درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1

ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد،  به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی  هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده  و  ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار  منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما  برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.

منابع بیشتر:
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
    722MB
    55 دقیقه
  • فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
    107MB
    55 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محبوبه صداقتی» در این صفحه: 2
  1. -
    محبوبه صداقتی گفته:
    مدت عضویت: 1706 روز

    ادامه:

    اما پاسخ تمرینات،

    اول از همه رابطه ی عاطفی، من توی رابطه ی عاطفیم وقتی همه چیز داشت زیبا و عاشقانه پیش می رفت این نجوا و فکر رو داشتم که به اندازه ی کافی زیبا و مقبول نیستم. چشمانم مثلا آبی نیست، پوستم سفید نیست ‌ یه دخترم با پوستی برنزه و چشمان مشکی و چون از بچگی شنیده بودن که زیبا بودن یعنی پوست سفید و چشم آبی خب اون موقع احساس عدم لیاقت کردم و به خاطر این عدم اعتماد به نفس رابطهه کلا از بین رفت. و خوشحالم بابت این موضوع چون خودم رو بیشتر کشف کردم و عاشق خودم شدم.

    یا اینکه این باور رو داشتم که به اندازه ی کافی مهارت و تخصص ندارم. من به استقلال مالی نرسیدم هنوز وابسته ی خانواده ام پس لایق رابطه ی خوب نیستم.

    یا وقتی داشتم یه مهارت رو به راحتی یاد می گرفتم این نجوا اومد که نمی شه این اشتباهه. فلانی اینقدر از من بهتره ولی تو این مهارت خوب نیست. نمیشه که اینقدر من راحت یادش بگیرم.

    یا چرا من؟ یعنی من از اونا آدما بهترم؟ و مقایسه همانا و احساس عدم لیاقت و از دست دادن نتایج همانا

    ….

    چرا رابطه ی عاطفی من خوب پیش می ره ولی مال دوستم نه، یعنی من لیاقتم از دوستم بیشتره. از این جور نجواها.

    یا چرا من صدای خدا رو می شنوم ولی خواهرم نه… یعنی من برگزیده ام اونا نه؟

    چرا من هدایت شم؟ چرا من هدایت رو تشخیص بدم؟

    می دونید از این دست نجواهای محدودکننده که هنوزم هست و میاد ولی فرقش اینه که الان کمی نسبت بهشون آگاه تر شدم.

    ….

    یا موقع کنکور می خواستم هدف گذاری کنم و رتبه ی برتر شم و می گفتم این رتبه ای که من می خوام رو اون دختره که از من درس خون تره هم تصور نمی کنه، اگه من این شم، پس اون چی؟؟

    ….

    یا وقتی ورودی مالی من بالا می ره. از این و اون خیلی معجزه وار هدیه می گیرم واقعا این باور هست که مگه میشه اینقدر راحت پول داشت. من هیچ کاری نکردم و خدا بهم پول داد بی مزد. مگه میشه؟ من هیچ خدمتی ارائه ندادم بعد اینهمه هدیه؟ و اون پول رو خیلی الکی از دست دادم و برای مصارف بیهوده خرجش کردم.

    ….

    در مورد احساس قربانی شدن:

    یا در مورد اون دوستی که گفتم باهاش رابطه ی عاطفی داشتم من تا مدت ها فکر می کردم که مشکل سطح درک اونه و احساس قربانی شدن می کردم تا اینکه هدایت شدم که درک کنم مشکل اعتماد به نفس خودمه و او هم بازتاب باورهای من نسبت به خودمه. او کسی نیست جز من.

    من چند سال پشت کنکور بودم و هر سال که اونی که نمی خواستم نمی شدم، احساس قربانی شدن داشتم و به همه هم اینو می گفتم که به خاطر سهیمه هایی که الکی الکی قائل می شن، من قبول نمی شم ولی آدمای نالایق تر از من قبول می شن. تا اینکه این تمرکزم رو از این قضیه برداشتم و تمرکز کردم روی بهبود خودم و دیدید که همون جا که می خواستم همون رشته ای که می خواستم قبول شدم. سهیمه ها در خدمت من بودند.

    ….

    یا اینکه با دوستم کمی دلخوری پیش اومد ما وسایلمون رو مشترک استفاده می کردیم. و ایشون خواست جدا شیم. این فکر سراغم اومد که این همه برایش کار کردم دو روز نبودم و … . و یه جوری خودمو مظلوم دیدم. بعد که آروم شدم دیدم این به نفع من شده، هماهنگ بودن با اون دست و پای منو بسته بود. و الان آزادی دارم. دهنمو بستم و یه کلمه بهش شکایت نکردم، گفتم تحسینت می کنم بابت شجاعتت که چیزی که دوست داری رو آنقدر محترمانه بیان می کنی.

    یکی از کارایی هست بابتش خودمو تحسین می کنم.

    اینم از این.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    محبوبه صداقتی گفته:
    مدت عضویت: 1706 روز

    درس هایی از یک بازی

    درس 1: در هر شرایطی که هستیم، هر شرایطی چیزی رو پیدا کنیم و از اون لذت ببریم. یه جنبه ی فان و لذت بخش رو پیدا کنیم و لذت ببریم. (این اهرم رو که بسازی که با هر دلیل و منطقی اگه لذت نمی بری یعنی دستتو داری می کنی تو آتیش. با هر دلیلی هر چقدر بزرگ و هر چقدر عقلانی، اگه لذت نمی بری داری دستتو می کنی تو آتیش و دستتو می سوزنی.)

    درس 2: لذت های کوچیک مشترک روابط منو صمیمی تر می کنه با نزدیکانم.

    درس 3: هدف اصلی بازی لذت بردن از بازی هست، نه اینکه کی می بره کی می بازه و هدف اصلی بازی زندگی لذت بردن هست. و من دیدم که ارزش هام، علایقم و توانمندی هام یه وسیله ای هستند که باهاشون می تونم از بازی زندگی لذت ببرم.

    کری خواندن تو بازی معادل حاشیه هایی که تو زندگی درگیرش می شیم هست. معادل این می مونه که تو بازی زندگی بخوای از این بهتر باشی، با اون رقابت کنی، اون یکی رو رصد کنی و تمرکزتو از اصل ببری رو حاشیه.

    لذت بردن و احساس خوب تنها اصل مهمه که اگه باهوش باشم اینو یاد می گیرم و شخصیتم رو اینطور می سازم. (حالا که من این دیدگاه رو دارم بعد از انتشار فایل هدف‌گذاری و تأثیر آن در زندگی می ذارم. قشنگ درک می کنم که این اصله، همینو باید بچسبم و باید عادت من شه و جزء شخصیتم شه.)

    هدف اصلی بازی اینه که مهارت هامون افزایش بدیم، ذهن و جسممون شارپ تر باشه = هدف اصلی بازی زندگی هم اینه که خودمونو تجربه کنیم. قدرت خلقتمون و خدای درونمون رو تجربه کنیم.

    بازم اگه باهوش باشم این نکته رو می گیرم و به کار می بندم.

    اصل اینه.

    ….

    درس 4: قوانین بازی که باعث بالارفتن سرعت و کیفیت بازی شده معادل برنامه ریزی و هدف‌گذاری تو زندگی هست. قوانین و اصولی که تو زندگی باید بذاریم و شخصیت مون رو تو اون چارچوب شکل بدیم تا کیفیت زندگی مون بره بالاتر.

    ….

    درس 5: عاشق تشکرهای خانوم شایسته از استادم. یه درس دیگه شکور بودن نسبت به آدم هایی هست که بهم درس زندگی یاد می دن. مثل شما خانوم شایسته جان. مثل شما استاد عزیزم. مثل دوستان خوبم.

    درس 6: منم باید شخصیت کمک کننده داشته باشم اگه چیزی رو بلدم و به کسی یاد می دم، با صبوری و تحسین باشه.

    درس 7: خانوم شایسته اصلا پینگ و پونگ بلد نبودند، اصلا هیچ ورزشی بلد نبودند ولی ادامه دادند. یه آدمی اگه یه چیزی رو ادامه بده حتی اگه اونو رو بلد نباشه نتایج بزرگ می گیره.

    اعتماد به نفست رو می بره بالا و این باور رو می ده که می شود، بابا می شود تو چیزی که بلد نیستی اگر ادامه بدی، اگه اصلاح کنی خودتو اگه دنبال بهبود باشی تا این حد پیشرفت کنی.

    ….

    کلید پیشرفت اینه: استمرار، ادامه دادن، حرکت کردن، عشق ورزیدن و اصلاح کردن…

    (چطور از این بهتر، چطور از این کاراتر؟)

    ….

    درس 8: این دید که من به کارهایی که می کنم می دم تا بیشتر احساس لذت کنم. مثل دید خانوم شایسته موقع یاد گرفتن پینگ پونگ که من با این کار ورزش می کنم.

    درس 9: درس لذت های کوچیک رو باید بگیرم برای عمیق تر کردن رابطه ی عاطفیم.

    درس 10: کوچیک ترین بهبود ها رو در مسیر رسیدن به اهدافمون ببینیم با خودمون مهربون باشیم. کوچک ترین بهبود ها و نشانه ها رو جشن بگیریم.

    درس 11: تمرکز خانوم شایسته حین این بازی روی اصل بود نه حاشیه: روی این بود که دارم مهارت جدید یاد می گیرم، دارم ورزش می کنم، با پارتنرم لذت باهم بودن می بریم و کوچیک ترین بهبود ها رو جشن گرفتند. حاشیه چی بود؛ اینکه از همون ابتدای کار ک هیچی بلد نبودن تمرکزشون روی بردن و سرویس کردن طرف مقابل می بود.

    حالا تو بازی زندگی تمرکز من باید روی اصل باشه، نه حاشیه.

    روی تجربه کردن خودم باشه نه سبقت گرفتن از کسی. اینو برای این می گم که با خودم مهربون باشم. کوچیک ترین موفقیت هام رو جشن بگیرم و خودمو با کسی مقایسه نکنم.

    درس 12: یاد بگیرم که باهوش باشم و دنبال بهتر عمل کردن باشم و سوالای خوب بپرسم از خودم.

    …..

    درس 13: درس هایی که شما از بازی پینگ پونگ گرفتید رو به خودم باید یادآوری کنم. چند روز پیش با دوستانم داشتم منچ بازی می کردم. قصدم این بود که ببرم و هر کی جلوی راهم بود رو بیرون می کردم. بعدش پرت شدم بیرون و با اینکه اشتیاق زیادی به شیش آوردن و برگشتن به بازی داشتم ولی هیچی نمی شد و احساس من بد تر می شد. به خودم اومدم و گفتم الان وقته تست کردن قوانینه و بیا مثل استاد اینا الان فرکانس هات رو پیگیری کن. بعد از اون دوستم که شش آورد تحسینش کردم گفتم ببین می شه. ممکنه. یا وقتی که چند تا شش پشت سر هم می آورد می گفتم با خودم که ببین فراوانی رو، دمش گرم. … کم کم وارد بازی شدم. با هرعددی که تاس نشون می داد سپاسگزاری می کردم که ببین الان چند قدم رفتم جلو تر. یادمه چند تا یک پشت سر هم آوردم و با خودم گفتم شکرت خدا که هر کدوم از این یک ها منو یه قدم به خواسته ام نزدیک می کنه. دیگه خواسته بردن نبود، لذت بردن و پیشروی کردن بود. با هر یک می تونستم یه قدم پیشروی کنم و بهتر شم پس شکرگزار بودم.

    من درسته که نیت هام رو پاک کرده بودم ولی تمرکز نداشتم اما یکی از دوستام تمرکز داشت به بازی اون برنده شد اینجا من درس مهم تمرکز رو گرفتم.

    آخرین مهره ام رو اینطور بردم تو خونه با سه تا شش و چهار رفتم دقیقا دم خونه و یک وارد شدم و نفر دوم شدم.

    من تو این بازی ساده خدا و قوانینش رو تست کردم. قوانین خدا توی بازی ساده ی منچ هم جریان داشت و چه حس خوبی داشتم بعدش که اگر من این ویژگی ها. تحسین کردن، باور فراوانی، تمرکز و کنترل ذهن رو در زندگی واقعی پایدار کنم. عادت خودم بکنمشون. چه شود. قوانین خدا تو زندگی با قوانین خدا حین بازی منچ که فرقی نداره. چه شود که من این ویژگی ها رو درون خودم بسازم. و اگه باهوش باشم این کارو می کنم.

    یه چیز دیگه هم یادم افتاد. وقتی شروع به تغییر مدارم تو بازی کردم. بار ها شد که دوستم می تونست منو از بازی بیرون کنه ولی متوجه نمی شد و مهره ی منو نمی دید و با یه مهره ی دیگه می رفت. من در مدار بیرون شدن نبودم. هیچ کس نمی تونه به من آسیب بزنه جز خودم…

    درس 14: کنترل ذهن مهم ترین موضوع هست، اگه بتونم ذهنمو کنترل کنم می تونم دنیامو کنترل کنم.

    تأثیر ذهن روی عملکرد: کنترل ذهن کمک می کنه برای پیشرفت. و عدم کنترل ذهن کار رو خراب می کنه. بدون ذره ای قضاوت و با عدالت کامل قوانین خدا عمل می کنند حالا هر دلیلی می خوای داشته باش تو برای ناراحت شدن و عصبانی شدن. خدا کار خودشو می کنه. اگه آدم باهوشی باشی، اگه جاهل نباشی شخصیتت و عادت هات رو بر طبق قوانین خدا می سازی.

    اگه بتونم افکار مناسبی داشته باشم می تونم زندگی مو اون طور می خوام رقم بزنم. مثلاً تو این دلیل رو داری برای ناراحت شدن که بازی قبلی رو باختی و این باعث میشه که بازی بعدی رو هم ببازی. مهم نیست چه دلیلی داری.

    مثلا تو زندگی یه جاهایی به خودت حق ناراحت شدن می دی. یه جاهایی حق نالیدن و غر زدن به خودت می دی ولی جهان کاری به دلایل تو نداره.

    درس 15: کنترل ذهن باعث میشه که بتونی از توانایی هات به درستی استفاده کنی. همه چیز کنترل ذهنه، من باید کنترل ذهن کنم به خودم امید داشته باشم.

    درس 16: فارغ از گذشته ذهنت رو آروم کن و فقط به ضربه ی بعدی فکر کن. فقط به گرفتن یه امتیاز. فقط تمرکز کن به ضربه ی بعدی.

    توی بازی اگه بذاری نتایج اینکه عقبی حالت رو بد کنه. قطعا بازی رو باختی ولی اگر فقط به ضربه ی بعدی و فقط به حرکت بعدی توجه کنی، می تونی بازی رو ببری واقعا. فقط کافیه که حرکت بعدی رو بهتر انجام بدی.

    توی بازی زندگی: تو هر شرایطی که هستی نگاه نکن به ظاهر شرایط، فقط سعی کن بهترین خودت رو ارائه بدی. فقط سعی کن اون روز رو بهتر زندگی کنی. اون لحظه رو، اون روز رو اون ساعت رو ذهنتمون رو کنترل کنیم و کاری نداشته باشیم به بقیه اش.

    وقتی تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم بازی رو هم بردیم.

    تو زندگی واقعا هم فارغ از هر چی بگو: من فقط همین امروز رو خوب زندگی می کنم، کنترل ذهن می کنم و سعی می کنم به احساس خوب برسم. نه کاری به گذشته دارم و نگران آینده ام. خواهی دید که چطور شرایط به نفع تو تغییر می کنه.

    درس 17: تو بازی وقتی جلو هستی میای عجله می کنی یا شل می کنی به عبارتی تمرکز رو از دست می دی. می بازی.

    اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو ضربه ی بعد می تونی بازی رو کنترل کنی.

    اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو امروز می تونی بازی رو کنترل کنی.

    و اینجاست که هی دارم به خودم نقش تمرکز رو تأکید می کنم.

    درس 18: احساس عدم لیاقت: وقتی یه اتفاق خوب برات رخ می افته، مثلا بازی رو می بری. پشت سر هم و راحت. این افکار میاد تو ذهنت که من نباید اینقدر راحت ببرم مگه میشه اینقدر راحت. من لیاقت اینقدر راحت بردن رو ندارم. وقتی احساس عدم لیاقت داری از اون مسیر آسان از اون شرایط خوبی که داره برات اتفاق می افته، اون وقته که خودت برای خودت شرایط رو سختی می کنی.

    اینجاست که باید کنترل ذهن کنی.

    درس 19: احساس قربانی کردن: به محض اینکه احساس می کنی بهت ظلم شده، این حق تو بود، تو بدشانسی آوردی، تقصیر تو نیست که، تو حقت ضایع شده‌، کنترل ذهنت رو از دستی می دی و بازی رو از دست می دی تا اینکه دوباره کنترل ذهن رو به دست بگیری. وقتی احساس قربانی شدن می کنی و اوضاع به زعم جوری داره پیش می ره که حقت داده نشده و بی عدالتی رخ داده، این احساس قربانی شدن تبدیل میشه به احساس خشم، به احساس افسردگی، به احساس نفرت وقتی ادامه پیدا می کنه و بعد می بینی که شرایط بدتر می شه.

    وقتی داری به خودت حق احساس قربانی شدن می دی داری بر ضد خودت عمل می کنی، با دست خودت داری گور خودتو می کنی و اینجاست که باید بتونی ذهنتو کنترل کنی. اون لحظه رو ازش بگذر. نشین تجزیه تحلیل کنی و با خدا در موردش صحبت کنی. نشه تو ذهن خودش بزرگ کنه که چقدر حق من خورده میشه.

    باید بتونه ذهنش رو کنترل کنه و اگر بتواند ذهنش را کنترل کند، می تواند زندگی خودش رو کنترل کنه.

    درس 20: اینکه شما می گید چقدر کار دارید برای اینکه ذهنتون رو کنترل کنید و روی خودتون کار کنید، دو تا درس داره برام. 1. که نجوای شیطان همیشه و برای هر کی هست، پس مهم کسب مهارت کنترل ذهنه.

    2. همیشه بخوام بهتر و بهتر و بهتر شم. منم می خوام روند زندگیم رو به رشد باشه. هر روز بهتر از روز قبل، هر روز بهتر از قبل و هر روز بهتر از قبل و این وقتی اتفاق می افته که رفتار خودم هر روز بهتر از قبل شه و توی مهارت کنترل ذهن هم هر روز بهتر از قبل شم. (تمایل به بهتر شدن زندگی هست که نیاز به بهتر شدن رفتار رو میاره.)

    درس 21: نقش شور و شوق در زندگی: باید بتونی شور و شوقت رو حفظ کنی، جوری به کاری که داری انجام می دی نگاه کنی که لذت ببری. جوری بهش معنا بدی که برات لذت بخش باشه و برات شور و شوق بیاره. همه چی عالی پیش می ره. مسیر برات آسون میشه‌. آسون میشی برای آسونی ها.

    درس 22: حضور در لحظه: (خبرنگارا میان از مهم ترین بازی که به زعم خودشون بازی لیگ قهرمانی اروپاست سوال می کنند ولی مربی ها می گن بازی مهمشون بازی بعدی هست که داخل لیگ برتره.) مربی هایی که تمرکزشون به بهتر بازی کردن توی بازی بعدی هست چقدر بهتر نتیجه می گیرند.

    تو زندگی، وقتی ما در لحظه زندگی می کنیم صبح که از خواب پا می شیم زندگی رو شروع می کنیم و کاری نداریم به روز گذشته و به اتفاقات قبلی چقدر می تونیم نتایج بهتری رو برای خودمون رقم بزنیم. نه تو گذشته بمونیم و نه تو آینده. (لاخوف علیهم و لا هم یحزنون). وقتی. بتونیم در لحظه زندگی کنیم خوشبختی رو تجربه می کنیم و اگر بتونیم احساس خوبی داشته باشیم طبق قانون بدون تغییر خداوند لاجرم اتفاقات خوبی رو هم تجربه می کنیم.

    فراموش کنیم گذشته رو و دنبال آینده ی دور نباشیم.

    در لحظه زندگی کنیم و آخر سر می بینیم بازی رو بردیم.

    نه تو گذشته باشیم نه تو آینده اون روز رو بهتر زندگی کنیم.

    فقط برای امروز ذهنت رو کنترل کن. فقط امروز خوب زندگی کن و لذت ببر.

    امروزمو می خوام پاک باشم و امروزمو می خوام لذت ببرم و زندگی کنم.

    درس 23: لذت بردن از چیزای کوچیک جریان لذت رو در زندگیت جاری می کنه‌.

    اگر بدونیم برای لذت بردن از زندگی نیاز به چیزای خیلی بزرگ و عجیب و نتایج خیلی بزرگ نیست‌. می تونیم یه عالمه چیز کوچیک پیدا کنیم و یه عالمه لذت ببریم.

    وقتی که درک کنی هدف بازی زندگی فقط لذت بردنه.

    وقتی نتونیم از لحظه به لحظه مون، از چیزای ساده ی زندگی مون لذت ببریم، نعمت های بزرگ تر به ما داده نمیشه، این قانون حاکم به زندگی هست. اگه باهوش باشی اینو می گیری و اجرا می کنی.

    ذهنیت لذت بردن به خاطر چیزایی که هست، به جای حسرت خوردن برای چیزایی که نداری، به جای حسودی کردن برای چیزایی که بقیه دارند و تو نداری، به جای عصبانی بودن و احساس قربانی کردن به جای داد و بیداد کردن از خداوند. لذت بردن از همه چیزایی که در دسترسمون هست. طبق قانون بدون تغییر خداوند تو رو هدایت می کنه به نعمت های بزرگتر‌

    این قانونشه وقتی حالت خوبه اتفاقات بهتر رخ می ده.

    وقتی از چیزای کوچیک می تونی لذت ببری نعمت ها بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر میشه چون ظرفت داره بزرگتر میشه. چون احساس سپاسگزاری تو داره بیشتر میشه. لان شکرتم لازیدنکم…

    یاد بچه های خواهرم افتادم که یه اسلایم بهشون می دی و می شینن ساعت ها با همون ور می رن و لذت می برن و بازی می کنند.

    واقعا برای لذت بردن نیاز به چیزای عجیب غریبی نیست.

    من هم از شما سپاسگزارم ️

    در آخر من هم از خداوند می خوام منو به مسیری هدایت کنه که از این آموزه ها در زندگیم استفاده کنم.

    چون قدم اول تئوری بود و نوشتن نکات. قدم اصلی عمل کردنه به چیزی که آموختم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: