- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1722MB55 دقیقه
- فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1107MB55 دقیقه
درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد، به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده و ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.
منابع بیشتر:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد بخشنده و بزرگوارم که کلام خدا رو به من میرسونه و بزرگترین هدیه خدا به من توی سخت ترین روزای زندگیم بوده، سلام استاده عزیزم
و سلام به مریم جانم عزیزدلم دست خدا که همیشه کمک میکنه توی هر جا و هر شرایطی ما هم بتونیم از علم و آگاهی استاد استفاده کنیم، عزیزدلم از خدا برات عشق و آرامش و سلامتیه همیشگی میخوام. توی این فایل خیلی حال کردم خیلی عشق کردم تمام لحظه هایی که کنار استاد بودی و پا به پای استاد حرف میزدی و اون آگاهی درونت رو برای ما به زبون میاوردی با عشق نگاهت میکردم و میگفتم چقدر قشنگه داره مثلِ استاد میشه، داری راه رو روشن میکنی، حرفهای الهی درونت رو میریزی بیرون، درسته که اصل و اساس حرفهاتون یکیه ولی حرفهای شما نسبت به استاد اصلا تقلید نیست داری از قلب خودت میگی با زبون خودت میگی به شیوه خودت میگی… و من خیلی خیلی لذت بردم
دلم میخواد یه سلامی هم بکنم به کسایی که نمیبینمشون ولی آوازهشونو زیاد شنیدم مثل مدیر فنی سایت با همین کامنتم خسته نباشید بهتون میگم و اعتراف میکنم که خیلی دوستون دارم، مرسی که اینقدر کار کردن توی سایت بینقص و راحته خداوند این راحتی رو وارد زندگی خودتون بکنه
و سلام به اون عزیزی که هرکجای دنیاست و داره کامنت منو میخونه
خب شروع میکنم، دلم میخواد فایلو دوباره گوش بدم و همزمان باهاش اون آگاهی هایی که دریافت میکنم رو تو این کامنت بنویسم.
نکته 1 : توی همین اول فایل مریم جان داره میگه که استاد شخصیتش جوریه که توی شروع کار خیلی شخصیت کمک کنندهای داره، برای اینکه میتونه با هر حرکت خوب یا بد تورو تحسین کنه یه جورایی هل میده تورو به جلو…. من فکر میکنم این حرف برای من و بچه های سایت خیلی منطقی و آشناست، به این دو سه ساله اخیر زندگیم که استاد رو پیدا کردم و سعی کردم به سبک استاد زندگی کنم فکر میکنم، یادم میاد روزایی رو که فقط فایل گوش میدادم که بتونم قدمای اولمو بردارم، منظورم توی هر کاریه، انگاری به سمت فایلا کشیده میشدم که انرژی بگیرم واسه حرکت کردن… خدایا شکرت که چنین استادی سر راه زندگیم گذاشتی و خدایا شکرت که مریم جان اینقدر شجاعانه میاد این عشق و لطفِ استاد به خودش رو توضیح میده اینا همه قشنگیای رابطه شما با همدیگهس کسی که مدارش پایینتر باشه فقط میاد میگه خودم کردم، خودم قوی بودم و ادامه دادم، اما شما کنار تعریف از خودت از شریکت هم تعریف و تشکر میکنی، من خیلی خوشحالم بخاطر این عشق و احترامی که بینتونه.
نکته 2 : یه جا استاد میگن : من هیچوقت فکر نمیکردم که ایشون بتونه منو ببره توی بازی. این حرف دوتا جنبه مثبت داره، اولیش این که کسی که ادامه بده و بهبود بده خودش رو، میتونه حتی از استادش هم بالاتر بره، حالا هرچقدرم سابقه استادش بیشتر باشه مهم نیست چون جهان کاری به گذشته نداره، هرکی خودشو بالا بکشه بالاتر میره.
و دوم اینکه باز هم استاد جلوی دوربین داره تعریف میکنه از هم بازیش از کسی که خودش آموزشش داده، کل این بازی و ترفندهاشو خودش یادش داده، اما اگر استاد ببازه هم محترمانه تحسین میکنه، این رفاقته این عشقه خدایا شکرت
نکته 3 : استاد میگه : استعداد مطرح نیست، این استمراره این ادامه دادنِ و عشق داشتنِ و حرکت کردنِ و بهتر کردن خودش، باعث شد مریم جان اینقدر پیشرفت چشمگیری داشته باشه. هدف شما اول کار یک بازی سرگرمی و وقت گذروندن بوده اما وقتی همون بازی استمرار و تلاش واسه پیشرفت باهاش همراه بشه باعث شد شما توی اون سالن بتونین پنجاه نفر آدم رو که این بازی رو بلد بودن شکست بدین. پشت بندش اون اعتماد به نفسه – اون خوشحالی از برنده شدن – اون حال خوب چقدر ارزش داره و میتونه چقدر اتفاقات بهتر در آینده رو رقم بزنه. قانون همین بود حالت خوب بشه اتفاقات خوب وارد زندگیت میشه.
نکته 4 : مریم جانم میگن که : یکی از دلایلی که ادامه دادم این بود که اوایل کار تمرکزم روی قسمت مثبتش بود و میگفتم من دارم ورزش میکنم و دارم یادمیگیرم. و ” با خودم مهربون بودم ” از خودم توقع بیش از حد توانم نداشتم….. چقدر این جمله تو گوش من زنگ زد که شمسی چرا اینقدر به خودت فشار میاری آرامش نداری، توی سایت همش دنبال فایلهایی میگردی که استاد آرومت کنه و بگه بیخیالتر باش،،، چون این یکی از بزرگترین پاشنههای آشیل منه و من توی کارام خیلی زیاد از خودم توقع بینقص بودنو دارم، خیلی وسواس به خرج میدم به حدی که میبینم دارم خودآزاری میکنم. دارم از خورد و خوراکم میزنم از تفریحم میزنم از خواب و آرامشم میزنم و کم میکنم که چی بشه؟؟؟ که کارمو به بهترین شکل ممکن تحویل مشتری بدم،
خیلی وقتا از دید دیگران آدم مسئولیت پذیری هستم آدمی هستم کاری رو دستم بسپارن خوب زود تمیز انجام میدم،،، اما به قیمت نابود کردن خودم و سلامتیم و آرامشم…
و تازگیا این چند هفته اخیر با اینهمه وسواسی که داشتم نه تنها کارها خوب پیش نرفت،،، بلکه اون آرامش نداشتنه باعث میشد کارها خراب بشه، اونهمه توقعی که از خودم داشتم رو نمیتونستم برآورده کنم احساس سرخوردگی ناراحتی عقب بودن از بقیه همه با هم در نهایت باعث شد نتیجه کارم خوب نشه و اتفاقات بدی بیفته.
مثالِ زندگی خودمو میزنم که بتونم بهتر حق مطلبو ادا کنم.
شهریور پارسال یعنی 1401 از شغل قبلیم استفا دادم و اومدم بیرون، پاشدم اومدم تهران تا برم دنبال آرزویی که از بچگیم داشتم گفتم شروع میکنم خیاطیو یادگرفتن کلاس طراحی دوخت و طراحی لباس میرم و این مسیرو شروع میکنم.
این وسط یه موضوعی بگم که شاید یکم بی ربط به موضوع این فایل باشه ولی دلم میخواد بنویسمش چون میدونم ممکنه کسی از بچههای سایت بخونه اینو و براش کمک کننده باشه :
به سبک استاد و با گوش دادن به فایل ها از کارگری شروع کردم و از همون اول یه بخشی از پولمو هر ماه زخیره میکردم برای اینکه بتونم برم سمت کار مورد علاقم و خداروشکر همینطورم شد من 9 ماه اینجا اونجا کار کردم و از حقوق ماهی یک میلیون و پونصد شروع کردم و وقتی شهریور پارسال استفا دادم حقوقم ماهی 8 و خوردهای بود. به لطف الله و به لطف استاد عزیزم هم درآمد 3 برابر رو تجربه کردم که عید پارسال بود از 2 میلیون به 7 میلیون رسیدم و هم فایلای استاد بهم اعتماد به نفس میداد انرژی میداد، سر و زبون و جسارت میداد. که بالاخره من تونستم همپول خوبی جمع کنم هم کلییییی تجربه بدست بیارم و آدم پُر سر و زبون دار تری بشم و هم بالاخره از اون شغل که به لطف استادم با کارگری شروعش کردم و با سرپرستی تمومش کردم استفا بدم و برگردم تهران بیام سمت کاری که خیلی بیشتر دوسش دارم.
خلاصه آبان ماه 1401 چرخ خیاطی خریدم وسایل مختلفیو خریدم و بالاخره از آذر ماه تونستم کلاسای طراحی دوختمو شروع کنم. اوایل کار که کمی آزاد تر بودم هم به فایلهام میرسیدم و هم یادمیگرفتم همه چی خیلی خوب بود، جلوتر اومدم فایل هارو گوش میدادم از خدا خواستم به درآمد برسم از اسفند ماه به درآمد رسیدم خداروشکر وقتی فایل هارو گوش میدم مینویسم عمل میکنم جوری پیشرفت میکنم که همه آدما جلوم به زبون میارن که مثلا پیشرفتی که تو داریو هیچ هنرجویی نداشته هیچ دختری اینجوری نبوده و…
امسال تعطیلات عید رو که پیش خانواده بودم اما بعدش که برگشتم تهران یهو تعداد سفارش هایی که بهم میدادن زیاد شد و منم همرو قبول میکردم به حدی که حتی وقت نمیکردم کلاسام رو مرتب شرکت کنم و حتی فایل های استاد روگوش بدم… حتی یک بازه 20 روزه مریض شدم ولی از خودم توقع داشتم که کارهارو به موقع تحویل بدم کاره مشتری تمیز باشه بینقص باشه و به خودم خیلی فشار آوردم، هم دوره بیماریم طولانی شد چون استراحت کافی نداشتم و هم خیلی خودمو دست بالا گرفته بودم و توقع بینقص بودن از خودم داشتم!…
در صورتیکه کسی که هنوز در حال یادگیریه و در کنارش داره کار هم میکنه نمیشه از خودش توقع یک خیاط بینقص بودن رو داشته باشه…. پس تکامل چی میشه؟ چرا اینقدر به خودم فشار آوردم و از خودم بیشتر از توانم توقع داشتم؟
دقیقا جمله مریم جان این چند روزه مدام تو ذهنم میچرخه که گفت من با خودم مهربون بودم….
اون مریض شدنم و اونهمه خستگی و کار زیاد و مهمتر از همه گوش ندادن به فایل ها توی اون بازه باعث شد سه تا کار رو خراب کنم، چرا؟ چون حال خودم خوب نبود، تمرکزم روی استرس دیر تحویل دادنم بود بیخوابی خستگی همه بد رفتاری هایی که با خودم داشتم باعث شد نتیجه 3 تا از کارا خوب نشه.
کدوم کارا؟ همین کارهایی که توی این دو هفته اخیر انجام دادم،،، یعنی حتی میخوام به این موضوع اشاره کنم که اوایل کار نتیجه بد نبود ولی وقتی یک ماه همه وجودم پر از استرس بود نتیجه خراب شد،،، دقیقا همون حرف استاد که میگن با یک بار ناراحتی و حس بد اتفاقی نمیفته هروقت تکرار و تکرار بشه اتفاق بد وارد زندگیتون میشه (همینطورم اتفاقات خوب)
باید با خودمون مهربون باشیم اینهمه پیشرفتِ مریم جان که از صفره صفر شروع کرده به قول خودش بارها و بارها کلییییی به استاد باخته و الان یه رقیب حرفهای شده برای استاد که میتونه ببره استاد رو، نشون میده میشه تا هرکجا که بخوای بالا بری به شرطی که هوای خودتو داشته باشی. توقع بیجا نداشته باشی از خودت تمرکزت روی قسمت مثبتش باشه بگی دارم ورزش میکنم دارم یادمیگیرم، با خودت مهربون باشی و با هر کار درست یا غلطت قربون صدقه خودت بری.
خب من اگر همین روند پر از استرس رو ادامه بدم به قول مریم جان چیزی جز سرخوردگی و ناراحتی نصیبم نمیشه و درنهایت میخوام رها کنم این کار رو، که همینطورم شد من پریروز واقعا بابت خراب شدن دوتا کار آخرم ناراحت شدم و به خودم گفتم تو اینهمه سختی میدی ب خودت اینهمه وسواس به خرج میدی موقع کار پس چرا نتیجه خراب میشه؟؟ و از خدا خواستم کمکم کنه و هدایتم کنه به فایلی که به جواب برسم. اومدم توی سایت و دیدم این فایل جدید رو گذاشتین و گوشش دادم و این جمله مریم جان که گفت من با خودم مهربون بودم و این باعث پیشرفتم شد واقعا فکرمو درگیر کرد واقعا جوابی بود که از خدا میخواستم، اینقدر راحت دارم اینو مینویسم چون برام عادی شده ده ها بار از خدا خواستم جوابمو بهم بده و سایتو باز کردم و فایلی که جدید بوده یا فایل نشانهم دقیقا جواب سوالم بوده. امیدوارم آیت سایت الهی تا همیشه پابرجا بمونه روز به روز بهتر بشه و خداوند به همتون قدرت بیشتر برای ادامه دادن بده سلامتی بده شادی بده.
این نکته بالایی که نوشتم مهمترین نکته این فایل برای من بود جواب خدا به من بود از زبون مریم جان و استادم.
نکته 5 : استاد میگن همه چیز کنترل ذهنه، توی این بازی و توی این زندگی همه چیز بستگی به این داره که من چجوری ذهنمو کنترل میکنم؟ تو تواناییهات تغیر نکرده ولی وقتی کنترل ذهن نداری نمیتونی از تواناییهات استفاده کنی.
منم توی شغل و کارم تواناییهام که تغیر نکرده بود، حتی بیشتر از قبل هم شده بود، ولی بخاطر استرسی که داشتم بخاطر احساس بدی که داشتم، احساس عقب بودن از بقیه احساس میکردم ادم بد قولی شدم، کارهام یا سخت پیش میرفت یا خراب میشد.
من میتونستم بپذیرم که من توی این کار تازه واردم و باید کم کم تجربه بدست بیارم. و اینجوری به خودم احساس آرامش بدم و ذهنمو کنترل کنم تا کارها برام آسونتر بشه و قطعا اون آرامشه هم میتونست کاری کنه که نتیجه خیلی بهتر باشه.
نکته 6 : کاری نداشته باش که ده یک عقبی، فقط به یک توپ بعدیت فکر کن فقط به گرفتن امتیاز بعدیت فکر کن، به جای اینکه ذهنمو درگیر تمام سفارشایی که باهم گرفته بودم بکنم و ذهنمو شلوغ کنم، میتونستم توی هر بازه زمانی فقط و فقط روی همون کاری تمرکز کنم که مثلا اون هفته قراره تحویل بدم،،، الان که فکرشو میکنم انگاری من با اونهمه مشغله ذهنی که واسه خودم درست کردم فقط وقت خودمو تلف کردم.
خب پس فقط تمرکز کن که یک ضربه بعدی رو بهتر بزنی. فقط ضربه پیش روت رو نگاه کن.
وای که چقدر این فایل خوبه چقدر خفنه خدا الهی خیرتون بده
نکته 7 : استاد میگن که : من فقط سعی میکنم همین امروز رو، فقط همین امروز رو به هیچ اتفاق بدی توجه نکنم و بد نکنم احساسمو و بعد فرداش دوباره همینو به خودت بگو،،، خواهید دید که چطور تمام اون اتفاق به ظاهر وحشتناک تغیر میکنه.
نکته 8 : مریم جان : عجله کردن همانا و باختن همانا
اینو دیگه من با همه پوست و استخونم توی این زندگی تجربه کردم، من هرجا عجله کردم یه اتفاق بدی افتاده هرجااااا، و همیشه میگم دروغ نیست که از بچگی بهمون میگفتن عجله کار شیطونه… واقعا هم کار شیطونه و نتیجه رو خراب میکنه.
حتی اگر داره دیر میشه بزار دیر بشه، عجله کار شیطونه توی هیچ کاری، توی هیچ مسیری، برای رفتن به هیچ جایی، عجله جواب نمیده فقط کارو خرابتر میکنه.
نکته 9 : احساس عدم لیاقت…
وقتی اوضاع داره خوب و راحت پیش میره، خودتو لایق اون آسانی بدون. قرار نیست که تو با زجر و سختی به موفقیت برسی، خدایی که تورو آفریده جهان رو مسخر تو کرده این جهان با اینهمه عظمتش رو رام تو کرده پس تو قرار نیست با زجر و سختی به چیزی برسی.
درستشم همینه که تو با لذت و آرامش و به آسونی کارهاتو پیش ببری و موفق بشی.
اگر خودتو لایق چیزی ندونی جهان اونو ازت میگیره، جهان کبوتر با کبوتر باز با باز رو رعایت میکنه، اگر از لطف خدا به خودت خیلی تعجب کنی و بهش شک کنی که اینقدر خوب و عالی هم نباید پیش بره،،، جهان اون نعمتهارو ازت می گیره چون تو خودت ارزش خودتو نمیدونی. پس این جهان تورو به سختی میندازه،
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش.
نکته 10 : احساس قربانی شدن…
این افکار که من باختم ولی حق من بود ک برنده بشم، ظلم شد در حقم، بیعداالتیه تو جامعه، بدشانسی آوردم، اینجاها همون جائیه که باید ذهنتو کنترل کنی باید بگذری از اون لحظات، نباید با خودت بحث کنی با خدا یا با طرف مقابل بحث کنی بگی من چقدر بدبختم چقدر حقم داره خورده میشه چقدر کم شانسم و... فقط باید بگذری از این شرایط
در نهایت خداوند پاداششو بهت میده. بسپار به خدا اون اتفاقات رو تا خدا به موقع نشونت بده که کسی که ذهنشو کنترل کنه پاداششو از الله میگیره.
نکته 11 : و اینم شادترین نکته این فایل که مریم جان بهش اشاره میکنه، شور و شوق داشتن نسبت به کاری که انجام میدی. لذت بردن عشق و حال کردن،،، مریم جان به توپهاش میگه بچهها ما یک تیم هستیم میخوایم لذت ببریم، میخوام آرزوی این توپ رو که دلش میخواد روی میز استاد بیفته رو برآورده کنم بچهها بریم که انجامش بدیم.️ و خب با این عشقی که من به شغلم دارم من هم میتونم با خودم بگم من و چرخم و نخ و پارچه باهم توی یک تیم هستیم بریم که یک لباس محشر واسه مشتری خلق کنیم،،، حتی فقط به زبون آوردن این حرفا به آدم شور و شوق و شادی میده، روح آدم شاد میشه اصلا.
من یک دوستی دارم که از دید من دختر خیلی خیلی موفقیه هم به لحاظ شغلی و درآمد و هم به لحاظ علمی که داره، معلم زبان آلمانیه و چهارتا زبون زنده دنیارو بلده، و از همین تدریس زبان آلمانی هم درآمد خیلی خیلی خوبی داره و الانم که در حال مهاجرت به آلمانه، همیشه با هر اتفاق خوب یا بدی که میفته میگه الان زمانش بود که این اتفاق بیفته، یه بار چندوقت پیش درخواستش از طرف آلمان ریجکت شد و ناراحت شده بود و منم توقع داشتم حداقل سه چهار روزی تو این ناراحتی بمونه و خودخوری کنه که ناحقی کردن و فلان… ولی توی اون زمان که تهران مهمون ما بود ، این آدم فقط یک روز بابت این مساله ناراحت بود فقط همون روزی که خبر ریجکت شدنش به گوشش رسید و از فرداش دقیقا همون آدم قبلی بود همون آدم با انگیزه، و وقتی داشتم باهاش حرف میزدم گفت من باید هنوز یه مدتی بمونم حتما قراره خدا آدمای جدیدی سر راهم بزاره، من با خودم برده بودمش پیش دوستام و مربی خیاطیم که مثلا روحیهش عوض بشه، میگفت من توی این بازه زندگیم باید این آدمارو میدیدم و میخوام لذت ببرم از این فرصتی که هنوز قراره تو ایران باشم. دوباره رفت پیگیر شد درخواستشو داد و میگفت من باید خیاطی کردن تورو میدیدم، باید مربی تورو میدیدم باید با دوستای جدیدت بگو بخند میکردم بعد میرفتم.
منی که از بیرون داشتم به حرفاش گوش میدادم میگفتم واقعا این آدم داره روی یک اتفاق بد برچسب خوب میزنه، دقیقا همون حرفی که استاد میزنه، خب این نتایج خوب توی زندگیش هم کاملا طبیعیه، درآمد خوبش، علم و آگاهیش، شخصیت آرومش
اون آدم لذت میبره از زندگیش، احساس شکرگزاری داره و خداوند هم ظرفش رو بزرگتر میکنه، آیه قرآن : و اگر شکرگزار باشید ما شما را میافزاییم.
استاد عزیزم یه معجزه الان برام اتفاق افتاد، داشتم راجب این دوستم مینوشتم و تو فکرش بودم، قرار بود همین امروز یکشنبه 31 اردیبهشت 1402 جوابِ درخواست دوباره این دوستم به آلمان بیاد، و همین الان که داشتم این کامنت رو مینوشتم و تو فکرش بودم یهو زنگ زد و گفت شمسی ویزام اومده و واسه آخر هفته بلیت به آلمانو میگیرم.️ وای خدایا شکرت چند خط بالاتر که بودم هنوز مشخص نبود ویزاش اومده یا نه ولی همین که بهش فکر میکردم و با خودم میگفتم این آدم نتیجه این کنترل ذهنشو میگیره زنگ زد و بهم این خبر خوب رو داد.
خدایا شکرت هزاران بار شکرت️
میدونم که این کامنتم خیلی طولانی شد، تقریبا نوشتنش سه روز واسه من زمان برد ولی ارزششو داشت که این فایل رو با پوست و استخونم درک کنم و درمورد ثانیه به ثانیهش نظرمو بنویسم. خدایا شکرت بخاطر داشتن استاد عزیزم و مریم جانم توی زندگیم…️