درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1

ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد،  به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی  هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده  و  ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار  منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما  برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.

منابع بیشتر:
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
    722MB
    55 دقیقه
  • فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
    107MB
    55 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناهید رحیمی تبار» در این صفحه: 2
  1. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1153 روز

    درسهای زندگی ازیک بازی.

    سلام به استادخوش تیپ وقشنگم وبه مریم عزیز.

    عجب فایل آموزنده ای !

    خیلی لذت بردم وخیلی ازدرسهابهم یادآوری شد.

    ازاستادعزیزمون ومریم جون عزیزم سپاسگزاریم که این فایل آموزنده روبرامون درست کردن .

    مریم جان عزیز،که ازهوش ودقت بالایی برخوردارهستن وبه نکات بسیارقشنگی دریک بازی اشاره کردن .که استادعزیزمون هم همه ی اوناروبه درس‌هایی اززندگی مرتبط دادن .

    خلاصه اینکه ازهردوعزیزسپاسگزاریم .

    مریم جان نکته اولی که گفتن این بود که بازی کمک می‌کنه که رابطه ی عمیق تری تجربه کنی .

    بله وقتی باهمسرت یافرزند خودت یاهرفرددیگه ای بازی می‌کنی ،بین شماوطرف مقابلت رابطه ی قشنگی تواون لحظات بوجودمیاد.

    که هم خودت لذت میبری وهم طرف مقابلت ازاون لحظه لذت میبره.

    حس خوبی بین هردوطرف برقرارمیشه واین ینی ازوقت خودت به بهترین شکل ممکن استفاده کردی.

    دومین نکته :توقع خودشون رو،دربازی کم کردن وباخودشون درصلح بودن واجازه ندادن توقع زیادازخودشون ،که خدشه ای به ذهنشون واردکنه.

    وسعی کردن کوچکترین تغییرات وبهبودهاروببینن.

    ومااگه درزندگی خودمون به این موضوع دقت کنیم خیلی خوب میشه.

    گاهی پیش میاد که ازخودمون توقعات بالاداریم ووقتی نمی‌تونیم یادرتوانمون نیست ،ازدست خودمون رنجیده خاطر میشیم وبه خودمون سرکوب می‌زنیم .

    مثلابارهاشده من خودموسرزنش کردم‌که چرانمیتونم درفلان موقعیت ،فلان رفتارروداشته باشم .وب خاطرتوقع خودم ازدست خودم عصبانی وناراحت شدم .به خودم فرصت وروندتکاملی کاری رونمیدادم .البته خداروشکرالان اینطورنیستم ولی درابتدای تغییراتم خیلی این موضوع اذیتم میکرد.

    سومین نکته:داشتن احساس خوب دریک بازی وتحسین کردن فردمقابلت چقدرمیتونه کمکت کنه که یک بازی خوبی ارائه بدی.

    وقتی احساست بدمیشه ونمیتونی کنترلش کنی،تمرکزت سمت منفی هامیره وتوپهای بعدی روهم خراب میکنی .به قول استاد ذهن که ازکنترل خارج بشه همه چی خراب میشه .

    پس اوضاع وشرایط الانمون تحت نظارت واختیارافکاروباورهای خودمونه.

    چهارمین نکته :کنترل ذهن هستش که بعدازهربردیاباختی ،شمابه هم نریزید.وقتی کنترل ذهن نداشته باشی نمیتونی ازتوانایی هات درست وبه موقع استفاده کنی .درچنین وقتهایی فقط باید هم روکنترل کردوبه ادامه ی بازی فکرکرد.

    درزندگی هامون هم به همین طریق بایدعمل کنیم ‌.

    اگه جایی مسئله ای پیش اومده که ناراحت شدیم بایدذهنمون روکنترل کنیم .

    هرچقدربیشتربه اون موضوع فکرکنیم بیشترازمسیرخارج میشیم .چون درلحظاتی که حالمون خوب نیست فقط باید ذهنمون روکنترل کرد.حتی لازم نیست کارخاصی صورت داد.فقط ازاون حالت بدبایدخارج شد.

    اگه اجازه بدیم نتیجه، احساسمونوبدبکنه ،باختیم .

    تواون لحظه بایدبه این فکرکنیم که الان چکاری انجام بدم بهتره.

    ینی فقط به حرکت بعدی فکرکنیم .

    وقتی باچیزی درگیریم ،فقط بایدبه این فکرکنیم که الان چ کاری بهترین کارممکنه .اگه بایدکاری صورت بدم حتمن انجام بدم .اگر نیازبه زمان داره بهتره تمرکزم روازروی اون موضوع بردارم .

    درچنین لحظاتی بایدبه این اندیشیدکه الان چکارکنم که ازاین وضعیت دربیام .

    اگه احساسم روخنثی یاخوب بکنم ،کم کم شرایط وحشتناک به شکل بهتری درمیادواوضاع به نفع من درمیاد.

    میدونیدوقتی به یه تضادی میخوریم ،درلحظه خیلی وحشت میکنیم

    انگاردنیابه آخررسیده.انقداوضاع برامون غیرقابل تحمل میشه ولی وقتی ذهنمون روکنترل میکنیم وکمی آروم ترمیشیم .میبینیم اوضاع انقدرها،هم وحشتناک نیست .بازاگه صبورترباشیم واتفاقات روبپذیریم که نگاهمون کاملن تغییرمیکنه وپیش خودمون میگیم خب انشالله به یاری خداحلش میکنیم .ببینیم چی پیش میاد.

    یادآوری قوانین حاکم بر جهان ودیدن نتایج اتفاقات خوب وبد،خیلی می‌تونه بهمون کمک کنه که درچنین لحظاتی درست عمل کنیم .

    ششمین نکته:اینکه باتوجه به اختلافی که بین رغیبت هست توبازی روشل میگیری ویاعجله میکنی که به نفع توتموم‌بشه .

    هفتمین نکته:توداری خوب بازی می‌کنی وداری ازبازی لذت میبری حتی بازی به نفع توداره تموم میشه ولی ذهن نجواگرمیادسراغت میگه ب نظرت نرماله که من انقددارم خوب بازی میکنم ینی خودتوباورنداری .همین که این فکرمیادتوذهنت ،بقیه بازی روخراب میکنی .

    درواقعیت زندگی ماهم همین طوره.

    خیلی وقتها اوضاع خوب وآرومه ولی به نظرمون خطرناک میرسه چون باورهای مزخرفی ازقبل توذهنمون نجوامیکنه که همیشه بایدیه چیزایی باشه که تو به خاطرش بالاپایین بشی .حالاکه انقدخوب شده ببین چ اتفاقی توراهه؟!

    همانطورکه استادعزیزگفتن ،خودت باورنداری که تولایق همین آرامشی .

    اکثرنجواهاناآگاهانه سراغمون میان ولی وقتی بیان ،ونتونیم کنترلشون کنیم یاورودیهای مناسب به ذهن بدیم ،خودمون باعث خلق اتفاقات ناجالب میشیم .

    بعدکه اتفاق ناجالب میفته خیالمون راحت میشه میگیم خب خداروشکربه خیرگذشت .

    اتفاقا استاد الان من توچنین شرایطی هستم .خداروشکرهمه چیزعالی داره پیش میره ومن ازهرجهت نشونه هاواتفاقات خوب روتواین چندوقت مشاهده کردم وازاین بابت خیلی خوشحالم .

    یه جورایی کم کم نتیجه ی بعضی ازتغییرافکاروباورهامودارم میبینم ولی نکته ی مهم اینه که من احساسموبدنمیکنم وهیچ ترسی ندارم .چون خودموخیلی لایق ترازاین چیزهامیبینم .

    اصلن به خاطراین لایق دونستن ،تمرکزم به جایی رفته بود که داشتم مسیررواشتباهی میرفتم .

    خودتولایق بدونی ودرمسیردرست باشی ،نتایج عالی خواهی گرفت .

    مثلن توروابط من خودموخیلی لایق یه رابطه ی درجه یک می‌دیدم واین درحالی بود که من توهمچین روابطی بودم ولی توجه وتمرکزم به یه نقطه ضعفی بود،که کاری باهام کرده بود که هیچ چیز مثبتی توهمسرم نمیدیدم .

    بله اولاکه بایدداشته هاتوببینی وبعدسپاسگزارشون باشی واینکه خودتولایق بودن تواون شرایط بدونی ونگران چیزی نباشی .

    هشتمین نکته :ترس بودش که همیشه فکرمیکنم منی که بیشترزحمت کشیدم ،نکنه حقم گرفته بشه وطرف مقابلم ببره.

    درواقع میخادبگه کسانی که احساس قربانی بودن میکنن چنین افکاری دامنشونو،میگیره.

    وقتی بدونم توزندگیم یاهرجایی باهرکسی ،من زحمت بیشتری کشیدم ولی به اندازه زحمت وتلاش خودم نتیجه نگرفتم ،عصبانی میشم واین عصبانیت باعث ایجادافکارخراب درمن میشه .وکنترل ذهن ازدستم خارج میشه پس بااین ذهنیت، نباید دنبال اتفاقات خوبی هم باشم .کی اینجاباخت میده منی که نتونستم ذهمنوکنترل کنم.

    منی که خودموقربانی ماجرادونستم .

    منی که احساس خودموبدکردم .

    حالااصلن ،حق منم خورده شده باشه .آیا بااین احساس وبااین خشم وکینه ونفرت میتونم کارخاصی انجام بدم که به نفع من باشه .تنهاکارلازم پذیرفتن اون اتفاقه واینکه اون اتفاق روبه چشم باخت وقربانی نبینی بلکه بگی اشکالی نداره ،عوضش تجربه خوبی کسب کردم . باید ببینم چرااین اتفاق افتاده وبامتوجه شدن ایرادکارخودم ،درس بگیرم برای اصلاح رفتارهاوموضوعات بعدی .

    توروابط احساس قربانی بهت دست بده دیگه کارت تمومه .

    خودت خیلی خوشگل ،حال هرروز خودت روخراب ترمیکنی .

    میدونیدوقتی احساس قربانی میکنیم که خودمون دلمون به حال خودمون میسوزه یادیگران تاثیراتی داشتن که من فهمیدم که تواین زندگی قربانی شدم .

    حیف شدم .

    حروم شدم .

    این واژه هامنفی هستن ولی قدرت کاذب بهت میده درنتیجه توواقعیت هیچ کاری که نمیتونی بکنی که هیچ بلکه اوضاع روخراب تروداغون ترهم میکنی.

    میدونیدچ زمانی من حس قربانی شدن میکنم؟

    زمانی که بیش ازحد توانم به کسی خدمت کرده باشم .

    زمانی که محبت بیش ازاندازه به کسی کرده باشم .

    زمانی که مسولیت زیادی قبول کرده باشم .

    زمانی که خسته ورنجورم چون ازخودم درست مراقبت نکردم .

    زمانی که ازخودم‌گذشتم وتمام توجهاتم به دیگران بوده.

    زمانی که توقعاتم ازدیگران بالامیزنه.

    درکل زمانی که فکرمیکنم بیش ازحدتوانم گذشت یافدارکاری کردم.

    کلن عزت نفس خودموزیرسوال بردم ومحبت وتوجه روازاین واون گدایی میکنم.

    باعرض شرمندگی بگم که متاسفانه من چندوقت پیشا این حس روتجربه کردم.

    حس قربانی شدن .

    چون تمرکزم بیشتربه روابط عاطفیم بود.نسبت به همسرم حس قربانی شدن روداشتم .خدانکنه آدم تواین فاز بره دیگه هیچ دلیل ومنطقی براش معنانداره.

    کلن ذهنت چنان حس بدی میگیره وخودت بقدری ضعیف میشی که مدام بابیان کردن توجیه ودلیلهای خودت میخای همه روقانع کنی که به من خیلی ستم شده .واین حق من نبوده .

    تاجایی هم که میتونی طرف مقابلتومیکوبی ونقاط ضعفشومیگی که خودشم باورکنه که تو،توی زندگیش قربانی شدی.

    بله متاسفانه من این حس روتجربه کردم و هیچ نتیجه ی مثبتی هم عایدم نشده .

    تااینکه باز خودم ،نجات دهنده ی خودم شدم وفهمیدم برای بدست اووردن خواسته هات ،این راهش نیست .

    همون سیلی وکشیده ی جهان روهم خوردم تاکاملن متوجه شدم که مسیری که داشتم میرفتم اشتباه بود.

    واااای الان یادم میفته حالم بدمیشه .خیلی خودمواذیت کردم .اون بنده خدا روهم اذیت کردم .

    اصولاکسی که همچین حسی بش دست میده که خودشوقربانی میبینه ،خودشوخیلی اذیت می‌کنه.

    بایدبدونیم درهرحالی که هستیم ،راه حلهای بسیارخوب ودرست وجود داره که بشه اون مشکل روحل کرد.

    ذهنمون وقتی قفلی میزنه رویه چیزدیگه هیچی حالیمون نمیشه ووقتی ضربه هاشوخوردیم تازه متوجه میشیم که ای بابامسیروکاملن اشتباه رفتیم .

    نهمین نکته :شورواشتیاق ولذت بردن ازبازی درلحظه.

    اینکه توزندگیامون آگاهانه کاری کنیم که شادزندگی کنیم .

    به قول استادانقدزندگی روجدی نگیریم .که سرهر موضوعی غصه بخوریم .

    بیاییم ازلحظامون بهترین استفاده روبکنیم .

    دهمین نکته:درلحظه زندگی کردن .ینی توبازی تمام تمرکزت به بازی باشه .

    اینکه لحظه ی قبل چ حرکتی کردی که درست نبودوبعدش میخادچی بشه روازذهنت پاک کن .

    وتمام حواست به اون لحظه باشه که از همون لحظه لذت ببری وتوهمون لحظه بفهمی که چ حرکتی کنی بهتره.

    توزندگی هم همینه.

    فکرکردن به گذشته ومرورگذشته حتی روزی که ازدست رفته وتموم شده ،فقط وقت هدردادنه .

    به آینده فکرکردن وحساس شدن هم به همین شکل.

    اینکه هنوز اتفاقی نیفتاده وتو میترسی یامدام نگرانی ،بی جهت خودتو،تواحساس بدمیبری .واین ینی تونمیتونی خالق اتفاقات خوب باشی .

    «فقط برای امروز زندگی کردن »،راهکارفوق العاده ای هستش.

    چون باعث میشه گذشته رورهاکنی وازفکرکردن به موضوعاتی که تورونگران می‌کنه دست بکشی .وبه خودت بگی بزارحالاامروزبگذره .بزارامروزبه بهترین شکل زندگی کنم .

    اجازه بدم ایمان به خدای خوبم بقیه ی کارهام روبکنه .

    .فعلن درحال حاضرامروزرودارم ومن قدرت خلق اتفاقات خوب امروزم رودارم .

    اینجا هم میتونیم به این فکرکنیم که زندگی اونقدرها هم جدی نیست وماقرارنیست تاابداینحاباشیم که بخواهیم هر موضوعی روبادرد،یدک بکشیم .

    اگه این توذهنمون بیاد،زیادغصه نمی‌خوریم وکمی بیخیال تربه موضوعات نگاه می‌کنیم .

    وامایازدهمین نکته:

    لذت بردن ازچیزهای ساده مثل همین بازی .وقتی ازانجام هرکاری حتی کارای ساده ای مثل بازی ،پیاده روی ،ورزش کردن ،وهر کاری که من درحال انجامش هستم ،لذت ببرم .نعمتهای بیشتری بهم داده میشه .

    اینجا هم بگم من ازاون افرادی بودم که فکرمیکردم اگه فلان امکانات روداشته باشیم ،خوشبخت ترمیشیم وبه آرامش بیشتری میرسیم .

    اما دریغ وافسوس از اینکه ،بااین نگاه شماوقتی به خواستتون هم برسید،ازداشته هاتون نخواهیدلذت برد.

    چون همیشه بهانه ای هست که توروازلذت داشته هات دوربکنه .وقتی ذهن شماعادت بکنه ،به هرجاهم که برسید،هرمال وثروتی هم که داشته باشید،نمیتونیدذهنتون روکنترل کنید.

    پس از همین لحظه باهمین چیزهای ساده ای که هر کدوم توزندگیامون ،چیزهایی داریم برای خوشحالی خودمون ،استفاده بکنیم .

    انیشتن هم جمله ی فوق العاده ای گفتن .یه سبد میوه ،یه صندلی ،ویه ویالون کافیه برای یه حال خوب .

    میتونم تصورکنم که چقدرجدی وواقعی این احساس روگفتن .

    چون الان خودم اینطورشدم .

    یه قهوه یانسکافه بایه میزوصندلی ویه گوشی ویه دفتروقلم ،برای گوش کردن فایلهاونوشته ها.

    باورکنیدهمین یکی از لذتهای توپ من تواین دوسال اخیربوده.

    وازاین سبک لذتهابرای شخص خودم ،زیاددارم .حتی اگه آشپزی هم میکنم بالذت انجام میدم وسعی میکنم به چشم تفریح نگاش کنم .

    واقعن دیدن داشته هاولذت بردن ازهرچیزساده اگه بشه عادت خیلی خوبه .

    وچقد وفورنعمت وفراوانی وبرکت به زندگی هامون واردمیشه .

    همه ی اینومیدونیم ،منتهی توعمل چرافراموش میکنیم ،نمیدونم چرااا؟!

    استاد جان عزیزومریم جان عزیز بزرگواران دوست داشتنی بازم ازهردوی شمانهایت سپاسگزاری روداریم .

    عاشقتونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1153 روز

    سلام فرشادعزیز.

    خداروشکرکه امروزبادرک بهترازقوانین جهان ،ازخودتون مراقبت می‌کنید.

    خیلی خوشحالم‌ که امروزحال شماروانقدخوب میبینم .

    وازاینکه تونستید انقدخوب روی تغییرات جسمی و روحی خودتون کارکنید.

    ازخداوند موفقیتهاوحال خوبی های بیشتر روبراتون آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: