- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1722MB55 دقیقه
- فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1107MB55 دقیقه
درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد، به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده و ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.
منابع بیشتر:
به نام یگانه فرمانروای هستی
خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش، بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر (مولانا)
سلام به استاد عزیزم،مریم بانوی شایسته و همه ی هم مسیران بهشتیم
استاد من چقدر این فایلتون رو دوست داشتم ، این روزها دارم روی بخش 6 قانون آفرینش کار میکنم و اتفاقا دیروز داشتید تو جلسه چهارم درمورد احساس قربانی شدن صحبت میکردید و من خیلی راجع بهش فکر کردم.رفتم پیاده روی و از خداوند هدایت خواستم و اینو بگم که تا بحال نشده من برم پیاده روی و از خداوند هدایتی رو بخوام و جواب نده،حالا نه صرفا پیاده روی توی هر موردی ، توی طبیعت،موقع نوشتن ، هر زمان خواستم جواب داده ولی خب چون من اغلب پیاده روی میکنم،و با منطق هایی که توی دوره سلامتی گفتید،سعی میکنم اونموقع سوالاتم رو بپرسم.اما بریم سراغ آگاهی های این فایل
درمورد کنترل ذهن من قبلا خیلی بازی میکردم ، بازی پینگ پونگ،بیلیارد،پاسور و… و چیزی که به اتفاق بهش رسیده بودم و امروز یادم افتاد این بود که کل بازی کنترل ذهنه ، توی هر بازی شما بتونی کنترل ذهن کنی نتایج به نفع شماست،اگه جایی نتونی حتی اگه بقول شما توی پینگ پونگ 10 به 1 جلو باشی ، میبازی.این عین زندگیه که حالا جلوتر از تجربه های شخصیم میگم ، اما بازی همه ش کنترل ذهنه. من توی بازی بیلیارد که اصلا هیچی بلد نبودم تو یه روز یاد گرفتم و با کسایی بازی میکردم که چند سال بازی کرده بودن و تو رقابت بعضا من میبردمشون که باعث میشد تعجب کنن ، حالا این بازی ها برای خیلی سال پیشه و من مدتهاست که دیگه بازی خاصی نمیکنم.
درمورد احساس لیاقت گفتید ، من میتونم ساعت ها درموردش مثال بزنم از زندگی خودم ولی چیزی که اینجا به ذهنم رسید که خانم شایسته خیلی خوب مثال زدن که میگی نباید انقدم راحت باشه دقیقا مثال منه.من 25 دی ماه 1399 بعنوان هدیه تولدم برای خودم ثروت 1 و قدم اول رو تهیه کردم بخاطر شرایط مالی که داشتم که اون پول هم با استفاده از آگاهی های دوره راهنمای عملی برام ایجاد شد وگرنه من اصلا شبیه اینم نبودم که بخوام دوره بخرم، حالا بیشتر راجع به این تو کامنت های قبلیم گفتم ولی به محض اینکه من ثروت 1 رو تهیه کردم و داشتم همزمان با 12 قدم پیش میرفتم اصلا اوضاع انقدر راحت برام پیش میرفت که من توی 6 ماه 12 برابر رشد مالی داشتم ، خیلی راحت پول از جاهایی که حتی فکرشم نمیکردم بهم میرسید،پس اندازم یه مبلغ زیادی شده بود و… یه روز که حساب کردم دیدم ورودی یک ماه من تو سال 1400 برابره با کل ورودی یک سال گذشته م که اصلا خودم تعجب کردم که چیشده! ولی وای از اون روز که دوره ثروت 1 تمام شد و رفتم سراغ موضوعات دیگه و اینو ادامه ش ندادم ، چیزی که شما توی فایل آگاهی های روانشناسی ثروت 2 در یک نگاه میگید که اینا باید بشه جزوی از زندگیتون که من دیروز این فایل رو گوش دادم و متوجه شدم چه کلاهی سرم رفته! استاد از اون روز که من از ثروت 1 اومدم روی موضوعات دیگه کار کنم و دیگه روی آگاهی های ثروت کار نکردم اروم اروم این باوری که قبلا داشتم و تو ثروت یه لایه آسفالت از روش اومده بود ، شروع کرد به ایجاد شکاف تو لایه اسفالت و بیرون زدن که نه تو لایق این مبلغ نیستی،تو نباید اینو داشته باشی و… نتیجه ش چیشد؟من کل اون مبلغ رو هدیه دادم به کس دیگه ای و تمام اون درآمد غیرفعالی که برای خودم ایجاد کرده بودم رفت،کل پس انداز رفت، همه چی رفت استاد،همه چی رفت و این باورهای مخرب که تو یه ظاهر خیلی قشنگ میاد و تو ذهن نجوا میکنه که اگه اینکارو کنی نتیجه ش خوبه! بعد انجام دادنش دیدم چه اشتباه بزرگی کردم و این یه درس بزرگ شد برام که : 1-همیشه باید روی باورهات کار کنی و اینطوری نیست که مثلا روی ثروت کار کردی و نتیجه ایجاد شد دیگه ولش کنی و بری مثلا روی روابط کار کنی ، نه باید در کنارش ادامه بدی چون اصلا قوانین چیز جدای از هم نیست،بلکه مکمل همدیگه س 2-عزت نفس مادر تمام نتایجه 3- شرک تو یه قالب خیلی خوشگل ممکنه خودشو بهت نشون بده، قبل از اینکه دست به عمل بزنی درمورد چیزی، خوب راجع بهش فکر کن و با قانون بسنجش و بعد اگه درست بود اقدام کن
درمورد احساس لیاقت و ارزشمندی مثال دیگه ای که دارم رابطه م با یه خانومی که من سالهای سال پیش باهاشون در ارتباط بودم و ایشون و خانواده شون از هر نظری که فکرشو بکنید یه سر و گردن و که هیچی صد لول از ما بالاتر بودن،خیلی جالبه سال های اولی که ما با هم در ارتباط بودیم راستش من خیلی راجع به وضعیت مالی و .. خانوادهش اطلاعی نداشتم و اصلا نمیپرسیدم هم ، ولی از وقتی فهمیدم که اصلا اینا جد و آبادشون ثروتمندن،تو یکی از محله های ثروتمندنشین تهران زندگی میکنن مقایسه میکردم که ما 500 کیلومتر دورتر از تهران تو یه محله معمولی زندگی میکنیم، ماشینای فلان دارن بابای من یه ماشین قراضه از خودش نداره و… نجواها شروع شد،شاید خیلی ها تجربه کرده باشن که اصلا من شبا خوابم نمیبرد. چرا؟احسا بی لیاقتی میکردم ، میگفتم یه اشتباهی رخ داده،این دختره هم نفهمیده عاشق ما شده.چیشد؟من ماه ها به هزاران بهانه فقط میخواستم از اون رابطه بیام بیرون،نه اینکه رابطه بد بودا نه اتفاقا رابطه بینظیر بود ولی چرا میخواستم بیام بیرون؟چون فکر میکردم من لایق همچین دختری و همچین خانواده ای نیست.
این تجربه بهم یاد داد : 1- عزت نفس مادر تمام نتایجه 2- ارزشمندی و احساس لیاقت یه چیز درونیه و داشته های بیرونی تو مثل ماشین و خونه ارزش وجودی تو رو تعیین نمیکنن 3- تو تجربه های بعدیم فهمیدم که اتفاقا باید دست بذاری روی بهترین آدمی که میشناسی با بهترین خانواده (همون چیزی که تو عزت نفس و روابط میگید)و…
همه ما شنیدیم از پسری که دیپلم نداشته رفته با یه خانم پزشک فوق تخصص ازدواج کرده، همچین حرکتی از کجا میاد؟از احساس لیاقت و ارزشمندی وجودی اون آدم
در خصوص احساس قربانی شدن که اصلا نابودکننده تر از این من چیزی تو زندگیم تجربه نکردم . سال های حدود 90 یا 91 بود که از خودکشی (ناموفق) یه عزیزی من احساس قربانی شدن کردم،احساس کردم در حقم نامردی شده،من سنم به اندازه ای نبوده که مثلا همچین چیزی رو ببینم یا تجربه ش کنم، پر شدم از چراهای زیاد . نتیجه چیشد؟افسردگی شدید،شاید باورتون نشه به ماه نکشید که من موهام تو سن نوجوانی از فشار زیاد فکری شروع شد به سفید شدن ، انقدر وضعیتم هر روز داشت بدتر میشد، چون هر روز بیشتر داشتم احساس قربانی شدن میکردم که کار به روانپزشک کشید،افسردگی هر روز شدید تر شد و تو یه سال من چنان فشار ذهنی عصبی به خودم آوردم که مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی شدم که 8 سال این بیماری غیرقابل درمان از نظر پزشکا با من بود و چقدر سر این موضوع من شکنجه کردم خودم رو . اصلا داستان از کجا شروع شد؟از یه عدم توانایی در کنترل ذهن،اگه من اون لحظه از اون فضا میومدم بیرون،میرفتم یه جایی خودم رو آرام میکردم،پیاده روی میکردم یا هر چیز دیگه ای اصلا کار با اونجا نمیکشید،این صحبت استاد که گفتن وقتی فرزندشون رو از دست دادن که تو خاکسپاری فرزرندشون نموندن و رفتن و رو من واقعا تحسین میکنم و میفههمش چون تجربه کردم که وقتی میمونی و اجازه میدی نجواهای شیطان کارشو بکنه چجوری زندگی رو نابود میکنه. این داستان سالها با من بود تا جایی که من احساس قربانی شدنه رو داشتم ولی روز 24 اردیبهشت 1399 که من رها کردم همه چیزو و یه جرقه ای تو ذهنم زد که همه چیز رو خودت ساختی و هیچ ربطی به اون شخص نداشت ، زندگیم از همون روز متحول شد،یعنی دقیقا سه سال پیش که یجورایی امروز روز تولد دوباره منه و این تاریخ رو خیلی دوست دارم.روزی بود که یه فهم کوچکی پیدا کردم از اینکه فرکانس های من بودن که منو به اون وضعیت رسوندن و خداوند این توانایی رو بهم داده که با اصلاح ورودی های ذهنم فرکانسم رو تغییر بدم و زندگیم رو در نتیجه ش عوض کنم.
درس هایی که از این تجربه یاد گرفتم این بود : 1- تو شرایط ذهنی سخت یاد این آیات بیفت :وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (156) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157) ، اینکه تو حتما با چیزی قراره آزمایش بشی ، توانایی تو در کنترل کردن ذهنت نشون میده جزو کدوم دسته قرار میگیری (من عاشق جلسه 1 قدم 2 هستم که استاد درمورد خودش و آقای عشقیار صحبت میکنه) 2- تو شرایط ذهنی سخت تو اون محیط و با اون آدمها نمون و سریع محیط و شرایطت رو تغییر بده تا به احساس بهتر برسی 3- عزت نفس مادر تمام نتایجه ، با کار کردن روی عزت نفست میتونی از پس مسائلی که برات پیش میاد بهتر بربیای و راحت تر ذهنت رو کنترل کنی ( توانایی در کنترل احساس گناه،خودسرزنشی،احساس قربانی شدن)
و مورد آخر که میخوام درموردش صحبت کنم اینه که من از شما توی دوره روابط از وابستگی شنیدم و یه سوالی که تو ذهنم ایجاد شد این بود که آیا وابستگی فقط میتونه به افراد باشه؟خیلیی راجع بهش فکر کردم و بعد متوجه شدم نه وابستگی میتونه به پولت باشه،به خونه ت باشه،به ماشینی که داری باشه،به دوچرخه ت باشه که همه لذت های زندگیت رو گره میزنی به اون،شاید الان داریش و داری گره میزنی بهش یا نه الان نداری و چیزیه که منتظری بیاد و گره خوردی بهش که من فقط به شرطی میرم مسافرت که ماشین داشته باشم،من زمانی بیزینسمو روش کار میکنم که n میلیون سرمایه داشته باشم، من زمانی میرم این مهارت رو یاد بگیرم که فلان قدر وقت خالی داشته باشم . داستان اینه که داری به یه عامل بیرونی و چیزی که هنوز نداریش گره میخوری که من یکی از چیزایی که درمورد خودم فهمیدم این بود که من عاشق سفرم ، و نمیرم سفر به این دلیل که میگم من ماشین ندارم،من دوچرخه ندارم ، من کتونی حرفه ای ندارم پس نمیشه . بعد که دنبال راه حل گشتم،گفتم خب طبق قانون توجه تو به هر چی توجه کنی تو زندگیت گسترش پیدا میکنه، چیا الان تو زندگیت داری؟کجاها میتونی بری؟ با همین کتونی معمولی که داری کجاها میتونی بری؟شروع کن ، همونا رو برو ، بعد چون تو داری توجه میکنی ، هدایت میشی به زیبایی های بیشتر ، شرایطی ایجاد میشه که مسافرت های دورتر رو هم بری ، بعد من پارسال شروع کردم به اینکه ببینم توی شهرم کجاها هست که نرفتم؟ و دیدم که شاید من نُه دهم از شهر خودم رو که شهر کوچکی هم هست رو اصلا ندیدم،گفتم خب پسر خوب تو باید اول اینا رو تجربه کنی تا لایق رفتن به جاهای جدیدتر و بهتر بشی،شروع کردم با همون شرایطی که داشتم رفتم و دیدم،تجربه ش کردم،همراه شده بود با قانون سلامتی،بهونه هم نداشتم که نمیتونم راه برم،اتفاقا خیلی خوبم میتونستم راه برم و رفتم چند جایی رو دیدم و نتیجه این شد چند هفته بعدش یه مسافرت رفتم شمال، دو سه ماه بعدش رفتم تهران ، همین دو هفته پیش رفتم تهران،اصفهان و اردبیل رو تجربه کردم و چقدر بهم خوش گذشت ، من همچنان ماشین ندارم،موتور و دوچرخه هم ندارم ولی آیا نمیتونم سوار یه اتوبوس بشم برم اون شهری که میخوام یه روز چرخ بزنم اونجا و برگردم؟شهر دیگه هیچی ، نمیتونم تو همین شهر خودم جاهایی که نرفتم و رو پیاده برم ببینم؟اگه شهر بزرگتری ام یه اسنپ بگیرم و برم اونجا رو ببینم؟ من که قانون رو میدونم یا حداقل ادعا دارم که میدونم باید ازش در عمل استفاده کنم دیگه و عمل کردن هم همینجاهاست و اتفاقا وقتی اصفهان بودم (که من هر روز بیشتر از 20 کیلومتر پیاده روی داشتم و روز آخر 60 کیلومتر پیاده روی کردم ) برای ماه آینده خبر دادن که سفر مشهد جور شده برام .دلیل؟ قانون توجه و رها بودن،لذت بردن از لحظه اکنون و امکانات کنونی . از وقتی هم برگشتم برای خودم یه چالشی گذاشتم که علاوه بر پیاده روی های روزانه م من باید هر هفته جمعه یه پیاده روی طولانی تر داشته باشم به جاهایی از شهرم که هنوز نرفتم ببینم و جمعه این هفته رفتم تفرجگاه ازناو شهر خلخال و کلی فیلم و عکس گرفتم و لذتشو بردم .
چقدر این فایل رو دوست داشتم و میتونم راجع بهش از زندگی خودم صد ها مثال بزنم . خدا رو شکر
یه پیشنهادی هم دارم استاد که خیلی وقت بود دوست داشتم بگم که هدایت بر این بود امروز بگم . لطفا یه برنامه با خانم شایسته هم بذارین مثل مصاحبه با آزاده و ارشیا عزیز که خانم شایسته هم از مسیری که خودش شروع کرده صحبت کنه برامون و نتایجی که گرفته رو دقیق تو یه سلسله فایل بهمون بگه.
عاشقتونم ، در پناه خداوند باشید