درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1

ما به اندازه ای که می توانم ذهن خود را کنترل کنیم، می توانیم زندگی خود را کنترل کنیم.
یکی از موضوعاتی که نقش کنترل ذهن را خیلی شفاف به ما نشان داده است، بازی پینگ پونگ است.
در خلال بازی پینگ پونگ، ما به وضوح می بینیم که اگر بتوانیم ذهن خود را در بازی کنترل کنیم، اتفاقات در بازی به نفع ما پیش می رود و اگر از عهده ی کنترل ذهن بر نیاییم، در هر صورت اوضاع سخت پیش می رود.
به عنوان مثال، حین بازی اتفاقی رخ می داد و مرا عصبان یا ناراحت می کرد. به محض اینکه ذهنم از کنترل خارج می شد، می دیدم که به طرز عجیبی مهارت هایم مثل قبل جواب نمی دهد و امتیازها را از دست می دهم.
حتی می دیدم هرچه احساس من بدتر می شد،  به طرز عجیبی جهان اتفاقاتی را رقم می زد که ناراحتی ام را بیشتر کند:
مثلا توپ حریف من به تور می خورد و به نحوی در زمین من می افتاد که دفع آن غیر ممکن می شد.
یا ضربه های که همیشه نقطه برتری من حساب می شد به طرز عجیبی خارج از میز زده می شد و امتیاز به حریف من داده می شد
یعنی جهان بدون توجه به مهارت یا عملکرد من، جوابی درخور با احساس و کانون توجه من می داد. فارغ از اینکه من چه دلایلی برای احساس بد داشتم، جهان طبق قانون احساس بد = اتفاقات بد، به من پاسخ می داد.
بازی پینگ پونگ – در لحظه – قانون احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد را در سریعترین و دقیق ترین حالت ممکن به ما نشان داد و به ما کمک کرده تا نقش حیاتی عمل به این قاون را در زندگی خود جدی بگیریم.
این بازی ما را به شهود رساند که کنترل ذهن، بالاترین مهارت و مهم ترین اصل در تجربه خوشبختی است.
ما نتیجه ی مستقیم احساسات خود را در حین بازی تجربه کرده ایم. بعنوان مثال اگر به خاطر کنترل ذهن، من احساس خود را خوب نگه می داشتم، فارغ از اینکه چقدر بازی به ضرر من بود و چقدر امتیازهایم کم بود، در نهایت اوضاع به نفع من تمام می شد. برعکس وقتی کنترل ذهن ندارشتم، نمی توانستم از مهارت هایم در بازی بهره ببرم.
پیام این فایل این است که:
وقتی اوضاع ناجالب است، به آن شرایط نگاه نکن. بلکه سعی کنیم بهترین عملکرد خودت را در کنترل ذهن انجام دهی و خواهی دید که اگر از عهده کنترل ذهن خود بر بیایی، اوضاع به نفع تو چرخش می کند.
اگر در شرایط به ظاهری بد، بتوانی ذهن خود را کنترل کنی، مثلا بگویی من تلاش می کنم تا اعراض کنم و همین امروز حالم را خوب نگه دارم و دوباره سعی کنی روز بعد هم به همین منوال برای یک روز حال خود را خوب نگه داری،
هم خواهی دید که چطور به طرز معجزه وار شرایط به نفع شما تغییر می کند.
برای بهره برداری از درس های این فایل، درباره این دو مورد در بخش نظرات بنویس:
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها:
در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید.
بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد
به عنوان مثال:
رابطه ی عاطقی شما به طرز جادویی خوب پیش می رفت و این فکر در ناخودآگاه شما شروع به چرخش کرد که:
من آنقدر ها لیاقت ندارم که این حد از عشق را در رابطه ام تجربه کنم؛
یا من آنقدر ها لایق نیستم که اینقدر در حق من خوبی باشد؛
یا احساس گناه کنی که “وقتی خانواده من یا خواهر من رابطه ی خوبی ندارد، این ناجوانمردانه است که من اینقدر از رابطه ام لذت ببرم؛
سپس به محض شروع این افکار و ادامه یافتن آنها، رابطه شما به طرز عجیبی با مشکل مواجه شد…
یا درباره موضوعات مالی، فروش شما عالی شده، درآمد شما زیاد شده، پول ساختن برایت راحت تر شده، سپس افکاری به ذهن شما آمده که شما را به احساس عدم لیاقت درباره دریافت این نعمت ها رسانده که:
آنقدر ها هم حقم نیست که اینقدر راحت پول بسازم؛
وقتی بقیه در فقر هستند این انصاف نیست که اینقدر من خوب پول بسازم و …
سپس دیدی که با ادامه ی این افکار، نه تنها جریان پول در زندگی ات کم و کمتر شده، حتی قطع هم شده است.
این تجربیات را بنویس تا همه ما درسهای این قانون را بگیریم که:
در چنین لحظاتی باید بتوانیم این نجواها را کنترل کنیم. و گرنه اگر این فکر و فرکانس ادامه پیدا کند ،این جنس از فرکانس نه تنها مانع ورود نعمت ها می شود بلکه نعمت ها ی کنونی زندگی ات را نیز از تو می گیرد.
مورد دوم:احساس قربانی شدن
احساس قربانی شدن، پاشنه آشیل همه ماست. یعنی  هر کدام از ما کم یا زیاد، از این ضعف ضربه می خوریم و همه ما نیاز داریم تا ریشه های این احساس را بهتر بشناسیم تا بتوانیم در این مواقع ذهن خود را راحت تر و سریعتر کنترل کنیم.
زیرا این احساس مخرب، به سرعت رشد می کند و تبدیل می شود به خشم نفزت کینه افسردگی و…
به این شکل اوضاع را بدتر و بدتر می کند و شما بدون اینکه آگاه باشی، با ماندن در این احساس به خودت ظلم می کنی و مانع ورود نعمت ها به زندگی ات می شوی.
برای درک رابطه میان “احساس قربانی شدن” و “بسته شدن جریان نعمت ها به زندگی”، در بخش نظرات، در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است. مثلا در موضوعاتی مثل رابطه عاطفی یا درآمد یا کسب و کار، شما سمت خودت را خوب انجام دادی، اما اتفاقاتی رخ داده  و  ظاهرش این بوده که در حق شما بی انصافی شده است.
مثلا با اینکه شما به خوبی کسب و کار خود را مدیریت کرده ای، ناگاهان لایحه ای تصویب شده که جلوی صادرات شما را گرفته است یا هر مثال دیگری که باعث شده بعد از آن اتفاق به ظاهر ناجالب، افکار  منفی شروع به رشد کرده و شما را به این احساس رسانده که در حق من بی عدالتی شده است؛
یا من هرچقدر هم خوب عمل کنم، عوامل بیرونی باعث می شود به حقم نرسم و …
در یک کلام، درباره تجربیاتی بنویس که در احساس قربانی شدن گیر افتاده اید و بدون اینکه متوجه موضوع باشید، به خاطر ماندن در این احساس، اتفاقات ناجالب بیشتری را وارد زندگی خود کرده اید.
بنویسید این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟
بنویس در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد.
و چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟
نوشتن درباره این موضوع به شما کمک می کند تا رابطه بین “احساس قربانی شدن” و “اتفاقات ناخواسته ای که زنجیره وار رخ می دهد” را درک کنی و بفهمی تمام بلاهایی که فکر می کردی عواملی بیرون از شما  برایت رقم زده را، چطور خودت با ماندن در احساس قربانی شدن رقم زده ای. چون نتوانستی در این شرایط ذهن خود را کنترل کنی و جلوی ادامه ی این افکار رو بگیری.
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، سریعتر می توانی در این مواقع، از رشد افکار منفی خودداری کنی
هرچه این رابطه را بهتر بفهمی، راحت تر می توانی این احساس مخرب را با این افکار منفی تغذیه نکنی.
منتظر خواندن تجربیات شما و درس هایی که از این تجربیات گرفته اید، هستیم.

منابع بیشتر:
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
    722MB
    55 دقیقه
  • فایل صوتی درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
    107MB
    55 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه سادات» در این صفحه: 5
  1. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 1011 روز

    به نام خدای مهربانی ها

    سلام بر استاد عزیزم و مریم جان عزیز

    سلام بر دوستان هم فرکانسی

    ذهن برتر

    استاد چقدر همه چی دقیق کار می‌کنه

    این عنوانی که گفتم مال چند روز پیش برای تحقیق دخترم هست

    مدرسه گفته بودن طرح جابر که هر چی می‌خوان بچه ها تحقیق کنند و بیارن

    تا اینکه دخترم داشت با دوستش صحبت میکرد و می‌گفت در مورد چی تا اینکه من قبلش داشتم فایلهای عادتی که زندگی شما را تغییر میدهد را گوش میکردم و یه دفعه بهش گفتم النا در مورد ذهن گفتی چی مامان گفتم به دوستت بگو خودش تحقیق کنه و به معلمت بگو در مورد ذهن تحقیق می‌کنی و من دوفایل عادت را گوش کردم و عکسهای خوب در مورد ذهن و خدا و آیه های خوب رنگی چاپ کردم و چسباندیم

    استاد یه منابع داشت که من نوشتم قرآن و یکیش را اسم سایت شما را نوشتم

    اصلا تا با معلمشون صحبت کردم می‌گفت این اولین بار که کسی این را انجام میده آخه یا همه در مورد گیاه ، ماشین ، برگ ‌… بود و من چقدر خوشحال شدم و اینکه حتی به معلمشون گفتم که چند ماهی هست دوست دارم بیام با بچه ها در مورد خدا ذهن صحبت کنم و معلمشون استقبال کرد و گفت میومدین و استاد مدرسه دخترم دوقدمی ما هست و به امید الله قرار شد چهارشنبه برم و اینکه از شما اجازه می‌خوام که از فایلهاتون که من گوش میکنم هر روز نکته برداری کنم و برای بچه ها توضیح بدهم البته اگر شما راضی هستین انجام میدهم .چون استاد من وقتی در مورد خدا صحبت میکنم خیلی انرژی میگیرم خیلی حس خوب میگیرم و خیلی دنبال رسالتم هستم و حتی قدم هم برداشتم و انشاالله که این رسالت من باشه و بتونم آرام آرام بچه ها را به این قانون نزدیک کنم و هم اینکه خودم بیشتر و بیشتر رو خودم کار کنم مناظر پاسخ شما هستم

    استاد چقدر زیبا هستید هر دوی شما چقدر حس خوبتون را لمس کردم چقدر زیبا گفتین میفرمودین ومن چقدر از این یک کلمه لذت بردم این یک کلمه که چقدر احترام را میشه توش دید و لمس کرد

    صحبتهای این چند فایل اخیر شما برای من خیلی خیلی هم زمانی داشت سپاسگزارم

    و چرا هایی را از من بیرون ریخت

    چرا ما دوستی نداریم و با حتی اقوامی نداریم که بخواهیم باهاشون رفت و آمد کنیم همش به خاطر اخلاق همسر من هست ( قربانی بودن و محکوم کردن )

    چرا من نمیتونم آزاد باشم و همسرم بهم گیر نده ( حس قربانی البته با دستان خودم با افکار و رفتار خودم )

    چرا خدا به من بچه دادی تو که اوضاع منو می‌دونستی چرا دادی ( کفران نعمت ، شاکی بودن از خدا ، مقصر دونستن خدا)

    چرا من تو این 16 سال نتونستم از همسرم جدا بشم و اگه جدا میشدم می‌تونستم بهترین زندگی را برای خودم خلق کنم ( فرار از حله مسئله ، همسرم را لایق خودم ندونستن ، ندیدن نعمتها ، توجه به نا خواسته ها ، اسرار بر جدایی ) که باعث شد ما تو این مدت زندگی نه لذت ببریم نه دیدن بزرگ شدن بچه ها را ببینم نه نعمتهامون هیچ هیچ و فقط دنبال این بودیم که از هم اتو بگیریم هم دیگه را خراب کنیم عابرو همو ببریم و در آخر نابود کنیم و حرفهایی که نباید را بزنیم و در اشتباه اخر من که اقدام به جدایی کردم سال گذشته باعث شد از لحاظ مالی که همسرم شریک شده بود و هیچ برگه ای نگرفته به مسئله بر بخوریم

    ولی با این کار به راه آمدم در واقع آخرین لگدی که باید نوش جان میکردم را کردم و وارد سایت شدم تازه فهمیدم لذت از زندگی چیی خودم را دوست داشتن یعنی چی برای خودم ارزش قائل شدن یعنی چی کنترل ذهن یعنی چی

    خدایا شکرت

    استاد امروز یه قدم برای بهبود برداشتم و ساعت 5/5 بیدار شدم و یه پاده روی عالی رفتم و جالبه استاد من هندزفری گذاشته بودم از طبیعت لذت میبردم ولی چنان ذهنم نجوا میداد ویا منو تو گذشته میبرد یا تو آینده و به خودم میگفتم نه من حالا دارم ویس گوش میکنم و این ذهن واقعا خیلی چموشه و تمام زندگی دستش و حتی دختر کوچیکم که زود بیدار شده بود و بهانه داشت و حتی گریه کرد و داد زد من با آرامی حرف زدم وحتی از کنارش دور شدم و خودش بعد از چند دقیقه اومد پیشم در واقع اگه قبل از اینا بود من داد میزدم اون هم داد و احساس بد با اتفاق بد می‌دونم جای کار دارم و باید خیلی رو خودم کار کنم

    و از حالا به بعد من هر روز و هر لحظه به خودم یادآوری میکنم تمام بهبودهایم را و از تمام لحظه لحظه های زندگیم لذت میبرم

    سپاسگزار خداوندی هستم را من را هدایت می‌کند لحظه به لحظه

    سپاسگزار شما دو عزیز هستم دست خدا همیشه همراهتان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 1011 روز

    سلام بر دوست عزیزم سید علی که هم اسم برادرم هست و اینجا از خدا میخوام برادر عزیزم سید علی رضا را هدایت کنه

    من خودم وقتی که نتیجه میگیرم خیلی دوست دارم بنویسم تا اینکه بدون نتیجه باشم

    بسیار لذت بردم از نتایج فوق‌العاده تون این اولین کامنتی هست که من از شما خوندم و جز افرادی شدین که با کامنتتون به من ایمیل فرستاده بشه

    خدا رو شکر که با همسر نازنینتون مهاجرت کردین و چقدر من شما را تحسین میکنم و چه دید وسیعی دارین که گفتین من باید روزی یک ساعت در کارهای خانه کار کنم و فرار نکنم و منم در مسئولیت زندگی کمک کنم واقعا خوشدل بودن لایق شماهست

    همون طور که من هم تو دوره بینظیر دوره شیوه حل مسائل زندگی هستم از همون اول چند بار جلسه دوم را نوشتم و بار هر بار نوشتن به این مسئله می‌رسیدم که روابطم باید خوب بشه و با این وجود بچه هام تمام انرژی منو میگیرن و بعضی موقعا به خدا میگفتم خدایا من دیگه نمی‌دونم چیکار کنم در مقابل این بچه ها و همش میگفتم خدا یا کمک کن (البته که تمام کارهایی هست که من با آنها داشتم و حالا اونها با من دارن و من از رفتار اونها دارم اذیت میشم) و چون تا حالا نه کاری داشتم و نه درآمد فقط دنبال این بودم که بشین تمرینها را بنویس و بفهمم که به چی علاقه دارن و مسئله ام را پیدا کنم و بچه ها نمیزاشتن و این از دید من بود و جوری بود که باید تمرکز داشته باشی برای جواب سوالها تا یه کم بچه ها بامن حرف میزدند یا باهم دعوا میکردند من تمام تمرکزم به هم می‌ریخت ولی آخر نوشتم و حتی اینو بگم که من چون میخواستم همش بشینم و فایل گوش کنم و بنویسم باعث شد دختر بزرگم نسبت به سایت حس خوبی نداشته باشه و حتی به من هم میگه گوش نکن چون وقتی میشینی با ما رفتار خوبی نداری چرا ندارم چون تا میخواستم فایل گوش کنم با من حرف میزدند یا میخواستم جواب سوال ها را بدم بازهم نمیشد و این باعث می‌شد من بهم بریزم از اینکه برا خودم وقت نداشتم ولی چه درس‌هایی من تو این مدت گرفتم چه کارهای عملی که من کردم

    جالبه خواسته و هدف من در هر دو بهبود روابط بود و کار کردن روی خودم و همش هم همینو از خدا میخواستم تا اینکه چند روز پیش بهش نگاه کردم دیدم من قدم برداشتم البته آرام آرام و باخواندن کامنت دوستان مخصوصا سعیده جان عزیز عقل کل که سمانه اگه تو هنوز کار و شغل و درآمدی نداری اول باید مسئله روابط را درست کنی

    اول باید اگه سه بار در روز در مقابل بچه ها کم میاری و عصبی میشی یا بلند حرف میزنی روز بعد دوتاش کن و من جوری بود که اوایل میخواستم کلا نباشه واین مربوط بود به کمال طلبی من که خودم را سرزنش میکردم و حتی میخواستم از بچه هام دور بشم فرار از حل مسئله بود در صورتی که به این اصل رسیدم که من نباید فرار کنم بلکه بیام یه جور دیگه نگاه کنم اینکه برا بچه هام وقت بزارم و اگه می‌خوام رو خودم کار کنم خوابم را کم کنم و دیدگاه شما را که خواندم تکانی بود برای من دو روز ساعت پنج و نیم بیدار میشم و پیاده روی میرم در صورتی که من خانه مون دوقدمی رودخانه زاینده رود هست و من استفاده نمی‌کردم کی من ! وهمش میگفتم چرا من برا خودم وقت ندارم چرا باید همش تو خانه باشم و چرا ها دیگه و اینکه استاد گفتند کارهای کوچکی که میکنید ازشون لذت ببرین و اینکه در مقابل بچه ها آرام باشم و اینکه عجله نکنم و هر روز خودم را با یه حرکت تحسین میکنم و به خودم میگم ببین سید علی گفت نتایج زمانی هست که تو عمل کنی و اینکه فقط بخواهی گوش کنی و عملت کم باشه هیچ فایده ای نداره در واقع مواجه شدن با مسائلی هست که ما چه واکنشی نسبت به انها نشان میدیم این اصل

    اینه که من با بهبود روابطم مهارت خلق میکنم

    سپاس از شما با کامنت عالی تون که باعث شد من به خودم بیام و نکات ارزشمندتون استفاده کنم

    در پناه الله خدا همیشه موفق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 1011 روز

    سلام به دوست عالیم سید علی جان

    دوست داشتم در بهترین حال ممکن براتون کامنت بزارم

    شما بینظیرین شما فوق‌العاده هستین سپاس از لطفتون که برام کامنت گذاشتین بهترین هدیه را بهم دادین

    چقدر عالی هدایتم کردین

    چقدر عالی راه را بهم نشون دادین

    چقدر عالی بهم کلید دادین

    هر روز میخونم تا با تمام گوشت و پوست استخوانم درک کنم لمس کنم و چیزی که خیلی مهمه عمل کنم

    سید علی جان از روزی که کامنتتون را خوندم همیشه تو ذهنم مرور میکنم دنبال راه حل میگردم

    جاده خاکی میرم ولی دوباره برمی‌گردم

    تمام اینا را که گفتین من قشنگ حس کردم چون عین واقعیت

    و من فهمیدم که اگه برای بچه هام وقت بزارم البته نه تمام وقتم را میتونم آرامتر باشم ولی اگه بخوام ازشون فرار کنم نه تنها خودم آرام نیستم بلکه اونا هم آرام نیستن و واقعا مهارت میخواد اینکه با سه نفر آدم پنج ساله ، دوازده ساله و 44 ساله بخوای زندگی کنی و به مهارت برسی واقعا جهاد اکبری میخواد

    من دیشب از دست همسرم ناراحت شدم چرا چون سه نفری رفتیم پیاده‌روی ولی من دوچرخه برداشتم چون خیلی دوست دارم تا اینکه من از دخترم و همسرم دور شدم آخه دوچرخه سواری مثل پیاده روی آرام نیست باید رکاب بزنی ومن هم که غرقه طبیعت و درخت و هوای خوب دو تا خانم دوچرخه سوار شدم متوجه مسیر نشدم و حتی گفتم خوب میرم و برمی‌گردم و حتما بین راه میبینمشون تا اینکه همسرم ناراحت شده و به خاطر یکسری افکار در مورد من به دخترم حرفهایی که نباید میزد را تو این زمان زد و چند باری که تماس گرفتم دخترم جواب میداد نگو ایشون ناراحت بود بالاخره همدیگه را پیدا کردیم ولی دخترم حال خوبی نداشت من این خیلی منو ناراحت کرد و بهشون گفتم ازاین به بعد هر چی میخوای به من بگی زمانی که تنها هستی بگو و نجوا ها شروع شد تو باید جدا بشی این آدم همینه همش میخواد این حرفها را بزنه دخترت چه گناهی داره از حالا یا این حرفها اعصابش خورد بشه تا اینکه از خدا کمک خواستم و در مقابلش سجده کردم و فقط چیزی که دریافت کردم گفت همه چیز دست خداست اونه که همه چیز را خلق می‌کنه اونکه از دل تو خبر داره اونه که راه را بهت نشون میده

    تمام شد و صبح رفتم پیاده‌روی و همسرم که بیدار شد براش صبحانه درست کردم جالبه بازهم برخورد خوب نداشت و رفتن ولی من گفتم به خدا برگرده و برگشتند و صبحانه را خوردن و رفتن

    علی آقا واقعا همه چیز دست ماست همه چیز

    از دعای قشنگتون که برام کردین هم تشکر میکنم

    خدا همیشه به بندگان خویش از روی لطف و کرم نگاه میکنه و من شما و همه عزیزانی که اینجا هستن جز خوبان خدا هستیم

    خدا رو شکر یکی از خوبان خدا هستم

    سید علی جان موفق و سربلند و ثروتمند باشی در کنار همسر نازنینتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 1011 روز

    سلام به علی آقا دوست عزیزم

    من ازتون سوال داشتم ممنون میشم اگه پاسخ بدین

    تا چند روز پیش من خیلی خیلی خوب رو خودم و روابطم کار میکردم تا اینکه به تضادی برخوردم اون هم دختر 12 سالمه

    فصل امتحانات هست از اول سال من باهاش صحبت کردم که از همان اول درسهات را بخون و کتاب اضافیت را کار کن که آخر سال به مشکل بر نخوری و من دخترم را رهاش کردم گفتم که دیگه باید رو پاخودش باشه و بتونه که وظیفه داره درس بخونه تا موفق بشه

    دخترم از اون دسته ای هست که یه کار باید چند هزار بار بگی چرا چند بار چون حتی زمان های هم شده هیچی نگفتم مثلاً تمیز کردن اتاقش یا مسواک زدنش یا خمام رفتنش یا درس خوندش ….. و دیدم هفته ها گذشته و انجام نداده و کارهایی که می‌کنه خواب زیاد ، کارتون و فیلم دیدن

    خوب این دختر من الگویی شده برای دختر کوچیکم

    تا اینکه چند روز پیش متوجه شدم تو ریاضی مشکل داره و حتی با اینکه معلم خصوصی گرفته بودم قبلاً براش و همین نمونه سوالها را باهاش کار کرده که دقیقا دوباره همونها را مشکل داشت و من اگه خودم میخواستم باهاش کار کنم باید خودم یاد می‌گرفتم و بعد بهش یاد میدادم

    خوب اینجا من دوتا سوال دارم

    اول اینکه رها کردم و نتیجه اون شد ضعیف بودن تو ریاضی و اینکه کارهایی که باید انجام بده را نمیده و اینکه باید آب و غذا و همه کارهاش را براش انجام بدم ( اینجا خوب از یه طرف میگم خوب اشکال نداره اون دخترته تو مادری از یه طرف که بیشتر بهش فکر میکنم میگم خوب تو همه این کارها را بکن اول که تنبل میشه (که هست )دوم رو پاخودش نمیتونه باشه سوم عادت می‌کنه که کرده و فقط هر جا باشه دستور میده و باعث شده رفتار خوبی با هیچ کس نداشته باشه و حتی زمانی که من خوشحالم نعمتها را میگم ذوق میکنم خیلی قشنگ میگه خوب حالا که چی و این باعث شده که روابط خوبی نداشته باشیم

    دوما الگوی برای دختر دوم

    و در واقع اگه ازش تعریف کنی و قشنکیهاش را بکی میگه نه من بینیم بزرگه همه چیم خوبه ولی این نه و بخاطر این هست که دختر خواهرم بینیش را عمل کرده و حسادت داره به اون من واقعا موندم از هر راهی که برم جواب سوالی می‌کنه و با هیچ کس برخورد خوبی نداره از یه طرفی میگم بزار هر کاری دوست داره بکنه چون خودش هم میگه من هر کاری دوست داشته باشم را می‌خوام بکنم

    اینجا اینو پرسیدم چون بهم جواب داده بودین

    ولی یه چیز دیگه هم بگم یه شب از اون شبها که من عمل میکردم به کارهایی که باید بکنم رفتم پیش دوتاشون باهم خندیدم و وقتم را براشون گذاشتم که همین دخترم به من گفت ممنون که اومدی و خوشحال بود

    موفق و سربلند و ثروتمند باشید

    بازهم تشکر میکنم از اینکه به سوالم پاسخ میدین و حتی شاید برای بقیه هم مفید باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 1011 روز

    سلام بر ماریا عزیزم دوست و مادر مهربانم

    سپاس از لطفت که کامنت گذاشتی برام

    دقیقا همینه زمانی که وارد سایت شدم اولش شور و اشتیاق داشتم و همه چیز عالی بود و زمانی که به یه تضاد برخوردم رفتار همسرم با من تازه فهمیدم که کجای کارم اینکه ایشون را رها کردم البته تا حدودی از لحاظ ذهنی چون همش یا درگیر ذهنی داشتم یا زبانی و خیلی بهم کمک کرد در مورد بچه ها اینکه به جایی رسیدم که چرا من فقط باید آشپزی خانه داری بچه داری …. بکنم اصلا یه موقع بود به خودم میگفتم اینا وظیفه منه اینا را حتما من باید انجام بدم یا اصلا مگه نباید بچه ها رو پا خودشون باشن کارهاشون را بکن تا وابسته به من نباشن یا تنبل میشن

    تا اینکه دیدم من هر چی از بچه ها فرار کنم و کارهاشون را یادشون ندم بیشتر به مسئله بر میخورم و چیزی حل نمیشه و حتی دختر کوچیکم از جمله بچه های هست که فقط میخواد تجربه کسب کنه و خودش همه کارهاش را انجام بده البته نه غذا خوردن و اینا بلکه کارهای متفرقه وهمش امر و نهی میکردم و دوست داشتم و البته دارم که غذاش را خودش بخوره ، لباس خودش بپوشه ، مسواک بزنه و…. که آرام آرام با بازی کردن باید بهش یاد بدم

    و چقدر اینکه من دنبال راه حل بودم و به این راه حل رسیدم بهتر پیش می‌ره تا اینکه میگفتم باید رها شون کنم تا همه چیز را یاد بگیرن

    انشاالله که تونسته باشم اصل مطلب را گفته باشم

    ماریا عزیزم بهترین مادر دنیا بهترین ها را برات از خدا میخوام چون لایق بهترین ها هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: