live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق

برای من، آگاهی های این live، یکی از متحول کننده ترین و تنظیم کننده ترین آگاهی ها بوده که مرا با خواسته ام در هماهنگی قرار داده و به سمت تحقق آن هدایت کرده است. وقتی به این live هدایت شدم و پای آگاهی های این فایل نشستم. آنقدر آگاهی های این فایل هدایت کننده بود، آنقدر اصل اساسی خلق شرایط دلخواه را به یادم می آورد و آنقدر فرکانس هایم را در جهت خواسته هایم تنظیم می کرد که تصمیم گرفتم این آگاهی ها را در سایت با شما دوستان عزیز به اشتراک بگذارم.


منابع مرتبط با این فایل: 

قدم دوم | دوره 12 قدم

دوره قانون آفرینش بخش 3 | قدرت تجسم خلاق

ما به عنوان انسان، از توان فیزیکی محدودی برخورداریم اما نیروی ذهنی بی انتهایی داریم. قدرت فیزیکی انسان از بسیاری از حیوانات کمتر است اما آنچه تفاوت اساسی بین انسان و سایر موجودات ایجاد کرده، قدرت خلق ذهنی این موجود است که توانایی ای بی انتهاست. توانایی که باعث شده انسان موجوداتی را به خدمت خود در بیاورد که از نظر قدرت فیزیکی، بارها و بارها از انسان قویتر هستند.

ما موجودات خالقی هستیم که با توانایی خلق شرایط زندگی خود به دنیا آمده ایم. منظور از توانایی خلق این است که ما می توانیم با جهت دهی آگاهانه افکارمان به سمت آنچه می خواهیم، فرکانس آن را به جهان ارسال کنیم و جهان نیز طبق قوانین بدون تغییر خداوند، اساس آن فرکانس را در تجربه زندگی ما بازتاب می دهد. متاسفانه ما اکثراً از این توانایی بر علیه خود و در جهت ناخواسته ها استفاده می کنیم یعنی ما اکثراً آنچه را در ذهن خود تجسم می کنیم که نمی خواهیم رخ دهد یا می ترسیم رخ دهد. همچنین افراد زیادی “تجسم” را با “توهم” اشتباه گرفته اند. این سوء برداشت درباره “قانون تجسم خلاق” باعث شده خیلی از ما به بهانه واقع بین بودن، این توانایی درونی نامحدود را دست نخورده باقی بگذاریم.

استفاده از قدرت تجسم خلاق به معنای یک گوشه نشستن و تجسم کردن نیست. زیرا ایمانی که عمل نیاورد، حرف مفت است. وقتی شما این نیروی درونی خلاق را با استفاده از “تجسم خواسته” فعال می کنی، قطعاً به ایده ها و راهکارهایی دسترسی پیدا می کنی که اجرای آنها و اقدام عملی در راستای آنها، خواسته مد نظر را از نظر فیزیکی وارد زندگی شما می کند. اما برای رسیدن به آن مرحله، اول باید به قول خداوند ایمان به غیب را در عمل اجرا کنی تا دسترسی شما به آن ایده ها باز شود. 

تجسم خلاق” یعنی جهت دهی آگاهانه افکار بر خواسته و تمرکز بر آن. منظور از تمرکز بر خواسته یعنی پروراندن هر فکری درباره آن خواسته در ذهن است که شما را درباره آن خواسته به احساس خوب، احساس امید، احساس اطمینان و یقین می رساند و در این احساس نگه می‌دارد. در واقع ریشه اصلی تجسم، ایمان به غیب است. یعنی ایمان به نتیجه ای که از نظر فرکانسی به آن باور داری با اینکه هنوز در تجربه فیزیکی شما ظاهر نشده است.

“تجسم خلاق” یعنی استفاده آگاهانه از قدرت افکار برای ارسال فرکانس خواسته به جهان. زیرا ما در جهانی زندگی می کنیم که به فرکانس های ما پاسخ می دهد. ارسال جنین جنسی از فرکانس، موجب می شود تا جهان راههای دسترسی به آن خواسته را برای ما باز کند و ما را در مدار دریافت آن خواسته قرار دهد. این یعنی هدایت.

بزرگترین مانع ذهنی ما در برابر دریافت خواسته هایمان این است که باور نداریم آن خواسته برای ما امکان پذیر است با اینکه با تمام وجود آن خواسته را می خواهیم. این باور ما را در مسیر خلاف جهت با خواسته قرار می دهد و به همین شکل، تمام تلاش های ما در مسیر خلاف جهت با خواسته، هرز می رود و تعجب می کنیم از اینکه چرا با وجود این همه تلاش، به خواسته خود نرسیده ایم. 

در واقع ذهن ما به خاطر باورهای محدودکننده‌، همیشه در برابر امکانِ داشتنِ خواسته ها مقاومت دارد. به همین دلیل نیز عمده تلاش هایش خصوصا در اولین قدم ها این است که با پر رنگ نشان دادن موانع پیش رو، ما را وادار به پذیرفتنِ محدودیت ها کند تا جایی که بی خیال آن خواسته شویم و برایش قدمی برنداریم. 

در چنین شرایط ذهنی، “تغییر ذهنیت” باید از “تجسم خلاق” شروع شود. زیرا از نظر منطقی شما برای تجسم، نیاز به امکانات بیرونی نداری، نیاز به صرف هزینه نداری، نیاز به اقدام فیزیکی نداری. کافیست کمی ایمان درونی ات را فعال کنی تا از عهده فعال کردن تجسم خلاق بر بیایی. اما در ادامه، خواهی دید که معجزاتی رخ می دهد و شرایط به نحوی تغییر می کند که صدها اقدام فیزیکی و امکانات مادّی، قدرت انجامش را نداشتند.

تجسم خلاق، وقتی طبق اصول قانون تجسم اجرا شود، قدرت نامحدود ذهنی ما را فعال می کند و آرام آرام با کم کردن مقاومت های ذهنی ما درباره داشتن آن خواسته، ایمانی را در وجود ما فعال می کند تا امکان پذیری آن خواسته را باور کنیم.

این باور، آرام آرام افکار ما را به سمت آن خواسته جهت دهی می کند و فرکانس های هماهنگ با خواسته را ارسال می کند و جهان در پاسخ به این جنس از فرکانس ها، دسترسی ما به ایده ها، راهکارها و فرصت هایی را باز می کند که اجرای آنها در نهایت خواسته ما را محقق می کند. به همین دلیل وقتی مهارت فعال کردن قدرت تجسم خلاق را می آموزی و آن را در مسیر خواسته ات به کار می بندی، این قدرت قطعا به شکل ایده ها، راهکارها، هدایت هایی‌‌ و دست هایی از طرف خداوند  در مسیر شما ظاهر می شود. سپس این نیرو به همان شکل که آن ایده ها و موقعیت ها را به سمت شما هدایت کرده، قدرت تشخیص این هدایت ها و جدی گرفتن آنها را نیز به شما می دهد و وقتی آنها را جدی می گیری و اقدامات عملی در راستای آنها را انجام میدهی،  آنوقت است که این نیروی ذهنی به ثمر می نشینند و در قالب خواسته تو در زندگی ات ظاهر می شود.

به طور خلاصه، تجسم خلاق یعنی توجه به خواسته ها؛ یعنی «جهت دهی آگاهانه به کانون توجه»، به منظور هم-مدار شدن با خواسته ها. به همین دلیل است که وقتی به تجسم یک موضوع ادامه می دهی‌، نشانه های از آن جنس خواسته در زندگی ات ظاهر می شود. زیرا تجسم خلاق، شما را وارد مدار آن خواسته کرده است. حالا تمام کار شما ماندن در این مدار است تا تجربه شما از دیدن نشانه ها تبدیل شود به زندگی با واقعیت آن خواسته. نقش تجسم خلاق، باورپذیر کردن یک خواسته برای ذهن است. زیرا ذهن ساخته شده تا شما را از کار بیهوده بر حذر دارد. بنابراین، تا وقتی ذهن موضوعی را امکان پذیر نداند، از هر ترفندی استفاده می کند تا مانع قدم برداشتن شما بشود. 

“تجسم خلاق”، با حذف مقاومت های ذهنی، فاصله فرکانسی میان شما و خواسته را کم می کند. وقتی ذهن در تخیل با آن خواسته زندگی می کند، آن را به عنوان واقعیت باور می کند زیرا سیستم ذهن به گونه ای است که بین خیال و واقعیت تفاوتی قائل نمی شود. در نتیجه، به خاطر این باور، دیگر در برابر امکان پذیر بودن آن خواسته، مقاومتی ندارد. در نتیجه، نه تنها در برابر ایده های الهامی شما درباره آن خواسته مقاومتی ندارد بلکه آنها را منطقی هم می داند. یعنی شما بوسیله تجسم خلاق، ذهن خود را مثل یک هوش مصنوعی تربیت میکنی برای باور کردن امکان پذیری یک خواسته و همدست شدن با هدایت های درونی ات. 

وقتی ذهن موضوعی را امکان پذیر بداند، آنوقت است که نه تنها در برابر اجرای ایده ها مقاومت نمی کند‌، بلکه نیروی جسمانی شما را نیز در مسیر هم جهت با خواسته، رهبری می کند، انگیزه هایت را تقویت می کند، عزمت را برای قدم برداشتن جزم می کند و قدم هایت را استحکام می بخشد چون به این نتیجه رسیده که تحقق این خواسته، برایش امکان پذیر است.

این منطق پشت “قانون تجسم خلاق” است. حالا که این مفاهیم را خوانده ای، حتماً ذهن شما تجربیاتی را به یادتان انداخته که چطور (آگاهانه یا ناآگاهانه) با تجسم خواسته هایت، آنها را از دل غیب در زندگی ات ظاهر کردی بی آنکه بدانی “چطور”!!!

بنابراین، واقعاً ارزش دارد که آگاهانه در راستای تحقق خواسته هایت، بخش مهمی از وقت و انرژی خود را صرف تمرین قانون تجسم خلاق کنی تا معجزاتش را در زندگی ات ببینی و به قول خداوند آسان شوی برای به آسانی رسیدن به خواسته هایت.

جلسه دوم از قدم دوم، اصول مهم درباره تجسم خلاق و استفاده آگاهانه از این قدرت ذهنی را به شما یاد می دهد

ضمن اینکه دوره قانون آفرینش | بخش سوم، مبحث تجسم خلاق را به صورت مفصل و کامل آموزش می دهد. شما در این بخش از دوره، گام به گام، اصول اجرای تجسم خلاق و شیوه بهره برداری از این قدرت درونی را در عمل یاد می گیری.

اطلاعات کامل درباره  محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش بخش 3 | مبحث قدرت تجسم خلاق


منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

سایر قسمت های live با استاد عباس منش

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق
    207MB
    44 دقیقه
  • فایل صوتی live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق
    43MB
    44 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

732 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ابراهیم خسروی» در این صفحه: 10
  1. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام به هم خانواده های گلم،خانم شایسته و استاد عباسمنش ماه.

    استاد ببخشید تا دقیقه ی 25 بیشتر نتونستم حرفهاتون رو گوش بدم و حرفتون رو قطع کردم و کامنت نوشتم.

    شما دارید در مورد موضوعی صحبت می‌کنید که هم بشششدت بهش نیاز داشتم و هم بسیار زیاد تجربه دارم.

    یادمه 4 سال پیش وقتی نامزد بودم،بخاطر ضعف شخصیتی و دوست داشتنه احساس قربانی شدن،یکی دو روز با نامزدم قهر بودیم و بخاطر احساس عدم لیاقت ،تو ذهنم تجسم میکردم که کاش یه جوری بشه تصادف کنم،تو اون تصادف آسیب جدی نبینم چون دردم میگیره خخخ آسیب دیدگی در حو به خون ریزی کوچیک از ناحیه ی صورت باشه تو اون تصادف جون چند نفر رو نجات بدم و یه ملغ کمی هم دیه بهم بدن و بعدش نامزدم بیاد بالای سرم روی تخت بیمارستان و برام گریه کنه و ….

    خلاصه تو اون 2 روز مدام همچین تصاویری و همچین افکاری رو برا خودم تجسم میکردم

    به خدای واحد قسم ،کمتر از 2 روز از این افکار تو دهنم می‌گذشت،که من شهرستان بودم،داییم که حدودا 60 سالشه گفت میخوام برم اهواز ،بابام بهم گفت با داییت برو(چون بابام خیالش راحت بود از کیفیت رانندگی داییم و مطمئن بود)گفتم باشه.

    ما رفتیم اما اون روز یه بارون خیلی نرمی داشت میزد و جاده لیز بود و عجیب داییم اون روز تند رانندگی میکرد،جوری که من عقب نشسته بودم چسبیدم به صندلیش

    تو یه سرازیری شدید،داییم زد سر ترمز یه تریلی هم داشت تو رومون میومد که ما رفتیم زیر تریلی،اما چون اون داشت تو سربالایی میومد سرعتش خیلی کم بود، له‌ نشدیم و پرت شدیم یه گوشه ی جاده‌،داییم و خانواده‌ اش و من هول شدیم و میخواستیم از ماشین پیاده بشیم اما درا قفل شدن، از لون ور هم چون چرخ جلوی ماشین ترکیده بود و ماشین هم تو سراشیبی تند بود و ما داشتیم دست و پا میزدیم تو ماشین،ماشین داشت لیز می‌خورد که بره تهه دره!

    (حالا از اینجا به بعد رو ببینید که چقدر همه ی اون خواسته هایی که داشتم مو به مو اجرا شد!!!)

    1/شیشه ی سمت من شکسته بود ،از شیشه در اومدم و بدو بدو رفتم یه سنگ بزرگ گذاشتم جلوی چرخ ماشین و جونه داییم خانواده اش رو نجات دادم!

    2/بخاطر شدت ظربه ی صورتم به ستون به اندازه ی یه گردو دور چشمم کبود شدو از پیشونیم یه مقدار خون رو صورتم ریخت

    3/تو بیمارستان نامزدم اومد بالا سرم و گریه میکرد

    4/بیمه 4 میلیون بهم پول داد که مقدارش کم بود!

    یییعنی هر آنچه که میخواستم اتفاق افتاد اما ای کاش قبل از این قضیه دوره ی روانشناسی ثروت رو کار می‌کردم به دیه ی خوب هم تجسم میکردم در کنارش!خخ

    استاد میدونی چرا یه وقتایی تجسم کردن سخته!

    چون ما نمیتونیم باور کنیم که شرایط فعلی ثابت نیست و تغییر میکنه!

    دیدی هوا آفتابیه اما هواشناسی اعلام بارندگی میکنه!و ما باور نمی‌کنیم!!!

    اینم همینکه اما واقعا شرایط تغییر میکنه!

    استاد من 2 ماه پیش با یه نگاه حسرت آلود به بچه های مجرد سایت نگاه میکردم و به خودم نگاه میکردم و میگفتم ای کاش من مجرد بودم و این شرایط مالی فعلی رو داشتم و دوره ی احساس لیاقت رو هم کار می‌کردم و با این آگاهی ها همسرم رو انتخاب میکردم!

    بعد میگفتم مگه به قانون شک داری،قلبم میگفت نه!

    گفتم پس تو اونچیزی رو که میخوای تجسم کن،تجسم کن،تجسم کن،بنویس

    تو سهم خودت رو انجام بده کار به این نداشته باش که چجور انجام میشه یا چی میشه اونم به تو ربطی نداره!

    به قول شما اگه به چطورش فکر کردی کارت تمومه!!!!

    قلبم گفت باشه!

    تا اینکه 2 ماه پیش با تمامه وجودم دوره ی احساس لیاقت رو کار کردم و شبانه روز تجسم میکردم در مورد کسی که دوست داشتم تو زندگیم باشه (منظورم خصوصیات شخصیتیش هست نه یه آدمه خاص)

    شبانه روز می‌نوشتم در مورد اون رابطه ای که میخوام تجربه کنم تا اینکه خدا بهم گفت فلان کار رو انجام بده کاری که در مورد همسرم بود اما هیچ ربطی به چیزی که من میخواستم نداشت!

    گفتم خدا من یه چی دیکه میخوام این چه ربطی داره!

    خدا گفت مگه تو فلان رابطه رو نمیخوای!!!

    گفتم آره!

    گفت پس سکوت کن و شجاعت داشته باش و کاری که میگم انجام بده اما باز نجواها اذیتم میکردن تا اینکه خدا گفت شاید این مسیریرکه تو فکر میکنی بی ربطه باعث جدایی تو و همسرت بشه و اونی که میخوای با اون خصوصیات اخلاقی و شخصیتی مد نظرت بیاد تو زندگیت!

    تو کاری که بت میگم انجام بده!

    آقا ما هم گفتیم باشه و با همسرم گفتم فلان کارو میخوام انجام بدم!

    بعد از 1 ماه کمتر ایشون بخاطر همون موضوع مهریه اش رو گذاشت اجرا!!!و تو کمتر از 1 هفته شرایطی پیش اومد که تصمیم به طلاق و جدایی جدی شد و دیدم نشونه هارو که چجور داره دستان خدا کار میکنه تا این موضوع به بهترین شکل تموم بشه و طلاق بگیریم!

    تو این مدت ذهن من بشششدت میگفت ممکنه درگیری بشه،ممکنه مامانش قندش بره بالا فوت کنه ،ممکنه بیان در خونتون و درگیر بشن،ممکنه بگو مگو پیش بیاد،ممکنه تو این شرایط به مشکل دیگه پیش بیاد ممکنه و….

    یعنی تو این ماه ذهنم،دهنم رو سرویس کرد!

    پوکوندم!

    به زانوم درم آورد حقیقتش!

    اما از دیروز گفتم بسه دیگه!

    تاخ و تاز دیگه بسه!

    من میخوام همون مسیری رو ادامه بدم که این شخص رک از زندگیم داره میزاره کنار!

    شروع کردم به نوشتن و تجسم کردن در مورد همسر دلخواهم!

    1/خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که از بهترین شاگردای استاد عباسمنش هست

    2/خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که عاااشق اینه که هر روز ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها در مورد توحید،شکرگزاری، شرک. آیات قرآن صحبت کنیم

    3/همسری برام قرار دادی که مهمترین خط قرمز های من مهمترین خط قرمزهای ایشون هم هست

    4/همسری برام قرار دادی که فقط با اسم آقا صدام میکنه و در هر حالتی در نهایت احترام و ادب و دوست داشتن و آرامش و محبت رفتار کنه

    5/همسری برام قرار دادی که بقدری عاقل و آگاه باشد که اگه کوچکترین موضوعی به زندگی‌مون کوچکترین آسیبی برسونه بشدت با اون موضوع برخورد کنه و روابط زناشوئی مون دربالاترین سطح از همه ی روابط دیگه اش باشه و…

    حتی برا اینکه بتونم بیشتر ذهنم رو کنترل کنم و تجسم کنم خصوصیات یکی از دوستانی که تو سایته رو تجسم میکنم و میگم خدایا همسری برام قرار بده که خصوصیاتش مثله این دوستمون باشه.

    و اگر بگم در حین نوشتن این کامنت چه اتفاقی افتاد شاید باور نکنید!

    یه ابلاغیه اومده برام از طرف دادگاه که فکر میکنم خوده ایشون رفته و درخواست طلاق داده!

    اینه قدرت خدا!

    اینه قدرت تجسم کردن!

    اینه قدرت تمرکز کردن و نوشتن و ایمان داشتن و ادامه دادن!

    بنظر من مهمترین اصل رسیدن آنچه که تجسم میکنی اینه که، باور داشته باشی که شرایط تغییر میکنه و شرایط یکسان نمیمونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 247 رای:
  2. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلامه من رو از ارتفاع 40 متری تا به همون جایی که نشستی پذیرا باش!

    یکی از لذت بخش ترین کامنت هایی بود که خوندم

    آره

    میدونی چیه!؟

    من شخصیتم جوری شده که وقتی میخوام در مورد مسائل مختلف صحبت کنم میگم به قول فلان ایه قرآن اینجوریه، اینجوریه

    من خو میفهمم اطرافیانم چیزی متوجه نمیشن اما من برا دل خودم میگم.

    سعیده جان به قول قرآن، که به حضرت نوح میگه اون فرزند تو نیست

    واقعا همینه

    خانواده ی من،خواهر من ،برادرای من شما هستین!

    شما بودین که تو روزای سخت استفاده کردن از کامنتاتون قلبم رو محکم کرد،شما بودین که تحسین کردناتون جونه دوباره داد به زانوهام تا از پا نوایسم

    شما خانواده من هستین!

    همسر سابقم جلوی دست گذاشت روی قرآن گفت یه این کتاب قسم که ابراهیم من رو کتک زد بعد تو اتاق تنها بودیم نگاش کردم،بهش گفتم ببین!

    تو به این کتاب اعتقاد نداری ولی من به صاحب این کتاب اینقدر ایمان دارم که میدونم دستش بالاترین دستهاست!

    هر چقدر میتونی دروغ بگو و دست و پا بزن تو در برابر اون هیچ قدرتی نداری!

    خواهر گلم من اگه بخوام به تو برای جبران این کامنت زیبا و محبت آمیزت چیزی بگم فقط میتونم بگم تو هرچقدر قلبت قرآن رو باور کنه و تو زندگیت اجراش کنی، همونقدر زندگیت زیبا میشه و آرامش و خوشبختی در تمامه زمینه ها رو تجربه میکنی.

    کاش که یه سال همه بچیل سایت ،بار بونن کله یک

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  3. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام به دوست ‌گلم الهام خانم.

    خیییلی سوال قشنگی پرسیدین،از اون سوالاست که جواب دادن بهش لذت بخشه.

    از خدا میخوام رو قلمم جاری بشه.

    ببینید وقتی میگن فقط باید روی خودت کار کنی و کار به هیچکس نداشته باشی،برای تغییر دیگران، تلاش و تقلا نکنی و فففققط سمت خودت رو درست ‌کنی این یعنی اینکه:

    شما فایل‌های استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواسته‌ات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی

    تا اینجای کار شما 50٪ مسیر رو رفتی

    حالا میرسیم به 50٪ ادامه ی مسیر رسیدن به خواسته (همسر ایده آل، خونه ی خوب،طلاق،بچه دار شدن،شغل خوب و …)

    وقتی شما چند روز اون 50٪ اول رو با حاله خوب و با این ایمان که این مسیر نتیجه میده رو ادامه بدی،بهت الهام میشه ‌که باید فلان دوره رو بخری،بهت الهام میشه که باید روی نقطه ضعف زیاد حرف زدنت کار کنی،باید پا رو ترسات بزاری و از شغلت بیای بیرون،بابد بری گواهینامه بگیری،باید از شریکت جدا بشی،باید مهاجرت کنی،باید از کلمات زشت دوری کنی،باید فلان رفیقات رو برای همیشه بزاری کنار،باید اینستاگرام رو حذف کنی،باید روی ترسات کار کنی و وقتی کسی ازت درخواستی نابجا داره صراحتا مخالفت کنی، باید اگه کسی بی‌احترامی میکنه همونجا جلوی جمع بهش بفهمونی که دفه دیگه نباید تکرار کنه و …

    یعنی بعد از اینکه تو 50٪اول رو کار کردی، 50٪ دوم که شامل تغییر شخصیت میشه بهت الهام میشه،بهت آلارم داده میشه و اینجاست که تو باید 50٪ دوم رو کار‌ کنی!

    چون تو تا زمانی که 50٪اول رو کار نکنی فهمت،ذهنت،قلبت،آگاهی ات،سم زدایی ذهنی ات در حدی نمیشه ‌که 50٪دوم رو کار ‌کنی!

    تو باید یک لیوان پر از آب ر. خالی کنی تا بتونی یک لیوان شربت توش بریزی!

    خوب این شد سهم تو از این مسیر!

    اما این چه ربطی به خواسته هامون داشت و چه ربطی که بدست آوردن شغل دلخواه، همسر دلخواه و… داشت!؟

    وقتی که تو 2 ماه،3 ماه این 100٪سهم خودت رو انجام بدی اینجای کار جهان میفمه که تو انسان مودبی هستی و کلمات زشت به کار نمیبری و به خودیه خود یا تو رو از کنار افراد بی تربیت دور میکنه،یا چنان قدرتی بهت میده که تو با اونها جایی نمیری و کم کم ارتباطت رو قطع میکنی

    وقتی تو شخصیتت بخاطر اون100٪ سهم خودت جوری تغییر کنه که برای خودت ارزش و احترام قائل باشی جهان آدمی رو که لیاقت تو رو نداره و همفکر و هم جهت با تو نیست رو از زندگیت میبره بیرون و کسی رو میاره تو زندگیت که قدر تو رو بدونه،کسی رو میاره تو زندگیت که با اشتیاق میاد خونه که تو رو ببینه و بگه بریم خرید کنیم بعدش با هم بریم قدم بزنیم و شام بخوریم!

    وقتی تو حتی کلماتی که به شوخی به دوستات میگفتی مثلا بجای اینکه اسمه دوستت رو صدا کنی تو بهش به شوخی و خنده میگفتی خنگوله اوسکل ،از این به بعد با احترام به دوستت بگی خوشگل خانم،لیوان رو برام بیار لطفا،قطعا کسی میاد تو زندگیت که بجای صدا زدنه اسمت بهت بگه جانه دل ممنون بابت غذات واقعا حال اومدم !

    ببین!

    کار کردن روی خودمون به این معنی نیست که من فایل گوش کنم ،کامنت بخونم اما دریغ از اینکه 1 دونه از نقطه ضعفام رو بزارم کنار!

    دریغ از اینکه یکی از ترسام رو باهاش رو برو بشم

    وقتی میگم ترس منظورم این نیست ‌که فردا بلند شی بری گواهینامه کمپرسی بگیریا!

    نه روبرو شدن با ترس در این حد که مثلا بری مغازه یه دونه چراغ بخری خودت چراغ خونه ات رو عوض ‌کنی!

    روبرو شدن با ترس یعنی اینکه اگه از ناراحت شدنه کسی می‌ترسی با اون ترست روبرو بشی و کاری که میدونی درسته رو انجام بدی!

    این کارها میشه سهم تو!

    معنیه این کارها یعنی کار کردن روی خودمون.

    من یه مثال برات میزنم!

    من دوست داشتم همسری داشته باشم که عاشق نظافت باشه و همیشه خونه رو تروتمیز کنه،بعد دیدم خودم آدمه خیلی شلخته و بی‌نظمی هستم!

    به قول استاد گفت آیا تو خودت اون آدم مناسبه هستی که میخوای اون آدم مناسبه بیاد تو زندگیت!؟؟؟

    من از اون روز به بعد خودم همه ی لباسهامو میشستم، خشک میکردم،اتو میکردم،تا میکردم میزاشتم تو کمد لباسیم،در مورد هممممه ی کارهام اینجوری شدم و بقدری این شخصیت رو در خودم تقویت کردم که الآن تو محل کارم الگوی نظم و تمیزی نظافت محل کارم هستم تو 35 نفره همکارم!!!

    جوری که بعد از 10 سال قالی اتاق رو انداختم بیرون و موکت نو خریدیم و …

    فقط و فقط خودم بانی این کار شدم!

    این میشه کار کردن روی خودمون و تغییر شخصیت و اون 100٪سهم خودم!

    حالا جهان چکار کرد!؟

    من ایینننقدر سهم خودم رو انجام دادم که همسر سابقم که می‌گفت من مگر جنازه ام رو از این خونه ببرن بیرون وگرنه نمیرم، خودش با پاهای خودش چمدونش رو جمع کرد و رفت و مهریه اش رو گذاشت اجرا!!!

    این میشه کار جهان که کبوتر با کبوتر ،باز با باز!

    اگه فکر میکنی کار کردن رو خودت یعنی فقط فایل گوش دادن و کامنت خوندن باید بگم این مسخره بازیه،این بادنجون واکس زدنه،این جاهلانه ترین کاریه که یه آدم میتونه انجام بده

    دقیقا مثله این میمونه که خانمه 2 ساعت نشسته پای برنامه ی آشپزی و نوشتن و نوشتن و…بعد میره نون پنیر میخوره!

    همین الانش اون کسی که الگوی ماست و داره جار میزنه که آقا تو فقط روی خودت کار کن و سهم خودت رو انجام بده و به پدرت،مادرت،زنت ،مملکت کار نداشته باش،همین آدم خودش شخصا کامنت شما رو منتشر کرد!

    فکر میکنی استاد عباسمنش چرا رفته قواصی یاد گرفته!؟

    مگه میخواد بره عملیات والفجر هشت!

    میخواد روی ترساش کار کنه،میخواد عزت نفسش رو ببره بالا

    فکر میکنی چرا میره خلبانی یاد بگیره و گواهینامه بگیره!

    میخواد خودش رو رشد بده،میخواد بزرگ بشه،میخواد بگه من اینقدر لیاقت و ارزش دارم که خلبانی کنم و از هیچکس کمتر نیستم!!!

    من یکی از نقطه ضعفام تایید گرفتن از دیگران و نظر دیگرانه!

    من ذهنم میگفت اینجا جواب کامنتشو نده چون ممکنه کم بازدید بخوره اما من برای کار کردن روی خودم عمدا جواب کامنتتون رو دادم!

    فکر می‌کنید چرا از نقطه ضعفم میگم چون میخوام روی خودم که کنم ‌که حرفه هیشکی واسم مهم نیست

    و وقتی شما 2،3 ماه با تعهد و جدیت روی این نقطه ضعفات کار کنی هم خودت قدرتی بدست میاری و زندگیت رک تغییر میدی و هم جهان این کار رو میکنه!

    من واقعا دیگه دوست نداشتم با همسر سابقم زندگی کنم

    به هیچ عنوان!

    اومدم و شروع کردم روی قانون کار کردن بعد از 1 ماه با تمامه وجودم که روی قانون کار کردم دیدم ایشون داده رفتارش و عملکردش خوب میشه با من!!!

    تا 1 هفته حالم بد بود و گیج بودم و شاکی بودم و نجواها میگفتن ابراهیم!

    اگر تو روی خودت کار کنی و در مورد همسر ایده آلت بنویسی شاید خواست خدا این باشه که همسرت تغییر کنه و تو باید باهاش زندگیت رو ادامه بدی اونوقت میخوای چکار کنی!؟

    یعنی یک دوراهی شدید برام ایجاد کرد و گفت خواست تو اینه که ازش جدا بشی،اگه خواست خدا این باشه که اون تغییر کنه و باهاش ادامه بدی چی!؟

    تا اینکه خدا گفت بلند شو بیا بینم چته!؟

    گفتم تو چته!؟

    بیچاره خدا!

    همیشه بدهکاره منه انگار اینجوری که من باهاش رفتار میکنم البته خودش میدونه که چقد دوسش دارم

    گفتم خدا جریان چیه!؟

    برنامه ات چیه!؟

    خدا گفت یه سوال!

    گفتم چی!؟

    گفت تا حالا شده تو چیزی از من بخوای و من بهتر از اون رو بهت ندم!؟

    گفتم انننصصافا نه !

    همیشه بهترین از اون چیزی رو که میخواستم بهم میدادی

    گفت یه سوال دیگه!؟

    گفتم چی!؟

    گفت بنظرت منی که خودم رو عادل معرفی کردم تو قرآن، اینقدر ظالم و زورگو هستم که تو رو مجبور کنم بگم خواسته من اینه که تو با این شخص زندگی کنی و تو بابد بسوزی و بسازی دیگه همینی که هست!

    گفتم نه !

    گفت خواسته ی تو ،خواسته ی من هم هست!

    من تو قرآن گفتم که به اندازه ی نخ نازک درون هسته ی خرما به کسی ظلم نمی‌کنیم!

    گفتم آره گفتی !

    گفت پس تو سهم خودت ر‌و انجام بده!

    شل نکن!

    بیا جلو !

    فقط ادامه بده و کاری نداشته باش!

    گفتم باشه

    و قلبم روشن شد و الآن 2 ماهه که از اون مکالمات میگذره و 1 ماه پیش شرایط جدایی و من و همسر سابقم داره فراهم میشه و به قول قرآن چه کسی از خدا خوش قول تر!!!

    در پناه خدای واحد

    دوست دارم خدا ممنونم که نوشتی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 93 رای:
  4. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام به دوست خوبم.

    سلام من رو به همسر خوبتون برسونید.

    خیلی سخته که از اوج با کله بخوری زمین و دوباره بلند بشی.

    اما شما تونستید این کارو انجام بدین.

    ببینید وقتی 1 بار سنگ،میتونه شیشه رو بشکونه یا بار دیگه هم میتونه این ‌کارو انجام بده

    وقتی خدا یه بار تونسته از جایی که فکرش رو نمیکنی زندگیتو تغییر بده و آدما رو بیاره تو زندگیت ،دوباره هم میتونه.

    یکی از مهمترین و زیباترین خصوصیاتی ‌که خداوند داده اینه که وقتی تو موارد مثبت و خیر و رشد میخوای حرکت کنی،سریع العجابه!

    یعنی خیییییلی زود کمکت میکنه و دستتو میگیره.

    در حدی که تو فقط بلند شی و گوشیو رو برداری اون یه قدم از تو جلوتره!

    من همیشه یه حرفی رو به خودم میزنم،اونم اینکه خدا همیشه سر کوجه وایساده تا تو رد بشی،خدا همیشه جلوتر از تو قدم برمی‌داره تا مسیرت رو هموار کنه.

    آرزوی بهترین ها رو براتون دارم و لطف کنید بازجوم برامون کامنت بنویسین تا ایمانمان قوی تر بشه.

    یکی از بهترین کارهایی که تو زندگیم کردم اینه که تو این حدودا 3،2 سالی که تو سایتم از همه ی مراحل زندگیم ،چالش ها،معجزات خدا،درخواستهام ،تو سایت ردپا گذاشتم

    دیگه ذهنم نمیتونه از یادم ببره!

    ذهنم نمیتونه انکار کنه!

    شما هم با نوشتن قدم به قدم از رشدتون هم به خودتون کمک میکنین هم به ما.

    در پناه خدای واحد موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  5. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    وقتی گفتی خدا گفت بنویس کولر خونه رو خاموش کردم که کوچکترین صدایی رو نشنوم و تمامه تمرکزم روی خوندن کلام خدا باشه.

    سعیده جان!

    من یه سوال دارم ازت لطفا جوابم رو بده و بدون از این لحظه هر روز منتظرم تا این جواب رو از شما بگیرم

    شما اون قسمت های متن رو که نوشتید (من لیاقت همسری رو دارم که …)از نوشته های من کپی کردید!؟

    یا بهتون الهام شد و نوشتید!؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  6. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام مجدد به خواهر خوبم.

    من کم از شما خوبی ندیدم،کم اشک من توسط کامنت های شما جاری نشده،شما بینهایت برا من قابل احترام و ستایش هستین

    چون ریشه ی وجودتون با توکل کردن و توحید جون میگیره

    من از اهواز تا همونجایی که نشستید به احترامتون سر خم میکنم چون اون قسمتی از وجودتون که روح خداوند درونشه بسیار بزرگ و نمایانه و هر اهل دلی رو به سمت شما جذب میکنه.

    من همیشه همیشه همیشه شرمنده ی دوستان گلم هستم که تو این سایت نهایت لطف رو بهم دارن که بهم امتیاز میدن،کامنت تحسین برانگیز می‌نویسن، تشکر می‌کنن اما متأسفانه مجال این نیست که از همه ی عزیزای دلم قدردانی کنم و این همیشه من رو بدهکار و مدیون دار دوستانم میکنه.

    من چند صد کامنت و دیدگاه تا حالا خوندم تو این چند سال اما هیچ کامنتی من رو به اندازه ی این کامنت شما من رو متحیر و متعجب و بخوام راستش رو بگم سردرگم نکرده!

    شما تصور کن قراره 3 روز دیگه با استاد عباسمنش تو پارادایس دیدار کنی و ساعت ها باهاش وقت بگذرونی، چقدر اون 3 روز لحظه شماری میکنی و هر دقیقه ساعت رو نگاه میکنی تا ببینی کی وقت دیدار میرسه!؟

    من هم همونجور بی تاب و بیقرارم تا شما جواب سوالم رو بدین و اینکه آیا از کامنتی که برام نوشتید همه ی کامت بهتون گفته شد یا مقداری از اون رو کپی کردین از روی کامنت دیگه ای!؟

    ممنون میشم این گره ذهنی که باعث شده 4 ساعت و تا الآن که ساعت 2:25 دقیقه ی شبه بیفرار باشم رو بهم جواب بدین.

    جلوی بچه های سایت قول میدم اگه جواب سوالم رو دادین ،هزینه ی لباس جشن مهمون من!

    ولی بلیط رفت و برگشت با زن داداشتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
  7. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    به الله قسم نمیدونم چی بنویسم برات!

    تو میدونی از اون شبی که برام کامنت نوشتی من چقدر گیجم!

    ببین!

    بزار واضح تو ضیح بدم

    تو کامنتی که نوشتی یه چیزایی بهت گفته شد که نمیتونم باور کنم!!!

    شاید خودتم ندونی چرا اینقدر اسرار کردم که چی شد که اوت کلمنت رو نوشتی اما رازش رو بهت میگم تا بدونی چه معجزه ای اتفاق افتاد!

    سعید جان!

    یه بابایی تو جنوبی ترین قسمت آمریکا، به اسم استاد عباسمنش 5 سال پیش یه فایل ضبط میکنه بعد از 5 سال میزاره رو سایت

    یه بابای دیگه به اسم ابراهیم تو اهواز جنوبی ترین قسمت ایران،بخاطر تضادهایی که تو رابطه با همسر فعلیش داره،دوست داره همسری بیاد تو زندگیش ‌که یک سری خصوصیات چهره،شخصیتی،مالی،رفتاری،دیدگاهی و… داشته باشه و اون خصوصیات همسر دلخواهش رو 3 ماه پیش ،به مدت 2 ماه شروع میکنه به تجسم کردن،نوشتن تو دفتر شخصیش،2 ساعت در روز پیاده روی و از خدا درخواست کردن که من لیاقت همسری رو دارم که فلان مشخصات رو داشته باشه

    خوب!

    بعد ابراهیمه میاد زیر فایل 5 سال پیش اون استاد کامنت مینویسه!

    بعد یه خانمی تو شمالی ترین قسمت کشور ایران،برای ابراهیم جواب مینویسه که خدا بهم گفته به ابراهیم بگو که

    (من لیاقت همسری رو دارم که عاشق منه،بینهایت به من احترام میزاره،متعهد به زندگیشه،چشم هاش فقط من رو میبینه،به غیر از من هیچ مردی به چشمش نمیاد!

    من لیاقت همسری رو دارم که با عشق برام آشپزی میکنه،با علاقه میز رو میچینه،با محبت با من غذا میخوره و قبل از من،از من تشکر میکنه و میگه خدا به مالت برکت بده!

    من لیاقت همسری رو دارم که عاشق قرآنه،از گوش دادن به صوت قرآن لذت میبره،میتونم ساعت ها باهاش درمورد خدا،قرآن و آیه ها و کلمات توی آیه ها باهاش حرف بزنم!

    من لیاقت همسری رو دارم که توحید،اصل و اساس زندگیشه،و تموم تلاشش رو میکنه که توحید رو درعمل اجرا کنه!

    من لیاقت همسری رو دارم که دوست داره تموم وقتش رو با من بگذرونه،دوست و رفیق و خانواده و فامیلش منم!

    من لیاقت همسری رو دارم که درعین یک رابطه ی عاشقانه،بهم وابسته نیست،و اگر نیاز به تنهایی با خدا داشته باشم نتنها بهم اجازه ش رو میده که مشتاقه این تنهایی و عشق بازی با خداست!

    من لیاقت همسری رو دارم که به ندای قلبم ایمان داره و اگر بهش بگم قلبم میگه بریم فلان جا،یا قلبم میگه الان ازین مسیر بریم،با اشتیاق استقبال میکنه!

    من لیاقت همسری رو دارم که تو پیشرفت های مادی با من همراهه و انسان مولد و پولسازیه،نتنها احتیاج به حمایت من نداره،بلکه خودش یک خانم موفق و ثروتمنده!

    من لیاقت همسری رو دارم که در عین زیبایی صورت،سیرت زیبا داره،با خودش و جهان اطرافش در صلحه و آرامشش حتی از من هم بیشتره!

    من لیاقت همسری رو دارم که با من و خواسته های من هماهنگه،بال پرواز منه و نیازی نیست من چیزی رو ازش بخوام که اونطور رفتار کنه،بلکه از قبل خودش این شخصیت و این ویژگی هارو داره!

    من لیاقت همسر توحیدی رو دارم که پا به پای من برای بندگی الله مشتاقه،برای رشد شخصیت،برای رشد و پیشرفت معنوی و بالا رفتن مدارهامون همیشه تلاش میکنه و عاشق زندگی هدایتیه!

    من لیاقت همسری رو دارم که انسان شکرگزاریه،از دیدن یک پرنده،از شنیدن صدای آبشار،از یک دوچرخه سواری ساده،از یک پیاده روی دونفره،از یک سفر کوتاه یک روزه،با تموم وجودش سپاسگزاری میکنه،طوری که انگار تموم دنیا رو بهش دادن!

    من لیاقت همسری رو دارم که تا لحظه ای که زنده م باهاش توی این دنیا خوشبختی رو تجربه کنم،انقدر لذت ببرم که زمانیکه وقت رفتنم به آغوش خدا رسید به خدا بگم بریم!من تموم خوشبختی های دنیا رو تجربه کردم و آماده ی برگشتن به آغوشت هستم!)

    سعیده جان!

    به الله واحد قسم !

    وقتی 2 تا خصوصیات اولی که نوشتی من لیاقت همسری رو دارم که …

    اشک از چشمانم سرازیر شد اما بعدش که ادامه ی خصوصیاتی که نوشتی رو خوندم ضد حال خوردم و حالم گرفته شد و پکر شدم گفتم این چیه!

    این خو رفته از کامنتهای خودم ،خصوصیات همسری که نوشته بودم رو برام اینجا کپی کرده و با بی‌میلی تقریبی ادامه کامنتت رو خوندم

    بعد گیج شدم گفتم من یادم نمیاد به این شفافیت تو سایت از خصوصیات همسر ایده آلم نوشته باشم!؟؟؟

    یعنی چی!؟

    ببین من گیج شده بودم!

    از یه طرف تمامه نوشته هات در مورد اون خصوصیات چیزهایی بود که من 3 ماه تو دفتر شخصیم دددقیییقا شبیه 90٪رو من نوشته بودم،از اونور میدیدم من تو سایت ننوشتم این یعنی چی!؟

    خلاصه دلم طاقت نیورد شروع کردم به خوندن جوابهایی که تو عقل کل و دیدگاه ها و فایلها دادم

    دیدم من هیچ جا ننوشتم که همسری برام قرار بده با این خصوصیات!

    پس سعیده از کجا این خصوصیات دلخواه من رو نوشت!

    میدونی عجیب تر چیه!؟

    اینه که هر کسی به سبکه نوشتن داره!

    من تو یادداشت‌های گوشیم و تو دفترم ددددققققیییییقققققاااااا همونجوری مینویسم که تو نوشتی

    (من لیاقت همسری رو دارم که …)

    سعیده حالا چکار کنم با تو!

    چکار کنم با خدای تو!

    با آیات قرآنی که ننوشتی چکار کنم!

    سعیده اگه بعد از این معجزه بی ایمان بشم به خدا چکارکنم کنم!

    اگر مشرک بشم چکار کنم!

    بگم ندیدمت!

    بگم نبودی!

    بگم جوابمو ندادی!

    اگه اون دنیا گفت اونجوری که خواستم نبودی چی!؟

    اون که خیلی بهتر از اون چیزی بود که من انتظار داشتم!

    سعیده مگه میشه من تو دفترم 3 ماه پیش بارهاو بارها بنویسم در مورد خصوصیات همسر دلخواهم بعد تو همونارو بیای برا خودم بنویسی!

    زمان میبره حضمش

    زمان میبره!!!

    من نمیدونم از تو تشکر کنم،

    نمیدونم چی بگم

    واقعا حرفی رو انگشتام نمیاد

    فقط بدون سر حرفم هستم

    یه دست لباس جشن،طلبت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 95 رای:
  8. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام خدمت دوستان ماهم ،آقا مجید و لیلا خانم کشاورز.

    من چند روز پیش سوال شما رو خوندم اما واقعیتش شرایطش رو نداشتم جواب بدم گفتم تا فرصت مناسب.

    ببینید اینکه میگم شب و روز تجسم میکردم نه منظورم این نیست که همه ی زندگیم شده بود تجسم و زندگی کردن تو دنیای خیالی.

    مثلا میومدم خونه میدیدم خونه شلخته است،یا اینکه همسر سابقم خون نیست، یا اینکه با بی‌میلی میرم خونه،خوب!

    تجسم میکردم و تو قلبم میگفتم خدایا شکرت عزیز دلی آوردی تو زندگیم که مشتاقانه تو بالکن خونه ایستاده منتظر و از بالا داده نگاه میکنه که من کی میرسم و با عشق و محبت بهم سلام کنه.

    یا اینکه میگفتم خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که نظم از مهمترین و بارزترین خصوصیات شخصیتیش هست،یا اینکه 2 ساعت قدم میزدم ‌و تجسم میکردم که خدایا سکرت عزیز دلی آوردی تو زندگیم که وقتی میریم روستا،میگه شب رو تخت بیرون بخوابیم، و وقتی درآر میکشیم،با حیرت نگاه آسمون میکنیم و ستاره ها و ماه رو میبینیم و بهم میگه ابراهیم!

    در مورد آسمون و ستاره ها خدا قرآن چی گفته!؟

    این تصویر تو رو یاد یاد میندازه!؟

    بعد بهش میگم خدا میگه به آسمان نگاه کنید که بدونه هیچ نقص و خللی آفریده شده و ستاره ها را برای زینت آسمان قرار داده!

    یا یه جای قرآن خدا میگه آیا به آسمان نگاه نمی‌کنید که چگونه گسترانیده شده است!؟

    و…

    و من و عزیز دلم از سدت این عشق،این نزدیکی به خدا اشک از چشمامون جاری میشه و سکوت میکنیم و تو دلم میگم خدایا شکرت که کسی رو آوردی تو زندگیم که حرفاش باعث میشه باتو صحبت کنم و تو رو یادم میندازه!

    این چیزایی که گفتم چند لحظه ای مکالمه ی خودم و خدای خودم و تجسمم بود.

    یا اینکه وقتی خوابم میومد اما نه خیییلی زیاد و با ید ییییه ذره تلاش میکردم تا خوابم ببره،صدای موج دریا رو با موبایل پلی میکردم و چشمامو میبستم و تجسم میکردم که با عزیز دلم نشتیم ‌کنار دریا و بدونه هیچ حرفی فقط داریم نگاه دریا میکنیم ‌و عزیز دلم سرش رو گذاشته رو شونه ام و اشک عشق به خدا از چشمامون آروم آروم میریزه و هم من میدونم اون چرا اشک میریزه هم اون میدونه چرا اشک میریزم.

    و تو قلبمون داریم عظمت خدا رو برای آفرینش این دریا تحسین میکنیم، دا یم تو دلمون شکر خدارو بجا میاریم برای این فضا،از ترس قدرت ابهت خدا نه میتونه این دریا رو کنترل کنه احساس ضعف میکنیم در برابر قدرتش و اشک میریزیم و گاها 1 ساعت این تصاویر رو تجسم میکردم.

    اینکه میگم شب و روز منظورم اینه روزی 3،2 ساعت تجسم میکردم اما تجسمی که از احساس لمس کردنش ذوق میکردم و کلللا خواب از سرم می‌پرید یا اینکه ه اسم نبود و کللللی تند تند راه میرفتم و خودم هواسم نبود.

    این از این

    اما در مورد اینکه گفتین جوری با خدا صحبت میکنین که انگار روبروتون نشسته باید بگم منظور من این نیست که به صدایی می‌شنوم

    ببین آقا مجید!

    بخوام خیلی ساده بگم هرچقدر سیمت بیشتر وصل باشی،صداشو واضح تر میشنوی و بهتر عمل میکنی

    هر چقدر بیشتر تو باغ باشی بیشتر بهش نزدیکی و صداشو واضح تر و بلند تر میشنوی.

    وقتی خدا باهام صحبت میکنه با صدای خودم و با دهن خودم باهام صحبت میکنه!

    و فقط وفقط میگه بلند شو بریم پیاده روی تا بهت بگم چکار کنی،بهت بگم ب نامه ات چیه.

    به عزت خودش قسم آخرین بار که با یک شخصی قدم زدم و ازش راهنمایی خواستم ویا خواستم باهاش وقت بگذرونم واسه لذت بردن،یا اینکه برم کافه ای،پارکی جایی بشینم، فکنم بیشتر از 6 ،7ساله که میگذره حالا چون قسم خوردم جز چند روز پیش با همکارم برای مراحل طلاق بع ساعت قدم زدم.

    فکر میکنی چرا!؟

    چون کی بهتر از خدا باهات حرف بزنه

    کاش میشد به بار فایل صوتی خودمو خدارو بزارم تو سایت!

    یه دختر عمه دارم وقتی یه قسمت هایی از مکالمه ی خودمو خدا رو میگم می‌ترسه میگه بسته دیگه باتو خو کاری نداره خشمشو سر من خالی میکنه!

    اینقدر که من بالازور خدام بعضی وقتا.

    یه جوری طلبکارشم انگار من اونو آفریدم!!!

    یه واقعیتی هم بگم اونم اینکه خدا خیلی با ادبه!

    بخدا جدی میگم!

    تا وقتی در خونتو باز نکنی،پاشو نمیزاره تو خونه ات،احترامت رو خیلی نگه میداره

    دیدی داری با یکی دیگه حرف میزنی در مورد ماشین یکی دیگه از اونور میپره وسط حرفت تز میده!

    خدا اینجوری نیست!

    تا ازس نپرسی جوابتو نمیده!

    تا ازش نخوای بهت نمیده!

    خودش تو قرآن گفته!

    گفته به یادم باشید، تا به یادتان باشم!

    دیگه چقدر واضح تر از این!

    تا وقتی آشغالهایی مثله عصبانیت از اینکه چرا من بابد جای همکارم بیشتر کار کنم،چرا حقوقم رو 700 هزار تمن کمتر کردن،چرا تو این مملکت خراب شده یه جاده ی درست نداریم، خاااک تو سر بیشعورت کنم با این رانندگیت که شعور نداری راهنما بزنی بعد بپیچی…

    تو سرو کله مون میچرخه، خدا کجای قلب و زندگیمون جا داره!

    امشب خواستم برم کیانپارس ،نشستم تو تاکسی،بهم گفت برو فلکه ساعت رفتم تو یه تاکسی دیگه نشستم، راننده‌ بعد 10 دقیقه گفت پیاده شو مسافر ندارم میخوام برا یه منطقه دیگه مسافر بزنم گفتم چشم(تو قلم گفتم سپردم به خدا که امشب کجا برم واسه قدم زدن)رفتم سر جاده ایستادم رفتم یه جایی که اصصصلا برنامه ام نبود بعد از یکی دو ساعت نشستم تو یه پارکی روبروی یه آبشاری بود و اینقدر محو تماشای اون آبشار شدم یه نسیمی هم میومد کییییف کردم یهو اشکام از چشام اومدن پایین

    چون خدا به حرفی بهم زد خجالت کشیدم ازش

    گفت میدونی چقدر پمپ و لوله کشی برای یه آب نمایی که 10 متر میره بالا و حوضش کلا 8 متره هزینه و برنامه ریزی شده!؟

    اینو مقایسه کن با بارونایی که من از آسمون، از اوووووون ارتفاع به وسعطت کله چند شهر نازل میکنم!

    گفتم خدایا منو ببخش که تو رو نمیبینم!

    منو ببخش که زیبایی هات رو نمیبینم!

    چشمم رو بازرکن به روی زیبایی هات!

    قلبم رو باز کن به روی نعمت هات!

    مگه چیزه بدی ازت میخوام!

    کمکم کن تو رو ببینم!

    و این برکت امروز من بود!

    تازه یادم اومد!

    صبح که خواستم برم سرکار گفتن خدایا چشمامو اشک بار کن از ارتباط با خودت!و اون هم جوابمو داد!

    میدونی تهه حرفم چیه!؟

    تو قلبه تو یا جای خداست،یا جای حاشیه هاست!

    امکان نداره این دوتا کنار هم باشن!

    یه دعا میکنم تو قلبت برام آمین بگو!

    خدایا اینقدر عمر بهم بده تا به هرکی که من رو میشناسه چه تو سایت چه تو آدمای اطرافم،تو رو تو زندگی من ببینن و بهت ایمان بیارن!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 65 رای:
  9. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام به همه ی عزیزای دددلم

    خانم پهلوان عزیز،ممنونم بابت لطفتون و دعای خیرتون.

    در جواب دوست خوبم نفس آریان که فرمودند چجوری میشه که بشه آدم به خدا وصل بشه!؟

    ببین!

    بحثه ارتباط خدا یه جسارت خیلی قوی میخواد،یه جدیت خیلی محکم میخواد،یه اراده ی خیلی ریشه دار میخواد،یه تعهد خیلی بالا میخواد.

    نمیخوام بگم ‌آره سختیه ارتباط برقرار کردن با خدا و اینقدر بهش نزدیک شدن ها!!!

    نه اصلا منظورم این نیست ولی حرفه من همیشه اینه که تو زندگی روزمره ی ما یک سری مسائل پیش پا افتاده هست که خیلی دلمون میخواد که انجامش بدیم اما اگه اونها رو انجام ندیم به خداونده وصل میشیم و کی میشه که اون حاشیه هارو انجام ندیم!؟

    زمانی که خدارو بشناسیم که چققدر مارو دوست داره،چقدر قدرتمنده چقدر میتونه جای همه رو تو زندگیت بگیره!

    ببینید من شاعرم!

    شماره ی خیلی از اساتید موسیقی مثل استاد محمد معتمدی،رضا صادقی، رضا بهرام،سالار عقیلی،علیرضا قربانی،عرفان طهماسبی و…رو دارم تو گوشیم،به هرکدومشون هم که زنگ زدم گفتن شعراتو واسمون بفرست که اگه اوکی بود بخونیم و…بماند که چقدر از خواننده های دیگه به راحتی میتونم باهاشون کار کنم چون من یک استعدادی تو موسیقی و شعر دارم که کمتر از کسی حقیقتا دیدم مثلا یکی از کارام میگه که:

    ای باعث شب های دلگیر و پریشانی/ای آنکه معشوقی و این را هم نمیدانی/عطر نفس هایت جهانم را جلا بخشید،گویی که از جنس گلاب شهر کاشانی/وقتی نگاهم میکنی دلشوره میگیرم/انگار از نسل علیحضرت رضاخانی/

    یا اینکه یه جایی رفتم کلاس دف و استاد اون آموزشگاه دیدم انگار یه مقدار فضای بین ما به سمتی میره که نباید ،من 1 روز بعدش کلللا از اون سیستم اومدم بیرون و تمام

    یا اینکه چند روز یوتیوپ نگاه میکردم و دیدم که نگاه کردن کلیپ های یوتیوپ داره تمرکزم رو از این ارتباط برمی‌داره گذاشتم کنار،امشب من عروسی دعوت بودم حتی مرخصی هم گرفتم که برم اما دیدم اگه برم عروسی حتما شب میرم خونه ی یکی از بستگان و تا فردا ظهر باید اونجا باشم و قطعا درمورد طلاقم با همسرم صحبت پیش میاد و احتمالا من نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم و ورودی نامناسب دریافت میکنم‌،و کلللا نرفتم عروسی

    حالا این محدودیت ها رو چرا برای خودم گذاشتم!؟

    چون همه ی اینهارو قلبم و لون خداهه بهم گفت!

    حالا شاید یکی اینجوری فکر کنه که عه!

    اگه اینجوریه که آدم خودشو زندان میکنه ،با کسی نمیتونه ارتباط قرار کنه!محدود میشه !این که نشد زندگی!

    نه اصلا اینجوری نیست!

    میدونی چرا در حال حاظر قلبم میگه نباید بری سراغ ترانه نوشتن برای خواننده های معروف!؟

    چون تو مهههمترین دلیل برای نفس کشیدنت ارتباط با خداست و اگه اون ارتباطه نباشه زندگی برات تموم شده است درسته!گفتم آره.

    گفت تو در حال حاظر بقدری توحیدت قوی نشده که وقتی اشعارت رو خواننده های معروف بخونن مشرک نشی و از من جدا نشی!

    دیدم راست میگه!و وقتی که له حرفش گوش کنم میدونی چی میشه!اتفاقی که 3،2 ماه پیش برام افتاد میوفته!

    من 3 سال بود که هیچ شعری ننوشتم و از نظر ذهنی هیییچ آمادگی نداشتم یه شب خدا گفت برو تو یاداشت های گوشیت شعر بنویس!

    گفتم نمیتونم من سالهاست هیچی ننوشتم مغزم کلمات رو نمیتونه بچینه!گفت من میگم تو بنویس، با نهایت بی انگیزگی رفتم تو یاداشت های گوشیم که انگشتانم به خدای واحد بدونه 1 لحظه مکث و فکر کردن شروع به حرکت کردن کرد روی کلمات روی گوشی و نوشت:

    قل هوالله واحد گفتم زبانم باز شد/عشق بین ما فقط با این کلام آغاز شد/اشک من از آنچه بین ما گذشت آگاه بود/چشم من ،بر روی زیبای نگاهت باز شد/همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام/فوق ایدیهم یدالله گفتی و دل باز شد/رخت نو بر تن کن ای درویش و دل را تازه دار/مه جبینی تازه و صبحی دگر آغاز شد/یوسف از زندان برون آیی و دلت را تازه کن/گفت الیس الله بکاف بعبده، زندان باز شد/

    یعنی من بدونه لحظه ای مکث این شعر رو نوشتم و بعدش بهم گفت همونجور که به محمد گفتم اقرا! بخوان و محمد گفت من خواندن بلد نیستم و گفتم اقرا بسم ربک الذی خلق و شروع کرد به خوندن،به تو هم وقتی گفتم بنویس من بودم که انگشتانت رو حرکت دادم.

    این شعر خودش به کتاب پعنی داره.

    ببین شعر با توحیدی ترین توحیدی ترین آیه ی قرآن شروع میشه!

    بگو خدا یکی ست!

    در ادامه وقتی که میگی خدا یکی ست در ادامه میگه حالا که پذیرفتی خدا یکیه و ایمان داری به یکتاپرستی،حالا میتونی با من صحبت کنی و زبانت میتونه بامن صحبت کنه(قل هوالله و احد گفتم،زبانم باز شد)بعد میگه حالا که باور داری تنها من هستم خدای یکتا از این جا به بعد عشق و رابطه و ا تباط بین من و تو شروع میشه و تنها و تنها راه ارتباط بین من و تو همین 1 این است برای همین در ادامه گفت(عشق ، بین ما فقط،با این کلام آغاز شد)وقتی این بین رو نوشتم اشکام از چشمام سرازیر شد از این ارتباط نزدیک با خدا و بیت بعدی گفت(اشک من،از آنچه بین ما گذشت آگاه بود)در ادامه قلبم خدارو لمس کرد و بهش نزدیک شدم که منی که شعر نمیخواستم بنویسم چجور خودشو نشونم داد و د ادامه گفت(چشم من،بر روی زیبای نگاهت باز شد)در ادامه میگه تا زمانی که درگیر نگرانی برای رفتار زنم،حرفه مردم،ترسه از قضاوت کردن،تلاش برای تأیید شدنه دیگران بودم، آرامش نداشتمو در گیر و دار حاشیه ها بودم و میگه(همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام)و اشاره میکنه به آیه ی قرآن که میگه دست خدا بالاترین دست هاست،نگران چیه آدما هستی!مگه اونا این جسم رو به تو دادن،چشمایی که داره میبینه رو کی بهت داده،نگرانه چیه مسئولت هستی!لون چکاره است!لون با یعنی دل‌درد نمیتونه سرپای خودش بمونه ،ممکن بالاترین همه ام!دست من بالاترین دست هاست و وقتی این آیه رو پذیرفتم که دست تو بالاترین دست هاست، منی که مثله مرغی پا بسته کنج قفس بودم، مثله پرنده ی باز رها شدم و جالب اینجاست پرنده ی باز سریعترین موجود دنیاست که سرعتش تا 320 کیلومتر میرسه! و در ادامه ی شعر میگه(همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام، فوق ایدیهم یدالله گفتی و دل باز شد)بعد میاد میگه که از این به بعد دیییگه ناراحت نباش،رفتارهای شرک آلودت رو بزار کنار،خودتو تغییر بده کلامت رو با دیگران تغییر بده طرز تفکر رو عوض کن و یه آدمی دیگه شو(رخت نو بر تن کن ای درویش و دل را تازه دار)از این به بعد همه ی خداهاتو بزار کنار من رو عبادت کن،فقط من رو ستایش کن و از حالا به بعد هرچی بوده تموم شده ،دوباره شروع کن(مه جبینی تازه و صبحی دگر آغاز شد)بعد میاد اشاره میکنه به حضرت یوسف تا بهم بگه میدونم که نگرانی ها،نقطه ضعف هات و عادت‌های گذشته باعث میشه مشرک بشی اما من باز دارم بهت میگم بالاترینم، اگر هم اشتباه کردی و مشرک بودی اول اینکه به خودت ضربه زدی دوم اینکه نگران نباش من میبخشمت کو اشاره میکنه به حضرت یوسف که شرک میورزه و از دوست هم سلولیش میخواد که بره پیشه پادشاه مصر و میگه سفارش من رو به پادشاه‌ مصر کن و خدا بخاطر این شرکش چند سال دیگه تو زندان نگه ش میداره اما وقتی که یوسف توبه میکنه آزاد میشه(یوسف از زندان برون آیی و دلت را تازه دار)و میگه که چرا به من نگفتی آیا من برای اینکه تو رو از زندان زلیخا بیرون بیارم کافی نیستم!؟

    منی که تو رو زمانیکه تو چاه بودی نجاتت دادم حالا چی شده که فکر میکنی نمیتونم تو رو از زندان آزاد کنم!؟ و اشاره میکنه به آیه ی قرآن که میگه ،آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست!؟بله کافی هست و ما نجاتش دادیم!(گفت ،الیس الله بکاف بعبده،زندان باز شد) و چند بیت دیگه هست که الان حضور ذهن ندارم.

    این شعر از عجیب ترین شعر هایی ‌بود که من نوشتم از لحظه ی شروع تا پایانش چجور میسه که چند آیه ی عربی رو بشخ تو یه عزل به این سادگی کنار هم قرار داد!

    خوب!

    حالا من وقتی یه همچین شعری رو نوشتم چجور میتونم چشمم رو روی این توحید ببندم و برای اینکه دیییگران من رو تأیید کنن و بگن وواااو ابراهیم با رضا صادقی ،با سالار عقیلی و …کار کرد و ترانه سرا شون بوده!

    من خدارو با رضا صادقی عوض نمی‌کنم و البته !

    البته اینم بگم این نیست که هیچوقت اینکاررو نکنم ها!

    زمانی وارد عرصه ی موسیقی میشم که تو ولم اعتبار این هنر رو بدم به خدای واحد خودم!

    من خودم میدونم اگه اینکارو در حال حاظر انجام بدم میگم ممممن بودم منو نگاه کنین !!!

    و تا زمانی که دوره ی احساس لیاقت رو شخم نزنم این کارو نمیکنم،تو بعضی از جشن ها میرم میبینم خواننده داده اشعار منو میخونه بدونه اینکه اصلا من اون شعر رو بهشون داده باشم و هیچ اسمی هم ازم نمی‌برن تنها کاری که می‌می‌کنم سکوت می‌کنم میگم راحت باشین فعلا ،یا یه آهنگ میاد بیرون میبینم شعره من رو خواننده رفته خونده میگم چرا بدونه اجازه من اینکارو کردی!

    با عذرخواهی و …میگه ببخشید الان کلیه هزینه کردیم و زمان گذاشتیم اجازه ی پخش بده میگم باشه تو هم برو

    دوست مهربونم!

    من اگه این چیزا رو با قاطعیت میزارم کنار،فقط به یه دلیله یه پله بالاتر از آدما رو دیدم اونم کمتر از اندازه ی یک سر سوزن!

    من چون درگیرو دار جدایی از همسر سابقم بودم،برای کنترل ذهنم رفتم کلاس دف حدودا 4 جلسه ی نیم ساعته و دیگه کلا نرفتم،بعد از 3 ماه استادم پیام داد که استعداد برتر شناخته شدی از طرف شرکت میخوان ازت تقدیر و تشکر کنن، تو مسیری که داشتم میرفتم یه میگه به آسمون کردم آسمون صاااافه صاف بود خدا بهم گفت اون آیه ی قرآن رو یادته که بهت گفتم(آیا به آسمان نگاه نمی‌کنید که بدونه هیچ خلل و نقصی گسترانیده شده!؟)یا اون ایه که میگه(آیا نگاه نمی‌کنید که آسمان بدونه هیچ ستونی بنا نهاده شده!؟)گفتم خوب!

    گفت ببین ابراهیم!

    اگر تو بخوای یه سقف بسازی مگه نه بابد چند تا ستون براش بزاری!؟

    گفتم آره

    گفت ولی نگه کن!من آسمون به اییییین بزرگی رو بنا کردم ولی هیچ ستونی نداره!

    پس باور کن من مثله شما نیستم که زمانی که بخوام کاری رو انجام بدم نیاز به یه شرایط خاصی داشته باشم ،یا نیاز به یک سری ابزار داشته باشم!

    من میتونم کاری کنم که فارق از قانون دادگاه و …تو یکی دوماه طلاق بگیرید!

    من میتونم بدونه اینکه کسی کاری کنه اون عزیزه دلی که دوست داری با اون مشخصات دلخواه بیاد تو زندگیت!

    من به من ایمان بیار و اشک بود که تأیید میکرد کلام خدارو!

    عااااح

    چی بگم!

    میدونی این روزا تنها چیزیکه بهم میگه اینه که از حاشیه ها دوری کن اگه توحید رو میخوای!

    من حقیقتش نظر شخصیمو بخوام بدم زمانی میتونم به توحید برسم که دوره ی احساس لیاقت رو زندگی کنم!(برای من اینجوریه بقیه رو نمیدونم!)چون دوره ی احساس لیاقت تو رو از همممممه ی حاشیه ها میبره!

    تو رو از درون تنها میکنه با خدای خودت!

    تو رو به جایگاهی میرسونه که هییییچکس به اندازه ی پوست پیازی برات مهم نیست!

    مهم نبودن نه به منظور بی ارزش بودن!

    نه!

    یعنی اینکه بقدری قدرتمند میشی که دیگران میتونه میشن تو از درون به جایی وصلی که رشد کردی.

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 66 رای:
  10. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    سلام دوست خوبم.

    اینکه از این 40 خواسته تون نمیدونین اولویتتون چیه،کدوم رو اول کار کنین بخاطر اینه که شناخت کامل رو خودتون ندارین.

    من میدونم اولویت واسه زندگی لذت بخش تفریح کردنه مثلا برم قایق رانی،برم اسب سواری برم استخر،درسته دوست دارم دندونامو کامپوزیت کنم اما در حال‌حاضر اولویتم تفریحاتمه.

    شما هم باید به شناخت برسید و بجای اینکه 40 مورد رو همزمان بخواید بهش برسید 3،2 مورد کلیدی رو روش کار کنید،مثلا رشد احساس لیاقت و عزت نفس

    یا اینکه ایجاد یه کسب و کار و درآمد، یا اینکه ایجاد آزادی واسه خودتون،یا اینکه پا گذاشتن رو ترسهاتون.

    نمیشه همزمان 40 مورد رو پیش برد من د ر هر یک سال فففقط 1 هدف یا نهایتا 2 هدف رو انتخاب می‌کنم و روش کار میکنم مثلا اهداف امسالم عزت نفس و روابطم بود.

    مورد بعدی اینکه نوشتن هیییییچ تأثیری نداره حای اگر روزی یک دفتر 100 برگ شکرگزاری بنویسی و از خواسته ات بنویسی مگر اینکه در موقع نوشتن همون چیزی که داری در موردش مینویسی احساس ذوق و شور و شعف و احساس خوب درونت ایجاد کنه،مثلا تو بیا 1 صفحه در مورد این بنویس که یه دونه لیمو ترش زززد و تازه رو پوست گرفتم کاملا تمیز و و از وسط نصفش کردم و یه کم نمک زدم بهش و نصفه اون لیمو ترش رو گذاشتم تو دهنم و با دندونام لیمو ترش رو فشار دادم و …

    میبینی!

    وثنی اینقدر شفاف بنویسیزو همزمان با نوشتن ،در رابطه با اون نوشته ات احساسش کنی این یعنی که اکنون نوشتنه تأثیر گزاره و تو رو به خواسته ات میرسونه.

    در رابطه با نشونه ها هم باید بگم که وقتی که ما روی خودمون کار میکینم هر اتفاق و تغییر کوچیکی نشان دهنده ی بهبود و نتیجه ی عملکرد ما از این مسیره

    تنها راه تغییر زندگی حرفه آشغالهای شخصیتی خودمونه و بهبود خودمون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای: