- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1722MB55 دقیقه
- فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1107MB55 دقیقه
درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد، به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده و ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.
منابع بیشتر:
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
واقعا این فایل انقدر اموزنده هست که اگه هزار بار بشه ببینیش ویا گوش بدیش می تونی هربار یه اگاهی ازش دربیاری که آگاهت کنه به خودت به افکارت به گفتارت به عملکردت!!!
زندگی گذشته ی اکثر ما اینجوری بود که مثلا اگه صبح میخواستیم بریم دوش بگیرم اب قطع میشد یا برق قطع میشد یا ابگرمکن به هردلیلی خاموش یا خراب میشد، دیگههه تاشب بساط گله وشکایت وغر زدن و عصبانیت و..هرچی انرژی منفیه جور میشد برامون…
حالا فک کن هزاران بار رفتیم دوش بگیریم فشار آب عالی بوده، ابگرمکن سالم وگاز وبرق و اب و شامپو صابون و….همه چیز بوده اونم در حد حالی، یه سپاسگزاری خشک وخالی هم نکردیم بابتش هیچی، نیومدیم مثلا پیش خودمون یا کسی بگیم چقد دوش حال داد چقد آب گرم و عالی بود، یا چقد خوبه که تو دورانی داریم زندگی می کنیم که نیاز نیست بریم تو رودخونه و دریا وچشمه و حموم عمومی و حموم نمره و…آتیش روشن کنیم وآب گرم کنیم و کاسه کاسه آب بریزیم سرمون و با گیاهان و….سرو تنمون رو بشوریم!!!
ما تو گذشته تو خیلی از مسائل برخوردمون همین شکلی بود، برخوردی، حرفی، کسی، چیزی، شرایطی اگه بر خلاف میل ما میشد انگار مامورییت داشتیم زمین وزمان رو بهم بدوزیم تا به زور هم شد همه چیز طبق خواسته ی ما پیش بره، حالا مثل ابگرمنی که خراب شده، تاکسی که دیر اومد، ماشین پنچرشده یا یه چیزی از دستمون افتاد شکست، یا یکی سرقرار دیر رسید، یا مثلا تو بازی باختیم عقب افتادیم نمره درسی وامتحان وآزمونمون بد یا خراب شد، دیگه بیا وببین، ناهار وشام که برامون زهر مار میشد، هرکی میگفت سلام چه خبر دیگه شروع می کردیم آه وناله، غافل از اینکه با یه ناخواسته داریم قشنگ خودمون رو هل میدیم وسط جهنمی از ناخواسته ها، افکار بد، گفتار بد، اعمال بد، اتفاقات بد…
حالا شاکی هم میشدیم که ای بابا چه روز گندی، چه هفته بدی، چه ماه وسال گندی داشتیم خوب شد گذشت وتموم شد…
چندبار تو فایلهاتون شنیده بودم که میگفتید علی بی غم باشید، انقدر مسائل واتفاقات رو جدی نگیرید، یه کم بی خیالتر باشید، الان یه مدته معنی حرفهاتون رو درک میکنم، الانه که میفهمم چطور توجه به یه ناخواسته می تونه ناخواسته های زیادی برام رقم بزنه، الانه که میفهمم معنی اینکه خودت کردی خودت خواستی خودت برای خودت اینها رقم زدی یعنی چی؟
الانه که می فهمم مسئول صد درصد اتفاقات زندگیت هستی یعنی چی؟!
اینکه من بدونم حالا که اوضاع بر خلاف میلم شده چطوری ذهنم رو کنترل کنم که خودم رو از توی حال بد واین شرایط بکشم بیرون، اینکه اگاهانه وهوشیارانه شرایط رو به نفع خودم تغییر بدم، اینکه حواسمو بدم به چیزهای مثبت، به کاری که باید الان انجام بدم به کاری که درست هست، وکمکم میکنه که باقی راه رو، باقی بازی رو، باقی روز رو، باقی کارم وهدفم وخواسته ام باقی زندگیم به دلخواه من وخواسته من رقم بخوره….
چقدر این اگاهیها کمک کرده تا علی بی غم بشم، شکر خدا 80 درصد از چیزها، وشرایط وافراد، کارها ومسائل واتفاقاتی که در گذشته برای من اهمییت زیادی داشتند یا می تونستند حالمو بد کنن، منو زمین گیر کنند، بشکنند، نابود کنند، افسرده و غمگین کنند، الان ارزششون رو برای من از دست دادند،وانقدر در لحظه وفقط برای یکروز زندگی کردن برام مهم شده که همراه نفس کشیدنم زندگی که خداوند بهم هدیه داده رو نفس میکشم، شاید هنوز 20 درصد اتفاقات بتونن منو درگیر خودشون کنن ولی عمر اون درگیر شدن ذهنم بهشون خیلی کوتاه شده…
اصلا از وقتی یاد گرفتم تاحدودی فکر خدا رو بخونم و از قوانین وکاروبار جهان توسط شما استاد عزیزم آگاه شدم، به این درک رسیدم که خیلی چیزهاااا خیلی خیلی چیزهاااا، بی اهمییت تر و ناچیزتر از اونی هست که بخواد منو درگیر خودش کنه یا حالمو بد کنه…
من باید تمرکزم روی اصل باشه،اصلیکه بابتش اومدم به این دنیا..
خدارو هزاران بار شکر بابت وجود شما واین اگاهی ها که من هر روز به روح و روانم تزریق میکنم وباعث شده به ارامشی زیاد برسم..
خدارو صدهزار مرتبه شکر..
ممنونم استاد ومریم جان که با تهیه این فایلها کمکمون میکنید تا هر روز آگاهی هامون بروز رسانی بشه، و تمرکزمون روی قوانین وخودمون ومسیرمون باشه
خیر دنیا واخرت هرلحظه وهمیشه نسیبتون باشه انشالله، دوستتون دارم خیلی زیاد
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام دوباره استاد ومریم جان ودوستان عزیزم
دقیقه 23 این فایل از تغییر شرایط به نفع خودمون گفتید،دلم نیومد وقتی تو کامنت قبلیم انقدر از عشق به خدا ولطفش در حق خودم ورابطه ی قشنگمون گفتم، از چگونگی برقراری این رابطه و زیبایی هاش نگم..
اینکه چطور وقتی با خدا دوتایی باهم هر روز هر ساعت هر دقیقه زندگیتو بازی میکنی، شرایط واوضاع چطور به نفع تو پیش میره…
چندتا مثال میزنم اینجا..
وقتی صاحب اختیارت خدا رو قرار میدی خداهم خوب صاحب اختیاری هست ..وقتی فقط روی خدا حساب باز میکنی خداوند جوری باهات حساب کتاب میکنه که دلت قرصه قرص باشه وراضی باشی همیشه… اینهارو که الان میخوام بنویسم چندتا مثال هست از دورانی که داشتم کم کم خدارو میشناختم، اون سالهاییکه فقط گیرنده بودم وطلبکار، اما خداوند به اون رابطه ی یه طرفه هم بسنده کرده بودو هر طوری بود با اون لطف ورحمت بی حدو حسابش رابطمون رو حفظ میکرد تا منه بنده از درگاهش ناامید برنگردم…
من گفتم بابای بچم فوت شده میخوان بچمو که دارو ندارمه ازم بگیرن، بعد خدا گفت: صاحب بچت کیه؟ گفتم شما، گفت خب پس من میگم پسرت کجا پیش کی بزرگ بشه، مگه تو یقین داری که پیش تو خوشبخت میشه؟ بعد من گفتم خب من مادرش هستم، بعد خدا گفت: صبرکن بزودی میفهمی،من یه شب سر نماز تمام گریه هامو کردم بعد تسلیم شدم وگفتم خدایا پسرم تقدیم به تو اگه میخوای بدش به خانواده پدریش، هرچی توبگی هرچی تو بخوای، انوقت با اینکه اونا وکیل داشتن و همه چیز به نفع اونا بود....دادگاه رای به نفع من داد ، به منی که 27 سالم بود، توشهر غریب تنها بودم، مستاجر بودم و هنوز شوکه از مرگ بابای بچم وبدون حمایت …
من گفتم خدایا من چطوری هم برم سر کار هم پسرم رو ببرم مدرسه وهم ببرمش گفتار درمانی هم درس بخونم و…
خداگفت: همشو باهم میخوای انجامش بدی؟ گفتم آره، گفت اوکی، خونه برات میگیرم توکوچه ی مدرسه، کارتم میبرم تو مرکز گفتار درمانی بشی دفتر داراونجا، پسرتم اونجا رایگان گفتار درمانی بشه، عصرهام برو سر کلاس درستم بخون…
بخدا گفتم خیلی تنهام یه رابطه ی عالی میخوام،یه کسی که بتونه شرایطمو درک کنه دوستیمون بر پایه ی عشق باشه از اون عشق ها که هیچوقت نتونستم تجربش کنم،خدا گفت: بزودی برات مهیا میشه، ومن توی 30 سالگی عشق واقعی رو به مدت دوسال در کنار کسی که رنگ و بوی خدا رو داشت، وبهترین دوست زندگیم و همنفسم شد تجربه کردم ..
بخدا گفتم، خب چند ساله که تنهام میخوام ازدواج کنم، بچه داشته باشم، عروسی اولم اصلا نفهمیدم چطور گذشت فقط 18 سالم بود، دلم میخواد اینبار به سبک وعلاقه خودم لباس عروس بپوشم، ارایشگاه درست حسابی برم وکلی توعروسیم خوش بگذرونم و باکسی ازدواج کنم که باهم اوکی باشیم، خدا گفت بزودی، 5 ماه بعد من توی 35 سالگی عروس شدم ،پسر 13 ساله ی من وپسر 3 ساله ی همسرم ساقدوش ما توعروسی بودن،جشن مفصلی گرفتیم عروسی فوق العاده….
بخدا گفتم، خدایا من سختمه خیلی سخت، پسر همسرم بیماره منکه خودم سالها درگیر کم شنوایی پسرم بودم ، الان خیلی سختمه از بچه ی هموفیلی هم مراقبت کنم، وتمام وقتم مراقبش باشم، بچه ای که چشم ازش برگردونی میخوره زمین وخونریزی میکنه، همسرم پسرم رو نمی پذیره، خیلی خسیسه، اذییتمون میکنه تازه بهم وفادار هم نیست، خدا گفت: اوکی این ادم رو از زندگیت حذف میکنم تا دوباره با پسرت تنها بشی …
به خدا گفتم برام شرط گذاشته، میگه مهریه وحق وحقوقت رو نمیدم، اگه میخوای جدا بشی، خب من چیکار کنم الان هیچ پس اندازی ندارم؟ بعد چطور زندگیم پیش بره؟
خدا گفت: ببخش بگذر، خودتو رها کن، تو جنگ نرو، اون بامن….
و چنان جبران کرد که فقط می تونم بگم تنها تورا می پرستم وتنها تویی عادلترین وتنها تویی باوفاترین به عهد وپیمان…
این ها که گفتم، چندتا مثال بود از مسیر 12 ساله زندگی من، هر کجاش قشنگ بود و خدا خواسته بود وخدا رقم زده بود عالی بود ومعجزه وار و لذت بخش وبی نقص،
هر کجا که بد شد ونشد ، من خواسته بودم، من انجام داده بودم، بدون خدا، واز روی خود محوری ….
حالا دیگه قشنگ معلومه که این خدای عشق دل من برای من چیا کرده و چقدر باهام رفیقه، که حتی اونجاها که گند زدم، روش حساب نکردم، باهاش قهر کردم، بهش بی محلی کردم، اماااا اون با مهربونی پای رفاقتمون موند، دستمو گرفت، برا اشکهام شونه شد، برای بی کسی هام کس وکارم شد، وبرای بی پناهی هام پناه…
هرجا خدا جاری وساری شد توی زندگیم همه چیز رویایی بود وهرجا به قول معروف خر گازم گرفت و نعمتهاش رو ندیدم و بهونه اوردم و رو برگردوندم، خودم با دست خودم، خودم رو محروم کردم از خوشی وخوشبختی وآرامش و امنیت وثروت وشادی…
استاد عزیزم اگه آموزه های شما نبود، من هیچوقت نمی فهمیدم که بهترین رفیقم خداست، هیچوقت نمی فهمیدم که اونکه باید فقط وفقط روش حساب کنم خداست، هیچوقت نمی فهمیدم که تنهایی نمی تونم و خدا بوده که تمام مدت در کنارم بوده وبدون در نظر گرفتن مشرک بودن من، بدون در نظر گرفتن نادانی من، بدون در نظر گرفتی بی معرفتی من ، قدم به قدم کنارم بوده، هیچوقت نمی فهمیدم اونجاهاکه نادلخواه وبد بوده رو خودم با حس عدم لیاقت، یا ناسپاسی، گند زدم بهش…
حالا از کجا فهمیدم؟؟؟
از اونجایی که از وقتی بهش گفتم خدای من ، من بی تو هیچم بی تو پوچم، بی تو نمی تونم، بلدنیستم، کنارم باش تا باهم انجامش بدیم، همه چیز عالی پیش میره، حتی اگه یه وقتایی من یه کم ازش دور بشم و حالم بدبشه،سریع میاد بغلم میکنه ومیگه دیگه بسته هرچی به خودت آسیب زدی، دیگه من نمیذارم …دیگه بهت اجازه نمیدم، اخه تو بهم پناه آوردی ومن دیدم که چقدر عاجز و تسلیمی، اخه من میدونم جز من کس وکاری نداری، اخه من میدونم که از همه حتی از خودت بریدی و فقط روی من حساب باز کردی…
الهی هزاران بارشکر، الله مهربان رو، که منو از طریق شما استاد عزیز، انقدر راحت وآسون وبی دردسر، والبته باعشق هدایت کردو به خودش متصل کرد…
دوستتون دارم استاد عزیزم ومریم قشنگم..
انشالله خیردنیا واخرت نصیبتون باشه هر لحظه تا همیشه…
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم..
امروز ظهر وقتی این فایل رو دیدم اومدم دیدگاهمو بنویسم کلی حرف وخاطره و …داشت توی ذهنم میچرخید که کجاها احساس قربانی بودن، احساس عدم لیاقت باعث شده نعمتهای خداوند رو نبینم و اونهارو از دست بدم، اومدم چند خط نوشتم بعد پاک کردم!!!!
گفتم مینا چرا میخوای با یاد اوری گذشته هم حال خودت رو بد کنی وهم به بچه های سایت انرژی منفی بدی؟!
همینکه خودت امروز اگاه شدی که چقدر در گذشته جاهل ونادان بودی بسه دیگه، همینکه الان داری یاد میگیری که چطور فقط برای یک روز زندگی کنی اونم از سر شوق وذوق، اونم با حس خوب وسرزندگی، باهوشیاری، با درایت با عقل واندیشه، با امید وتوکل وایمان به ربی که مدتهاست اختیارت کامل زندگیتو بهش دادی و لطفش بی نهایت نصیبت شده وتو نعمتها ولطف ورحمت بی حدوحسابش رو می بینی، حس میکنی، درکشون میکنی وقدردانشون هستی برات کافی نیست؟ آیا خدایی که پیدا کردی برات کافی نیست؟!!
بنابراین رفتم کارهامو انجام دادم و الان اومدم احساسمو بنویسم..احساسی که داره فوران میکنه ..
استاد جان الان که دارم این دیدگاه رو می نویسم حس خوشبختی زیادی دارم، برعکس ظهر که چند دقیقه حالم بد شده بود از فکر کردن به گذشته و اونهمه نادانی وناسپاسی هام…
الان احساس میکنم که چقدر مورد لطف وعنایت خداوند هستم که منو در مسیر صراط مستقیم قرار داده، در مسیری که شما رو قرار داده برای من،تا به من یکتاپرستی رو بیاموزید،استاد جانم از وقتی که شما قوانین جهان هستی رو بهم آموختید ومنو با قوانین بدون تغییر خداوند آشنا کردید انقدر زندگی برای من راحت ودلچسب و دوستداشتنی شده، انقدر خودم رو دوست دارم وانقدر از مسیری که رد شدم تا به اینجا برسم راضی ام که خدا داند وبس…
اینکه شاید فقط 10 درصد مردم دنیا قبل مردنشون به خودشناسی وخداشناسی ودیگر شناسی برسند، دروغ وکذب نیست واقعا…
چون هرکدوم از ما هر روز شاهدیم که چطور اطرافیان ما اعم از پدرو مادر و خواهر وبرادر وهمسرو فرزندانمون متاسفانه در نااگاهی کامل وبا اصرار بر اون جهل و خود فریبی دارن روز وروزگار میگذرونند، اصلا گاهی فکر میکنم شما ومریم جان و دوستانی که توی این سایت دارن رو خودشون کارمیکنن وعملکرد دارن واز کامنتها مشخص هست ومن، از این دنیا کنده شدیم، وتوی کره ی دیگه ای هستیم انکاری فقط فیزیک ما اینجاست وروحمون در سطحی بالاتر از اون چیزیکه داریم توی مردم عادی می بینیم…
اینکه من دیگه نمی تونم ونمی خوام پدر ومادرم وهمسرم و دولت ها وقوانین و خداوند وشرایط رو مقصر ومسئول زندگیم بدونم و مسئولییت صد درصد زندگیم رو پذیرفتم واین باور وقبول مسئولییت باعث شد هر تصمیمی میگیرم پای عواقبش بمونم، حالا چه خوب یا بد، اینکه من با دیگران در صلح هستم اونهایی که زمانی فکر میکردم باعث بدبخت کردنم شدن رو بخشیدم، خودم رو به خاطر اشتباهاتم بخشیدم،اینکه مثل گذشته روزهام رو به بطالت نمی گذرونم وهرروز برای رسیدن به اهدافم برنامه ریزی دارم، اینکه از تجربه های گذشته درس گرفتم وازشون در جهت رشد شخصییتیم استفاده میکنم، اینکه چشمم به مال وامول و ارث ومیراث و دست کسی نیست که بیاد برای من و بچم کاری بکنه و فقط خداوند رو تنها روزی رسون خودم می بینم، اینکه ازدواجهای ناموفقم، کم شنوایی پسرم، الکلی بودن پدرم، حمایت نشدن از طرف خانوادم و….هیچکدوم دیگه نمی تونه بهم حس قربانی بودن بده، چون من باور کردم که همشون رو خودم به زندگیم جذب کردم وهرکدوم هم که برای امتحان من توی زندگی توسط خداوند برنامه ریزی شده بود باعث رشد من شده باعث اینکه الان اینجام و یکتاپرستی پیشه کردم…
اینکه مهمترین رابطه ی زندگیم رابطه ی بین خودم وخدای خودم وحفظ این رابطست…
آیا همه ی اینها برای من ترقی وپیشرفت و ارزش نیست؟!!!!
اصلا فکر کردن به اینکه تمام زندگی من یه بازی بوده، ومن قبلا بی تجربه بودم، ناپخته بودم اما حالا دیگه بلدم توهرنقشی قرار میگیرم، کارکردان عالم هستی هر نقشی بهم میده، تو اون نقش سعی میکنم عالی تر از قبل باشم ،خودش برام برگ برنده هست، دیگه حس قربانی بودن توی وجودم جایی نداره..
وقتی به این درک رسیدم هیچکس هیچکس،به هیچ وجه توی زندگی من نقشی نداره نه کسی می تونه باعث خوشبخت کردنم بشه نه کسی می تونه بدبختم کنه، خیلی زندگی کردن برام راحت و دلچسب شده..
هر روز تصورم از زندگی اینکه، که خدا میگه مینا امروز یه سری ادم وشرایط برای تو قرار دادم، حالا ببینم که چطور با این آدمها وشرایط عبور میکنی، از وقتی قرآن رو باعشق میخونم تواین دوسال، از وقتی می بینم خدا تو اکثر سوره ها وآیه ها می فرماید، در حضور خدا مراقب رفتارتان باشید، وقتی انقدر خدارو نزدیک می بینم، به حرمت حضورش، به عشق اینکه معشوقم کنارمه سعی میکنم جوری فکر کنم که دوست داره، جوری حرف بزنم که دوست داره جوری رفتار بکنم که دوست داره..
شکر خدا داشتن گوشی واینترنت یه نعمت بزرگی هست که در دسترس ماست همیشه، هروقت تضادی پیش میاد سریع یعنی زیر 5 دقیقه میام چشامو می بندم یه نفس عمیق میکشم ومیگم عشقم، یه شماره بهم بگو برم ببینم کدوم سوره کدوم ایه جواب منه، به الله قسم که مستقیم منو میبره سر آیه ای که جواب سوال منه، خب وقتی خدا انقدر بهم نزدیکه، دیگه من جز حس پادشاهی جز حس خوشبختی، جز اینکه حس بنده ی برگزیده اش هستم مگه دیگه حس دیگه ای رو هم می تونم تجربه کنم؟
یا بهش میگم خداجون الان این حسو دارم، الان این سوال رو دارم، هدایتم کن یه فایل از فایلهای 12 قدم یا فایلهای دانلودی استاد رو گوش بدم که جواب سوال وراهکار من باشه و 99 درصد به طور واضح وشفاف من جوابم رو دریافت میکنم…
الان در این لحظه فارغ از اونچه که برمن گذشته، فارغ از اونچه که اطرافیان در مورد من میگن، فارغ از اونچه که کشورم، مذهبم،شهرم، قوانین کشور، مردم اطرافم،خانواده ام، بهم دیکته میکنن…
من یکی از بنده های هدایت شده ی خداوند هستم که نورش تمام وجودم رو احاطه کرده و عظمتش تمام منو در برگرفته وپناه داده…
بیشتر سکوت میکنم بیشتر نگاه میکنم بیشتر اندیشه میکنم…واینها کمکم کرده تا رها باشم از هراسم ورسم و مال واموال و وابستگی و حرص وطمع و….
نمیدونم باورتون میشه یا نه، زندگی من توی این دوسال اخیر طوری پیش رفته، و معجزه آموزه های استاد قشنگم توی زندگیم کاری کرده، که جوری زندگی میکنم هر روز که انگار قراره صدسال دیگه عمر کنم و در همین حال جوری زندگی میکنم که انگار الان وقته رفتن از این دنیاست برای من…
این طرز نگاه من به زندگی باعث شده خیلی خیلی چیزها از نظرم بی ارزش، کم ارزش وبی اهمییت بشه(مثل مال واموال وملک و دارایی و اسم ورسم و شهرت و ظاهر و حرف مردم ….)، وخیلی چیزها برام با ارزش وپر اهمییت،( مثل اینکه خداوند شاهدوناظر بر اعمال منه، از من فقط درستی وراستی میخواد و قدردان بودن بابت نعمتهایی که بهم عطاء کرده،انقدر دوستم داره که گفته همه چیزت با من، فقط با من باش وروی من حساب کن)
خب کسیکه چنین دیدگاهی داره، نمی تونه حسرت گذشته وترس از آینده رو داشته باشه..
منو خدا رابطمون مثل دوتا دوست صمیمی هست که از خصوصی ترین حرفها تا عمومی ترینش رو باهم درمیون میذاریم…
منو خدا هر روز باهم بازی می کنیم این زندگی رو..
مثل الان که نشسته کنارم لبخند میزنه ومیگه،راضی ام ازت…منم میگم ،منم ازت راضی ام خدای قشنگ وخوبم….
خدارو هزاران بارشکر به خاطر این درک واین باورم…
استاد جانم شما میدونید من چی میگم…
وقتی که انقدر خدارو می بینی که حتی توی تک تک این کلمات دیده میشه!!!
توی این صفحه مجازی،اصلا چطور کار میکنه؟
چطور میشه من بنویسم کلمات توصفحه گوشی ردیف بشه، ارسال رو بزنم، بیاد تو صفحه تک تک دوستان بخونند…
مگه غیراز خدا کسی می تونسته این علم رو به بنده هاش بده؟ انسان کی وکجا می تونه از نگاه خدا پنهان بمونه؟ مگر اینکه خودخواسته بخواد روش رو برگردونه وفرو بره تو خودش، خودی که هیچه، پوچه، ومی برتش توی دنیای خشم و غم و گله وشکایت و ترس وتوهم و تنهایی و زندانی بی در و پنجره وتاریک…
خدایا حالا که به راه راست هدایتمون کردی همواره مارو در این مسیر ثابت قدم نگهدار…آمین
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به آقا شاهین عزیز
من خیلی از رابطه ی قشنگم با خداوند هربار تو کامنت هام می نویسم، برای همین گفتم انصاف نیست که نیام ونگم که این مهربون خدای من، چطور همیشه برای خیر خواسته ، واین من بودم که با احساس عدم لیاقت، با بی توجهی، با نادیده گرفتن نعمتها وبرکتهایی که خداوند همیشه در اختیارم میذاشت به خودم بد میکردم،خداوند هزاران بار خواست از طریقهای مختلف اگاهم کنه، انقدر صبوری کرد و از خطاهام گذشت و عاشقانه هدایتم کرد تا در مسیر سیدحسین ومریم جان قرار گرفتم، تا از این دو فرشته بیاموزم بندگی کردن رو،بشناسم خداوند یکتا رو، بیاموزم سپاسگزاری وقدردان بودن رو
الهی شکرالله مهربان رو، به خاطر همه چیز، به خاطر این بیدار شدن وهوشیار شدن وبینا وشنوا شدن…
دوست عزیزم همواره در پناه امن خداوند باشید
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام فاطمه جان
خوشحالم که کلمنت دلیم به دلتون نشست، راستش یک هزارم از لطف بیکران خداوند رو، و یک هزارم نادانی وناسپاسی ام رو نوشتم تواین کامنت، که دوستانی که کامنتم رو خوندند به یاد بیارن که کجاها خداوند بدون اینکه مخالفتی با خواسته های ما داشته باشه، مارو به خواسته هامون رسونده، ولی ماهربار با خواسته های پشت سرهم و متعدد، یادم رفت اینهایی که الان داریم ارزو وخواسته ی دیروزمون بود، خواسته ای که برای داشتنش بیقراری میکردیم و چشم انتظاری می کشیدم، اینهارو نوشتم که بمونه اینجا به یادگار، اینکه خدای امروز من خدای دیروزهای من هم بوده، همیشه وهمیشه بوده، اونکه نبوده!!! اونکه نمی دیده، نمی شنیده، قلبش بسته بوده من بودم..
خدارو صدهزار مرتبه شکر به لطف استادعزیزمون بیدار شدم،هوشیار شدم، تا انشالله بتونم بعد این بنده ی سپاسگزاری باشم وسهمم رو توی زندگیم درست انجام بدم وفقط متتظر این نباشم که جهان سهمش رو درست انجام بده..
دوست عزیزم هرکجا هستید در پناه امن خداوند باشید انشالله
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام دوست عزیزم آقا سجاد گل
فقط کافیه توی زندگیمون اینو درک کنیم که هر خیرو خوشی بوده وهست از سمت خداست وهر شر وبدی از سمت خودمون …
از سمت منه ناسپاس…
جهان(خدا) هیچ مخالفتی با خواسته ها وآرزوهای ما نداره، وهمشون رو بهمون می بخشه، اما اونکه قدردان نیست، اونکه نمی فهمه، اونکه نمی بینه و نمیشنوه، چون اسیر منیت ها و مست باده غروره، و غرق در امال وآرزوهاشه وهربار بیشتر میخواد، بهترشو میخواد…
خودشه که ضرر میکنه، خودشه که سرمایه ی عمرشو برباد میده!!
خدارو صدهزار مرتبه شکر،که تونستم سرسوزن بزرگی وعظمت ومهربانی ورحمت وعدل خدای قشنگم رو توی کامنتم نشون بدم…
دوست عزیزم در پناه امن خداوند باشید هر لحظه وهمیشه انشالله
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به آقا احسان عزیز
دوست خوبم، از وقتی خدامو تاحدود زیادی شناختم و از قوانینش سردرآوردم به لطف استاد عزیزمون، به خودم قول دادم تا روزی که زنده هستم جوری زندگی کنم، حرف بزنم، بنویسم، عمل کنم، که هرکسی دید وخوند وشنید بگه، منم میخوام خدای تورو داشته باشم وحسش کنم…
همونطور که من همیشه آرزو داشتم ودارم که خدایی رو که سیدحسین عباسمنش درکش کرده شناختش وعاشق و تسلیمش شده بشناسم ودرکش کنم وتسلیمش باشم…
خدایی که سراسر عشق ومحبت ومهربانی ورحمت وعدل وانصافه….
خدایی که تکیه بهش ، توصل جستن بهش، وپناه بردن به درگاهش،یعنی داشتن سعادت وخیر دنیا وآخرت…
انشالله هممون هر لحظه در پناه امن خداوند جزء پاکان ونیکان ورستگاران وسپاسگزارانش باشیم ..
دوست عزیزم انشالله همیشه وهرلحظه اشک شوق وشادی بریزید وغرق در سلامتی ونعمت وسعادت وثروت باشید
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم مهربانم
سلام به اقا سجاد عزیز وگرامی
من عادت دارم تو پاسخ کامنت دوستان هم به استاد ومریم جان سلام کنم، چون میدونم باعشق کامنتهارو میخونند
سجاد عزیز خیلی خیلی از خوندن کامنتتون لذت بردم، از این درکی که نسبت به جهان وخداوند پیدا کردید واقعا بیان این درک واین حس در نوشتن ویا گاهی در گفتن بسیار سخت هست، یه جورایی نمیشه همه ی اون حس وباوری رو که پیدا کردی بهش رسیدی ودرکش کردی رو به دیگران بفهمونی یا انتقالش بدی، همونطور که هیچکس وحتی تک تک ما بادیدن چندتا فایل از استاد دگرگون نشدیم و زمان برد و فایلها دیدیم و مقاله ها و کامنت ها توی این سایت خوندیم و قرآن کلام خدا رو بارها وبارها خوندیم تا قلبمون باز شد گوشهامون شنوا وچشمهامون بینا شد…
من حستون رو گرفتم خیلی عمیق، چون هر لحظه دارم با این حس ناب زندگی می کنم و اشک شوق می ریزم وگاهی سجده میکنم گاهی میرقصم گاهی داد میزنم از فرط خوشحالی و می خندم وقربون صدقه خدا میرم، که خدایااااا شکرت که فارغ از اینکه در گذشته من چه خطاها واشتباها کردم کی بودم وچی بودم وچقدر شکستم و چقدر باختم..اما تو با رحمت ومهربانیت منو چنان پناه دادی که انگار تازه متولد شدم وهمه چیز رو داری برام طوری می چینی که زندگی ودنیای جدید وپراز عشق وارامش ولذتی رو تجربه کنم…
من سالهاست وقتی دوش میگیرم زیر دوش میگم ای آب، ایکه خدا تورو آفریده تا زندگی دهنده باشی جان دهنده باشی پاک کننده باشی به اذن خداوند پاک کن از ذهن من افکار منی رو پاک کن از جسم وجان من بیماری ودرد رو، و مثل تک تک قطراتت ثروت و ارامش و سلامتی وشادی رو جاری کن در تمام وجودم بعد یه کف دست از همون آب زیر دوش میخورم ومیگم ای آب به اذن خداوند پاک کن از زبان ودهان من واز تمام جسمم من گفتار بیهوده و نادرست رو، بشور وببر از جسم من هر آنچه که باعث میشه دور بشم از لطف ورحمت خداوندو با گفتنش باعث آزردگی خاطر خودم و دیگران میشم…
قبلا خیلی مختصر ومفید بود این مراقبه اما از وقتی باور کردم که تمام جهان مسخر ماست، از این نعمت ها سعی میکنم درست استفاده کنم چون میدونم با جهانی(سیستمی) بسیار دقیق وهوشمند در ارتباطم…
جوری شده که حتی گاهی میام برای توضیح یه مسئله حتی تو کامنت هام از خاطره ای منفی بگم یا شخصی یا موضوعی منفی در گذشته سریع بازتابش رو می بینم حالم بد میشه وشبش خواب بد می بینم…
باور دارم که دیگه روح و جسمم نمیخواد حتی ذره ای از فرکانس مثبت( دیدن نعمت ها شکرگزاری کردن ولذت بردن در لحظه) دور وجدا بشه…
چقدر زیبا گفتید که نبودن در حال یعنی حذف شدن از لحظه اکنون…
وبودن در حال ولذت بردن از اکنون یعنی حذف گذشته وآینده…
انشالله به امید الله با مراقبت از خودمون وقدردان بودن این نعمت آگاهی وهوشیاری، همیشه وهرلحظه بیشتر از پیشتر در لحظه زندگی کنیم و لذت ببریم از همه ی اونچه که خداوند فارغ از اینکه عزیزترین افراد زندگیمون توی چه باورها وشرایطی هستند در اختیار ما…بله در اختیار من قرار داده…
به قول استاد عزیزمون همه به یک اندازه به خداوند دسترسی دارند..
انشالله که ما که سرسپرده ودل سپرده شدیم توی این مسیر همیشه ثابت قدم باشیم ..
دوست عزیزم هرکجا هستید در پناه امن خداوند باشید انشالله