- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1722MB55 دقیقه
- فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1107MB55 دقیقه
درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد، به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده و ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.
منابع بیشتر:
به نام رب هدایتگرم.
سلام من را پذیرا باشید دوستان عزیز
خدایاشکرت برای بودنم دراین خانواده بزرگ و دوستداشتنی
کم حرفی نیستا من عضوِ بزرگترین خانواده موفقیت دنیام(:
همین ابتدا اجازه میخوام شرحِ حال بدم:
من تو آرامترین و رها ترین حال ممکن هستم،
تقریبا 36ساعته فستم و قراره بیشترم بشه ،صبح زود یکساعت باشگاه بودم کلی تمرین قدرتی انجام دادم پر انرژیِ پرانرژی !
به جسمم حسابی حال دادم GH و BDNF حسابی اسپایک شده و اصن نگم براتون چقدر پرانرژی ام.
با دیدن این فایل رویایی به روحمم ی حال عالیِ دوبل دادم.
و الان تو حیاط زیر درختای گوگولی سیب روبروی بوته های انگور نشستم زیر پام و اطرافمم کلی چمن هست گل های ریز و ظریف سفید،صورتی و بنفش و زرد بین چمنا ،
لیوان قهوه هم کنارمه که برای اولین بار ی قهوه متفاوت درست کردم
سرظهره ولی هوا ابریه و باد خنکی میاد خدایا چقد خوبه
صدای یاکریم و گنجشکها فضارو رویایی تر کرده
و دیگه منو اینهمه خوشبختی محال نیست خخخ حقمه.
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمتها
چندسال پیش باور داشتم برای پول درآوردن باید زجر کشید و عرق ریخت
و باور داشتم باد آورده رو باد میبره.
ازنظر من پول درآوردن فقط با عرق ریختن و خستگی بیش از حد به دست میومد
چونمن فقط خانواده خودمو دیده بودم
من هرکی رو اطرافم میدیدم به سختی برای پول درآوردن کارمیکرد که پولی هم نمیتونستن بدست بیارن یا اونقدر کم بود که نمیتونستن راحت زندگی کنن
و اونها میگفتن پول حلال همینه باید پیشونیت پر از عرق باشه و دستات پر از پینه!
و حتی حدیث از ائمه میاوردن برای باورهاشون.
.
.من بعد از تحصیلات کارشناسیم فورا کار عالی بدست آوردم که توتمام جنبه ها برای من عالی بود همکاران خوب،مدیر خوب،حقوق خوب،ساعت کاری کم
هروقت مرخصی میخواستم موافقت میکردن
من کارمو عالی انجام داده بودم و بارها ازم تقدیر شد ،تقدیرها هم کلامی بود هم با تقدیرنامه هم بوسیله افزایش حقوق
مدیرم از کارم راضی بود اضافه کار عالی بهم پرداخت میشد و…..
اما ذهن من همش عذابم میداد
تو مدت چندسالی که کار میکردم ذهنم میگفت تو لایق این کار نیستی
تو براش تلاش نکردی،ذهن من فقط تلاش رو فیزیکی میدونست
میگفت تو برا پول درآوردن اصلا عرق نمیریزی اصلا زجر نمیکشی
چرا اینقدر راحته همه چیز؟؟
نباید اینجوری باشه
و من همیشه فکر میکردم این شغل و پولش برای من باد آورده اس!!!و یکروزی حتما از دستش میدم
چون ذهنم منو کنترل میکرد و بر طبق باورهای گذشته زندگی میکردم.
چی بگم از این باورها که باعث شد من کارمو ترک کنم
اونهم تو شرایطی که همه چیز عالیتر از قبل شده بود
همه ازم راضی بودن
چَم وخَم کارو عالی یاد گرفته بودم و به اصطلاح جا افتاده بودم.
از طرف مدیر و رییس و حتی مسئولان استانی ازم درخواست شد که توی اینکار بمونم ولی انگار زور باورها بیشتر بود .
یعنی من اونقدر باورای داغونی داشتم که میگفتم خودم استعفا بدم بهتر از اینه که اخراجم کنن
توانایی کاریم زیاد بود ولی هیچکدوم به چشمم نمیومد ذهنم تمام موفقیتهامو انکار میکرد و میگفت ی روزی اخراج میشی ی روزی همه به این نتیجه میرسن که تو شایسته این کار نیستی!!
آخ اخ چی بگم از این ذهن
همه آدما تواناییامو تحسین میکردن الا خودم!
اونقدر ذهنم عذابم داد تا شرایط عالی رو ول کردم
دلیلشم فقط احساس عدم لیاقت بود؛
من نه توخانواده نه تو اقوام و آشنایان کسی رو ندیده بودم که کار راحتی داشته باشه شرایطش عالی باشه و تو سن کم حقوق بالا داشته باشه
هرچی الگو داشتم همشون با کلی زجر و عذاب و نگرانی، مقدار پول چندغازی درمیاوردن که اونم خرج بیماری و ناخاسته هاشون میشد
اما من نه تنها مثل اونها نبودم بلکه تمام پولم، خرج تفریح و مسافرت و خریدن طلا و …میشد
همین تناقض ها مثل خوره تو ذهنم بود
هر لباس باکیفیت و قشنگی که میخریدم ته ذهنم میگفت پس خواهرت چی پس مادرت چی ؟ اونها لباساشون ساده ومعمولیه
هر مسافرتی که میرفتم ناخودآگاهم فعال بود و میگفت هنوز مادر و خواهر و برادرت اینجاها نیومدن
حتی پولی که از کارم پس انداز میشد احساس عدم لیاقت پشتش بود
ذهنم میگفت تو فرزند کوچیک خانواده ای هنوز بزرگترا انقدر سکه و طلا ندیدن ولی تو به راحتی خریدی و پس انداز کردی؟! خجالت بکش!!
این احساس به شدت منو عذاب میداد که نتیجشم گرفتم
احساس بد=اتفاقات بد
ولی الان خداروشکر بهتر شدم باورهای مخرب رو دارم کمرنگ میکنم
احساس لیاقتو تو وجودم کم کم شروع کردم به ساختن
اگر من کار خوبی دارم دلیلش عملکرد خوبمه
اگر کارم راحته دلیلش نوع تخصصمه
اگر همه چیز خوبه دلیلش آرامشیه که دارم
اگر پول زیادی ساختم دلیلش فقط اینه که باورای مالیم بهتر از خانواده س
من اگر بیشتر از خواهرا و برادرام مسافرت رفتم دلیلش اینه که خودم خاستم شاد باشم انتخابم بوده
من اگر به راحتی پس انداز میکردم دلیلش کنترل ذهنم بوده.
من اگر به راحتی شغل بدست آوردم چون قبلش تلاش کردم درس خوندم ذهنمو کنترل کردم چون عدل خداوند اینه
چون این قانون جهانه
و الان نتیجشه های احساس لیاقتو دیدم خدا خیلی زود جواب مارو میده دوستان
نمونه نزدیکش همین پارسال بود
بااینکه تازه کار بودم و فقط یکماه از قراردادم میگذشت
مدیرم از عملکردم رضایت داشت و ب یکباره 5میلیون به حقوقم اضافه کرد
من خودمو لایق این افزایش حقوق میدونستم حتی بیشتر از این هم لایقش بودم
چون باعشق بهترین خودمو توی کار ارائه داده بودم و تجسم میکردم برای خودم کار میکنم اگر من مدیر بودم توقع داشتم کارمندم چطور کنه؟ همونو انجام میدم.
.
مورد دوم :احساس قربانی بودن
قبلا توی این حس حسابی توانمند بودم حتی تو مسائل مثبت که انتخاب خودم بوده ومیدونم هزاران فایده پشتش هست بازهم رگه هایی از این حس وجود داشته بااینکه روش کار کردم ولی هنوز هم وجود داره یعنی اینقدر این احساس قربانی بودن سمجه اگه ولش کنی مدام سرک میکشه
هرچی کم محلش میکنم ولی بازهم از مسائل دیگه دالی میکنه.
جدیدترین حس قربانی بودن که خیلی ریز بود ولی مچشو گرفتم درمورد قانون سلامتیه
بارها پیش اومده که فست دوسه روزه بودم و به خانوده گفتم ببینید چندروزه غذا نخوردم و با ی حالتی که دلشون بسوزه!
این فستینگها بهترین روزای زندگیمه ها ولی تو این موردم خواستم احساس قربانی بودن بکنم که بگم شما همه چیز میخورید ولی من دوسه روز نباید چیزی بخورم!! چی بگم از این بازی ذهن!!
و نتیجه ش این شده که بعد از فست ،مامانم ی خوراکی غیرمجاز بهم تعارف کرده و منم چندبار چیت کردم وحالم بد شده که چرا رعایت نکردم ووووووو…..
احساس بد=اتفاقات بد
خب راه حل اهرم رنجو لذت بود
اهرم رنج ولذت رو درست و حسابی نوشتم و دارم کار میکنم و احساس قربانی بودنم تو اینمورد یعنی سلامتی کمتر شده
.
«» ی روزایی بوده که پول نداشتم و با دوستم درددل کردم احساس قربانی بودن به جهان ارسال کردم که نتیجشم اعصاب خوردی بوده و اینکه کارام به خوبی پیش نرفته.
مثلا چندوقت پیش که از موجودی کم حسابم شاکی شده بودم و تو ذهنم خودمو قربانی میدونستم افکار بدی تو ذهنم میچرخید ،با همون حال بد رفتم پیاده روی و بعدش خاستم کمی گوشت و دنبه بخرم
ی لحظه که فروشنده میخواست خرید منو حساب کنه چندنفر اومدن داخل ازش سوال پرسیدن وحواسش پرت شد، منم تو فروشگاه حواسم نبود به وزن گوشتها و دنبه
وقتی اومدم خونه گوشتهارو بسته بندی کردم دنبه رو خورد کردم کمی ازشون استفاده کردم
بعد از چند ساعت، رسید خریدمو نگاه کردم متوجه شدم که اشتباه شده و زیادتر کارت کشیده ،رفتم به فروشنده اعلام کردم ولی گفت باید خریدتو میاوردی تا دوباره وزن کنم اما من مقداریشو پخته بودم و نمیشد وزن دقیق گوشت و دنبه رو فهمید. با اینکه مطمعن بودم اشتباه شده ولی بیخیال شدم چون نمیتونستم ثابت کنم
خب اینم نتیجه حس بد و قربانی بودن که باعث شد حس بدم بیشتری برام رقم بخوره
من از پول کم حسابم شاکی بودم و جهان کاری کرد پولم کمتر بشه …..همینه دیگه فرکانسم دقیقا کمبود بود جهانم همونو نشونم داد
وقتی من حالم بد باشه جهان اتفاقات ناجالبی رو برام میاره
ولی جهان بی تقصیره
مقصر اصلی منم که وارد بازی بدی باجهان میشم پا رو دمش میذارم!!
آقا وقتی جهان دافعه نداره فقط جاذبه س چرا من لجشو در میارم همش از ناخاسته حرف میزنم؟؟؟
این یه نوع لجبازیِ با جهانی که حرف حالیش نیست
که نتیجه بدش برا خودمه
پس نجمه هروقت خاستی احساس بد بفرستی (به هرشکلی چه درددل چه حس قربانی شدن چه نگرانی و…..) ،سریع یادت بیار جهان نمیفهمه من چی به نفعمه
جهان فقط به احساسم پاسخ میده اون نمیدونه پول کم برام خوبه یا پول زیاد
اون نمیدونه بیماری برام خوبه یا سلامتی
اون نمیدونه رابطه عاشقانه برامخوبه یا رابطه پر تنش
اصلا جهان فرق پول زیاد وکم، فرق بیماری و مریضی،فرق رابطه عاشقانه وپرتنش رو نمیدونه این منم که به اینا معنی میدم
اون فقط هرچی فرکانس میفرستم و دقیقا بدون کموکاست بصورت اتفاقات برام میفرسته پس حواستو جمع کن و این نکته یادت نره.
گاهی اوقات که احساس قربانی بودن میکنم با ذهنم مذاکره میکنم مثل چیزی که بالا کمی ازشو نوشتم
مواردی رو یادش میارم که احساس قربانی بودن کردم و اتفاقات بدی رقم خورده
ومواردی که احساس خوب داشتم و تمام جهان در خدمتم بوده
چند لحظه وقت میذارم و برای ذهنم تجربیات زندگیمو مینویسم که چطور این حس قربانی بودن به ضررم شده وچقدر برام خرج داشته .
وقتی قانع شد که قربانی نباشه ،بهش جایزه میدم و مواردی رو مینویسم که تونستم خودمو کنترل کنم و باعث لذتم شده
شادیای زندگیمو مینویسم حسش میکنم ذهنمو سرخوش میکنم.
.
چقدر تکنیک انجمن معتادان گمنام عالیه استاد قدرتش عالیه
من اولین بار تو دوره های آفرینش یادش گرفتم
و توی فست های اولیه ام ازش استفاده کردم
نتیجه عالی داشت
اگه گشنه میشدم به ذهنم میگفتم فقط همین یکساعت فست باش ساعت بعدی غذا هست و دوباره ساعت بعدی همینو بهش میگفتم و با این روش میتونستم تا دوروز فست باشم
و توی تمام زمینه ها میتونم از این تکنیک استفاده کنم چون خیلی کارسازه خیلی خیلی ذهنو گول میزنه.
ممنونم ازتون استاد جان و خانم شایسته عزیز
سوالهای تامل برانگیزی میپرسید باعث میشید فکر کنیم
و با عشق کامنتهارو میخونید
حس خوبیه که بدونی استادت تو رو میشناسه اسمت براش آشناس
اونهم تو این سایت بزرگ با چندین هزارنفر اعضای عالی
حس خوبیه که بدونی استادت بارها و بارها کامنتتو خونده و بهش لایک داده و هر بار فایلی که جدید میذاره منتظره بازهم کامنت بنویسی و بخونه
خدایا شکرت برای این فایل عالی
اینروز عالی
این حس عالی
در پناه حق
سلامممم
خیلی عالی به نکات مهم اشاره کردید
چ تلنگری برای من بود
من که عاشق سفرم چرا از شهر خودم شروع نکنم؟
چرا توجهم روی سفرهاییه که فعلا درتوانم نیست
از همینجایی که هستم شروع کنم
این بهترین ایده ای بود که همه جوره با شرایطم هماهنگه
ازتون ممنونم برای نوشتن این متن پر از نکته
در پناه حق تعالی شاد و سعادتمند باشی
سلام مجید جان
همیشه تحلیلات و میخونم گاهی متوجه پیام آیات نمیشم ولی میگم عیبی نداره فقط بخون انشاالله پیشرفت میکنی.
خیلی خوبه که اینقدر استمرار داری و از چندماه پیش که پیگیر کامنتات هستم توی فایلا از آیات قرآن استفاده میکنی و برداشتت رو مینویسی و کمک میکنی به افرادی مثل من که کم کم به سمت فهمیدن آیات قرآن هدایت بشیم.
من تحسینت میکنم و خداروشکر میکنم که در این سایت الهی عضوم و دوستانی دارم که هیج کجای دنیا مثلشون نیست.
دوستانی که دنبال پیشرفتن و درک خودشونو برای بقیه هم مینویسن تا هرکسی در مسیره،پیشرفت کنه.
اینجا بهترین جای دنیاست با وجود شما .
در پناه الله یکتا همیشه شاد و ثروتمند باشی.
یاحق
سلام زهرا جان
چقدر قشنگ نوشتی کلی حس خوب بهم منتقل کردی
من عاشق بچه هام،عاشق دست وپای کوچیکشون،عاشق صدای نازشون،عاشق در لحظه بودنشون
چقدر حس خوبی داشت این کامنتت
خودمو در کنارشون تصور کردم
وای خدای من صدای خنده های بچه ها چقدرررررر اشک منو درمیاره
همیشه با بچه ها رابطه خوبی دلشام و همیشه سعی میکنم راهی پیدا کنم با بچه ها وقت بذارم
چون خودمو هم سن و سال اونها میبینم.
بازم برامون بنویس زهرای عزیز چون خیلی قشنگ همه حسی که تجربه کردی رو نوشته بودی و بسیار بسیار عشق توی نوشته ات موج میزد.
در پناه حق.