درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1

ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد،  به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی  هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده  و  ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار  منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما  برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.

منابع بیشتر:
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
    722MB
    55 دقیقه
  • فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
    107MB
    55 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حسن کفاش دوست» در این صفحه: 2
  1. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 2938 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد گرامی

    سلام خانم شایسته مهربان

    سلام دوستان هم خانواده

    وقتی که استاد و مریم جان عزیز در مورد تجربیات این بازی و استفاده آن در زندگی روزمره شان صحبت می کردند داشتند به من کلید می دادند که چگونه می توان زندگی بهتری داشت .

    استاد جان این جمله شما را من زیاد شنیده از زبان شما که

    کنترل ذهن مهمترین موضوع است، اگر من بتوانم ذهنم را کنترل کنم می توانم دنیای خودم را کنترل کنم

    ولی این کنترل ذهن کار ساده ای نیست . اگر کار ساده ای بود که همه انجامش می دادند.

    استاد جان کنترل ذهن در شرایط سختی خیلی کار سختی است .

    در شرایطی که اوضاع بر وفق مراد تو پیش نمی رود. در شرایطی که خیلی تلاش می کنی ولی بازهم و بازه آن نتایجی که می خواهی نمی گیری .

    استاد جان من اینجا واقعا خوب شده ام و به این درک رسیده ام که اگر شرایط بر وفق مراد من نیست برمی گردد به خودم و فرکانسهای خودم و نه هیچ عامل بیرونی

    شاید در ابتدا نتوانم آن فرکانسی را که باعث این شرایط شده است را متوجه شوم اما همین درک این موضوع خیلی به من کمک می کنند که راحت با این موضوع کنار بیایم که از کسی و چیزی در بیرون ناراحت نباشم .

    این یک قدم خیلی خیلی بزرگ از رشد است برای منی که همیشه دنبال مقصر اتفاقات زندگی خودم از پدر و مادر گرفته تا جامعه و رییس و هر کس دیگر ولی الان دیگر انگشت اتهام و حتی موفقیت همیشه به سمت خودم است.

    یک اعترافی بکنم استاد جان

    من قبلا خیلی مقاومت داشتم که نه بابا این حرفهایی که استاد می زنند خیلی از مواردش در مورد من صدق نمی کند من خیلی خیلی روی خودم کار کرده ام و اصلا امکان ندارد که اینها در مورد من صدق کند مخصوصا از وقتی که با شما آشنا شدم و یک مقداری آگاهی کسب کردم یک مقداری مغرور شدم که نه بابا دیگه من که نه اصلا اینطوری نیست. تا اینکه به یک تضادی برخوردم و دیدم که دقیقا در همه مواردی که استاد مثال می زنند نه در گذشته خیلی دور در همین زمانی که من با استاد آشنا شده ام و به زعم خودم از لحاظ فرکانسی و آگاهی ها رشد کرده ام به شدت و به شدت نمود همه آن مثالهای استاد در زندگی من وجود دارد و این هم باز برای من یک رشد است نسبت به گذشته خودم که خودم را از هر اشتباه و خطایی مبرا می دیدم ویا حتی می گفتم که بابا نه اینها در من نیست دیگر.

    ولی الان نه هر مثالی که استاد می زند و یا هر موضوعی را که مطرح می کنند من بی هیچ مقاومتی آنقدر در درون خودم و گذشته خودم ریز می شوم که یک مورد نه بلکه دها مورد از نتایج گرفته شده یا نشده زندگی خودم و جاهایی که موفق شده ام یا نشده ام را به صورت ریشه ای در این مواردی که استاد مطرح می کنند دیده ام و این بازهم برای من یک رشد عالی نسبت به گذشته است.

    در مورد باور احساس عدم لیاقت در مورد داشتن برخی از نعمتها چندین مثال برای من به ذهنم رسید که خالی از لطف نیست:

    1- من در همان اوایلی که مشغول به کار شدم خیلی خییلی با توجه به اینکه در کار قبلی خودم( کار بانک ) علاقه داشتم خیلی زود رشد کردم و به حد زیادی از موفقیت رسیدم . اما بعد از مدتی که خیلی از لحاظ پست رشد کردم و دیدم که هم دوره ای های من هنوز در خیلی از درجات پایین تر از من هستند به جای اینکه به خودم ببالم که با تمرکز و تلاش چقدر سریع رشد کردم احساس عدم لیاقت برای داشتن این همه رشد و ترقی به من دست داد و باعث شد که در چند سال نه تنها رشدی نداشته باشم بلکه خیلی درجا و حتی به عقب هم برگردم.

    2- مورد بعدی که دارم بعد از چند سال کار توانستم باز هم با همان تمرکزی که در خلق ثروت از طرق دیگر در کار خارج از بانک داشته باشم بتوانم یک واحد آپارتمان خیلی خوب بخرم و حتی آن را آنگونه که خودم می خواستم تغییر دکوراسیون و تجهیز کنم ولی بازهم همان احساس عدم لیاقتی که من بعد از یک مدتی از کار کردن به همچنینن موفقیتی رسیده بودم که سایر همکاران من و حتی اطرافیان و اقوام من هم نرسیده بودند نه تنها باعث از دادن آن آپارتمان شد بلکه تا مدتهای مدیدی من مستاجر بودم و الان که به ریشه آن اتفاقات برمی گردم به وضوح و درک کامل می توانم ریشه عدم لیاقت را در خودم ببینم.

    3- در ادامه همان تلاشها و تمرکز مداوم خودم من توانستم با همان شرایط یک ریو صفر در سال 1390 برای خودم بخرم در صورتی که خیلی از دوستان من حتی پراید هم نداشتند ولی بازهم و بازهم و بازهم همان احساس عدم لیاقت داشتن آن ماشین و مقایسه با دیگرانی که ندارند باعث شد که آن ماشین هم برود و حتی به سمتی برود که یک ماشین داغون را داشته باشم که یکسره تعمیرگاه بودم و بازهم که الان ریز و ریز می شوم در ریشه افکار خودم به وضوح عدم احساس لیاقت دلیل اصلی آن بوده است.

    اما در مورد احساس قربانی بودن که شرایط بدتر از آن قبلی بود و من در خیلی از موارد اصلا متوجه نمی شدم که این موارد ریشه در احساس قربانی بودن دارد تا اینکه دوره عزت نفس استاد جان را خریدم و کلی آگاهی های ناب کسب کردم و حتی برای اولین بار این تعریف را از زبان استاد شنیدم .

    مثالهایی که یادم می آید به این شرح است:

    1- در همان محیط کار قبلی خودم من خیلی انسان پر تلاشی بودم اما باز به دلیل همان احساس عدم لیاقتی که در قبل گفتم در خیلی از موارد که برای ارتقاء افرادی را معرفی می کردند که حتی خیلی از من سابقه کاری و اطلاعات و در همه موارد از من کمتر بودند و خیلی از همکاران من اعتراف می کردند که فلانی از تو نالایق تر بود و تو انتخاب نشدی، اینقدر من لذت می بردم و کیف می کردم که ببین این هم فهمید که حق من را خورده اند و اصطلاحا به من ظلم شده است و باز یکی دیگر که می گفت بیشتر تایید می شد که ببین چقدر به من ظلم شده و من هم همیشه برای دیگران تعریف می کردم و از طرف دیگر تلاش خودم با بیشتر می کردم و چون نتیجه هم بابت میل من نبود هی احساس من بدتر می شد و این چرخه معیوب آنچنان ادامه پیدا می کرد که به جر و بحث و دعوا با رییس و همکار و حتی رفتن به کمیته انضباطی و اینجاها کشیده می شد، فارغ از اینکه ریشه این مشکل خییلی ساده تر از آن چیزی بوده است که هست ولی من درکی از باور احساس قربانی شدن نداشتم.

    2- من پسر بزرگ خانواده بودم و خوب پدرم کار کشاورزی داشت و من هم بایست کمک ایشان بودم در تابستان و اینقدر در این کار زیاده روی می کردم بابت اینکه دیگران بگویند ببین این طفلک چقدر پسر خوبی است چقدر کمک پدرش می کند و چقدر طفلکی خوب است که اصلا و ابدا من در تابستانهای کودکی خودم لذتی غیر از کار کردن یادم نمی آید و هیچ بچگی نکردم. شاید کار هم اینقدر زیاد نبود و شاید هم اگر به پدرم می گفتم که می خواهم کلاس فوق برنامه ای که دوست داشتم بروم ایشان هم مقاومتی نداشتند، اما آن لذتی که احساس قربانی بودن و از اینکه بگویند این طفلک چقدر زحمت می کشد و آن نیاز به تایید دیگران کاری با من کرد که من هیچ لذتی از کودکی خودم نبرم.

    در مورد اینکه در احساس بد ماندن و اتفاقات بد پشت سرهم افتادن هم همیشه و همیشه همین بود تا اینکه یاد گرفتم که باید به هر نحوی شده است ذهنم را کنترل کنم.

    یادم هست یک روز اول صبح یک پیامک و خبر بد از بانک به من دادند که کلی من را به هم ریخت آمدم بیرون ماشینم را بردارم دیدم همسایه ماشین را پشت ماشین من پارک کرده و کلی معطل شدم برای انکه بیاید ماشینش را بردارد که م بروم بیرون در حین بیرون آمدن به علت عجله مالیدم به در حیاط و بعد از اینکه آمدم از خانه بیرون چون که عجله داشتم پشت چراغ قرمز زدم به عقب ماشین جلویی ( البته خدا رو شکر کاری نشد) و با تاخیر رسیدم سرکار و همزمان که دیر رسیدم سرکار دیدم که سرپرست منطقه آمده بازدید و گفت به به آقای کفاش دیر هم که میایی سرکار و کلی من رو ماخذه کرد و نگویم براتون که تا آخر روز همانطور بدبیاری .

    فقط سر اینکه نتوانسته بودم ذهنم را کنترل کنم.

    اما این را هم بگویم از زمانی که توانستم ذهنم را کنترل کنم.

    یک روز آمدم بیایم از خانه بیرون دیدم که ماشین پشت سرمن پارک است گفتم اشکال نداره حتما باید امروز ماشین را نبرم از در خانه امدم بیرون دیدم که همسایه روبروی مون گفت که من دارم میرم نزدیک محل کار شما می خواهید شما رو هم برسونم گفتم خوب اینکه جور شد رفتم سرکار عصر همکارم گفت که خانه پدرخانم پشت خانه شماست می خواهی برسانمت من هم گفتم باشه تازه توی مسیر خانه دیدم پیامک واریز وجهی به حسابم آمد بررسی که کردم دیدم که بابت سهامی بوده که دو سال پیش من فروخته بودم. و همانجا این را به خودم در مورد کنترل ذهن گفتم و بارها و بارها به خودم گفتم .

    در مورد کنترل ذهن و کنترل اتفاقات من خانه ای فروخته بودم و برای کار مالیات آن باید می رفتم به اداره مالیات بلافاصله که رفتم یکی گفت که امروز نمی دانم کی داره میاد اینجا و ما نمی توانیم مشتری جواب بدهیم و از این صحبتها همه مراجعین آنجا خیلی شاکی و من هم فقط یک روز دیگه وقت داشتم گفتم حتما نباید میشده و با احساس خوب آمدم بیرون. فقط با لبخند به آن بنده خدا گفتم که من یک روز بیشتر وقت ندارم اگه میشه کار من رو انجام دهید ( البته مسبب تاخیر هم من نبودم) ایشون که با دیگران با عصبانیت صحبت می کرد با همان لبخند شماره پرونده من را گرفت و گفت باشه. من از آنجا آمدم و مشغول کار شدم بعد حدود یک ساعت موبایلم تماس گرفته شد و گفت که من با یک مشکلاتی شماره شما را پیدا کرده که بگویم کارتان تمام شده است و پرونده تان را هم من خودم فرستادم جهت پرداخت این مبلغ را به این شماره حساب بزنید و تمام. و من همانجا گفتم این نتیجه کنترل ذهن است .

    استاد جان من سپاسگزار شما و خانم شایسته هستم بابت نشر این آگاهی ها ناب .

    کنترل ذهن خیلی مهم است و من در هر دو مورد هم مثبت و هم منفی نتایج آن را دیده ام .

    از خدای مهربان می خواهم به من توان کنترل ذهن رابیشتر از پیش عطا کند

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 2938 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد گرامی

    سلام خانم شایسته مهربان

    سلام دوستان هم خانواده

    چقدر این فایل زیباست و حاوی نکات آموزنده ای است

    این فایل یک چکیده و خلاصه ای است از دوره عزت نفس

    و خدای من چقدر زیباست که وقتی در عمل و در بازی پینگ پنگ می شود از این قوانین به راحتی و به سادگی استفاده کرد و به موفقیت رسید.

    من هم سعی کرده ام که به این درک برسم و خودم را به این درک برسانم که زندگی یک بازی است .

    یادم هست در یک گروهی بودم که داشتیم صحبت می کردم و در آن گروه یک دخترخانم نازی بود که سن زیادی نداشت در حدود نه یا ده سال سن داشت ولی خوب خیلی خیلی بیشتر از سن خودش درک و آگاهی داشت و از من سوال کرد که منظور از خلقت این جهان هستی چیست؟

    من با توجه به آگاهی هایی که خودم داشتم و درکی که استاد از جلسه نه یا ده دوره کشف قوانین زندگی در مورد این جهان و خلقت این جهان می دهد سعی کردم که پاسخ این بچه را با سطح آگاهی های او بدهم و بعد از آن که آن جواب را دادم و خودم به آن فکر کردم دیدم که خدای من چه مثال زیبایی بر زبان من جاری کرد که برای خودم هم درس داشت و اینجا ابتدا این مثال را می زنم و بعد به ادامه کامنت می پردازم .

    من در آنجا در پاسخ به آن کودک گفتم البته خدا بر زبانم جاری کرد و گفتم: دخترم این جهان مثل یک شهربازی است که شما با خواست خودت با اجازه پدر و مادرت وارد این شهر بازی می شوی وفقط یکبار اجازه داری از این وسایل بازی استفاده کنی و دیگر اجازه استفاده از این وسایل بازی را نداری . خودت با اختیار خودت به این شهربازی آمده ای و حتی پدر و مادرت هم (اگر فرض کنیم خدا باشند) به تو گفته اند که جهانی که الان هستی خیلی بهتر از این شهربازی هست ولی تو خودت انتخاب کرده ای که وارد این شهر بازی بشوی. پس تلاش کن که از این شهر بازی فقط لذت ببری و لذت ببری و لذت و فقط همین چون دیگر تمام که شد برمی گردی به جایی که دیگر از این شرایط شهر بازی نیست.

    این دقیقا زندگی ما در این جهان است و ما به خواست و درخواست خودمان از جهانی که هیچ محدودیتی نبوده و همه چیز در بهترین شرایط بوده است به این جهان آمده ایم تا همه چیز را تجربه کنیم و باید بدانیم که با خواست خودمان بوده و دیگر این جهان تکرار نمی گردد و بعد از این جهان مجددا با تجربه ای که کسب می کنیم از این جهان دنیایی همراستا با تجربه این جهان در آن جهان غیر مادی خواهیم داشت. این خیلی مهم است که سعی کنیم جهانی را تجربه کنیم که برایمان لذت بخش باشد چون آن جهان ما ادامه این جهان است.

    و این یک دروغ محض است که اگر در این جهان سختی بکشییم در آن جهان آسانی نصیب ما خواهد شد. نه این یک دورغ محض است و با ذات قرآن و قانون فرکانس و همه چی در تضاد است.

    آن جهان به ماقدمت ایدیهم است

    آن جهان به کانو یعملون است

    پس باید و باید و باید و باید از این جهان نهایت لذت را ببریم و جهانی زیباتر برای خودمان در آخرت بسازیم.

    به امید الله مهربان

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: