درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اسداله زرگوشی» در این صفحه: 9
  1. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    به نام یگانه قادر هستی

    سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم دراین سایت الهی

    درسهایی از یک انیمیشن توحیدی!

    اگر بخواهم از سکانس آخر به سکانس اول نگاه کنم و نتیجه و درسی که از دیدن این انیمیشن گرفتم رو با دیدگاه و درس هایی که استاد بیان کردند مقایسه کنم میتوانم بگم :

    تفاوت نگاه کیتی(گربه ماده) و گربه چکمه پوش با نگاه پریستو (سگ/توله داستان) تفاوت میان نگاه من به زندگی با نگاه استاد به زندگی است! و این »نگاه توحیدی» است که این تفاوت فاحش رو ایجاد کرده است!

    اعتراف میکنم با اینکه چند بار فایل و صحبت های استاد رو گوش کردم و انیمیشن رو نگاه کردم ولی تفاوت نوع نگاه و درک من با نوع نگاه و درک استاد به بزرگی فاصله بین نتایج من با استاد درزندگی بود!

    استاد صبح که صحبت هاتونو گوش کردم رفتم و انیمیشن رو دانلود کردم و با خودم گفتم صبر میکنم دخترمم از استخر بیاد با همدیگه انیمیشن رو ببینیم و سورپرایز بشه! خلاصه نزدیکای ظهر موقعیت فراهم شد و گفتم شینا استاد یه انیمیشن تازه معرفی کردن بیا با همدیگه ببینیمش.تا انیمیشن شروع شد دقیقآ گفت: بابا این انیمیشن رو من خیلی وقته دیدم احتمالآ دیر به دست عباسمنش رسیده! کلی تو دلم خندیدم و کنارم دراز کشید و یبار دیگه انیمیشن رو نگاه کرد.

    در ادامه برمیگردم به اول داستان و درسهای دیگری که این انیمیشن برایم داشت را مرور می کنم.

    =================================================

    * استاد گفتید گربه ها در این فیلم 9 جان دارند (دخترمم میگفت در همه کارتونها گربه ها 9 جان دارند) و من یادم افتاد انسانها بارها و بارها در زندگی می میرند ولی نمی دانند چند جان دیگه دارند! هر بار که به هر دلیلی جسممان از روحمان فاصله می گیرد ما جانمان را از دست می دهیم. مگر غیر از اینست که اعتبار این جان به روحی است که خدا در آن دمیده است! هر بار که ما خدایمان را فراموش می کنیم و از خداوند دور می شویم در واقع ما یکبار داریم مرگ و تجربه می کنیم.

    * وقتی قانونمندیهای جهان را رعایت نکنیم ممکنست اتفاقی در زندگیمان بیفتد که کل موفقیت های زندگی را برایمان کمرنگ کند و ما را در گودالی بیندازد که نتوانیم موفقیت هایمان را بیاد بیاوریم. مانند اتفاقی که برای قهرمان داستان (گربه چکمه پوش) افتاد و مجبور شد قبول کند که یک گربه خانگی در منزل پیرزن باشد. این تیکه انیمیشن منو یاد خاطره ای از دیه گو مارادونا اسطوره بی نظیر فوتبال انداخت! دیگو مارادونا یک مدت به خاطر افسردگی بعد از ترک اعتیاد در بیمارستان روانی بستری بود، هنگام مرخص شدن از بیمارستان خاطره عجیبی از روزهایی که در این بیمارستان بستری بود تعریف کرد. او گفت:اینجا آدم های زیادی هستند که همه مشکلات روحی روانی دارند، یکی میگوید من چه گوارا هستم و همه باور می‌کنند، یکی دیگر میگوید من گاندی هستم و باز همه باور می‌کنند ولی وقتی من به آنها گفتم که من مارادونا هستم همه به من خندیدند و میگفتن: هیچوقت، هیچکسی، مارادونا، نمیشود!!!

    * وقتی که کیتی و گربه چکمه پوش به نقشه نگاه می کردند مسیر بسیار سخت و غیر قابل دسترسی نشان داده میشد به گونه ای که باور دارند جنگل نمیخواد هیچ کسی به آن ستاره برسد! جنگل در اینجا استعاره از همه کس غیر خودمان است ! چقدر در زندگیمان گفتیم خدا برای ما نخواسته، پدرم اجازه نمیده، دولت و حکومت نمیذارن، رئیسم جلومو گرفته و … و به هر کسی در زندگیمان قدرت داده ایم بجز به خودمان و خدایمان!

    جهان همواره به دید نظاره گرش واکنش نشان می دهد! جهان را هر جور که نگاه کنی (باور کنی) جهان هم همانگونه برایمان خواهد بود و اتفاقات و شرایط و موقعیت هایی سر راهمان قرار می دهد که این باورمان را تقویت نماید.انتظار هر چیزی رو داشته باشیم، همان برایمان اتفاق می افتد زیرا جهان فرکانس های ما را مانند آئینه به ما برمی گرداند سخت گیرد جهان بر مردمان سخت گیر. و وقتی که پریستو (توله سگ) نقشه را نگاه می کند مسیر برایش راحت وگلستان می شود.

    چقدر این باور که خداوند ما رو برای سختی و رنج و امتحان خلق کرده؛ دین و دنیای ما رو به باد داده و نه تنها باعث نشده ما به خداوند نزدیک بشیم بلکه سبب شده کلا منکر وجود خدا بشیم تا بتوانیم چند نفس هر چقدر هم کوتاه با خیال راحت بکشیم! و بگیم آب که از سر گذشت چه یک وجب ، چه صد وجب!

    * هنگامی که کیتی(گربه ماده) و گربه چکمه پوش در مسیر پریستو (توله سگ) حرکت می کنند با گلهای رز در مسیر درگیر میشن و وقتی در این مبارزه شکست میخورند رو به پریستو می کنند و میگند: قرار بود مسیرت راحت باشه؟! و پریستو در جوابشان می گوید: به نظرم تنها کاری که باید بکنید اینه که با حوصله رزها رو بو کنید! مسیر عجله بردار نیست! وقت بگذارید و حسابی از مواهبی که در جلوتونه تشکر کنید! چقدر در این جواب قانون و باورهای مناسب نهفته است! پریستو میگه موانع و تضادهای جلو روی مسیرتان را موهبت و نعمت الهی بدونید! چوقت اینجور میتونیم نگاه کنیم به موانع زندگیمان؟ وقتی که مانند پریستو با خودمان و اطرافمان در صلح باشیم! وقتی که به قول پریستو نخواهیم عجبه کنیم و یک شبه راه صد ساله را طی کنیم! وقتی که اجازه بدیم تکاملمان را طی کنیم! و مهمتر از همه وقتی نعمت های زندگیمان را ببینیم و بابتشان شکرگزار خداوند باشیم!

    یک راه مشترک، یک تجربه و موقعیت مشابه ولی نتایج متفاوت به ما ثابت می کند که این ما هستیم که با نوع نگاه و فرکانسمون موقعیت ها و شرایط زندگیمان را خلق می کنیم . اینکه دنیا چه رویی رو به ما نشون میده همش برمیگرده به باورهامون، به درونمون! و اینگونه نیست که از قبل در طالع ما نوشته شده باشه و ما اسیر شرایط و موقعیت و اتفاقات زندگیمان باشیم و فکر نکنیم که جنگل نمیخواهد کسی به آن ستاره برسد!!

    * «ترس؛ برادر مرگ است» یا «از هر چه بترسیم، سرمون میاد» اینها باورها و ضرب المثل های درستی اند که میتوان ردپای قانون رو درشون دید.

    وقتی که میترسیم یعنی ایمان نداریم! و وقتی ایمان نداشته باشیم از خداوند دوریم و وقتی از خداوند دوریم یه مرده متحرکیم!

    وقتی که ما از رخ دادن اتفاقی میترسیم؛ فرکانسی که به جهان صادر می کنیم را دوباره از جهان دریافت می کنیم و آن اتفاق در زندگیمان رخ می دهد.

    گرگه (عزرائیل) در این انیمیشن دیالوگ مهمی گفت که خیلی برامون میتونه درس داشته باشه.من بوی ترسُ احساس می کنم!. من وقتی میترسی بوشو احساس می کنم. وقتی که ما میترسیم جهان بوشو احساس میکنه! وقتی که ما از کسی یا چیزی و یا حیوانی می ترسیم آن شخص یا حیوان میفهمه که ما ترسیدیم! از کجا میفهمه؟! از آنجا که انرژی منتقل میشه!. این مساله به ما کمک میکنه که بدونیم چه کسی باهامون صادقه و چه کسی نیست! چه کسی انرژیش مثبته و چه کسی نیست! مثلا همه ما در صادق بودن استاد شک نداریم. چرا؟ چون انرژی ای که این ادعا را ثابت میکنه را دریافت کردیم و داریم دریافت میکنیم! و هیچ کسی نمیتونه سر انرژی و فرکانس کلاه بگذاره.

    نکات و درسهای این انیمیشن و صحبت ها و نکاتی که استاد اشاره می کنند بی شماره و در پایان میخواهم برای اینکه خستگیتون رفع بشه و خنده رو لباتون بیاد، خاطره ای از دوران نوجوانیم تعریف کنم که بی ربط با موضوع فایل و خاطره ای که استاد تعریف کردند نیست.

    ===============================================

    خاطره ای از سال سوم راهنمائیم

    در مقطع راهنمایی با شروع تابستان، من برای اینکه درآمدی داشته باشم و بتوانم چیزایی که دوست دارم رو بخرم، تابستونها ساندویچ فلافل میفروختم.منزل ما در شهرکی در 5 کیلومتری ایلام قرار داشت و من برای تهیه فلافل و گرفتن صمون (یک نوع نان ساندویچ که شکل لوزی دارد و اگر در اینترنت صمون عراقی رو سرچ کنید خواهید دید) صبح زود بیدار میشدم و با مینی بوس به ایلام میرفتم و ابتدا صمون میخریدم و بعدش فلافل و انبه میگرفتم و برمیگشتم به منزلمان و بساط فروش رو راه می انداختم و دو سال قبل هم اینکار را کرده بودم و تجربه موفقی داشتم. این تجربه موفق سبب شده بود که دوستان و هم سن و سالهای فامیل رقیب من شوند و آن ها هم ساندویچ فروش شوند و رقابتی بین ما شکل بگیرد که زودتر ملزومات رو تهیه کنیم و در جای بهتری برای فروش مستقر بشیم. این عادت زود بیدار شدن سبب شده بود که ساعت بدن من کوک شود و من اتومات و بدون کوک کردن ساعت از خواب بیدار می شدم و توبره ام رو بر می داشتم و راهی ایستگاه مینی بوس میشدم. در یکی از شب ها طبق معمول هر روز از خواب بیدار شدم و توبره ام رو برداشتم و راهی ایستگاه اتوبوس شدم (آنوقت ها ساعت مچی نداشتم! البته الانم ندارم خخخ). در بین مسیر یه پیر زن را دیدم که یک حلبی زباله بر دوشش بود و میخواست زباله ها را در کانال بین مسیر بریزد و من با دیدنش یکم اضطراب گرفتم که نکنه دیر کردم که این پیرزن بیدار شده و آمده زبالشو خالی کنه! به همین دلیل بر سرعت گامهایم افزودم و وهنگامی که غرق این افکار بودم در کسری از ثانیه پیرزن از جلو چشمم غیب شد و من نتونستم ردشو پیدا کنم. به سرعت خودم رو به ایستگاه مینی بوس رسوندم و در کمال تعجب دیدم نه تنها هیچ مینی بوسی نیست بلکه هیچ آدمی هم آنجا حضور نداره! با خودم گفتم ای دل غافل خواب موندم و میدان رو به رقبایم واگذار کردم.(ایموجی دست رو پیشونی)

    حدود یربع بیست دقیقه هر چه اطرافو نگاه می کردم هیچکسی نبود و همه چیز برایم مشکوک میزد! از آمدن مینی بوس نا امید شدم و راهم را به سمت منزل کج کردم. برای اینکه زودتر به منزل برسم از مسیر میانبری که از میان کوچه های تنگ و تاریک می گذشت مسیر برگشت رو طی می کردم که ناگهان در تاریکی مطلق که چشمام قادر به دیدن چیزی نبود سگی از جلوی پام از خواب بیدار شد و شروع کرد به پارس کردن! منکه قلبم اومده بود تو دهنم (هنوزم که دارم تعریف میکنم طپش قلب می گیرم خخخ) پا به فرار گذاشتم و سگ هم بدنبال من می اومد و پارس می کرد. با چنان سرعتی می دویدم که اگه سرعتمو محاسبه می کردند باور کنید رکورد دو در همه ماده ها رو شکسته بودم خخخ. ولی مگه سگ کوتاه می اومد؛ هر لحظه که نگاه می کردم پوزه سگ رو بر پشت پای کفش هام حس می کردم. خلاصه این سگ نامرد حدود 1 کیلومتر رو با من دوید و فقط یادمه خودمو پرت کردم داخل حیاط و سگ تا آخرین ثانیه و لحظه ورود به منزل دنبالم کرد.(آنوقت ها تابستونها هوا خنک بود و ما داخل حیاط می خوابیدیم و درب منزل هم از این حلبی ها بود که با فشار به راحتی باز میشد و نیاز نبود کسی بیاد در رو واست باز کنه). نمیدانم با اون پرش و صدای توپ مانندی که من خودمو پرت کردم داخل حیاط هیچ کسی از خواب بیدار نشد که بگه چی شده! خلاصه یکم که خودمو پیدا کردم رفتم داخل منزل که ساعتو نگاه کنم ببینم ساعت چنده؟ و در کمال نابوری دیدم ساعت 2:10 دقیقه شبه!!! بازم ایموجی دست رو پیشونی ( هنوز بطور واضح ساعت شمار و دقیقه شمار یادمه) رفتم رو تشک که خنک هم شده بود دراز کشیدم و ترسم زمانی بیشتر شد که غیب شدن پیرزن رو جلو چشمام بیاد آوردم! یه ایموجی بوق خودتون بذارید.

    خلاصه اینقدر ترسیده بودم آن شب که عطای گرفتن جای تاپ رو به لقایش بخشیدم و تا هوا کاملا روشن نشد، جرات نکردم از منزل بیرون برم.عایدی آن تابستان من 5 هزار و 500 تومن بود و هدفم (کوتاه مدت) این بود که دوچرخه همسایمون رو بخرم که مصادف شد با اول مهر و همسایمون هم قیمت دوچرخه رو 7 هزار عنوان کرد و حاضر به تخفیف نبود و برادر بزرگم بعلت اینکه مدارس شروع میشن از تامین مابقی پول مادرم رو منصرف کرد و من بدلیل برآورده نشدن این آرزوی نوجوانیم اولین کاری که کردم یه دوچرخه برای دخترم خریدم تا آرزو به دل نمونه خخخ.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 126 رای:
  2. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام و درود محمد جان

    ممنونم که مثل همیشه وقت گذاشتید و کامنت طولانی منو خوندی. هر چقدر بیشتر در این مسیر گام برمیداریم و حرکت میکنیم، توحید برایمان بعنوان یک اصلی که تمام تفاوت ها و نتایج رو رقم میزنه بیشتر بولد میشه!

    و واقعا هم همین گونه است که از قول استاد نوشتید یعنی تفاوت نتایج ما در تفاوت تعهد و نوع نگاهی است که وجود دارد.برایت در این مسیر زیبا ارتباط توحیدی عمیق با خداوند آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام و درووود برخانم محمودی عزیز

    ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و کامنت طولانی منو خوندید و تشکر میکنم بابت کامنت طولانی و پر بارتون که خط به خطش رو با عشق خوندم.

    ممنونم بابت نگاه زیباتون به رابطه منو دخترم. باور کنید روزی نیست که من خداوند رو از بابت داشتنش شکرگزار نباشم. این دختر با تمام همسن و سالهاش فرق می کند! نه اینکه چون دخترمه اینو میگم، نه! همه فامیل و هر کسی که باهاش برخورد داشته تحسینش میکنه. خیلی مودب، شوخ، باهوش و مستقل است. و همیشه یک رهبر و لیدر بین بچه هاست.قانون مندی ها رو خیلی خوب استفاده میکنه و حتی به ما هم تذکر میده! چند هفته است بصورت خودجوش علاقمند شده با مروارید دستبند مردانه و دخترانه درست می کنه و از بچه های فامیل و حتی بزرگترها سفارش میگیره و خلق پول میکنه! خودشم قیمت تعیین میکنه خخخ. چند روز پیش بیرون بودیم عموشو دید بهش گفت عمو من دستبند درست میکنم دوست داری یه دستبند هم واسه تو درست کنم؟ عموشم که خیلی دوسش داره گفت آره. به محض شنیدن این کلمه سریع با متر خیاطی دور دستش رو اندازه گرفت و بهش گفت عمو مال شما 30 هزار تومن میشه ها خخخ همه زدیم زیر خنده و عموش گفت باشه. دیدم رفت مروارید و وسایلشو پهن کرد و شروع کرد به آماده کردن سفارش. حالا تصور کن ما یه شب اومدیم خونه باغی و همه بچه ها و همسن و سالهاشم هسنتد و سفارش بعضی هاشونو تحویل داد و برای بعضی هاشونم سفارش گرفت. یاد جمله استاد عباسمنش افتادم که میگفت بچه ها نیاز به هیچ چیزی ندارند. آنها بیشتر ازما به خداوند نزدیکند. کافیست باورهاشونو خراب نکنیم!

    راجع به نکات کامنت ها کاملا باهاتون موافقم چون خودم اینو تجربه کردم و دلیل اینکه منم مثل استاد کامنت ها رو میخونم همین مرور و تکرار قوانین است که در ما باور می سازه!

    خیلی وقت ها کلمات و جملات ما یکی هستند ولی به نظرم آن انرژی و باوری که پشت این کلماتند سبب میشه به مخاطب منتقل بشه و مخاطب اون درک و انرژی رو دریافت کنه و بکار ببنده! و نکته دیگه هم که به خوبی اشاره کردید تفاوت مدار و فرکانس هاست که سبب میشه درک جدید و بهتری از قوانین داشته باشیم.

    بازم ممنونم عارفه عزیز استفاده کردم از کامنتتون و یکبار دیگر مروری داشتم بر قوانین. برایتان در این مسیر زیبا رشد روز افزون و سلامتی و سعادت آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام و درود عارفه عزیز

    شاید اگه یه فرد عادی این متنو بخونه تصور کنه خیالاتتو نوشتی! همینقدر تفاوت نتایج عامه مردم با اعضای این سایت الهیه!

    تمام سفرتون عین فیلم با کیفیت اچ دی از جلوی چشمام گذشت اینقدر که خوب نوشته بودی. وقتی از بیشه گفتی دقیقآ آن حال و هوا رو تجربه کردم.گرمای هوا و نبودن سایه و جایی برای استراحت، فقط باید دل به آب زد و آبتنی کرد و لذت برد از این آبشار بی نظیر.

    راجع به قرص ماه، دقیقآ این احساس رو ما هم تجربه کردیم هنگامی که در یک خانه باغ جنگلی بودیم و به همسر و دخترم گفتم ماه و ببینید چقدر قشنگ و نزدیکه! انگار بروس قادر (فیلمی که استاد در قسمت چهارم دوره کشف قوانین معرفی کردند) آن رو با دستاش آورده جلو اینقد که نزدیکه!

    عارفه جان تبریک بهت میگم بابت صفای وجودت و در صلح بودن با خودت که سبب شده هدایت های خداوند را ببینی و عمل کنی و پاداش تسلیم بودن همین معجزاتی است که تجربه کردید. برایتان سراسر نور و روشنی آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام و بان گیان آزاده عزیز

    سلامی گرم در این هوای گرم به آزاده جان هم فرهنگ و هم زبان

    اون آهنگ صفا منش رو من هم خیلی دوست دارم و اینجا صفا منش خیلی طرفدار داره و خمیشه هم کنسرت میذاره.

    باور می کنید یکی از آرزوهام برای همه جوانان مجرد اینه که با آگاهی های این سایت آشنا بشن. اصلا نوع نگاه؛ نوع معیارها؛ نوع انتظارات از زمین تا آسمان فرق میکنه! چقدر خدا رو شکر کردم براتون! چقدر لذت بردم از این نگاه درستی که به رابطه تون دارید! چقد تحسینتون کردم که فقط خوبی های پارتنرتون تو ذهنتون مونده! چقدر عالیه که دست خدا رو نبستید و اجازه می دید هدایت بشید.باور کن اشک تو چشمام نقش بسته!

    شما با این باورهای قشنگ و درون زیبا؛ لایق بهترینها خواهی بود و قطعا جهان به فرکانس های شما پاسخ مناسب رو خواهد داد.(کره چنه احساساتیو بیم خخخ باور کی بی اختیار گیروسم!)

    کامنتتو که میخوندم با خودم گفتم مگه رابطه من با دخترم چجوره که دوستای دیگه هم بهش اشاره کردن؟ مگه رابطه باید غیر از این باشه؟ و وقتی کامنت شما و رابطه با پارتنرتون رو خوندم و اشکم درومد جوابمو گرفتم. ما اینقدر زیرپوستی و آروم تغییر می کنیم که متوجه تغییر رفتار مون با رفتار جامعه نمی شویم و وقتی نگاه شما رو با نگاه جامعه به رابطه مقایسه کردم متوجه شدم چقد افکار و دیدگاه هاتون با عامه مردم متفاوته!رابطه ها در این دوران یا میمیرم برات میمیرم براته یا می ..نم براته! یا از این ور بوم میفتن یا از اونور بوم. و خداوند رو شاکرم که شما در مسیر درستید و قطعا با باورهای درستی که دارید؛ فرد مناسبی رو جذب خودتون خواهید کرد.به روح مادر عزیزتون نور بباره عزیز. قطعآ نگاه شما در مورد مرگ هم الهی و متفاوت از باورهای عامه است.

    حتما شینا رو به نیتتون میبوسم. کلا تو طول روز من هر وقت ببینمش میبوسمش خخخ و به امید خدا دوستان هم فرکانسی رو در زمان مناسب و در مکان مناسب ملاقات خواهم کرد.

    کلی خندیدم وقتی اون صحنه ها رو تصور میکردم (کامنتت شد صحنه اشک و لبخندها خخخ) ولی آخرش انگار یادت رفت بگی دختر عموت با سگ چکار کرد! فک میکنم بو کشیده و دختر عموتو پیدا کرده و کلی جیغ و داد و بیداد خخخ

    ولی یه چیزی که من از استاد یاد گرفتم و در همین فایل گربه چکمه پوش بهش اشاره کردند اینست که نه تنها در ظاهر نباید بترسیم بلکه در باطن هم نباید بترسیم زیرا فرکانس منتقل میشه و نمیشه برای کسی، حتی یه حیوان نقش بازی کرد! پس ایندفعه با این باور به دل ترسهات برو. باور می کنید همسر من بقدری از سگ میترسه که اگه جایی بریم یک کیلومتر دورتر سگی ببینه از ماشین پیاده نمیشه! در این حد! و هنوز نتونسته با ترس هاش غلبه کنه و تلاشی هم نمیکنه و هر جا میریم سگ ها به خودش جذب میکنه و همواره جیغ و داد داریم وقتی جایی میریم خخخ

    …کوردی گفتن (نترس بومه نذرت من کنارتم) کاریت نداره! چقدر این جمله فرکانسش خوبه و به دل میشینه! آفرین به همشهریم بابت گفتن این جمله خخخ

    گاهی یه جمله کردی رو نمیشه با یه کتاب توضیحش داد! همین کلمه بومه نذرت! چقدر میشه معانی مختلفی براش تعریف کرد. چقدر میشه از زاویه های مختلف تحلیلش کرد! انگار یه چاه عمیق میمونه که ته نداره! هر چقدر پائین بری چیزای جدیدتری رو کشف میکنی. خلاصه عشق قشنگه…!

    لذت بردم آزادجان از کامنت زیبات و چقدر احساسم عالی شد با کامنتت.خدایا شکر بابت عزیزانی مثل شما که مثل خانواده ام هستند. مراقب خوبی هات باش و برایت در این مسیر زیبا عشق و سعادت و خوشبختی آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام و درود بر خواهر عزیزم بانوی عشق

    دقیقآ همین طوره که فرمودین بانو! بچه ها با ضمیر و فطرتی پاک که حاصل دمیده شدن روح خدا درشون است به دنیا میان و اگر ما باورهاشونو با رفتارها و آموزه های غلط خراب نکنیم، احتیاج به هیچ گونه تربیتی ندارند.به قول معروف ما شر نرسونیم خیر پیشکشمون! و واقعآ من اینو در دخترم میبینم. و تلاشم اینست که خودمو بگونه ای تربیت کنم که باورهای مخربم رو به بچه ام منتقل نکنم!

    باور کنید من هیچ تلاشی برای تربیت دخترم نمی کنم و در واقع او دارد ما رو تربیت می کند! خخخ و خدا رو شکر خودشم اینقدر باورهاش خوبه که بهمون میگه نمیدونم چرا هر کی منو میبینه عاشقم میشه! و واقعآ هم همینه! زیرا دنیای بیرون ما انعکاس دنیای درون ماست.

    بارها میبینم میره تراس خونه میگه بابا کسی لطفا تنهایی منو بهم نزنه! میپرسم چرا؟ میگه میرم تراس میخواهم با خدا حرف بزنم! و میبینم چقدر راحت با خدا رابطه داره و حرف میزنه! اصلا مقاومتی برای درخواست از خدا نداره! روزی نیست نیاد بگه من این چیزا رو از خدا خواستم و خدا بلافاصله برام اجابت کرده! من مفهوم خیلی از صحبت های استاد رو در مورد مقاومت نداشتن با دیدن دخترم درک می کنم!

    هر بار که نگاهش میکنم خدا رو در صورتش میبینم و غش میکنم براش! گاهی من و بیشتر مادرشو راهنمایی میکنه و قانون رو بهمون یادآوری میکنه! و حرفایی میگه که اگه ضبط کنی و بشنوی باورت نمیشه که این حرفها و درک یک دختر 9 ساله از قانون و زندگیه! وقتی که همسرم حامله بود من باهاش قرار گذاشتم که فرزندمون چه دختر باشه و چه پسر من همین یه فرزند رو بیشتر از خدا نمی خواهم و همسرم هم میگفت اگه دختر باشه تو دلت پسر میخواد! و تا همین یکی دو سال پیش هم همین حرفو میزد خخخ. و روزی نیست که من بابت داشتن دخترم سپاسگزار و شکرگزار خداوند نباشم. ان شااله در زمان مناسب و مکان مناسب عزیزانم رو ملاقت کنم و از نزدیک ببینید حرفایی رو که نوشتم. ممنونم از نگاه زیبا و احساس قشنگ و دعای زیباتون. برای شما و خانواده محترمتون سراسر عشق و نور و شادی آرزو میکنم بانو.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام و درووود بر خانم محمودی عزیز

    چقدر زیباااااااا نوشته ای بانو! چقدر نثر آهنگین و شیوایی دارند! انگار کلمات در جلوی چشمانم می رقصند! احسنت به شمااااا؛ دستمریزاد عارفه جان…

    حتما این متن زیبا رو برای دختر و خانمم خواهم خواند. همانطور که خودم بارها خواندم و لذت بردم .خدا می داند این جملات الهی ات چقدر باورهای شینا را قویتر می کند! و چقدر از این لطف و محبتت در ذهنش ماندگار میشود.

    آرزو میکنم این احساس و انرژی فوقالعاده ای که به ما انتقال دادی 1000 برابرش به خودتون و زندگیتون و فرزندان نازنینت برگردد.در پناه خداوند باشی دوست عزیز.یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلاااام رضوان جان

    این سر خیزی هم خودش فلسفه جالبی داره بذار بگم یکم بخندین!

    خانواده ما خانواده پرجمعیتیه، 4 برادر و 4 خواهر! صبح ها که مادرم چایی دم میکرد بین من و داداش بزرگترم رقابت بود سر اینکه کدوممون زودتر چایی بخوره! و سر این قضیه هر صبح با هم کری داشتیم و هر کسی زودتر میخورد نعلبکی رو میذاشت رو پیاله و اعلام برنده شدن می کرد. به همین دلیل خیلی وقتها که قبل از دم کردن چایی بیدار میشدیم سر اینکه مادرم برای کدوم یکیمون اول چایی بریزه دعوا بود! خلاصه انگیزه زود بیدارشدنمان بالا بود خخخ هرچند آن زمانها که ما به خاطر جنگ آواره بودیم و زیر چادر در دشت و کوه زندگی می کردیم و امکانات الان نبود و اصلا برقی وجود نداشت و همان اول شب با تاریک شدن هوا میخوابیدیم به همین دلیل خوابمان کامل بود و با انرژی پا میشدیم.

    واقعا حال و روز من همانگونه بود که تصور کردی؛ خدا نکشتت کلی خندیدم وقتی تصورش کردم خخخ

    اون پیرزنه اون وقت شب هم جن بود! چون جایی که غیب شد کاملا در دید من بود و مکانی مسطح بود که اطرافش چیزی وجود نداشت و نمیتونست به این سرعت از دید من محو بشه! نترسی ها خخخ

    خلاصه ممنونم که نوشتی برام و بازم کلی خندیدم.دمت گرم! در پناه حق باشی رضوان جان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام و درود فهیمه عزیز

    برای من شما قهرمان زندگی تونید! وقتی میدونم چه روزهایی رو پشت سر گذاشتی و مردانه جهاد کردید برای سرپا نگه داشتن زندگیتون، جهان پاداش اینکار را به شما داد. همیشه سرتون رو بالا بگیرید و به خودتان افتخار کنید. همون طوری که من سرمو بالا می گیرم و به وجودت افتخار میکنم.

    هرگز! هرگز! هرگز! خودت را کم نبین! باور کن! باور کن! خیلی از ما مردها هم در مقابل کارهایی که شما انجام داده اید، ناتوانیم!!!

    همیشه خودت را تحسین کن. همیشه خودت را نوازش کن. همیشه به خودت آفرین بگو.قهرمانان فقط مال فیلم ها و داستانها نیستند. هر قدمی که برای ساختن زندگیت برداشتی و برمیداری؛ هر قدمی که برای ساختن شخصیت و افزایش ظرف وجودت برمیداری؛ هر قدمی که در راه برطرف کردن نقاط ضعفت برمیداری؛ هر قدمی که برای روشن کردن نقاط تاریک درونت برمیداری و هر قدمی که در مسیر رشدت برمیداری تو قهرمان میشی و تو قهرمانی.

    ممنونم فهیمه جان که وقت گذاشتی و برایم نوشتی.برای داشتن دوستان قوی ای مثل شما به خودم افتخار میکنم و همواره برایتان سلامتی و شادابی و نعمت روز افزون آرزو میکنم.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: