، خدا خدا اعتبار هیییچ فروشی ب من نمیرسه، خدا چطور مهر منو ب دل این بندگانت میندازی، همه میگن انرژی ات منو گرفته و بارها شده رفتن دوباره برگشتن و ازم خرید کردن، و یا گفتن ی حسی بهمون گفته برگشتنی از شما خرید کنیم. و باعشق بهاش رو می پردازن.
با وجود تمام این فکت ها باز نجواهای ذهن من مرا از آینده میترساند، ولی من یاد گرفتم ک بهش میگم اوکی ذهن عزیزم باشه بیا انجامش بدیم ببینیم چی میشه، ببینیم این خدا چطور خدایی میکنه؟ اصن مهم این حرکت کردن منه، این ایستا نبودن منه. این شجاعت و ایمان من تنها و تنها ب الله عه.
استاد جوری شده دیگه خودخواهانه از خدا ایده میخوام برا شجاعت های بیشتر و او مهمِ بعدیم رو بهم میگه. و عاشقانه دلم میخواد برم تو دل ترسهایی ک نجواها میخوان منو منصرف کنن و بعدش نتایجم رو بکوبونم تو صورتش.
خدا همه جا هست ناعمه، خدا همه جا میاد کمکت، هرجا باشی روزی تو میده، هرمکانی باشی بهت عشق میورزه و تحسینت میکنه.
این ایده های حرکت های جدید و رفتن ب مناطق ناشناخته قراره نعمت های بیشتری ب من بده، ینی من از خدا میخوام ک نعمت بیشتری بهم بده، بازم از این باحال تر، بازم از این پولساز تر، بازم مشتری های باحال تر ثروتمندتر و اونم میگه خب این حرکت و بزن.
ایمان داری؟ انجامش میدی؟ اینم جایزه ته بنده ی من.
استاد من عشششق میکنم از کارت خودم برا خودم خرید میکنم، امروز من با کلییی مشمای خرید رفتم خونه، و یادمه همیشه میگفتم من یه خانمی میشم ک رو پای خودشه، ک با کلی مشمای خرید میره خونه، همیشه این فانتزی ام بود و الان دارم تجربه اش میکنم، چه حس شیرینی عه، چه حس غرورِ شیرینی داره، غرور از افتخار، از حرکت هام از اینکه خودم خودم رو مسئول زندگیم میدونم.
و قراره یک سفر تنهایی 2 روز بعد برم انشاله، ب خودم برای تمام حرکت هام میخوام جایزه بدم و دمی بیاسایم با خدایم، همون سفری ک 2 سال پیش رفتم با کلیییی ترس، ترس از اینکه اگه خدا نباشه کنارت چی، ترس از اعلام کردنش ب بابا و مامان، ترس از کم اومدن پول.
ولی الان دارم با خیالی آسوده تو سرم پلن شو می چینم، و مطمئنم کلییی بهم خوش میگذره، از محلی های اونجا یک عموی عزیز دارم ک عاشقانه منتظر منه ک خانه شو در اختیار من بزاره و منو بگردونه در مناطق محل شون.
ترس از حرف بقیه : خیلییی راحت اعلام کردم ک من پس فردا میخوام برم سفر، و مخالفت خاصی نشد، این توحید چقدر زورش می چربه، پدری ک هیچییی بهم نگفت، نمیدونم نتیجه این حرکت کردن منو دیده و یه جورایی میدونه این دختر کارش درسته، میدونه من دستم تو دست خداست.
استادجان من الان دارم الگو میشم بین اطرافیانم، دارم ب چشم می بینم، من این 3 سال سکوت کردم و مسخره شدم از فایل گوش دادنم، ولی الان لذت میبرم خواهرم ک 5 سال از من بزرگتره از وقتی نتایج منو دیده سفارش بیشتری از هنرش می گیره، هنوز هم هیچ حرفی نمیزنم از قوانین، هرکس خودش باید مشتاقانه طالب علم باشه و زندگی شو بسازه.
استادِجان دوست تون دارم، مینویسم از نتایجم از روانی چرخ زندگیم تا فکت و منطقی برای دوستان عزیزم بشه و بگم از خدایم از قدرتش، شاید بقیه طبیعی بدونن و این درک رو نداشته باشن ولی من لذت میبرم اعتبار بدست اومدن پول رو ب خدایم بدم، میخوام اسمش رو همه جا فریاد بزنم و بگم اینها همه از فضل اوست.
یه هدایتی شدم ک یک سری جملات توحیدی ک ب خودم حس خوب میدن رو هربار روی ورق هایی مینویسم و برمیگردونم و ب مشتری هام میگم رندوم انتخاب کنن و این هم باعث ساختن ارتباطات قشنگ تر شده و هم ب خودم حس خوبی میده وقتی اون امید رو در بنده هاش می بینم.
و بارها شده افراد گفتن بخدا این برا خودِخود من بوده، و از اون جملات جواب شونو گرفتن و من میگم همه ما ب این جملات امیدبخش نیاز داریم، ما فراموش کردیم ک خدایی داریم ک تمام مسائل مون رو حل میکنه، مینویسم از عشقش، از مهربانی اش و من هم دستی از دستان خداوند هستم ک می نویسد، زبان خداوند هستم ک سخن میگوید، قلب خداوند هستم ک عشق می پراکند.
آمده یودم میلیاردر شوم او را شاختم، گریه هایم بیشتر شد، او را دیدم در همه چیز، ثروت اوست، رفاه اوست، مشتری اوست، غذای خوب اوست، لباس خوب، کتونی خوبم، سلامتی ام، هنرم، مهارتم، تحسین ها و تشویق ها همه اوست، ایده ها از اوست، ایمان تقوا،ایمان حرکت کردن از اوست، هدیه هایی ک میخرم، انفاق هایی ک میکنم همه را او داده…
پس اعتبار چی اش ب من برسه؟؟ مهارتم؟ توانایی ام؟ استعدادم؟ چهره ام؟ تیپم؟ مغزم؟ استراتژی ها!؟؟؟
خدایا هرآنچه دارم از آن توست و تو ب من بخشیدی.