برای من، آگاهی های این live، یکی از متحول کننده ترین و تنظیم کننده ترین آگاهی ها بوده که مرا با خواسته ام در هماهنگی قرار داده و به سمت تحقق آن هدایت کرده است. وقتی به این live هدایت شدم و پای آگاهی های این فایل نشستم. آنقدر آگاهی های این فایل هدایت کننده بود، آنقدر اصل اساسی خلق شرایط دلخواه را به یادم می آورد و آنقدر فرکانس هایم را در جهت خواسته هایم تنظیم می کرد که تصمیم گرفتم این آگاهی ها را در سایت با شما دوستان عزیز به اشتراک بگذارم.
منابع مرتبط با این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 3 | قدرت تجسم خلاق
ما به عنوان انسان، از توان فیزیکی محدودی برخورداریم اما نیروی ذهنی بی انتهایی داریم. قدرت فیزیکی انسان از بسیاری از حیوانات کمتر است اما آنچه تفاوت اساسی بین انسان و سایر موجودات ایجاد کرده، قدرت خلق ذهنی این موجود است که توانایی ای بی انتهاست. توانایی که باعث شده انسان موجوداتی را به خدمت خود در بیاورد که از نظر قدرت فیزیکی، بارها و بارها از انسان قویتر هستند.
ما موجودات خالقی هستیم که با توانایی خلق شرایط زندگی خود به دنیا آمده ایم. منظور از توانایی خلق این است که ما می توانیم با جهت دهی آگاهانه افکارمان به سمت آنچه می خواهیم، فرکانس آن را به جهان ارسال کنیم و جهان نیز طبق قوانین بدون تغییر خداوند، اساس آن فرکانس را در تجربه زندگی ما بازتاب می دهد. متاسفانه ما اکثراً از این توانایی بر علیه خود و در جهت ناخواسته ها استفاده می کنیم یعنی ما اکثراً آنچه را در ذهن خود تجسم می کنیم که نمی خواهیم رخ دهد یا می ترسیم رخ دهد. همچنین افراد زیادی “تجسم” را با “توهم” اشتباه گرفته اند. این سوء برداشت درباره “قانون تجسم خلاق” باعث شده خیلی از ما به بهانه واقع بین بودن، این توانایی درونی نامحدود را دست نخورده باقی بگذاریم.
استفاده از قدرت تجسم خلاق به معنای یک گوشه نشستن و تجسم کردن نیست. زیرا ایمانی که عمل نیاورد، حرف مفت است. وقتی شما این نیروی درونی خلاق را با استفاده از “تجسم خواسته” فعال می کنی، قطعاً به ایده ها و راهکارهایی دسترسی پیدا می کنی که اجرای آنها و اقدام عملی در راستای آنها، خواسته مد نظر را از نظر فیزیکی وارد زندگی شما می کند. اما برای رسیدن به آن مرحله، اول باید به قول خداوند ایمان به غیب را در عمل اجرا کنی تا دسترسی شما به آن ایده ها باز شود.
“تجسم خلاق” یعنی جهت دهی آگاهانه افکار بر خواسته و تمرکز بر آن. منظور از تمرکز بر خواسته یعنی پروراندن هر فکری درباره آن خواسته در ذهن است که شما را درباره آن خواسته به احساس خوب، احساس امید، احساس اطمینان و یقین می رساند و در این احساس نگه میدارد. در واقع ریشه اصلی تجسم، ایمان به غیب است. یعنی ایمان به نتیجه ای که از نظر فرکانسی به آن باور داری با اینکه هنوز در تجربه فیزیکی شما ظاهر نشده است.
“تجسم خلاق” یعنی استفاده آگاهانه از قدرت افکار برای ارسال فرکانس خواسته به جهان. زیرا ما در جهانی زندگی می کنیم که به فرکانس های ما پاسخ می دهد. ارسال جنین جنسی از فرکانس، موجب می شود تا جهان راههای دسترسی به آن خواسته را برای ما باز کند و ما را در مدار دریافت آن خواسته قرار دهد. این یعنی هدایت.
بزرگترین مانع ذهنی ما در برابر دریافت خواسته هایمان این است که باور نداریم آن خواسته برای ما امکان پذیر است با اینکه با تمام وجود آن خواسته را می خواهیم. این باور ما را در مسیر خلاف جهت با خواسته قرار می دهد و به همین شکل، تمام تلاش های ما در مسیر خلاف جهت با خواسته، هرز می رود و تعجب می کنیم از اینکه چرا با وجود این همه تلاش، به خواسته خود نرسیده ایم.
در واقع ذهن ما به خاطر باورهای محدودکننده، همیشه در برابر امکانِ داشتنِ خواسته ها مقاومت دارد. به همین دلیل نیز عمده تلاش هایش خصوصا در اولین قدم ها این است که با پر رنگ نشان دادن موانع پیش رو، ما را وادار به پذیرفتنِ محدودیت ها کند تا جایی که بی خیال آن خواسته شویم و برایش قدمی برنداریم.
در چنین شرایط ذهنی، “تغییر ذهنیت” باید از “تجسم خلاق” شروع شود. زیرا از نظر منطقی شما برای تجسم، نیاز به امکانات بیرونی نداری، نیاز به صرف هزینه نداری، نیاز به اقدام فیزیکی نداری. کافیست کمی ایمان درونی ات را فعال کنی تا از عهده فعال کردن تجسم خلاق بر بیایی. اما در ادامه، خواهی دید که معجزاتی رخ می دهد و شرایط به نحوی تغییر می کند که صدها اقدام فیزیکی و امکانات مادّی، قدرت انجامش را نداشتند.
تجسم خلاق، وقتی طبق اصول قانون تجسم اجرا شود، قدرت نامحدود ذهنی ما را فعال می کند و آرام آرام با کم کردن مقاومت های ذهنی ما درباره داشتن آن خواسته، ایمانی را در وجود ما فعال می کند تا امکان پذیری آن خواسته را باور کنیم.
این باور، آرام آرام افکار ما را به سمت آن خواسته جهت دهی می کند و فرکانس های هماهنگ با خواسته را ارسال می کند و جهان در پاسخ به این جنس از فرکانس ها، دسترسی ما به ایده ها، راهکارها و فرصت هایی را باز می کند که اجرای آنها در نهایت خواسته ما را محقق می کند. به همین دلیل وقتی مهارت فعال کردن قدرت تجسم خلاق را می آموزی و آن را در مسیر خواسته ات به کار می بندی، این قدرت قطعا به شکل ایده ها، راهکارها، هدایت هایی و دست هایی از طرف خداوند در مسیر شما ظاهر می شود. سپس این نیرو به همان شکل که آن ایده ها و موقعیت ها را به سمت شما هدایت کرده، قدرت تشخیص این هدایت ها و جدی گرفتن آنها را نیز به شما می دهد و وقتی آنها را جدی می گیری و اقدامات عملی در راستای آنها را انجام میدهی، آنوقت است که این نیروی ذهنی به ثمر می نشینند و در قالب خواسته تو در زندگی ات ظاهر می شود.
به طور خلاصه، تجسم خلاق یعنی توجه به خواسته ها؛ یعنی «جهت دهی آگاهانه به کانون توجه»، به منظور هم-مدار شدن با خواسته ها. به همین دلیل است که وقتی به تجسم یک موضوع ادامه می دهی، نشانه های از آن جنس خواسته در زندگی ات ظاهر می شود. زیرا تجسم خلاق، شما را وارد مدار آن خواسته کرده است. حالا تمام کار شما ماندن در این مدار است تا تجربه شما از دیدن نشانه ها تبدیل شود به زندگی با واقعیت آن خواسته. نقش تجسم خلاق، باورپذیر کردن یک خواسته برای ذهن است. زیرا ذهن ساخته شده تا شما را از کار بیهوده بر حذر دارد. بنابراین، تا وقتی ذهن موضوعی را امکان پذیر نداند، از هر ترفندی استفاده می کند تا مانع قدم برداشتن شما بشود.
“تجسم خلاق”، با حذف مقاومت های ذهنی، فاصله فرکانسی میان شما و خواسته را کم می کند. وقتی ذهن در تخیل با آن خواسته زندگی می کند، آن را به عنوان واقعیت باور می کند زیرا سیستم ذهن به گونه ای است که بین خیال و واقعیت تفاوتی قائل نمی شود. در نتیجه، به خاطر این باور، دیگر در برابر امکان پذیر بودن آن خواسته، مقاومتی ندارد. در نتیجه، نه تنها در برابر ایده های الهامی شما درباره آن خواسته مقاومتی ندارد بلکه آنها را منطقی هم می داند. یعنی شما بوسیله تجسم خلاق، ذهن خود را مثل یک هوش مصنوعی تربیت میکنی برای باور کردن امکان پذیری یک خواسته و همدست شدن با هدایت های درونی ات.
وقتی ذهن موضوعی را امکان پذیر بداند، آنوقت است که نه تنها در برابر اجرای ایده ها مقاومت نمی کند، بلکه نیروی جسمانی شما را نیز در مسیر هم جهت با خواسته، رهبری می کند، انگیزه هایت را تقویت می کند، عزمت را برای قدم برداشتن جزم می کند و قدم هایت را استحکام می بخشد چون به این نتیجه رسیده که تحقق این خواسته، برایش امکان پذیر است.
این منطق پشت “قانون تجسم خلاق” است. حالا که این مفاهیم را خوانده ای، حتماً ذهن شما تجربیاتی را به یادتان انداخته که چطور (آگاهانه یا ناآگاهانه) با تجسم خواسته هایت، آنها را از دل غیب در زندگی ات ظاهر کردی بی آنکه بدانی “چطور”!!!
بنابراین، واقعاً ارزش دارد که آگاهانه در راستای تحقق خواسته هایت، بخش مهمی از وقت و انرژی خود را صرف تمرین قانون تجسم خلاق کنی تا معجزاتش را در زندگی ات ببینی و به قول خداوند آسان شوی برای به آسانی رسیدن به خواسته هایت.
ضمن اینکه دوره قانون آفرینش | بخش سوم، مبحث تجسم خلاق را به صورت مفصل و کامل آموزش می دهد. شما در این بخش از دوره، گام به گام، اصول اجرای تجسم خلاق و شیوه بهره برداری از این قدرت درونی را در عمل یاد می گیری.
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش بخش 3 | مبحث قدرت تجسم خلاق
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
سایر قسمت های live با استاد عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق207MB44 دقیقه
- فایل صوتی live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق43MB44 دقیقه
به نام خدای زیبا
سلام استاد جانم و استاد شایسته عزیزم
سلام به همه دوستان خوبم
درود و نور پروردگار تقدیم به دلهای خدایی شما
ما توی بختیاری یه اصطلاح داریم به نام «دیندا مال» یعنی کسی که همیشه از کوچ ایل جا میمونه و پشت سر همه به دنبالشون بدو بدو میره.
من گاهی توی کامنت نوشتن دیندا مال میشم ولی عیبی نداره چون حاضر نیستم به هر قیمتی فقط یه چیزی نوشته باشم، بلکه زمانیکه از نظر خودم حرف ارزشمندی برای گفتن داشته باشم و حسم بگه الان زمان مناسبیه می نویسم.
این فایل بی نهایت زیبا و درس آموز که روی سایت قرار داده شد دو روز طول کشید تا چیزی در ذهنم تیک بخوره برای تعمق کردن.
دیروز که ترانه رو بردم مهدکودکش واسه کلاس ورزش تا صدای مربی رو شنید پا پس کشید و گریه کنان گفت من نمیرم.
گریه اش به حدی زیاد شد که مدیرشون گفت خودت برو بشین تو کلاس کنارش و من رفتم پیشش تا کلاسش تموم شد.
متوجه شدم هنوز مسأله اعتمادبنفس پایین و ترس از شکست در ترانه حل نشده و دقیقا به قول استاد مثل یویو نتایج در نوسانند.
هرچی گفتاردرمانی بردیم و مهد گذاشتیم و سعی کردیم شجاعت و اعتمادبنفس رو در این گل بهشتی تقویت کنیم مثل اینکه هنوز جواب نداده.
وقتی دوباره این فایل رو گوش دادم ناگهان متوجه یه تصویرسازی معیوب مربوط به سالها پیش در خودم شدم که الان به واقعیت پیوسته و این نتیجشه.
نمی دونم به چه دلیلی از خیلی سال قبل تصور می کردم من فرزندی خواهم داشت که یه مشکلی داره و من یک مادر بسیار صبور و دانا میشم که از دل اون مشکل عبور می کنم و ازش معجزه می سازم.
وقتی مجرد بودم و اهواز توی کلینیک فیزیوتراپی کار می کردم مادری رو دیدم که فرزند سندروم دانش رو می آورد و ناخودآگاه ذهنم همزادپنداری می کرد که اگر من بودم با چنین بچه ای چطور رفتار می کردم.
ولی از اونجا که همیشه در زندگیم یه تمایل ذاتی به فرار از ترس ها و استرسها داشتم سعی می کردم سریع ذهنمو منحرف کنم و بگم نه خدا نکنه من یه روز همچین بچه ای داشته باشم. اصلا در فرکانس ترس و نگرانی برای طولانی مدت باقی نمی موندم ولی خیلی ریز این فرکانسه همراهم بوده همیشه. الان درک می کنم.
حتی وقتی با استاد آشنا شدم و داستان کودکی توماس ادیسون رو شنیدم که از مدرسه اخراج شد و به مادرش نامه نوشتن که فرزند شما در حد این مدرسه نیست، و مادرش نامه رو برعکس برای توماس خوند و گفت که مدرسه گفته تو حد و اندازه ات بیشتر از این مدرسه است، یادمه خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و باز هم ناخودآگاه خودم رو جای اون مادر قرار دادم و حس کردم من هم مادری هستم که روزی به فرزندم چنین حرفی می زنم و چنین مسیری رو پیش می گیرم.
اینها همش بصورت ناخودآگاه و ناخواسته در ذهنم مجسم میشد و وقتی ازش آگاه می شدم تلاش می کردم عوضش کنم و بگم نه بچه من خیلی هم عادیه و مشکلی نداره.
نتیجه این کشمکش داخلی من این شد که ترانه به لطف خدا یک بچه 5 ساله کاملا سالم و باهوش و شاده ولی نسبت به همسن و سالهاش کمی از لحاظ ابراز وجود و استقلال در تصمیم گیری و دفاع از خود مشکل داره.
ترس از شکست داره بنابراین زود پا پس میکشه و بهانه ای پیدا میکنه برای گریه کردن در مهد و کلاس ورزش.
با اینکه توی مهارتهاش خیلی خوب عمل میکنه ولی خودش رو ناتوان می بینه و بیش از حد نیاز به تایید شدن داره.
بعضیا میگن خودش خوب میشه و فقط باید تو جمع بچه های مختلف قرار بگیره.
ولی من بعنوان مادر وقتی ضعفها و ترسهاش رو می بینم ناراحت میشم و تازه دیروز فهمیدم که خودم اینو خلقش کردم.
دیروز بعد از گوش دادن دوباره به این لایو با خودم گفتم: حالا به فرض اینکه ترانه نیاز به یک سری روشهای خاص برخورد داشته باشه، خوب این برای تو یک موهبته که یاد بگیری با بچه ای که توی جمع از پس خودش برنمیاد چطور رفتار کنی.
مگه تو نمی خواستی استعدادیاب بچه ها بشی؟ پس این یک درس و امتحانه برای تو. این یک چالشه که تو باید با ذهن باز پذیراش باشی و حلش کنی تا تجربه ای بشه برای آینده ات.
شاید قراره از این مسیر رد بشی تا یک متخصص در زمینه رفتار با بچه ها بشی.
پس همون لحظه خدا رو شکر کردم و گفتم خدایا من نمی دونم و تو می دونی.
به من درسش رو یاد بده و از راه های بسیار ساده و لذتبخش کمکم کن به دخترم کمک کنم تا این علم و آگاهی نوری بشه برای خودم و فرزندم و شاید فرزندان دیگه ای که مادرهاشون نمی دونن چطور باید برخورد کنن.
یادم اومد درسهایی که استاد عباسمنش از دل چالشهای زندگیش برداشت کرده و الان از اونها بعنوان موهبت یاد میکنه.
استاد یادم اومد از دست دادن فرزند دومتون که بهتون قدرت دل نبستن به مال و فرزندان و کل این دنیا رو یاد داد.
یادم اومد شکست مالیتون که به شما روانشناسی ثروت رو یاد داد.
یادم اومد مساله جدا شدن از همسرتون که به شما عشق و مودت در روابط رو یاد داد. و همچنین عزت نفس و احساس خودارزشمندی رو.
و خیلی درسهای دیگه.
حتی یادم اومد سختیهایی که خودم بعضی جاها کشیدم و منو داناتر و پخته تر کرد و بابت همه شون سپاسگزاری کردم.
این مساله ترانه هم با اینکه خداروشکر مسأله حادی نیست و از نظر خیلی پدر و مادرها معمولیه ولی من می خوام ازش درس برداشت کنم و ساده نگذرم. فکر کنم و تلاشم رو بگار بگیرم تا از دلش راه حل هایی پیدا کنم چون حس می کنم این بخشی از روند تکاملی من برای کاریه که قراره انجام بدم.
همیشه حسم بهم میگه تمرکزت رو بگذار روی رفتار درست با فرزندت و از دل فرزندپروری نکته بردار تا بعدا جمع آوریشون کنی و تبدیل به یک دوره آموزشی یا یک کسب و کار کنی.
از دیروز صبح که ترانه تو مهد گریه کرد و مدیرش به زور می خواست ببردش سر کلاس و گریه اش بیشتر شد حالم گرفته و یکمی پرخاشگر شدم ولی بعد ازظهر که این فایل رو گوش دادم و فکر کردم دوباره حالم عالی شد.
فإن مع العسر یسری، إنّ مع العسر یسری
استاد بی نهایت از شما ممنونم که اینقدر دانا و خوش بیانید و همیشه حتی بدون اینکه خودتون بخواهید یا بدونید کمک رسان ماها میشید.
مریم خانم شایسته نازنینم درود به قلب بزرگ شما که هدایت شدید به بارگزاری و جان دادن به این فایل ارزشمند و نذاشتید به بهانه کیفیت تصویر گوشه بایگانی تون خاک بخوره.
تصویر عالی بود و از اون عالیتر دانش و آگاهی عمیق پشتش بود. ممنونم بابت همه چیز.
به نام پروردگار هدایتگر
سلام به دوست و همشهری خوب و نازنینم. جان عزیزت همیشه با لهجه بنویس من کیف می کنم. اونجا که گفتی ذهنم پوکوندم مردم از خنده !!!!
بابا دست مریزاد، دمت گرم….
دیدم یه مدته خبری ازت نیست، گفتم این معلوم نیست کحا رو داره منفجر میکنه، این ابراهیم فولادی که من شناختم بیدی نیست که با بادهای الکی بلرزه، این حتما سرش یه جای مهمی گرمه، پس بگووو…
خیلی قشنگ نجواهای ذهنتو توصیف کردی و قابل درکه که توی تصمیم به این مهمی چطور ذهن از در و دیوار دلیل و برهان میاره برای سخت کردن کار و ترسوندنت.
اما شجاعتی که شما شاگردای زرنگ کلاس استاد عباسمنش نوش جان کردید همین جاها خودش رو نشون میده و به کار میاد.
می دونی؟ آدم فکرش رو نمیکنه که ممکنه فلان اتفاق تو زندگی خودش پیش بیاد و در معرض امتحان یا بهتره بگم تحول بزرگی مثل جدایی قرار بگیره، همیشه فکر می کنیم این اتفاقا مال همسایه است، مال مردمه، نه ما.
اما یه جایی رگ گردنت میزنه بیرون و میگی گور بابای نظر مردم، گور بابای حال و احوال اطرافیان، من له شدم، من زندگیم از دست رفت، من دارم حروم میشم. آخه چرا باید نصف عمرم تباه بشه؟ حالا که شد، چرا باید اجازه بدم نصف باقیمونده عمرم هم نابود بشه؟
اینجاهاست که ذهن دست و پا میزنه که بقول ما فیزیکیا اینرسی سکون رو حفظ کنه اما دینامیک قویتر میشه و حرکت شروع میشه.
اول هم از داخل ذهن شروع میشه.
ابراهیم یه بار چند سال پیش یه تئوری خیلی ساده دیدم به صورت سه تا دایره هم مرکز که داخل هم قرار داشتن.
دایره کوچیکه که داخلی ترین لایه بود اسمش why بود یعنی چرا.
دایره وسطی how بود یعنی چگونه.
دایره بزرگه که به ظاهر از همه واضحتر و قابل دیدتر بود what بود یعنی چه چیزی.
داشت می گفت ما اول فکر می کنیم چه چیزی می خواهیم. بعدش ذهنمون یه مرحله عمیقتر میشه که خوب حالا چگونه به دستش بیارم بعد آخرسری فکر می کنیم که چرا اینو می خوام.
در صورتیکه کاملا برعکسه و ما باید از دایره کوچکتر و داخلیتر شروع کنیم و به دایره بزرگتر برسیم.
کاری که تو الان در مورد تجسم خواسته ات کردی….
اول میگی چرا می خوام همسرم فلان مشخصات رو داشته باشه، که در نهایت ممکنه برسی به آرامش و حفظ شأن و شخصیت خودت، شادی و رفاه و رشدت، بعدش چگونگی و ویژگیهای شخصیتی اون خانم که مشخص میکنه با کدوم ویژگیهاش تو به خواسته ات میرسی، بعدش در نهایت میشه چه کسی.
که به نظر من ما همون چرایی رو خوب درکش کنیم و یکمی هم چگونه بودنش رو تجسم کنیم دیگه به لایه آخر نیاز نیست فکر کنیم، خدا خودس راه ها رو باز میکنه.
دقیقا جدا شدنت هم به همین شکل میتونه عالی و بی خطر پیش بره.
1-چرا می خوام جدا شم؟
2-دلم می خواد چگونه جدا شم؟
3-می خوام جدا شم.
ولی متاسفانه معمولا ما از 3 به 1 فکر می کنیم و حرکت می کنیم.
برات بهترین و راحت ترین مسیرها رو با درست ترین دلایل و محکمترین منطقها آرزو می کنم.
و دعا می کنم که به زودی سبک و راحت به هر آنچه که باعث رشد و شادی درونیت میشه برسی.
حتما حسم رو درک می کنی که مثل برادر کوچکترم باهات احساس راحتی و صمیمیت می کنم و همینجوری لری صدات میزنم ابراهیم.
شما در ذات خودت آقایی و قابل احترام فوق العاده. جسارت منو ببخش.
ابراهیم ابراهیم ابراااهیییییممم
چه می کنی تو این سایت با قلب مااا
خدایا شکرت که به این زیبایی هدایت می کنی. با قلب سلیم یک موحد راستگو که نه از اعتراف می ترسه، نه دست از تلاش برمی داره، نه جز تو به ریسمان کسی چنگ میزنه.
خدایا این ابراهیم رو برای همه ما در پناه ربوبیت خودت حفظ بفرما. الهی آمین
سلام عزیزم ابراهیم جان
حدس میزنم اون آبنما که نشستی نگاهش کردی و خدا از اون طریق باهات حرف زد فلکه سه دختر امانیه بوده.
بهت افتخار می کنم بابت هنرت، شعرهات و دف زدنت، و از همه مهمتر رها بودنت. بخشایشگریت. صفتی که خداوند اون رو در در نهایت مطلق بودنش(البته در چارچوب قوانین و مشیتش) داره.
می بخشه، می گذره، چشم پوشی میکنه تا زمانیکه مشیتش باشه. اما جایی که بنده از بندگی خارج بشه، مشرک بشه، اصرار کنه بر شرک و خودش به خودش ظلم کنه دیگه مشیت بر عذاب تعلق می گیره.
عذاب پشت عذاب. کتک پشت کتک. سختی بعد از سختی.
در مورد تجسم هات گفتی. لذت بردم. ازت یاد گرفتم.
اصلا از صبح که چشمامو باز کردم کامنتهات شد ستاره قطبیم و بجای دفتر نوشتن هدایت شدم به کامنت نوشتن.
قلبم رفت تا اونجا که بجای آب صورتم با اشک شستشو شد. حالا میگم چرا.
خواستم در جواب آقای مجید فقیه بنویسم بعد دیدم این برکت از کلام شما وارد قلبم شد، دیدم رسم ادب اینه که برای خودت بنویسم. البته که پس پرده یه نجوایی هم اومد که اگر برای ابراهیم بنویسی بازدید بیشتری میخوره و شاید افراد بیشتری استفاده کنن.
چون حس می کنم حسم خیلی قویه و ارزش این نوشته هام زیاده.
ابراهیم، من چند وقت پیش بطور اتفاقی آقا رسول خانکی و فاطمه خانم رو توی یک مجتمع تجاری خیلی بزرگ (اکومال) توی منطقه فردیس کرج دیدم و از روی عکس پروفایلشون شناختم. صداشون کردم و اونها هم منو شناختن و با هم رفیق شدیم. شماره فاطمه رو گرفتم و الان با هم در ارتباطیم.
همدیگه رو ندیدیم تااااااا همین چهارشنبه گذشته که از صبح حال روحیم عجیب خوب نبود و هی به ابی گفتم می خوام از خونه بزنم بیرون ولی نمی دونم کجا برم. اونم گفت برو همون اکومال که نزدیکه و راحته، ترانه هم میره شهربازی بهش خوش میگذره، خلاصه دردسرت ندم بعد از بررسی کلی جا توی تهران و کرج آخرش رفتم همون اکومال که خونه فاطمه اینا هم نزدیکشه.
به فاطمه زنگ زدم اونم لطف کرد و با دوتا فرزند گلش اومد.
نشستیم توی پارک و 5 ساعت حرف زدیم. همش هم از استاد و خودمون و تغییراتمون و حرفهای فرکانسی.
بچه ها هم تو پارک حسابی کیف کردن.
فاطمه اون روز به من هدیه بسیار بسیار ارزشمندی داد. یه قرآن جلد قهوه ای کوچیک. اشکم دراومد….. چون توی دوره لیاقت جلسه 7 به این رسیده بودم که باید بیشتر قرآن بخونم و این قرآن فرداش به دستم رسید. اونم سایز جیبی که همیشه میتونه دم دستم باشه.
مرحله بعدی هدایت…
فرداشبش (پنجشنبه) قبل از خواب با چراغ قوه گوشیم توی رختخواب همون قرآن (که الان روی پامه) رو باز کردم و خواستم یه کامنت بنویسم که دیدم سوره واقعه دراومد. برو نگاه کن اونجا که خصوصیات السابقون السابقون، اصحاب یمین و اصحاب شمال رو توصیف میکنه.
بعد هی با خودم گفتم خوب حالا من چی بنویسم؟ چه ربطی داره؟ کجا بنویسم؟
هرچی فکر کردم حرفی به ذهنم نرسید که مربوط به این آیات باشه. گفتم خیره لابد موقع نوشتن نیست. قلبم گفت نمی خواد زور بزنی بگیر بخواب. خوابیدم…
جمعه شد و من و ابراهیم تصمیم گرفتیم از صبح بریم تهران تفریح و تا عصر برگردیم.
ولی از اونجایی که آبگرمکن مشکل پیدا کرد موندیم خونه تا سرویسکار اومد و کارش تا ساعت 2 طول کشید. ما ساعت 3 از خونه زدیم بیرون و رفتیم تهران باغ پرندگان.
جای همگی خالی چه فضایی، چه بهشتی، چه هوایی، چه نعمتهایی، چه خلقتی!
چقدر کنار هم سه تایی بهمون خوش گذشت.
اینم بگم با اتوبوس داخلی باغ پرندگان که داشتیم برمی گشتیم سمت پارکینگ جا نبود و من ایستاده بودم. دو ثانیه نشد یه آقای مسنی که دید من باردارم جاشو داد به من و خودش ایستاد. چقدر خدا رو شکر کردم و از محبتش لذت بردم.
آقا شب شد و خواستیم برگردیم کرج که ابراهیم گفت کجا بریم شام بخوریم؟ گفتم نمی دونم.
باور کن شاید توی 10 دقیقه 5 بار ازم پرسید کجا بریم هرجا تو دوست داری بگو بریم غذا بخوریم. اصلا هم به فکر پولش نباش.
سهروردی بریم؟ فرحزاد بریم؟ شهران رستوران گیلانی؟ رستوران ماهی سفید پاسداران؟ کرج بریم خونه خودمون؟
هی گفت و گفت تا بالاخره گفتم بریم فرحزاد من تا حالا نرفتم.
رفتیم و …….
آخخخخ نگم برات
ابراهیم یه جاهایی ارتباط بین نشانه ها و هدایتها و تجسمهات رو همون لحظه پیدا نمی کنی. یکم تاخیر میفته ولی بالاخره می بینی و زنگها به صدا درمیاد و برق از کله ات میپره.
من دیشب همون موقع این تجسم سوره واقعه رو نگرفتم، امروز با خوندن کامنت تو متوجه شدم که دیشب کجا بودم! یعنی زار میزدم از شدت اشک سپاسگزاری.
تو میگی کنار دریا یا روی تخت توی حیاط خونه روستا خیلی شیک و مجلسی قطرات اشک بر گونه هایمان غلتان شود؟
من نیم ساعت پیش عین دردزده ها داشتم هق هق می کردم. اما نه درد زجر و بدبختی. بلکه از شدت عشق و خوشبختی! الهی بی نهایت شکر….
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾ و سومین گروه پیشگامان پیشگام! (10) أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿11﴾ آنها مقربانند (11) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿12﴾ در باغهای پر نعمت بهشت جای دارند (12) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿13﴾ گروه کثیری از امتهای نخستین هستند (13) وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿14﴾ و اندکی از امت آخرین! (14) عَلَى سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ ﴿15﴾ آنها (مقربان) بر تختهائی که صف کشیده و به هم پیوسته است قرار دارند. (15) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ ﴿16﴾ در حالی که بر آن تکیه کرده و روبروی یکدیگرند. (16) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ ﴿17﴾ نوجوانانی جاودانی (در شکوه و طراوت) پیوسته گرداگرد آنها میگردند. (17) بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ ﴿18﴾ با قدحها و کوزه ها و جامهائی از نهرهای جاری بهشتی (و شراب طهور)! (18) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنْزِفُونَ ﴿19﴾ اما شرابی که از آن دردسر نمیگیرند و نه مست میشوند. (19) وَفَاکِهَهٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ ﴿20﴾ و میوه هائی از هر نوع که مایل باشند. (20) وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ ﴿21﴾ و گوشت پرنده از هر نوع که بخواهند. (21) وَحُورٌ عِینٌ ﴿22﴾ و همسرانی از حورالعین دارند. (22) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ ﴿23﴾ همچون مروارید در صدف پنهان! (23) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿24﴾ اینها پاداشی است در برابر اعمالی که انجام میدادند. (24) لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا ﴿25﴾ در آن باغهای بهشت نه لغو و بیهوده ای میشنوند نه سخنان گناه آلود. (25) إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿26﴾ تنها چیزی که میشنوند «سلام» است «سلام»! (26) وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ ﴿27﴾ و اصحاب یمین، چه اصحاب یمینی ؟ (27) فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ ﴿28﴾ آنها در سایه درختان سدر بیخار قرار دارند. (28) وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ ﴿29﴾ و در سایه درخت طلح پربرگ به سر میبرند (درختی است خوشرنگ و خوشبو). (29) وَظِلٍّ مَمْدُودٍ ﴿30﴾ و سایه کشیده و گسترده. (30) وَمَاءٍ مَسْکُوبٍ ﴿31﴾ و در کنار آبشارها. (31) وَفَاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ ﴿32﴾ و میوه های فراوانی. (32) لَا مَقْطُوعَهٍ وَلَا مَمْنُوعَهٍ ﴿33﴾ که هرگز قطع و ممنوع نمیشود. (33) وَفُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ ﴿34﴾ و همسرانی گرانقدر. (34) إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً ﴿35﴾ ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم. (35) فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارًا ﴿36﴾ و همه را بکر قرار داده ایم. (36) عُرُبًا أَتْرَابًا ﴿37﴾ همسرانی که به همسرشان عشق میورزند و خوش زبان و فصیح و هم سن و سالند. (37) لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ ﴿38﴾ اینها همه برای اصحاب یمین است. (38) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿39﴾ که گروهی از امتهای نخستینند. (39) وَثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿40﴾ و گروهی از امتهای آخرین. (40)
………………
بخدا قسم دونه دونه این توصیفات دیشب توی اون باغ رستوران سنتی که ما نشسته بودیم اتفاق افتاده بود.
الله اکبر…
من کنار همسر دوست داشتنیم و دختر نازنینم در کمال آرامش روی تخت تکیه داده بودم. آبنما از چند طرفمون در حال آبریز بود با صدای دلنشین فوران آب…
آدمهای شاد و ثروتمند و خندان روبروی هم تکیه داده، در حال گفتگوهای سلام و سلامتی….
صدای موسیقی شاد و زنده خواننده از اون طرف….
فضا پر از دار و درخت و گل طبیعی و سرسبزی….
برو بخون دوباره آیه ها رو، میگه پسران نوجوانی که در حال سرویس دادن در جامهای زرین هستند.
بخدا قسم که همین بود. پسران نوجوان که سینی پر از جامهای طلایی رنگ و ظروف غذا رو تند و تند و با روی خوش بدون ذره ای خستگی می بردن و دل مردم رو شاد می کردن.
و لحم طیر مما یشتهون…
ما برای اولین بار سینی غذای 3 نفره سفارش دادیم که همه چی توش بود. کوبیده و جوجه و ماهی
حالا می فهمم که وقتی میگه از هر گوشتی که خودشون بخوان میل می کنن. ما همه گوشتها رو دیشب توی یک سینی باهم داشتیم.
در کنار همسری هم سن و سال و خوشقلب و خوش زبان در نهایت مهربانی، زیر یک سایه دائمی، چون آلاچیق داشت، آبشارهای ریزان، میوه های فراوان که نه تمام میشن و نه ممنوعند، (تهران و کرج شهر چهارفصله، همیشه همه میوه ای هست)، و من دیدم که بعضیها سینی میوه سفارش داده بودند.
و از همه مهمتر صحبتهای ما فقط از شادی و عشق و ثروت و شکرگزاری بود. اجازه ندادیم که ذره ای حرف لغو و ناصواب وارد مدارمون بشه.
شدیم دقیقا مصداق اولئک المقربون و اصحاب الیمین سوره واقعه.
ابراهیم جان من نفهمیدم چطور سر خوردم تو این بهشت…
فقط وقتی با توصیف قرآن مقایسه کردم دیدم بهشت همینجاست، من الان دارم وسط بهشت زندگی می کنم و وقتی گذشته رو مرور می کنم می بینم بهشت من از جایی آغاز شد که سعی کردم رها و شاد باشم.
به خواسته هام نچسبم و فقط به خدا بسپارمشون. ذهنم رو از آلودگی غصه و ترس پاک کنم. به حرفهای استاد عباسمنش که از قلب قرآن خدا اومده ایمان بیارم هرچند هنوز خیییییییلی جا دارم برای رشد.
من هنوز خیلی سطوح توحید عملی هست که باید طی کنم و مرتبه ارزشمندی خودمو بالاتر ببرم اما ببین با این اندک تلاش آگاهانه ام چه لذتهایی رو تجربه می کنم به لطف الله مهربان؟
اینا رو بخدا قسم نمیگم تا (او به دلیت کنم) فخرفروشی کنم بلکه میخوام بگم حرف استاد حق و حقیقته.
تصدیق می کنم قوانین بدون تغییر خداوند رو.
صدق الله العلی العظیم
دلیل و نمونه دارم میارم.
تاییدیه میارم برای تجسم هایی که داری آگاهانه دل بهش میسپاری و مطمئنت می کنم از اینکه اندکی صبر… سحر نزدیک است
پشت دریا شهری است، که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است…
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب… دور خواهم شد از این خاک غریب
بقیه شعرش رو خودت بخون نمی خوام کامنت الکی طولانی بشه.
راستی منم سالها برای دل خودم شعر می نوشتم. انصافا شعرهای قشنگ و خوش وزنی هم بود. مدتیه ننوشتم. شاید دوباره بنویسم
مرسی ازت که چشمه ها در دلم جوشوندی…
بازم میگم:
اندکی صبر سحر نزدیک است…
سلام پری خانم پری رو.
چقدر چهره شما ملیح و نازه. چه لبخند شیرینی روی لبته.
خدا حفظت کنه ان شاالله.
خیلی خیلی متشکر و سپاسگزارم بابت اینهمه لطف و محبتت. منم شما رو دوست دارم و برات آرزوی سربلندی در پناه لطف خدا و توکل خودت به جریان هدایتش دارم.
الهی شکر که این جریان پر انرژی در سایت مقدس استاد عباسمنش برقراره و هر زمان هرکسی اتصالش به نور الهی قویتر بشه خودش راهش رو پیدا میکنه. خدا هدایتش میکنه به جایی که نیاز داره و حالشو خوب میکنه.
اصلا عجیب این سایت دست پرورده ی استاد همه چیزش روی اصول و قوانین درست الهی پیش میره. هیچ اتفاقی اتفاقی نیست.
همه چیز در چارچوب قانون الهی کنترل شده است و همه ما با اختیار خودمون در حال حرکت و تکاپوییم. نه اجباری هست که ما رو به سمت خاصی بکشونه، نه وسوسه های شیطانی جایی برای خودنمایی دارن.
ما همه یار و پشتیبان توحید همدیگه ایم و داریم روح معنوی همدیگه رو تقویت می کنیم.
این زنجیره از پاسخ ها میتونه تا ابد ادامه پیدا کنه که ناظر اصلیش خدا و تهیه کننده و کارگردانش استاد عباسمنش و بانو شایسته هستند.
ما هم لذت برندگان و ذینفعانشیم.
اینا رو دارم تو یه حالت عجیب خواب و بیداری می نویسم و امیدوارم ارزش معنایی داشته باشه.
بازم ممنونم بابت مهربونیتون و براتون بهترین آرزوها رو دارم.