- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1722MB55 دقیقه
- فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1107MB55 دقیقه
درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد، به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده و ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.
منابع بیشتر:
به نام خدا.
سلام استاد عزیز ومریم زیبا
سلام خانواده ی صمیمی من.
همون طور که در کامنت قبلی خود نوشته بودم این روزها ما به تضاد جدیدی برخوردیم که البته بعد از کنترل ذهنم هدایت شدم به اینکه این یک موضوع کاملا عادی بوده وچقدر بعداز درک این موضوع هم خودم وهم همسرم قلب آرام ما ارامتر شد.
مالک رستوران ما چند روز پیش هشدار تخلیه به ما داد.
نجواها تو این شرایط کار خودشون رو میکنند.
من با اعراض وتوجه به زیباییها وکارهایی که میتوانستم انجام دهم تا از آن شرایط احساسی ناخوب دربیام ، توانستم به احساس توکل واینکه هرچه پیش آید خوش اید برسم.
دیروز مالک دوباره آمد.
صحبت کردیم وایشون پیشنهاد غیر معمول وغیر منطقی از نظرما به ما داد که ما دوراه داشتیم یا باید پیشنهاد غیر منطقی ایشون رو میمیپذیرفتیم یا تخلیه…
همسرم خیلی بهم ریخت.
منم اولش حس قربانی شدن بهم دست داد که در هر دو صورت به ما ظلم بزرگی شده بود.
ذهنم شروع داشت میکرد که دل به دل همسرت بده .همسرت راست میگه کلی برای اینجا زحمت کشیدین بعداز دوسال کلی مشتری دارین حالا مالک طمع کرده وپیشنهاد غیر معقول داده تا ما قبول نکنیم وتخلیه کنیم وخودش وبچه هاش بیان تمام زحمات مارو برداشت کنند وخلاصه ذهن میگفت ومنی که از سال 97 شاگردی استاد رو میکنم جنس تمام این نجواها رو میشناختم.
حس قربانی شدن ومورد ظلم قرار گرفتن.
حس قضاوت مالک که چه انسان طماعیه
وخلاصه این حرفهای به ظاهر منطقی داشت منو همسرم رو میکشید پایین.
میدونستم اگه وضع به همین منوال ادامه پیدا کنه اتفاقات ناجالبی در انتظارمونه.
من خوب این حس ناخوب رو میشناسم ودر این سالها یاد گرفتم که در این شرایط هرطور که میتونم به حس یکم بهتر برسم.
نزدیک رستوران یه پارک کوچیکه.
شب شده بود .
از رستوران زدم بیرون.
بارون بود ونسیم خنک بهاری.
رفتم قدم زدم به زیباییها توجه کردم به گربه ی زیبایی که لای بوته های پارک نشسته بودواونم مثل من از نم بارون وبوی سبزه های پارک لذت میبرد.
نفسهای عمیقی کشیدم وبا ارامش عمیقی برای حضور داعمی خداوند که نزدیکتر از رگ گردنمه ازش تشکروسپاسگزاری کردم وتمام باورهای توحیدیم رو تکرار ومرورکردم وبا خواهرم ندا طلایی که باهم در این مسیر زیبا هم قدم هستیم تماس گرفتم قوانین رو باهم مرور کردیم وبعد با آرامش واطمینان قلبی بیشتر رفتم خونه .
یه هدایتی اومد که دنبال مغازه ی دیگه ای تو سایت دیوار باش .رفتم قیمت هارو دیدم .دیدم چقدر اشتباه فکر کردیم .چقدر اشتباه قضاوت کردیم.
دیدم واقعا قیمتها همینه وپیشنهاد مالک با توجه به قیمتهای سایت نه تنها غیر معقول وغیر منطقی نبوده بلکه خیلی هم منصفانه بوده.
بعد یه هدایتی اومد برو اسنپ فود وقیمت غذاهای رستوران های اطراف رو ببین ورفتم دیدم قیمت غذاهای ما نصف جاهای دیگست وهمین ها لامپ های جدیدی توی ذهنم روشن کرد که چقدر راحت با هماهنگ کردن قیمت غذاهامون با محیط میتونیم براحتی این افزایش قیمت کرایه رو پوشش بدیم دقیقا مثل آب خوردن.
چقدر همه چی برام منطقی شد.
فهمیدم نه تنها مورد ظلم قرار نگرفتیم بلکه خیروبرکت عظیمی برای ما در راهه.
شاید اگه این اتفاق پیش نمیومد من هیچ وقت قیمت غذاهارو چک نمیکردم چون یاد گرفتم کاری به دیگران نداشته باشم ومیرفتم تو ضرر با توجه به افزایش قیمت مواد اولیه.
واین هدایت الله بعداز کنترل ذهنم وارامش قلبی بود که دریافتش کردم .
سلام ندای عزیزم
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه تو این جزیره ی منو خدا فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه همش معنی پیدا میکنه اما وقتی میگم منو فقط خدا، تو این جزیره چطور زندگی میکنم .خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگی تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه چون حس خوب من برای من یادآوری همراهی همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
نوش جونمون.
عاشقتم ندا طلاییه من.
سلام ندای عزیزم
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه، تو این جزیره ی منو خدا، فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه، همش معنی پیدا میکنه، اما وقتی میگم منو فقط خدا! تو این جزیره چطور زندگی میکنیم؟!.خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره ،چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص وجود نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان، غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه، زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگیم تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم، بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم. اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه ،چون حس خوب من برای من یادآوریه همراهیه همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
نوش جونمون.
عاشقتم ندا طلاییه من.