درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    583MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی درس‌هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش
    38MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

794 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فرزاد بازیار» در این صفحه: 1
  1. -
    فرزاد بازیار گفته:
    مدت عضویت: 780 روز

    سلام خدمت همه یه داستان جالب که برام اتفاق افتاده اینه که از بچگی دوست داشتم شبیه اون گربه میشدم یعنی گربه خونگی البته این داستانی که می‌خوام بگم طولانیه جهت یادآوری به خودم میگم اینو که کامنت بذارم تو ذهنم بمونه،مثلا دوست داشتم تو خونه یه نفر بودم البته جنس مخالف و بهش کمک میکردم که زندگیش مرتب باشه وپیشش باشم تو همه چی کمکش کنم اینا مال دوران نوجوانی هست،جالب اینجاس که بزرگ که شدم عاشق روزاو ماه تولدا شدم و خودم هرچی درباره ماه تولد می‌خوندم همون گربه بودم یعنی ماه سال تولد میشد گربه اینارو الان که دارم می‌نویسم متوجه شدم که که غرور چه کارایی که نمیکنه،یه بار با بابام رفتیم یه شهر دیگه خونه فامیل یه اتفاقی واسم افتاد یه خورده ناخوش شده بودم که حال و هوای عوض بشه، از خونه زدم بیرون یه بارون جالبی میومدم من حالم بده شده بود همینطور تو خیابون سرگردون بودم که یهو رفتم جلو در یه خونه یه خانمی میخواست تو اون بارون سوار ماشین بشه پیش خودم گفتم برو بهش بگو ازش کمک بخواه اما نرفتم غرور بود که نذاشت یا ترس نمیدونم، تو انیمیشن انسان روباه و اسب و موش کور یه جمله یی هست میگه بزرگترین شجاعت کمک خواستنه، برگشتم خونه دوباره حالم بد شد و این ماجراهای غرور برام باز اتفاق افتاد تو چیزای دیگه که هی منو میکشوند به عقب و هی تکرار تا اینکه بعد از چند سال الان متوجه شدم که اگه بترسی و فرار کنی چیزی به دست نمیاری،پشت همه ترسها چیزایی که دوست داری و آرامش بهت میده هست،تازه دارم یاد میگیرم اونی که باید پیششون باشم کنارشون باشم خونواده هست،همون مثال یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم خوشبختی مثل همون سلامتی و تاجیه که رو سرمونه و فقط خودمون نمیبینیمش…امیدوارم منظورم و رسونده باشم همتون شاد خوش باشین همیشه و هر لحظه حال دلتون خوب و خوش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: