در این فایل، استاد عباسمنش از دل یک بازی ساده مثل پینگپنگ، درسهای اساسی زندگی را به ما میآموزد. درسهایی که اجرا یا عدم اجرای آنها، مسیر زندگی ما را بهاندازهی تفاوت میان یک جادهی سربالایی و پر از سنگلاخ یا یک جادهی آسفالته و صاف، دگرگون میکند.
موفقیت در هر جنبهای از زندگی اصول سادهای دارد. کار ما این است که این اصول ساده را یاد بگیریم و تکرار کنیم. آنوقت، زندگی به یک لذت بیپایان تبدیل میشود.
ابتدا توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با دقت گوش دهید.سپس در بخش نظرات دربارهی تجربیات زندگی خود (در کسبوکار، سلامتی، روابط و…) بنویسید که:
- کجاها توانستید به قانون تکامل عمل کنید و مسیر برای شما آسان و لذت بخش شد؟
- کجاها برای رفتن به مرحلهی بعدی صبر داشتید و بهجای عجله، روی بهبودهای مستمر تمرکز کردید، تا جایی که پایههای این مرحله بهاندازهی کافی تقویت شد و توانستید موفقیتهای آینده را روی آن بنا کنید؟
- کجاها برعکس عمل کردید؟ یعنی بهجای تمرکز بر بهبودهای کوچک اما مستمر و تقویت فونداسیون درونی خود در این مرحله، عجله داشتید بدانید در مرحلهی بعدی چه خبر است، یا به خاطر مقایسه با دیگران، نمیخواستید از قافله عقب بمانید. در نتیجه، بهجای تقویت فونداسیون، بار اضافهای بر آن گذاشتید و قبل از تکمیل ساختمان، آن را ویران کردید.
مثلاً: هنوز کسبوکار خود را تازه شروع کرده بودید، اما در حالی که توانایی شما در مدیریت چند نیروی انسانی به ثبات نرسیده بود، شروع به گسترش کار و افزودن کارمندان بیشتر کردید. در نهایت، نهتنها سود بیشتری کسب نکردید، بلکه هزینهها بهشدت بالا رفت و همان سود قبلی را هم از بین برد.
4. برنامه شما برای استفاده از این درسها در هر جنبهای از زندگی خود، چیست؟
منتظر خواندن نظرات تاثیرگذارتان هستیم
درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
یک خبر خوب
دانشجویان زیادی در طی عمل به آموزه های جلسات اولیه، توانسته اند مسیر زندگی خود را با دقت بی نظیری تصحیح کنند و نتایجی کسب کرده اند که مدتها برایش تلاش می کردند اما به نتیجه نمی رسیدند. می توانید بخش هایی از نتایج دانشجویان را از طریق لینک های زیر مطالعه کنید:
تجربیات دانشجویان دوره «هم جهت با جریان خداوند» به محض ورود به دوره
بخشی از نتایج دانشجویان از 3 جلسه اول دوره «هم جهت با جریان خداوند»
توضیحات دوره و سرفصل جلسات دوره تا الان را از طریق لینک زیر مطالعه کن. اگر حسی در قلب شما میگوید که آگاهیهای این دوره به شما کمک میکند تا نتایج نصف و نیمه زندگی خود را به ثمر برسانی و شرایط دلخواه خود را بسازی، اگر خداوند نشانهای به شما برای ورود به این دوره داد، با ما به جمع دانشجویان دوره “هم جهت با جریان خداوند” بپیوند.
مطالعه اطلاعات کامل درباره دوره «هم جهت با جریان خداوند»
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 2322MB53 دقیقه
- فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 251MB53 دقیقه
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت شما استاد عزیزم، خانم شایسته مهربان، و همه شما دوستان عزیز و ارزشمندم در این مسیر الهی
ماشاالله به به چه بدنی، چه استیلی، چه رخ و جمالی! واقعا حظ کردم و لذت بردم استاد جان، از این تجهیزات و ادوات هیولا که نگم آقا! واقعا تحسین برانگیزه و چقدر لذت بردم از دیدن این ویدیو و این ربات های نازنین و با حال که منو یاد فیلم ها و انیمیشن های زیبا و چشم نواز میندازن.
چقدر دوست دارم منم تجربه کنم این شرایط رو استاد و دلم کشید واقعا! یاد دوران قدیم و زمان نوجوانی و جوانیم افتادم که چقدر پینگ پونگ بازی میکردیم با خانواده و فامیل و چقدر توش پیشرفت داشتم و عالی شده بودم. مخصوصا که یدونه فقط راکت هیولای اِستیگای اصل سوئدی داشتیم که مال داداش بزرگم بود و جنگ و دعوا سر این راکت! : )) که حکم جام قهرمانی و مدال طلای مثلا مسابقات المپیک رو داشت واسمون! هر کسی با راکتای داغون و رنگ و رو پریده و تکه و پاره شده و چوب شکسته و نابود بازی میکرد و قشنگ با آسفالت شدن میتونست تا بالا بالاها خودشو بکشونه بالا، میتونست این راکتو بدست بگیره و حس فتح کردن قله اورست و مستقر کردن پرچم ایران به جای پرچم اِمریکا تو کره ماه رو داشته باشه برای لحظاتی! : )) خدایا شکرت بابت خاطرات خوب و خوش..
استاد نکته ای که توی دقیقه 20 فایل داشتین میگفتین یکی از نکاتی بود که دقیقا بصورت اتومات توی تجربه بازی پینگ پونگ توی سنین کم و نوجوانی که بازی میکردم، رعایت میکردم مخصوصا اون حرکتی که دقیقا بزنی روبروی دستی که راکت گرفتید و نه در جهت مخالفش یعنی پاسخ توپ زدنت کج و مخالف دستی که راکت گرفتی نباشه و این خیلی گول زننده و سخت هست پیش بینیش برای حریف. و چقدر این بازی فوق العادس و هم هوش و ذکاوت آدم رو تقویت میکنه و هم فیزیک آدم و چابک بودنش رو. اونم بدون هیچ آموزشی و حتی فیلم نگاه کردنی، و فقط با تمرین و تکرار و البته بازی بزرگتر ها رو نگاه کردن اونم بصورت نه حرفه ای، در حد متوسط بودیم هممون، اما چون مدت نسبتا طولانی و خوب چند ساله ای رو میشه گفت تقریبا بصورت ممتد بازی میکردیم، توش تا یه حد خیلی خوبی قوی و نسبتا حرفه ای شده بودیم.
نکته ای که داشتین در مورد رعایت قانون تکامل و مخصوصا اونجا که در مورد مشاغلی که یه اوستا مثلا میخواد کار رو یاد یه تازه وارد بده مثلا یه نوجوان یا سنین کم کلا، اینه که مخصوصا تو جامعه ما ایران خیلی این مورد پیش اومده و میاد هنوزم که فرهنگ درست هر چیز رعایت نمیشه متاسفانه و توی مشاغل بگیر تا هر موضوع دیگه ای، اصلا اصول درست و فرهنگ سازی درستی نمیشه، اول به قولی میخواد حتی اون استاد کار حرفه ای و با تجربه، بخاطر شاید عقبه و تجربه ای که احتمالا خودش داشته توی اون شغل و حرفه، که مثلا کتک خورده یا شاید تحقیر شده حسابی اولش، یا مثلا توی آزمایش های مختلف قرار گرفته و اوستاش اول کارهای خیلی سخت و در حدی که یه اوستا شاید خودش هم نتونه درست انجامش بده یا نیاز به تجربه و مهارت بالایی داره، بخواد به اون شاگرد یا تازه کار یاد بده یا حتی یادم نه، بخواد اصلا از عمد بهش کارهای سخت بده در حد خودش، که اون نتونه انجام بده و یا بزنه بلایی سر خودش بیاره یا آسیب ببینه، که بعد بهش بخنده اولش یا مثلا بخواد حتی خلاء و عقده های درونی خودش رو اینجور یه جورایی پر کنه و به طرف احساس حقارت بده یا فخر بفروشه و مثلا جلوی چهار نفر همکار یا به اصلاح با تجربه بگه، ها ها ببین تروخدا این کله پوک و صفر کیلومترو! یا ببین این بچه نادون رو تروخدا! بچه تو باید حالا حالاها درس یاد بگیری، حالا حالاها باید قشنگ صاف بشی زیر فشار و تجربه تا به جایی برسی یا اوستا بشی! و شاید ندونن یا حتی چرا اتفاقا هم بدونن که طرف ممکنه ول کنه بره یا ممکنه اصلا یه بلایی سرش بیاد که تا عمر داره نتونه فراموشش کنه یا هرچیزی تو این مایه ها، و این موضوع توی میگم مخصوصا جامعه ما ایرانیا خیلی دیده میشه که متاسفانه یه جور کلاس گذاشتن و مثلا غرور و بزرگی و آدم با تجربه ای بودن جلوه میکنه واسه خیلیا، و البته خیلیا هم هستن که واقعا برازنده لقب استادی و با تجربه بودن هستند که بینهایت انسان های شریف و درستکار و با اخلاقی هم هستند اتفاقا.
یه مثال اتفاقا خیلی هم تازه که برای خودم پیش اومد حتی همین یه مدت پیش که برای اولین بار توی یه فروشگاه زنجیره ای بزرگ مشغول به کار شده بودم از روی ناچاری و داستانش مفصله، و خب کارهایی بود که اصلا با اینکه من تجربه کارهای سخت فیزیکی رو داشتم از بچگی اما سالیان سال هست که دیگه طرف اینجور کارها نرفته بودم و آمادگیشو نداشتم و از طرفی بخاطر مشکل سلامتیم هم میشه گفت واسم ضرر هم داره و نباید انجام بدم، اما خب میگم بخاطر شرایطم و یه سری چیزها مجبور شده بودم برم خودم رو امتحان کنم، خب با تمام این حرفا، اتفاقا توش هم خیلی عالی بودم و با توجه به اینکه چند نیروی دیگه هم اونجا کار میکردند و برای انبار داری و چیدمان و کارهای سخت دیگه مثل بار خالی کردن های متعدد باید همیشه حی و حاضر میبودیم، خیلی عالی بودم هرچند واقعا چالش هایی رو مخصوصا بخاطر سلامتیم داشتم که آزار دهنده هم بود، تا اینکه یه قسمتی از کار بود برای مخصوصا بار خالی کردن با کامیون های بزرگ که از گاری ها و سبد های مخصوص حمل کالا هم استفاده میکردیم و من تا حالا از اون گاری های دسته بلند عمدی شکل استفاده نکرده بودم و اتفاقا خیلی خوب از عهده ای بر اومده بودم چون قبلا کارهای بدین شکل و مشاغل مختلفی رو توشون تجربه و مهارت کسب کرده بودم خیلی زود توی زمینه های مختلف دیگه هم راه میفتم و بازی دستم میاد به قولی.
اون راننده کامیون که چیزی هم بهش نگم! که آدمی کاملا نادرست و از همین دست آدما بود که بالاتر مثال زدم که یعنی یعنی بایدم با تجربه باشند و سن و سالش هم کم نبود، اومد بخاطر یه سری نابخرد بازی ها و توجه جلب کردن و البته شیطنتش گل کردن، یه خانم جوانی که توی ماشین توی خیابون اصلی شهر توی ماشین شخصی خودش نشسته بود دقیقا جلوی فروشگاه و پیش کامیون بار ما، و داشت نگاه میکرد از پنجره به ما، این راننده نامحترم ورداشت از عمد بارِ منو بیش از حد پر کرد اونم بار روغن های بزرگ سنگین که کارتوناش چندتا توش جا میگرفت و اینم از قصد اینقدر بار زد رو گاری که واقعا نباید تا این حد پر بشه اصلا، یعنی از حد معمولش هم کلی عبور کرده بود از سقف مجاز اون فرغون، من سریع حس درونیم بهم گفت که این اشتباهه، اولا که حتی حالت گذاشتن کارتونها رو اشتباه چید روی فرعون و ثانیا از عمد اینقدر پرش کرد که یه اتفاقی بیفته! من بهشم گفتم این خیلی پر شده ها اینجوری اشکالی نداره؟ یعنی ازش پرسیدم، و فکر میکردم طرف آدمه و راهنمایی میکنه و اصلا ذره ای تو فکر این نبودم که کسی بخواد همچین کاری بکنه که قصد بدی داشته باشه و بخنده بهم! بخدا با دل صاف و ساده و اینکه همه خوبن! من با آدما رفتار میکنم و کاری رو انجام میدم، آقا اومدم فرغون رو برعکس کنم که یه عقب گرد داشته باشم و بچرخم و دور بزنم برم تو فروشگاه، دیدم به زور تکون میخوره اصلا این فرغون! اینقدر پرش کرده بود راننده، بعد که به زور با کلی تقلا یکم خوابوندمش و اونم از عمد با پاش یکم هولش داد که یعنی بخوابودش سر دست من، یهو لنگر کرد و تعادلش بهم خورد و از دستم یهو افتاد و منم باهاش پرت شدم زمین، یه جوری خیلی شدید و با ضرب شدیدی نسبتا خوردم زمین گاری هم افتاد روم با بار، بعد بلند شدم و دیدم اون خانمه از تو ماشین روشو کرده اونطرف و داره هر هر هر میخنده بهم و چه بسا حتی فیلمم با گوشیش گرفته بود که شاید پخش کنه تو شبکه های مضخرف اجتماعی، و من بلند شدم اولش خب به شدت داشتم جلوی خودمو میگرفتم که فقط نزنم دهن یارو رو سرویس کنم ولی از اونجایی که مدتها روی خودم کار کرده بودم و درس ها از شما استادم یاد گرفته بودم و آموزه ها و تمرینات رو توی مواقع چالش مخصوصا اجرا میکردم، خیلی زود چندتا نفس گرفتم و خودمو آروم کردم و نجواها به شدت داشت عصبیم میکرد و من فقط آرومش میکردم و خودم رو به آرامش دعوت میکردم، اگر به قبل بود که هیچی دیگه همونجا بی برو برگرد باید طرفو از زیر دست و پام میکشیدن بیرون و کمترین اتفاقی که میفتاد سرش یا دستی پایی یه جاییش میشکست و خونین و مالین میشد قطعا. بعد جالبه که ول کن هم نبود، میگم بخاطر همین چیزا من متوجه شدم که اتفاقا قصد و غرض و مرضی تو جونش بوده، و الا میگم خداشاهده اصلا فکر بد نمیکردم و اصلا شاک شده بودم از این اتفاق و رفتار این بابا، هی میگفت چیکار کردی آبرومونو بردی جلو این دختره و چی و فلان.. من میدونین بهش چی گفتم؟ خیلی بد همه چیز داشت میرفت رو مخم ها حسابشو کنید استاد چه موقعیت بدی بوده واقعا واسم، من برگشتم سمت یکی آروم زدم رو شونش روش اونور بود، بهش گفتم از سنت خجالت نمیکشی واقعا؟ خیلی آروم و محترمانه گفتم بهش، گفتم مرد حسابی تو بجای اینکه یعنی یعنی آدم با تجربه ای هستی یعنی مثل یه کارگر ارشد و سوپروایزر هستی و بیای از تجربه و مهارتت به یکی مثل من و اینایی که دارن کار میکنن اینجا و با همچین فرغونی شاید تا حالا اصلا کار نکردن و یا بار اولشونه همچین جایی کار میکنن، بیای درست بهمون بگی چطوری باهاش کار کنیم و یا بار اندازه بزنی و چهارتا نکته فنی بگی، میخندی و میگی آبرومونو بردی؟؟ من دستشویی کردم (با اصطلاح خودمونی بهش گفتم) تو همچین تجربه ای و آبرویی که بخواد اینطوری بره! فکر کردی حواسم از اولش نبود که داشتی با دختره لاس میزدی و قصدت چی بود؟ بهش گفتم از سنت خجالب بکش، آبرو! این که هیچی، کل شهر بیان بخندن بهم من ککم نمیگزه و نگران نیستم که اشتباهی رخ داد و بخواد آبروم رفته باشه! تو آبروی خودتو بردی بنده خدا هم پیش خودت هم خدای خودت، برو که ایشالا سالم برسی به مقصدت و زندگی خوبی داشته باشی..
هیچی نگفت فقط یه نگاه خجالت زده کرد بهم و سرشو انداخت پایین و هی میخواست یه جوری صاف و صوفش کنه من یه نگاه بدی بهش کردمو گاریو گرفتم رفتم. استاد واقعا اتفاق به شدت تلخ و تجربه خیییییی ع ع ع لی بدی بود واسما، اونم توی شرایطی بودم که خیلییی داشتم روی خودم کار میکردم و کنترل ذهن و نفس انجام میدادم و تغییرات اساسی کرده بودم، و الا بخدا نمیتونم بگم چه گندی بالا میومد سر این اتفاق چون به هیچ وجه آدمی نبودم که ساده از خیر چیزی بگذرم قبلا. ولی مدتهاست که خیلی عوض شدم و حسابی تغییر کردم و آسان گیر تر شدم نسبت به خودم و هم دیگران.
در مورد رعایت نکردن قانون تکامل خیلی اشتباهات داشتم تو زندگیم، مثال زیاد هست بخوام بزنم، مثلا تو بحث ساز زدن و موسیقی، مدتی با وجود اینکه دیوانه به تمام معنای این مسیر و هنر هستم، قصد داشتم واردش بشم اما همون اولش با چالش هایی که داشتم خیلی زود ناامید شدم و منصرف شدم و دیگه ادامه ندادم و این شک اومد سراغم که من مال این مسیر نیستم شاید! اما هیچ نیرویی قوی تر از نیروی درونی و اون خدایی که تو وجودم هست نمیتونه بگه و اینو اثبات کنه که چقدر من واقعا مالِ این کارم و ساخته شدم برای این کار و واقعا ایمان دارم بهش و خودم و تواناییم تو این زمینه و اگر از سالها پیش ادامه داده بودم الان به یک هنرمند و موزیسین و یا خواننده و آهنگساز بسیار بسیار با تجربه و مشهور و لایق تبدیل شده بودم، به یاری خدا برنامه های زیادی دارم برای این مسیر و دارم حرکتایی میزنم که تا حالا نزدم، و با دوره بینظیر احساس لیاقت این تغییرات بزرگ رو در خودم ایجاد کردم و خودم رو بیشتر کشف کردم و به دل ناشناخته های بیشتری توی وجودم و زندگی پا گذاشتم.
یا تجربه های دیگه ای که داشتم، مثلا دوره هایی رو میرفتم شرکت میکردم، مثلا کارهای فنی مثل تعمیر و نصب لوازم برودتی مثل کولر و یخچال و تجهیزات اینچنینی، و با وجود اینکه عالی توشون خودمو نشون دادم و گل سر سبد اون کلاس و مجموعه فنی بودم مثلا، اما با یه چالش های اساسی و تضاد هایی، خیلی زود اون بعد کمال گرایی و بیمارگونه من اون ضعف ها اون رعایت نکردن قانون تکامل وارد عمل میشد و تمام اون فونداسیون و نهال تازه شکل گرفته رو خراب میکرد و میکشیدم کنار و میگفتم من بدرد این کار نمیخورم!
یا توی بحث برنامه نویسی! وای خدای من یادم میاد که اصلا من چقدر عالی و شگفت انگیز توش داشتم پیش میرفتم و اصلا خودم حتی باورم نمیشد که من اینقدر توی عمل انجام شده و توی زمینه هایی که از بچگی علاقه داشتم بتونم عالی عمل کنم و خودمو نشون بدم، اما میگم خیلی زود اون ضعف های درونیم وارد عمل میشد و کارو خراب میکرد واسم.
توی رشته های ورزشی هم همینطور، و هر بار دقت کردم که اتفاقا یه چالش های بدی هم واسم پیش میومد که اصلا هیچ جوره تو کتم نمیرفت که من مالِ این کارم و من ساخته شدم برای این کار و بتونم خودمو حفظ کنم توش، یعنی جوری میشد اینقدر فشار میومد تو تجربه هایی که داشتم کلا تو زندگیم که فقط این به ذهنم میرسید که اگر من واسه این کار بودم هیچوقت درگیر چنین تضادها و مشکلاتی نمیشدم که اینجوری رگمو بزنه! یعنی شما ببینید چقدر اون ضعف های درونی اون کمالگرایی و عجله و تکمل رو طی نکردن تو وجودم خودشو قوی کرده بوده که من فکر میکردم اصلا نباید همچین مشکلات و چالش هایی پیش بیاد واسم! اگر پیش میاد پس این نشون میده که من بدرد اینکار نمیخورم و باید برم سراغ چیز دیگه که بهتر عمل کنم توش یا اینقدر رو مخم نباشه!
رستوران و کبابی مجلل و معروف همینطور..
میکانیکی و لوله کشی گاز ساختمان و کار و بنایی و کارگر ساختمانی همینطور..
و و و..
تنها چیزایی که همیشه توش خوب بودم و مداومت داشتم و کم نیاوردم و خیلی خوب میفهمم که چقدر رو خودم کار کرده بودم بصورت ذاتی و حتی قبل از آشنا شدنم با این قوانین و آموزه های استاد، زبان انگلیسی بوده از بچگی، کامپیوتر مخصوصا سخت افزار و هم نرم افزار و هرچیزی تو زمینه کامپیوتر بوده البته به غیر از برنامه نویسی که هیچوقت بصورت جدی و با قاطعیت دنبالشو نگرفته بودم، و تیراندازی، و گیمری، و کشتی رانی و ملوانی. یعنی من این چند موردو واقعا به معنای واقعی کلمه همیشه توشون عالی عمل کردم و اتفاقا چالش ها و تضادهای خیلی رو مخ و ناجوری هم نداشتم، یا اگرم داشتم اون احساس لیاقته و اون گفتگوهای درونیه مثبت و خداگونه توم بیشتر بوده و به خودم آرامش و قدرت دادم و خودم خودمو تشویق کردم حتی اگر اشتباهی رخ داده باشه تو کار، و این نشون میده که چقدر به لحاظ ذهنی هم خوب روی خودم کار میکردم بصورت فطری و ذاتی و بدون این آگاهیا.
کلا تجربه آسان تو زندگیم نداشتم استاد : ) تا جایی که میدونم و یاد دارم اینطور بودم همیشه، همه چیزو به سختی و تلاش بینهایت و صاف شدن بدست اوردم تو زندگیم، بخاطر همین مثال ندارم که بزنم، مگر تو همین زمینه هایی که گفتم همین پاراگراف بالایی و اونم بخاطر اینکه از بچگی توشون خوب بودم و باورای خوبی داشتم در موردشون و بارها و بارها بصورت اتومات و درونی همیشه خودم رو تشویق کردم و حس خوب دادم به خودم وقتی که خوب میرم درون خودم و میکاوم خودم رو میبینم که اینطور بودم واقعا.
برنامم انشاالله اینه که از این به بعد به همون شکلی که بالاتر توضیح دادم و خودم رو بیشتر کشف کردم تو زندگیم مخصوصا با دوره احساس لیاقت، همین مسیرو پیش برم و همیشه روش کار کنم و همون کاری که تو بچگی در مورد مسیرها و علایقم طی کرده بودم و خودم برای خودم ارزش قائل بودم و خودم رو تحسین کردم واقعا همیشه تو اون موارد، برای باقی زندگیم و مسیرهای آینده زندگیم باز هم همونطور عمل کنم البته بهتر و قوی تر و از تجربیات زندگیم درس گرفته باشم و تو عمل و تو مسیرهای جدید ازشون استفاده کنم، و با درسهایی که از دوره احساس لیاقت گرفتم و چیزهایی که تو وجودم بیدار شد و تکان خورد با این دوره، برای تمام عمر ازشون استفاده کنم و رشد کنم و بزرگ تر بشم.
چقدر عاشقانه و دیوانه وار دوست دارم دوره جدید “هم جهت با جریان خداوند” که اتفاقا حتی به لحاظ نامگذاری هم برام کلی نشانه و درس و خاطرات داره استاد! و لبخند به لبانم میاد، رو داشته باشم و از خدا هدایت خواستم از خود لحظه قرار گرفتنش و معرفیش روی سایت، و چقدر نشانه های واضح دیدم، و چقدر از عمق وجودم ایمان دارم که برام به طرز شگفت انگیزی جادویی و راه گشا و خوش یمن خواهد بود و تمام تلاش ها و نتایج نصف و نیمه گذشته ام رو برام بازسازی و ترمیم و دست یافتنی میکنه، اما سپردم به خودش.. چون فعلا خبری نبوده که بتونم تهیه اش کنم..
واو! استادِ نازنینم راستی هپی برث دی! سوپرایر سوپرایییز!!! تولدت مبارک پیشاپیش استاد جان هزار ساله باشید همراه با موفقیت و سلامتی روز افزون انشالله.
سپاسگزارم