- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1722MB55 دقیقه
- فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1107MB55 دقیقه
درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد، به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده و ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.
منابع بیشتر:
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره نمل،آیه ٩٣
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
و بگو: ستایش مخصوص خداست، به زودی آیات (قدرت) خود را به شما ارائه خواهد داد پس آن را بشناسید، و خدای تو هرگز غافل از کردار شما نیست.
سلام به اساتید عزیزم ،چنین زیبا چرائید ؟؟؟؟؟
دلم رفت برای عکستون :)
والبته سلام به رفیق های توحیدی عزیزممم
این روز ها بخاطر شیفت هام و حضور همزمان دخترا ،یکم وقت کم میارم برای نوشتن ،این فایل رو هم امروز تونستم فقط یکبار گوش بدم،فکرمم این بود که امروز ازون روز هاست که تو نمیتونی کامنت بزاری !
اما خداروشکر بخاطرجادویِ عصای موسی ای که خانم شایسته یادم داده تو دوره حل مسئله،حالا من اینجام ،دارم مینویسم ،گوش به کمالگرایی هم نمیدم !
میخوام تو یک مورد از سوال هاتون بنویسم ،اونم احساس قربانی بودن در مسائل مالی
این موضوع هم ،همین یک ساعت پیش که داشتم بازم بصورت هدایتی به جلسه ١قدم ٣ گوش میدادم ،یهو بهم الهام شد انگار !
یک انرژی زیادی وارد بدنم شد و سر از پا نمیشناختم
و قلبم گفت باید حتما بنویسی تا از خودت رد پا بزاری
من قبلاً به شدت احساس قربانی شدن داشتم که این همه کاااار میکنم ،زحمت میکشم ،پرستاری شغل سختیه ،قدر مارو نمیدونن،نگاه به رفیقام میکردم میدیم طرف تا ساعت ١٠میخوابه ، بعد میره دفتر ! اونم چند ساعت پشت میز
انقدر خوووبب پوول درمیاره! انقدرررر خوب زندگی میکنه
همش فکر میکردم حقمو خوردن،ناعدالتی شده و….
و نتیجه چی شد؟
اوضاع به قدری سخت شد ،که بارها این مثال رو زدم به جایی رسیدم که ی روز رفتم سوپرمارکت ،پول کل اقلامی که خریدم دویست سیصد تومن اینا شده بود !هیییچ کدوم از کارتام موجودی نداشت !!!!!
رنگم عین گچ شده بود تو مغازه از خجالت !
و مجبور شدم یک سری وسیله هارو خالی کنم و بعدش تا خونه گریه کردم !!!
استاد عباسمنش جانم،استاد شایسته جانم !
از وقتی که من روی آموزش های شما کار کردم ،متعهد شدم ،ورودی هام رو بستم ،خودمو بستم به فایل های شما و از همممه مهتر !
مسئولیت کل زندگیم رو بر عهده گرفتم
البته با تکامل ،چون نمیشه یک دفعه از مدار قربانی بودن ،وارد مدار خالق بودن بشی !
اما به میزانی که من روی این مسئله کار کردم، ذهنم رو کنترل کردم ،بجای حسادت و قضاوت ،راحت پول درآوردن بقیه رو تحسین کردم !
اوضاع تغییر کرد استاد ! اوضاع تغییر کرد !
یک جمله شما میگید تو قدم اول ،خیلی منو تکون میده !
میخوای بدونی چقدر باورهات تغییر کرده ؟
به نتیجه هات نگاه کن
استاد به قول شما انقدر نتایج نرم و آروم وارد زندگیت میشه تو اصلا نمیفهمی اوضاع خیلی وقته عوض شده !
من امشب وقتی داشتم به این موضوع فکر میکردم ،یهو پر از انرژی شدم ،فقط دلم میخواست بالا و پایین بپرم!
برای اینکه نتیجه ها داره خودشو نشون میده ،این یعنی کار کردن روی باور هام داااره جواب میده استاد ،درخت داره میوه میده ،جنگل داره از زیر خاک میاد بیرون ….
من یک حساب سرانگشتی کردم ! دیدم من فقط تو یک هفته ی اخیر ! نزدیک دو میلیون پول سوپرمارکت دادم !!!!!!!!!!
درحالیکه اول ماه 5میلیون برای مادرم فرستادم !
و هنوز تو حسابم پوووله !
تازه دارم برای دخترها گوشواره جدید میخرم ،که حتی اگر گوشواره ی قدیمی رو که کوچیک شده نفروشم ،بازم میتونم پولشو نقد بدم !!!!!
یعنی من اگر من نفهمم ،من این نتیجه هارو نبینم ،من تایید و تحسین نکنم،من سپاسگزار نباشم ،به قول قرآن واقعا یک آدم
(صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ) بیش نیستم!
این عدد هایی که گفتم حتما برای خیییلی از آدم ها و برای بچه های سایت عادیه ،اما من خودم رو با خودم مقایسه میکنم ،و منطقی به خودم میگم اگر اون سعیده به اینجا رسیده ،ازینجا به بعدش خیلی راحت تر باید براش پیش بره …
به یک شرط!
مسیر رو گم نکنم!
متعهد بمونم!
نتایج رو تایید و تحسین کنم!
قربانی بودن رو تبدیل به خالق بودن کنم در تموم زمینه ها
ایمانم رو هر روز بیشترش کنم
و هرروز عمللل کنم به هرچی که میدونم حتی شده یک قدم
خیلی خیلی بیشتر ازینا دلم میخواد بنویسم و بگم چه اوضاع تغییر کرده ،اما خب دوتا نور کوچیک خدا توی اتاق منتظرم هستند که برم پیششون و بخوابونمشون
دوستتون دارم
و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون
قلب فراوان ِ فراوانِ فراوان
علی آقا سلام بروی ماهت
مرسی که نوشتی
مثل همیشه بینظیری …
یادماومد همیندیشب یک بند از یکی کامنتتونرو برای خودم کپی کردم توی نت گوشی،انتهای همین کامنت براتون مینویسم،حتما خوندنش برای خودتون خالی از لطف نیست
برای تموم کامنت های فوق العاده ت و برای تموم رد پاهایی که از خودت گذاشتی ازت سپاسگزارم
همه چیز با باورها حل میشه
مهم نیست کجای، چه شکلی هستی ، تو کدوم نقطه زندگیت هستی فقط متعهد باش همه چیز برات ردیف میشه!
منتظر فرش قرمز کسی نباش کار کن فرش کهنت رو بکن فرش سلیمان!!!روزی 20 ساعت رو خودت کار کن و منتظر نتیجه نباش!!!
من رشد درآمدم به شکل جدی بعد از 1.5 سال روی خودم کار کردن شروع شد!افزایش جهشی بزرگ بعد از 2 سال 8 ماه!!!
بابا بادمجون هم می کاری دونش 90 روز طول می کشه تبدیل به میوه بشه اونم با آبیاری مداوم و مراقبت زیاد!!!
دیگه قرار نیست که ما بادمجون بخوریم پس حداقل 6 ماه مراقبه کن به مسیرت متعهد باش مطمعن باش نتایج خوش میاد
سلام به آقا اسدالله عزیز
برادر زاگرس نشین توحیدی فوق العاده ی من
خیلی خیلی خداروشکر میکنم بابت این همزمانی حضور خودم و حضور شما توی این سایت
قبلا هم گفتم بهتون
با شما سرکلاس نشستن،بهم احساس مدرسه ی تیزهوشان میده
احساس کلاس های فوق برنامه ی سنگین برای کنکور
من همیشه درس خون بودم توی مدرسه ولی ده ها برابرش شیطون!
تعجب میکردم شاگرد زرنگ هایی رو میدیدم انقدر آرومند…
خب تمرکز اونا به طبع روی درس ها بیشتر بود …درنتیجه نمره ی بهتری هم میگرفتن
شما برای من،همون شاگرد اول کلاسی که هم آرومه،هم روی درسش متمرکزه،هم بسیار باهوشه،هم بسیار مهربونه
و من همیییییشه و همیشششششه ازتون یاد میگیرم
مرسی که هستید …همیشه بنویسید …بدونید ماها خیلی از کامنت هاتون بهرمند میشیم
و این انرژی که به جریان میزارید صدها برابرش بهتون برمیگرده …
چون به گسترش جهان توحیدی کمک میکنید …
قلبهااای فراوان رنگی از رشته کوه البرز تا زاگرس برای شما آقا اسدالله،برادرجانم
رضوااان قشششنگم سلاااام بروی ماهت
دووسست قشششنگم،دورت بگردم که انقدر صادقی و تلاش میکنی که آشغال هارو از زیر مبل بریزی بیرون و برای همیشه پاکشون کنی
رضوان جانم،رفیق توحیدی عزیز من،میدونی من چقدر عاشق زبان عربی ام؟میتونم کنارت بشینم و بهت بگم ساعت ها برام عربی حرف بزن حتی اگر یک جمله ش رو نفهمم!
خوش بحالت که زبون مادریته و انقدر بهش مسلطی!
رفیییق ،تو لااایق بهترینایی …توهمون تیکه ارزشمند روح خدایی که وقتی خواستی بیای به این دنیا و زندگی روی کره زمین رو تجربه کنی گفتی خدایااا من این پدر و مادر رو میخوام،این زبون رو میخوام،این شرایط رو انتخاب میکنم چووون میخوام بهت نشون بدم چقدر قدرتمندم،میخوام نشون بدم بهت با قدرتی که بهم دادی چه جوری بازی رو عوض میکنم،میخوام دست قدرتمندت روی زمین باشم…
رفیییق ماهم بازی رو عوض میکنیم !
ما قدرتی داریم که گیم چنجره :)
قدرتی که خیلی ها هنوز پیداش نکردند …
بیا دستتو بزار توی دستم و باهم پیششش بریییم و با این انرژی توحیدی جهانمون رو عوض کنیییم …
دووووسسسستتتتتتتت داااااااااررررررررممممممممم
سلاااااااام به روی ماااه حمید امیری،صبحی که با نقطه ی آبی از شما شروع بشه،حتما پر از خیر و برکته !
سلاااااام از دریای بیکران خزر به عسلویه ی عزیز…که عزیزکرده ی خدا اونجاست …
این هفته ی اخیر بارها و بارها برنامه ریزی کردم ،وقت خالی کنم برای کامنت های فوق العاده ت بنویسم ولی هربار احساس کردم من میخوام فقط بنویسم!پس دست نگه داشتم!
من میفهمم کامنتی که از قلب میاد ….مرسی که با قلبت نوشتی …از قلبم برات مینویسم …
برای تموم آیه هایی که برامون مینوسی،برای تموم درک و آگاهی هات که سخاوتمندانه باهامون به اشتراک میزاری ازززت سپاسگزارم بی نهایت …
تو کامنت های قبلیت ی جمله گفتی که من ی آدم اشتباهی توی مکان اشتباهم،اعتراضی ندارم
نمیدونی چقدر توی تضادها نجاتم داد!
نمیدونی چقدر با گفتن این جمله آروم شدم داداش
خیرو برکتش هزاران برابرش بهت برسه ….
حمید جان …در جریان پروسه ی انتقالی من هستی که چه جوری هدایتی پیش رفت …؟
من حتی وسایلمم جمع کرده بودم و خداحافظی هم کرده بودم با همکارامم:)))))))))
حالا بی دلیل این جریان که کاملا هدایتی بود و من توش نقشی نداشتم استپ خورده!
اولش نتونستم ذهنمو کنترل کنم،فکر میکردم خودم مسیرو اشتباه رفتم!
اما باز هدایت خدا اومد که مسیری که رفتی درست بود،ایده ها و عمل هایی که انجام میدی رو به نتیجه گره نزن …
نمیدونم خدا برام چی تدارک دیده …اما میدونم قراره اتفاقات عالی تر بیفته …
احساسم شبیه احساس استاده که وقتی بی دلیل سایتش فیلتر شد!
شبیه وقتی که کارت بانکیش دیگه کار نکرد!
الان باید ذهنم رو کنترل کنم و اجازه بدم خداوند با معجزاتش بیاد وسط …..
حمید جان قلب های رنگی رو با نسیم اردیبهشتی برات میفرستم تا بیاد عسلویه دور سرت بگرده ….انقدر فوق العاده ای …
بنده ی خوب خدا
همیشه بنویس …. باشه ؟
مرسی که هستی :)
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إِذ هَدَیتَنا وَهَب لَنا مِن لَدُنکَ رَحمَهً ۚ إِنَّکَ أَنتَ الوَهّابُ
سلام به برادر عزیز راه دور من ،سلام به حمید حنیف
نمیدونم باور میکنی یا نه !اما چند روزه دارم تلاش میکنم به کامنتت جواب بدم اما جهان اجازه نمیده …
حتی برات نوشتم ،چند صفحه ! و همش پاک شد!
به وضوح این آگاهی به من داده شد که سعیده تو الان دسترسی به مدار حمید نداری !باید ازین فرکانس که توش نجواهای ذهنت هست دربیای،باید این چند روز روی خودت خوب کار کنی تا باز برسی به مدار حمید ! تا بتونی براش بنویسی!
حالا من دارم یکبار دیگه تلاش میکنم و امیدوارم امروز بهت دسترسی داشته باشم :)
نمیدونم چه جوری ازت سپاسگزاری کنم که وقت میزاری و برام مینویسی و درک و آگاهیت رو سخاوتمندانه باهام اشتراک میزاری ،بسیار و بسیار و بسیاربرام ارزشمنده و کاربردیه…
حمید جان،این روز ها تو رینگ بوکسم انگار ،با یک حریف قدر به اسم شیطان و دارو دسته ش!
اگر سعیده ی سابق بود که استخون هاش زیر این فشار خورد شده بود ،ولی من هنوز زنده م،تلاش میکنم ومتعهدم و نمیزارم این شیطان باشه که برنده ی مسابقه بشه !دارم تموم تلاشمو میکنم خدارو روسفید کنم…
این روز ها توی تموم فایل ها استاد دلسوزانه سرم فریاد میزنه سعیده ذهنت رو کنترل کن … جلسه ٢قدم ٧…جلسه ١قدم ١٢ …نشانه های روزانه م …همه ی فایل های هدایتی
فقط میگه ذهنت رو کنترل کن،توجهت رو کنترل کن،خودت رو توی مسیرحفظ کن ،بقیه ی اتفاقات رو خدا برات انجام میده ،تقلا نکن،دست و پا نزن ،ستاره قطبیتو انجام بده ،اون چیزی که تو ذهنت جادویی هست خودش میاد !
من چی کار میکنم این روزها؟تموم تلاشم عمل به گفته های استاده !
مثلا پریشب ساعت ١٢شب بود ،دیدم دیگه داره کنترل ذهن سخت میشه ،به همسرم گفتم روح اله بیا بریم پیاده روی که اگر من 5دقیقه دیگه بمونم تو این خونه،حس میکنم دیوارهای خونه میریزه سرم …
رفتیم انقدر قدم زدیم …انقدر حرف زدیم … کلی حالم بهتر شد ….
جسارت به خرج دادم بهش گفتم تصمیم رو!
و جهان برای من چی کار کرد ؟ به قول قرآن خدا دلش رو برام نرم کرد …
همسر من که به شدت محتاطه … به شدت از تغییر فراریه و نمیتونه از محیط امنش بیرون بیاد و خیلی خیلی روی حقوق من حساب میکنه !
حمید !خدا! خدادلش رو نرم کرد و در کمال ناباوری قبول کرد !
گفت باشه انصراف بده !من میدونم تو استعدادت خیلی بیشتره و خیلی راحت تر میتونی پول بیشتری دربیاری …
دیشب … دیدم باز دارم کم میارم ! ی رفیق داریم اسمش عباسه، به شدت انسان بی خیال شوخ نزده به رقص
ازینا که کنارش بشینی نمیتونی از خنده کبود نشی !
هروقت من یا روح اله به مشکل برمیخوریم میگم پسر ما الان احتیاج به عباس درمانی داریم:)))
دیشب کلی کباب گرفتیم رفتیم پیششون،خدا شاهده انقدر خندیدیم اونجا که اصلا دیگه گفتم توروخدا تمومش کنید من دیگه تنم درد گرفته از بس خندیدم !
و خداروشکر دیشب هم نزاشتم اوضاع از دستم دربره!
صبح پاشدم ،قهوه م رو خوردم ،نشستم پای دفتر شکرگزاریم ،دیدم فقط دارم مینویسم و ذهنم اینجا نیست …
گفتم خدایا من به هرخیری که برام بفرستی سخت فقیرم …گفت پاشو بریم پیاده روی …
رفتم یک نیم ساعتی پیاده روی کردم …رفتم لب دریا …
اصلا حالم عوض شد …
نشانه ی امروز من …؟ سریال زندگی دربهشت قسمت ١4٩ ..
باز استاد میگه توجهت رو بزار روی زیبایی ها و اجازه بده خدا کمکت کنه …خدایی که خودش گفته کل نمد … توجهت رو بزار روی زیبایی ها و بزار خودت کارها رو برات انجام بده …
تایم رفتن به شیفتمه ولی در آرامش عمیقی نشستم و برات مینویسم …خدایا شکرت بازهم بهم اجازه دادی با حمید هم صحبت بشم …نمیدونی الان چقدر بهترم …
حمید جان فردا باید برم دوباره ساری !دانشگاه علوم پزشکی مازندران !
این بار آخره وباید جواب قطعی بدن بهم!
نشونه گذاشتم برای خودم
اگر گفتن کمیته موافقت کرده ،یعنی باید برم گرگان و فعلا توی مسیر جدیدی که هدایتی پیدا کردم آموزش ببینم تا وقت انصراف برسه!
اما اگر مِن مِن کردن و گفتن باید بری دم فلانی رو ببینی ،یا که اصلا گفتن نه انتقالی کنسله!
دیگه حجت بر من تمامه و باید درخواست انصرافم رو توکل بر الله مهربان بنویسم …
بزودی میام و برات مینویسم من باز هم شیطان رو شکست دادم و پروردگارم رو راضی کردم …
دوستت دارم بی نهایت
مرسی که هستی ،مرسی که برام مینویسی
به دستان خدای یکتا میسپارمت
برات بهترینِ بهترینارو میخوام
راستی برای تموم لطفی که به نیلانیکا داشتی ازت بی نهایت ممنونم
قلب فراوانِ فراوان
حمید عزیزم سلام بروی ماهت …با حال خیلی خیلی بهتر از ظهرِ امروز برات مینویسم …
امروز بعد نوشتن کامنت برای تو،با حال خوبی رفتم شیفت …امروز با همکار هم فرکانسم شیفت بودم …خیلی باهم صحبت کردیم درمورد اتفاقات حال حاضر زندگیم و واقعا خدا بار دیگه از زبان و کلام دوستم آرومم کرد …
شب که اومدم خونه دوباره هدایت خواستم و اینبار قدم 6 جلسه 1…
خدا بهترازین نمیتونست من رو به آرامش دعوت کنه …که هدایت میاد …اگر باور کنم خدا همه ی کارهارو انجام میده …هدایت میشم و کارها انجام میشه …
با قلب آروم وضو گرفتم 3 رکعت مغربم رو خوندم و قرآن رو دستم گرفت و طبق معمول هدایت خواستم …
همون اول یک آیه ی آشنا دیدم …
بگم ..؟یا خودت گرفتی؟؟؟؟؟ :)
«إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» سوره صافات آیه 128
باورت میشه …؟بازهم هم زمانی …
دیوونه ی این انرژی و هدایتم حمید ….
دوباره اومدم این کامنتتو خوندم …اینبار بیشتر از دفعه ی قبل آگاهی هایی که بهم دادی به جانم نشست ….
انقدر خوشحال شدم …انقدر ذوق کردم …انقدر گفتم خدایا عاشقتم …نمیدونی …
بعد به خدا گفتم ببین پسر…تو دیدی من این چند روز چقدر تلاش کردم برای کنترل ذهن …وقتی امروز بهم اجازه دادی کامنت حمید رو جواب بدم فهمیدم بالاخره فرکانسم اومد بالا …
حالا که فرکانسم تا فرکانس حمید بالا اومده …میخوام با خودتم حرف بزنم …
بیا باهم حرف بزنیم باشه …؟
قرآن رو باز کردم!
فکر میکنی اولین آیه ی چه سوره ای بود؟
سوره فصلت …
آیه 1
حم﴿١﴾
تو ترجمه ش نوشته بود!
رمز رسالت است یا قسم به خدای حمیدِ مجید !
یعنی بخداااا :))))))) خدا هم شوخیش گرفته بود!
نمیدونی چقدر ازین همزمانی ها …ازین هم اسمی ها …ازین هدایت ها …حالم عالیه …
دعوتت میکنم سوره فصلت رو بخونی …
سوره ای که با اسم تو شروع شده :)
به خدای یکتای هدایتگر میسپارمت …
به امید دریافت نقطه ی آبی دیگری از تو …برادر عزیزم …عزیزکرده ی خدا
الله اکبر…الله اکبر …الله اکبر به این جریان هدایت ،به این سایت فرکانسی،به این نور ،به این عشق ،به جریان خیر و رحمت وثروت
آقاسعیدعزیز سلام ،بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبتون گوش دادید برام نوشتید .
نمیدونید نمیدونید چه درس ها از کامنت خودم ،از پاسخ هایی که برای حمید جان نوشتم گرفتم و بعد خدا گفت آوردتم اینجا که به این فایل گوش بدی،چون همین چند دقیقه قبل ازش درخواست کردم بهم بگو به فایلی گوش بدم ،الله اکبر به این سرعت پاسخ گویی …
دیوانه شدم از حرفای استاد،ازین همه درسی که الان لازم بود دوباره بشنومش،داشتم به فایل گوش میدادم و چشام از تعجب گرد شده بود که چقدر دقیق خداوند پاسخ داد !!!بعد فایل رو استپ زدم تا بیام ازتون تشکر کنم که دست الله شدید برای رگلاژ مسیر توحیدی من.
بینهایت ازتون سپاسگزارم و به جریان خیر و رحمت و نور مطلق میسپارمتون.