درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1 - صفحه 18

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مسعود حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1476 روز

    سلام به تمام دوستان

    وقتی به این آگاهی ها گوش میدم بارها بارها

    درک میکنم

    باگ ها و ترمز های شخصیتی ام را رفع میکنم

    احساس میکنم دارم زنده میشم

    من این فایل دیروز هم دیدم ولی اصن انگار امروز ک

    گوش دادم فرق داشت

    چون دیروز احساس عالی عالی نبود

    وقتی احساس مون عالی عالی نباشه درک دیگ از موضوعات داریم

    و موضوع دوم

    چرا ما اینقدر درگیر روزمرگی میشیم

    چرا به اصل خودمون پایبند نیستیم

    خدا روشکر میکنم

    بابت این قانون مندی

    بابت شما استاد و خانوم شایسته

    بابت وجود عزیز خودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    Sara گفته:
    مدت عضویت: 2276 روز

    خدایا هدایت ام کن تا بتونم بنویسم ،چقدر برام کامنت نوشتن سخته،چند سالی هست توی این سایت بهشتی هستم اما چند ماه هست که با هر فایلی که گوش میکنم کامنت های اون فایل میخونم ،باور نکردنی زیبا و با درک و فهم دوستان مینویسن،چقدر لذت میبرم از خواندن کامنت بچه ها و چقدر تو این چند ماه از این کامنت ها یاد گرفتم ،قانون چقدر بهتر متوجه شدم ،تازه میفهمم که چرا استاد آنقدر تاکید داشتن و دارن که کامنت هارو مطالعه کنیم

    چند وقتی هست که توی احساس عدم لیاقت موندم ،تازه با گوشت و پوست استخونم متوجه شدم من با این موضوع درگیرم ،توی هر جنبه از زندگیم که نگاه میکنم خلا این احساس هست ،از وقتی که این فایل روی سایت اومد و من گوشش دادم و کامنت بچه هارو دارم میخونم توی وجودم آشوبه که خدایا هدایتم کن تا بتونم از پس این احساس بربیام ،احساس عدم لیاقت توی جای جای زندگی من دیده میشه ،و یکی از دم دستی ترین هاش همین کامنت گذاشتن تو سایت ،احساس میکنم من لیاقت این کارو ندارم یا نوشته های من به درد بچه ها نمیخوره یا هزار تا نجوای دیگه.

    یه خاطره بگم که بر میگرده به چند ماه قبل ،من تو زمینه پوشاک کار میکردم به مدت 13سال به عنوان چرخکار ،یه روز یکی از همکارای قدیمیم بهم زنگ زد و گفت تو کارخونه ای که کار می‌کنه دنبال یه سرپرست کار درست میگردن که من شمارو معرفی کردم اگه میخوای شماره تو بدم که باهات تماس بگیرن و من قبول کردم ،من تا اون موقع همیشه یه چرخکار بودم اما چرخکاری که تو کارش مهارت داشت و توی خودم می‌دیدم که با وجود اینکه سرپرست جایی نبودم بتونم خوب مدیریت کنم واز پس کار بربیام ،کار اوکی شدم و من به عنوان سرپرست مشغول به کار شدم اما اونجا بود که احساس عدم لیاقت کار خودشو کرد و با وجود اینکه من کارمو بلد بودم این حس که تو لیاقت نداری و چرا باید این نیرو ها حرف ترو گوش بدن و شاید اونا از تو بهتر باشن آنقدر تو وجود من نجوا کرد تا بعد دو هفته به من گفتن با وجود اینکه کارتون به عنوان تازه کار خوبه اما بچه های اینجا قبول نمیکنن که شمارو به عنوان سرپرست بپذیرن، و این شد که خودم با عدم لیاقت اون کارو که می‌توانستم از پسش بربیامو از دست دادم و بعد اون احساس قربانی شدن تا روزها با من بود طوری که خواب از من گرفته بود ،اینکه من کارم خوب بود اما اونا قدر منو ندونستن.

    این یکی از مثال های من تو احساس عدم لیاقت هست و اگه بخوام بگم داستان ها پشت داستان ها هست برای گفتن.

    من عروس یه خانواده ای هستم که 5 پسر داره من عروس 4هستم و بعد 6ماه بعد اینکه من عروس خانواده شدم عروس پنجم هم به جمع خانواده اضافه شد ،من از وقتی این بنده خدا اومد یعنی از شب خواستگاری تا به الان که 10روز از جشن عروسیشون میگذره هر رفتار این بنده خدا رو مخ من بود و بهش حسودی میکردم ،حسودی من طوری شده بود که هر بار به دعوای من با همسرم تموم میشد و بهش فشار روانی میوردم که چرا تو این کاراو برای من نکردی چرا اون هرچی میخواد برادرت براش تهیه می‌کنه و از این حرفها تا اینکه آنقدر روم فشار بود که خودم هم خسته شده بودم از خدا کمک خواستم و دوباره جواب تو سایت عباس منش دات کام بود ،خدا هدایتم کرد و فهمیدم مشکل من احساس عدم لیاقت و کمبود فراوانی هست ،حرف استاد که توی جلسه 4قدم سوم میگه هر کی هر جایی که هست جای درستشه،من نباید خودمو با اون یا هر کس دیگه مقایسه کنم من باید بتونم خودمو با دیروز خودم با یک هفته قبل خودم و یک سال قبل خودم مقایسه کنم ،اگه اون به راحتی به خواسته هاش میرسه به این دلیل که توی مدار فرکانسی اون خواسته هاست ،احساس لیاقت می‌کنه ،و من به جای اینکه به اون حسودی کنم بیام ببینم کجای کارم مشکل داره و روی خودم کار کنم احساس لیاقتمو پرورش بدم احساس کمبود از خودم دور کنم و باور داشته باشم فرصت ها زیاد ،

    خدارو شکر که این 10روز خودمو بمباران کردم با این فایل ها و کامنت ها و کار کردن روی باور های خودم خیلی خیلی خیلی بهتر شدم طوری که چند شب پیش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم و جاری و برادر همسرم هم اونجا دعوت بودن فهمیدم بعد جشن عروسی رفته بودن شمال و کل فیلم مسافرتشون نشونم داد و من دیگه حس حسادت بهش نداشتم و از ته دل چقدر خوشحال شدم و بهشون تبریک گفتم ،و چقدر با خودم در صلح بودم و چقدر ارامششو توی زندگی خودم هم دیدم

    خدارو هزاران بار شکر که منو با این سایت بهشتی و استاد بی نظیر آشنا کرد تا منو هدایت کنه با تجربه زندگی سرشار از آرامش که من لیاقت داشتن زندگی سرشار از عشق سلامتی و ثروت و آرامش دارم .

    بحث احساس لیاقت ریشه خیلی قوی توی وجودم داره که به لطف و هدایت خدا بتونم توی وجودم از بین ببرم

    استاد و مریم جان عزیزم از تون بی نهایت ممنونم️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  3. -
    سام گفته:
    مدت عضویت: 1340 روز

    سلام میکنم به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز که با مثال های فراوانی که میزنن باعث فهم بیشتر و بیشتر این موضوع میشن

    من روانشناس هستم دقیقا با افزایش احساس لیاقت توی کارم به چشم میبینم که هرچقدر احساس لیاقتم بیشتر و بیشتر میشه ( با ایجاد خلاقیت در مشاوره ها و افزایش مطالعات و دیدن نتایج ) این افزایش احساس لیاقت موجب افزایش تعداد مراجعین و افزایش درآمد و ایجاد انگیزه برای رشد و مطالعه و خلاقیت بیشتر توی کارم میشه.

    چقدر مراجعی که افسردگی بسیار شدید داشتن و دقیقا همین در لحظه حال بودن (مثل نشون دادن نور کوچیک یک شمع وسط یک غار تاریک که باعث باور به روشنایی و نور های بزرگ تر هم میشه) با نشون دادن نیروی لحظه حال و لذت بردن از همین نفس کشیدن و راه رفتن و خانواده و…. که به کلی روند زندگیشون تغییر کرده و دقیقا تلاش میکنن که یک پله حالشون بهتر بشه و دقیقا خودم هم همین کار میکنم

    یک نکته که به نظرم خیلی مهم اینه که در کنار احساس لیاقت تکاملی بودن رشد رو هم در نظر بگیریم چون تکاملی جلو نرفتن و سعی کردن در بالا رفتن 10 تا 10 تا از پله ها موجب ثابت شدن و ریزش کردن و کاهش احساس لیاقت میشه پس چقدر مهم که قوانین در کنار هم جلو ببریم یعنی احساس لیاقت در کنار رشد تکاملی دقیقا پله پله و فقط به یک پله بالاتر رفتن و یک کم بهتر شدن توجه کنیم

    و چه باور خالص و زیباست رو استاد انتقال دادن و چه جمله ای رو گفتن که (( غم از گذشته میاد و ترس از آینده میاد و مؤمنین کسانی هستند که در لحظه حال زندگی میکنند ))

    سپاس فراوان از وقتی که میزارین و مطالبی که با عشق به ما انتقال میدین استاد عزیزم همیشه شاد و سلامت و ثروتمند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    سمانه ر گفته:
    مدت عضویت: 1933 روز

    سلام استاد من نمونه بارز این داستانم

    سال 1400 رو با دوره 12 قدم شروع کردم تو حال خوبیم نبودما فقط تکرار میکردم وویسها رو بدون انجام تمرین درست

    دلم عشق و ازدواج میخواست و هنوزم میخواد. بعد از یه جایی که فکرش رو نمیکردم یه نفر بهم معرفی شد که عجیب این آدم خوب بود. هم شرایط مالی هم پیگیر بودنش، هم خانوادگی، 80 درصد لیست خواسته هام بود.

    خللاصه انقدر همه چیز خوب بود که تمام وجود من و ترس و نگرانی گرفت اصلا نمیتونستم در کنارش لذت ببرم و تو این دوران آشنایی خوب پیش برم. اون داشت درست پیش میومد پیگیر بود همه جوره اما من این پشت حالم بد بود

    بله، بعد از 4 ماه رفت و آمد بهم گفت من حس میکنم تو پیگیر نیستی و علاقه ای ایجاد نشده پس ادامه ندیم. فکر کن من با ترسهام و عزت نفس پایینم باعث شدم رابطه تموم بشه. رابطه ای که خودم با فرکانسهام ساخته بودمش. و نکته مهم این بود که میدونستم دارم خراب میکنه ولی اصلا نتونستم کنترل ذهن داشته باشم.

    مورد بعدی، رو رشد مالیم کار میکنم که برای عید بهم یه پیشنهاد کاری دلاری شد حتی پاسپورتمم دادم اما دوباره ترسها اومد، ترسها دقیقا شبیه همون مدل رابطه عاطفی بود.

    باورتون میشه که کاری که تموم شده بود، کنسل شد!!!!!

    خودم کنسلش کردم با ترسها و نگرانی ها و عدم لیاقت.

    حالا همه اینها برای من درسهای بزرگی داشته.

    اول اینکه نشد وجود نداره من هر چیزی رو میتونم تو زندگیم خلق کنم و بدست بیارم. فقط نکته عزت نفس و احساس لیاقت و کنترل ذهنه بعد از اینکه درها باز میشن.

    دارم روش خیلی زیاد کار میکنم و منتظر معجزات خداوند هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  5. -
    لیلای افسانه ای گفته:
    مدت عضویت: 862 روز

    سلام خدمت تمام جانان

    بارها خواستم کامنت بزارم نتونستم از وقتی این فایلو دیدم دستام از هیجان لرزیده ،چقدر آگاهی !چقدر پیام !از کدوم بگم ،کدومو کمرنگ کنم ،دیروز کارهای بانکی به چه زیبایی انجام شدن ،مشتری و دوست قدیمیم زنگ زدن ومن مبهوت موندم ،هیجانمو چطور کنترل کنم وکامنت معنادار بنویسم ،سالها احساس قربانی شدن داشتم یه مرتبه چراغها روشن شدن ومنو ازاین تاریکی کشید بیرون ،به خدا حقیقته،واقعا صدای استاد دراین فایل در مغز استخوانم میره ومریم بانوچه کارداری میکنی نمیدونم،انگارقلبمو وذهنمو دارین باهم تصفیه میکنید ،چندین بار گوش کردم ،حرفهاتونو نوشتم اما کمه باید بلعیداین آگاهیهارو،خداروشکر برهیجانو ضربان شدید قلبم غلبه کردم وتونستم کمی وفقط کمی بنویسم اما آنچه احساس پروازم بود نشد

    به اون زیبایی وروشنی که استاد ومریم جان بیان میکنند نبود،اما قدمی بود در حد توان استخوانهای رنجور سالهای گذشته که تازه داره جون میگیره

    هزاران درود و سپاس به همه کسانی که میبینند و میخوانندو هستند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    Asmakarimi گفته:
    مدت عضویت: 1378 روز

    سلام ب استادعزیزم و خانواده ی بزرگ عباسمنش

    انقدرکه این فایلها و کامنت های بچهاپرازنکات هست ک ادم نمیدونی ازکجاشروع انقدرکه باورهای مخرب توی ذهنمون هست ک نمیدونیم ازکدومش شروع کنیم

    من بعدازیک سال و خورده ای تازه الان حس میکنم ظرفم بزرگ ترشده تازه هنوزیه سری مطالب رو بهتر درک میکنم.و این چندروز حس میکنم متعهد ترشدم نسبت به قانون اینکه سعی میکنم تمرکزم رو کنترل کنم ،و الان اولین دوره رو خریداری کردم دوره ی راهنمای دستیابی به رویاهاو فقط 2الی 3تافایل اول رو گوش کردم و فهمیدم ک ای وای من چقدر اشتباهات توزندگی داشتم چقدر باورهای مخرب داشتم و دارم.،

    من هم این احساس قربانی شدن رو داشتم ک همیشه میگفتم من بخاطر خانواده ام بدبخت شدم بخاطر اوناخودم رو انداختم توی یک زندگی،و باشخصی واردزندگی شدم ک فرد زندگی من نبود و بعدهابه دنبال این احساس بد من احساس ترس و نگرانی ازاینده ک ایا خوشبخت میشوم یابدبخت خیلی تضادهاتوی زندگیم بوجوداومد،اماالان میگم خدایاشکرت ک اون تضادهابوجوداومد تامن خواسته هاموبهتربشناسم و تغییرکنم و بزرگتربشم و خدای مهربان منوهدایت کرد به این مسیر زمانی ک خسته و به اخرخط رسیده بودم.و زمانی ک وارد این مسیرشدم کم کم سعی کردم ک قبول کنم ک من این شرایط رو برای خودم ایجادکردم باافکارو و باورهایم،و الان ک زمان بیشتری گذشته قوانین رو بهتردرک میکنم و سعی میکنم روی خودم و ذهنم کارکنم تاب خواسته های ک میخوام برسم

    دوستدارشمااسماء

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    ص گفته:
    مدت عضویت: 2530 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عزیز و مریم شایسته نازنین

    آقا من چی بگم ، این سایت واقعا خداییه بابا مگه میشه من دیشب داشتم فکر میکردم که ایکاش استاد یه فایل جدیدی در رابطه با احساس لیاقت بزارع که بتونم بهتر جلسه 6 عزت نفس و درک کنم و صبح باهاش مواجه شدم ، این سایت به نظرم دست خانم فرهادی و خانم شایسته و ….نیست خود خداوند نظارت مستقیم و داره و من واقعا سپاسگزارم نمی‌دونم چی بگم واقعا …..

    بریم سر احساس لیاقت…

    آقا جلسه 6 دوره عزت نفس استاد اشاره داره که بی قید و شرط خودتون و ارزشمند بدونید بدون اینکه نتیجه خاصی داشته باشید و احساس لیاقت کنید خب من نمی‌فهمیدم ینی چی و همین الان که دارم می‌نویسم از 779 صفحه کامنت جلسه 6 دوره عزت نفس31 صفحه رو خوندم و متوجه نمی‌شدم بی قید و شرط خودت و ارزشمند بدونی ینی چی اگه برای شما هم سواله کامنتم و دنبال کنید

    با کمی فکر کردن متوجه شدم بله درسته من در پس نجواهای ذهنم در مورد روابط با قید و شرط میخام به احساس ارزشمندی دست پیدا کنم خب آقا من میام این و برعکسش میکنم و این خیلی برام سخت بود چطور اینکار و انجام بدم ؟ ولی خب نمی‌فهمیدم گفتم پس باید تکاملم طی بشه ، تجربیاتی داشتم که تا می اومدم با یه دختر زیبا اوکی بشم یه چیزی از درون من می‌خندید و می‌گفت نمیزارم اوکی بشین و واقعا در عرض یک ساعت و یا کمتر بدون هیچ دلیلی اون طرف مقابلم کات میشد ، ینی آنقدر این برام اتفاق افتاده بود که وقتی با یه خانم زیبا میرفتم تو رابطه نگران همین موضوع بودم میدونستم این برای من نیست ‌…

    خیلی کیس ها رو از دست دادم تا اینکه پری روز اومدم این باور و ساختم با منطق ذهنم که آقا جان من همینجوری دراز کش بدون هیچ دستاوردی ارزش دارم اگه ارزش نداشتم که قلبم نمی‌زد ، اگه ارزش نداشتم خداوند نمیذاشت نفس بکشم پس من نفس میکشم ینی ارزشمندم دو روز از این قضیه گذشت فکر میکنید چی شد ؟

    این باور در عرض دو روز ساخته شد و نتیجه داد ولی خب باید محکم‌تر بشه و تکاملش طی بشه

    آقا هیچی من قبلا مشخصات پارتنرم و نوشته بودم برای نشانه گفته بودم آمار و طرف بده پیشنهاد و من بدم اینجوری بفهمم اون شخصه مورد نظرمه

    به طرز عجیبی دیشب این اتفاق افتاد تا آمار و دریافت کردم پیشنهاد و دادم و خلاصه الان رفتیم تو رابطه خیلی هم داره خوش میگذره و چقدر عجیبه نوشتن تا الان 70 درصد موارد و این خانم داره بیشتر باید بشناسم ممکنه تا 100 درصد هم مورد دلخواه من باشه ممکنه اینجوری هم نباشه

    خلاصه اینکه این احساس عدم لیاقت باعث میشه اینجوری از طریق نجوای ذهنی بهت بگه که تو چیزی نداری که کسی بیاد سراغت ، آخه مگه تو چه اپشنی داری ملخ که میخای با اون دختره اوکی بشی چی تو خودت دیدی و …..

    در مورد قربانی شدن هم که باز این فایل کمک کرد مفهوم قربانی شدن در جلسات عزت نفس و بدونم این بود که بله من سر کار که میرفتم صبح تا شب تلاش میکردم ، کارم و درست انجام میدادم از کارم نمیزدم ولی در نهایت یکی دیگه ارتقا پیدا میکرد و من چه احساسات مزخرفی تو اون حالت داشتم من اینجوری تا حالا احساس قربانی بودن و درک نکرده بودم یا مثلا میگفتم شرایط جامعه طوری هست که کسیکه یه کم تابع اصول باشه از بازی به در میشه و احساس منفی پیدا میکردم

    آقا اصلا من یه الارمی تو ذهنم گذاشتم که هر وقت هر فکری در اومد که باعث رفتن به فاز منفی شد من باید بدونم اون فکر اصلا وجود نداره ، بچه ها اون فکر چون وجود نداره داره تو رو اذیت می‌کنه میترسونه, استرس میده بهت ، چه می‌دونم ناراحتت می‌کنه و خدا قشنگ گفته که مومنان کسانی هستند که نه ترسی از آینده دارن نه غمی از گذشته چون اینا توهمه مث تو دل ترس رفتن جلسه 5 عزت نفس

    خلاصه که دیگه چه عرض کنم ، چقدر حالم خوبه الآنم داره بارون میاد هوا رویاییه و چقدر خداوند و شاکرم که منو هدایت کرد واقعا من لذت میبرم از زندگیم خدایا شکرت به اندازه خودت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2944 روز

    سلام عزیزترینم استادم . به کدام آسمان نگاه میکنی که ابهت در تو موج می‌زند. فقط برای همین یک تصویر می‌توانم متن ها بنویسم و تو را بارها تحسین کنم . و آن یار زیبا که کنارت ایستاده و می‌توانم نگاه شور زندگی را از پشت عینکش ببینم .

    استاد عزیزم در مسیر کاشان به اصفهان هستم . به همسرم میگویم استاد تمام این جاده ها را زیر پا گذاشته و من حضورش را در این جاده و کوهها و آسمانش احساس میکنم که یک روزی در همین نقاط مشغول ساختن آینده اش بود . و الان من تصویر تو را میبینم و تو را فاتح جهان می نامم . من تو را می‌بینم و واژه ها در ذهنم ردیف می‌شوند…. و‌من تو را قوی ، محکم ، صبور ، خوشحال و فاتح آرزوها می نامم … استاد عزیزم همپای تو پیش رفتن خیلی سخته ولی من این سختی را به جون خریدم … مسیری که با تو شروع کردم چشم انداز زیبایی داشت ولی من از مسیر چیزی نمیدانستم‌ . من بارها در ذهن خودم زمین خوردم و بلند شدم . گاهی انقدر می نشستم که تو خیلی جلو میفتادی اما من باز هم بلند میشدم . چقدر آدم پشت سر تو محکم میشه استاد . چقدر آدم از تو یاد میگیره . چقدر به زندگی مسلط میشه . چقدر به خودش و تصمیماتش اعتماد میکنه . چقدر توکل میکنه . و چقدر به اینکه خودش سازنده ادامه مسیرشه اعتماد میکنه .

    میخواستم وقتی از سفر برگشتم بنویسم اما فضای جاده شدیدا منو یاد تو انداخت و با اینکه لرزش ماشین نوشتن را برام سخت میکنه اما مینویسم .

    از خانم شایسته نمیدونم چجوری تشکر کنم که نکاتی که گفت را میشد به روانشناسی ثروت یک و مبحث احساس لیاقت اضافه کرد . آخ استاد من سالها این پاشنه آشیل را داشتم که نمی تونستم زندگی آسان و وفور نعمت‌ها و راحت پیش رفتن کارها را باور کنم و حق طبیعی خودم بدونم . و خودم از این نقطه ضعف بزرگ‌ بی‌خبر بودم و کم کم خیلی کم کم در خودم یافتمش . با اینکه شما بارها در دوره عزت نفس و 12 قدم و همه جا درباره ش صحبت کردید اما من متوجه نمی‌شدم. گوشم میشنید اما ذهنم نمیفهمیدش . یه جایی خوندم که از زنی که برده ها را میخرید و اونها را آزاد می‌کرد پرسیدند سخت ترین جای کار کجا بود ؟ گفت جائیکه میخواستم به برده حالی کنم و بقبولونم که تو برده نیستی …… وقتی اینو خوندم تمام آموزش هات و تمام مقاومت های خودم جلوی چشمم اومدند … گفتم اندیشه چی باعث می‌شد که تو صدای استاد را نشنوی ؟ چی باعث میشد خودت را لایق ندونی ؟ از چی می ترسیدی که همیشه دنبال فهمیدن یه چیز دیگه بودی ؟ چرا فکر میکردی یه چیزی هست که استاد باید بگه اما نمیگه ؟ تو کنار چشمه بودی اما دنبال آب میگشتی …. حکایت همون برده ای که دیگه برده نبود اما تصویری از برده نبودن نداشت …. خیلی نکته مهمیه میتونم بگم همه چیز بعد از این جنس از احساس لیاقت میاد . و من از وقتی شروع به پرورش این احساس در خودم کردم اصلا برگ زندگیم ورق خورد . آدم های جدید و موقعیت های جدید را دیدم . و با افراد با معرفت روبرو شدم . و همینجور دارم از طریق کار کردن روی ذهنم مسیر را برای خودم می‌سازم و به شدت از استاد سپاسگزارم همینطور از خانم شایسته عزیز که همیشه در حال کامل کردن و ساختن و ایده پردازیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
    • -
      رضا حسنی گفته:
      مدت عضویت: 1332 روز

      سلام خدمت اندیشه خانم عزیز

      ب شما تبریک میگم بخاطر قلم زیباتون

      از خوندن کامنت شما لذت بردم و

      زیبایی های جاده و ب حقیقت پیوستن رویا های استاد رو چقدر زیبا وصف کردین

      ممنونم از شما

      و خوشحالم ک احساس مخرب در عدم لیاقت رو شناسایی کردین و تجربتونو با ما ب اشتراک گذاشتین

      سپاسگزارم از شما

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زهرا وثوقی گفته:
      مدت عضویت: 1243 روز

      به نام خداوندی که من را انسان آفرید

      سلام اندیشه عزیزم امیدوارم هرجا که هستی حال دلت عالی باشه

      اندیشه جون شما به جز اینکه حرفاتون قشنگه ،قشنگ هم عمل میکنین و هرسری که کامنتتون رو میخونم بهتر از سری قبل شده الان این کامنتتون عالیییییییی بود و سری بعد قطعا از این عالی تر خواهد بود

      خواستم ازتون تشکر کنم بابت ای کامت فوق‌العاده

      عاشقتونمممممممممممممممم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رضا حسنی گفته:
    مدت عضویت: 1332 روز

    بنام خداوند وهاب و بی دلیل میبخشه

    سلام ب استاد خوشتیپم

    سلام ب مریم خانم مهربان

    سلام ب دوستان گلم

    اول از همه از استاد عزیزم و مریم خانم بخاطر این نوع فایل ها بسیار سپاسگزارم ک هر بار کلی اگاهی ناب بر سر من ریخته میشه و منو کلی تکون میده

    دوم از دوستان عزیزم سپاس گزارم ک واقعا کامنتای عالی مینویسن ک تو هیچ کتابی تو هیچ جای دنیا پیدا نمیشه از بس ک ارزشمند و نابن

    دم همتون گرررم

    سوم اینکه من بی نهایت انسان خوشبختی هستم ک خداوند در روز تولدم ( 25 اردیبهشت ) هدیه بسیار ارزشمند توسط استاد عباسمنش ب من داد و من بی نهایت سپاسگزار خداوند هستم

    خب بریم سراغ هدیه ی الهی :

    خیلی ذوق دارم این هدیه الهی رو میخوام براتون باز بکنم

    هورررررااااا هدیه باز شد ، شناسایی یکی از مخرب ترین و مخفی ترین ترمزام هستش

    استاد من هر ترمزی ک شناسایی میکنم شاید باورتون نشه نیم ساعت میرقصم از بس ک خوشحالم از بس ک ذوق دارم

    همچین حسی رو برای همتون آرزومندم

    این شناسایی ترمز ب ولله بهترین هدیه الهی برای من بود ک میتونست انقدر خوشحالم بکنه چونکه واقعا پوستمو کند تا شناساییش کنم از بس ک مارموز و مخفی بود

    خدایاشکررررت

    خب بریم سراغ ترمز

    از اونجایی ک من مشاور املاک در سعادت آباد هستم ، دقیقا 5 ماه پیش در دفتر املاک قبلیم ( الان یک املاک دیگه هستم ) با همکارم یک قرارداد 15 میلیاردی نوشتیم ( در دوره روانشناسی ثروت 1 کاملا توضیح دادم )

    معمولا در املاک وقتی 2 تا مشاور ب اصطلاح باهم تعاون میکنن و منجر ب یک قرارداد میشه معمولا کمیسیون بطور مساوی ( 50 درصد من و 50 درصد همکارم ) تقسیم میشه

    و از اونجایی ک مبلغ ثمن معامله خوب بود طبیعتا کمیسیون خوبی هم در بر داشت

    ولی وقتی ک زمان کمیسیون گرفتن رسید ،

    مدیر قراردادمون ب یکباره فرمول تقسیم کمیسیون رو ب نفع خودش تغییر داد و چون دیگه کار ب سرانجام رسیده بود نشد کاری بکنم !! ( البته اینم بگم ک اون زمان هم چون داشتم روی خودم کار میکردم وارد بحث نشدم و اعراض کردم و این تضاد رو نشونه دونستم و بقیه ماجرا ک خودتون میدونید …..)

    ولی ولی ولی

    باتوجه ب اینکه درس این قضیه رو گرفتم و با باورهای خوب و توحیدی احساسمو خوب نگه داشتم

    ولی باز یک حسی ک واقعا مخفی بود داشت ب من میگفت ک حق تو این نبود و حقت ضایع شده !!!!!!!!!!

    بله درست فهمیدن

    این ذهن نجواگر من داشت احساس قربانی شدن ب من میداد ولی من نمیفهمیدم این چ احساسیه!!!

    با اینکه حالم خوب بود و داشتم روی باورهام کار میکردم………

    خب بنظرتون بعد از اون اتفاق چی شد ؟؟؟

    5 ماه تمام ورودی مالیم کم شد ک خودم متعجب شدم!!

    5 ماه مشتریام کم شدن !!

    5 ماه احساسم نسبت ب اون شخص جور دیگه ای شد!!

    ( ن که رابطمو باهاش قطع کنم ، ن فقط دیگه قلبی دوستش نداشتم و نسبت بهش خنثی شدم )

    5ماه احساس کردم ورود نعمت و‌ثروت ب زندگیم کمتر شده!

    چون نمیدونستم با وجود احساس قربانی شدن ک احساس بسیار مخفی ای بوده خودم بودم ک جلو نعمت ها و ثروت ها بستم !!!!!

    استاد ازت سپاسگزارم ک بااین فایل منو دگرگون کردی

    از اونجایی ک داشتم روی خودم با جدیت کار میکردم و نشانه هارو میدیدم و احساسمو خوب نگه میداشتم ولی اونجوری ک میخواستم نعمت ها وارد زندگیم نمیشدن و من متوجه شده بودم ک پای ی ترمز بسیار مخفی وسطه ک نمیتونستم شناساییش بکنم از بس ک چموش و ریز بود !!!!!!!

    بعد از 5 ماه تلاش شبانه روزی

    ( ب ولله اهل بلوف نیستم و عین واقعیته)

    بعد از 5 ماه مچشو گرفتم ک دوست دارم تو این روز فرخنده اشک ذوق بریزم

    بقول استاد :

    شناسایی ترمز و باور ساختن درد داره

    ب ولله چندسال پیش ، شبایی بوده ک از فشار سنگین تمرین بدنسازی ( مخصوصا تمرین پا ) من شبا خوابم نمیبرده از بس ک درد داشتم !! ولی وقتی ک عضلم رشد می‌کرد و بزرگ و خوشگل می‌شد عشق میکردم و شیرینی اون لحظه ب دردش می ارزید ( البته عضله ساختن با باورهای اون زمان اینطور بوده )

    میخوام اینو بگم ک درسته ترمز پیدا کردن درد داره ولی ب وقتی ک پیدا میشه دیگه از خوشحالی نمیدونی برقصی نمیدونی ذوقتو چجوری خالی بکنی از بس ک لحظه غرور آفرینه

    ب جرات میگم شیرینی باور ساختن ، از بدن ساختن ب مراتب خیلی خیلی خیلی خیلی لذیذتر و خوشمزه تره

    پس می ارزید 5 ماه شبانه روز تلاش کنم تا پیداش بکنم با اینکه خیلی وقتا ناامید هم شدم و با افتخار گریه هم کردم ولی هربار مثال بدنسازی رو برای خودم زدم و دوباره کتونی های رانیینگمو پا کردم و شیکر2لیتریمو برداشتم گفتم الهی ب امید تووووووووو

    و روزها گذشت و من همچنان ادامه دادم تا دیروز ک با خدا صحبت کردم و ازش بمناسبت روز تولدم درخواست هدیه کردم و دقیقا بعداز 3 ساعت اومدم تو سایت و این فایل رو دیدم و مبهوت شدم. و فقط گفتم الللللللللهههههههه اکبرررررررررررر

    الله اکبر. الله اکبر. الله اکبر.

    تا این فایلو دیدم و درباره احساس قربانی شدن شنیدم ک این احساس منجر ب خشم ، کینه ، عصبانیت و افسردگی میشه همینجوری ذهن من داشت فقط جرقه میزد وای خدای من ازت سپاسگزارم

    تمام کامنتارو خوندم بارها و بارها فایل صوتی رو گوش کردم و هربار بیشتر مچ این احساس مخفی رو میگرفتم

    و ساعت ها تعمق و تفکر میکردم

    و از دیروز تا ب الان احساسمو نسبت ب اون شخص و تجربه های دیگر تو زندگیم ، ک حس قربانی شدن ب من میدادن رو برای ذهنم منطقی کردم و با باورهای خوب و صحبت هایی ک بعد از این فایل با خودم داشتم واقعا حال دلم عالیه و اون شخص هم دوباره مثل قدیم قلبی دوست دارم و آرزوی بهترینها رو براش دارم

    خداروشکر هرچقدر نسبت ب احساس عدم لیاقت فکر کردم چیز مهم و سمی پیدا نکردم ولی خب دلیل بر این نیست ک من خیلی پرفکتم ولی هرروز باید در تمام زمینه ها و احساس ها (ساختن باور در تمام زمینه ها) بهتر بشوم

    مخصوصا در احساس قربانی شدن ک پاشنه آشیل منه و من باید هرلحظه آگاهانه روش کار بکنم چون بسیار مخفی و ریزه

    و حتی یادم میاد همون موقع ک این اتفاق افتاد ( 5 ماه پیش ) با اینکه من خیلی رو خودم کار میکردم و هواسم ب ورودی هام و‌کانون توجهم بود ولی نااگاهانه مواقعی بوده ک با همکاران درباره این شخص عزیز صحبت میکردیم و الان ک فکرشو میکنم با اون صحبتا داشتم حس قربانی شدن ب خودم میدادم ولی از بس ک مخفی بوده واقعا نمیفهمیدم ک این ترمزه !!!!!

    ولی الان رقص کنان حالم دلم عالیههههه

    و مطمئنم با این احساس خوب و با کمرنگ کردن احساس قربانی شدن مثل تنفر و خشم ، ب لطف خدا نتایج خوبی کسب میکنم

    بسیار خوشحال و سپاسگزارم

    استاد عاشقتم

    تا کامنتی دیگر بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2228 روز

      به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

      سلام آقا رضا ی خوشتیپ و خوش اندام

      اول از همه تولدتون رو تبریک میگم

      ان شاءالله سال به سال که بری چکاب فرکانسی ات رو نگاه کنی، بگی واقعا این پارسال من بود من با اون بیگانه ام و الان هیچ ربطی به پارسال ام ندارم از هر لحاظ

      دوم این نگاه تون رو به پیدا کردن باورهای مخرب خیلی دوست داشتم که برای خودتون جشن میگیرید و نیم ساعت می‌رقصید.

      من وقتی یه باور رو پیدا می کردم گریه ام می گرفت که چرا من باید اینجوری باشم، گرچند خودم رو جم و جور می کردم ولی اون حس اول مهمه که چه احساسی داری. همین دیروز این قدر بخاطر داشتن یه سری باورها گریه کردم.

      و چقدر زیبا خدا بهت راه رو نشون میده، که باید خوشحال باشی، که این تاریکی رو کشف کردی، حالا میتونی با یاری خدای مهربان نور رو به اون سمت هدایت کنی و اون تاریکی رو از بین ببری.

      خدایا شکررررررررت بخاطر حضور بندگان صالحی چون آقا رضا که در این سایت الهی با مدیریت توحیدی ترین آدمی که تو عمرم دیدیم.

      آقا رضا سپاس گذارم و تبریک مجدد بخاطر تولد میمون و مبارک شما

      در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    صالح گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    سلام استاد عزیزم

    و خانوم شایسته مهربون

    اول که باید تشکر کنم از شما زوج دوست داشتنی

    و بعد تحسین کنم عشق بینتون رو

    و بعد تایید کنم حرف های درست حسابیتون رو

    و بعد تشویق کنم شماهارو که تو هر زمینه ایی دارین رد پای قانون و چطور بهتر شدن رو دنبال میکنین

    و سپاسگذاری کنم که با ما به اشتراک میزارین

    شما دوتا بهترین دوست های منین

    و به خودم قول میدم یک روز که خیلی هم دیر نیست ازون ساحل رویایی دیدن کنم

    من عاشق ساحلم

    مخصوصا این ساحل با شن های سفید که باعث میشه آب آبی تر دیده بشه

    ساحل ما هم خوبه اما چون شن هاش سیاهه اب دریا آبی تیره هست

    که البته باید بگم عاشقشم و سپاسگذارم از خدا برای اینکه منو در نزدیکی ساحل به دنیا اورد

    استاد جدیدا یکم گیج میزنم

    شاید این اتفاق برای بقیه هم افتاده باشه

    وسواس در اجرای قانون و عمل به دانسته ها

    مثلا با خودم‌میگم همه چیز احساس خوبه

    من باید احساس خوب داشته باشم

    اما فرداش یه کامنت میخونم در مورد احساس لیاقت میگم اوه راس میگه باید برای موفقیت احساس لیاقتم رو دنبال کنم

    بعد یه فایل از شما میبینم دارین در مورد اهمیت بی چون چرای توحید حرف میزنین بعد میگم

    عه اره من تو حید کم دارم

    میچسبم به توحید

    بعد یهو یاد این می افتم من عشق به کار و تمرکز به کار ندارم و میرم اون قسمتو درست کنم

    بعد یادم‌می افته باید روی باور فراونی کار کنم

    خلاصه این وسواس که کدوم مهم تره و کدوم الان خوبه برام باعث شده

    احساس خوب داشتن از بین بره

    میرم تو فاز عجله و کمبود

    و همینطور درگیرم با خودم

    میدونم این رفتارم از کمال گرایی و عجله و کمبود و ترس میاد

    و میدونم همه چیز احساس خوبه و

    لذت بردن از همین لحظه

    میدونم وقتی احساسم خوبه

    درواقع سپاس گذار هستم

    میدونم وقتی احساسم خوبه

    یعنی مومن واقعی هستم

    چون مومن واقعی نه ترسی داره و نه غمی

    میدونم وقتی احساسم خوبه یعنی از پس کنترل ذهن بر اومدم

    میدونم وقتی احساسم خوبه بقیه قوانینی که یاد گرفتم داره اجرا میشه که من احساسم خوبه

    اما باز ذهن من رو میبره تو حاشیه و ازین شاخه به اون شاخه پریدن

    کامنت های یک ماه گذشتم رو که دقت میکنم میبینم در همین مورد بوده

    یبار نوشتم میخوام احساس خوب رو تمرین کنم

    فرداش یجا دیگه نوشتم میخوام توحیدی باشم

    پس فردا زیر یه فایل دیگه نوشتم من عزت نفس کم دارم

    یه جای دیگه نوشتم میخوام فراوانی رو تحسین کنم پولدار بشم

    بعد یجا نوشتم میخوام شکور باشم

    نمیدونم این روند تکاملی من طبیعی هست یا من انقدر تو در دیوارم

    الان دوباره میخوام از حرف های خودم نتیجه گیری کنم

    و بنویسم که میخوام احساسم رو در این لحظه خوب نگه دارم

    میترسم فردا دوباره بپرم سر یه شاخه دیگه بگم میخوام

    روی تجسم کار کنم

    یا روی باور فراوانی

    یا روی رهایی

    یا…..

    خدایا تووهدایتم‌کن

    من هیچی نمیدونم

    تازه بعد از یک سال اشنایی با این قوانین فهمیدم که من هرگز نمیتونم بگم میخوام دیگه تا اخر عمر شاد باشم

    میخوام دیگه کنترل ذهن رو تا ابد دست خودم بگیرم

    من فقط میتونم تا نیم ساعت دیگه حریف ذهن بشم

    و بعد از اون دوباره باید برای نیم ساعت بعد تصمیم بگیرم

    فقط برای امروز

    خدایا کمک کن فقط برای امروز پاک باشم

    پاک از افکار احمقانه

    چون یک روز پاک

    یه روزه موفقه

    خدایا شکرت.

    استاد ازت ممنونم.

    راستی امروز دیدم پنج ستاره شدم خیلی خوشحال شدم خدایا شکرت خیلی منتظر دیدن این لحظه بودم

    این‌نشون میده که

    من تو مسیرم

    میدونم اگه ذره ذره اهدافم رو پیش ببرم یه روز به خودم میام میبینم اون چیزی که مد نظرم بوده رو ساختم

    اما اگه از اول بخوام به بزرگی هدفم یا به طولانی بودن مسیرم فکر کنم

    گیج و گمراه و سرخورده و نا امید میشم..

    میگن اون کسی که کوه رو جابجا کرد

    همون کسی بود که داشت سنگ ریزه هارو بر میداشت..

    بدرود…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: