live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق

برای من، آگاهی های این live، یکی از متحول کننده ترین و تنظیم کننده ترین آگاهی ها بوده که مرا با خواسته ام در هماهنگی قرار داده و به سمت تحقق آن هدایت کرده است. وقتی به این live هدایت شدم و پای آگاهی های این فایل نشستم. آنقدر آگاهی های این فایل هدایت کننده بود، آنقدر اصل اساسی خلق شرایط دلخواه را به یادم می آورد و آنقدر فرکانس هایم را در جهت خواسته هایم تنظیم می کرد که تصمیم گرفتم این آگاهی ها را در سایت با شما دوستان عزیز به اشتراک بگذارم.


منابع مرتبط با این فایل: 

قدم دوم | دوره 12 قدم

دوره قانون آفرینش بخش 3 | قدرت تجسم خلاق

ما به عنوان انسان، از توان فیزیکی محدودی برخورداریم اما نیروی ذهنی بی انتهایی داریم. قدرت فیزیکی انسان از بسیاری از حیوانات کمتر است اما آنچه تفاوت اساسی بین انسان و سایر موجودات ایجاد کرده، قدرت خلق ذهنی این موجود است که توانایی ای بی انتهاست. توانایی که باعث شده انسان موجوداتی را به خدمت خود در بیاورد که از نظر قدرت فیزیکی، بارها و بارها از انسان قویتر هستند.

ما موجودات خالقی هستیم که با توانایی خلق شرایط زندگی خود به دنیا آمده ایم. منظور از توانایی خلق این است که ما می توانیم با جهت دهی آگاهانه افکارمان به سمت آنچه می خواهیم، فرکانس آن را به جهان ارسال کنیم و جهان نیز طبق قوانین بدون تغییر خداوند، اساس آن فرکانس را در تجربه زندگی ما بازتاب می دهد. متاسفانه ما اکثراً از این توانایی بر علیه خود و در جهت ناخواسته ها استفاده می کنیم یعنی ما اکثراً آنچه را در ذهن خود تجسم می کنیم که نمی خواهیم رخ دهد یا می ترسیم رخ دهد. همچنین افراد زیادی “تجسم” را با “توهم” اشتباه گرفته اند. این سوء برداشت درباره “قانون تجسم خلاق” باعث شده خیلی از ما به بهانه واقع بین بودن، این توانایی درونی نامحدود را دست نخورده باقی بگذاریم.

استفاده از قدرت تجسم خلاق به معنای یک گوشه نشستن و تجسم کردن نیست. زیرا ایمانی که عمل نیاورد، حرف مفت است. وقتی شما این نیروی درونی خلاق را با استفاده از “تجسم خواسته” فعال می کنی، قطعاً به ایده ها و راهکارهایی دسترسی پیدا می کنی که اجرای آنها و اقدام عملی در راستای آنها، خواسته مد نظر را از نظر فیزیکی وارد زندگی شما می کند. اما برای رسیدن به آن مرحله، اول باید به قول خداوند ایمان به غیب را در عمل اجرا کنی تا دسترسی شما به آن ایده ها باز شود. 

تجسم خلاق” یعنی جهت دهی آگاهانه افکار بر خواسته و تمرکز بر آن. منظور از تمرکز بر خواسته یعنی پروراندن هر فکری درباره آن خواسته در ذهن است که شما را درباره آن خواسته به احساس خوب، احساس امید، احساس اطمینان و یقین می رساند و در این احساس نگه می‌دارد. در واقع ریشه اصلی تجسم، ایمان به غیب است. یعنی ایمان به نتیجه ای که از نظر فرکانسی به آن باور داری با اینکه هنوز در تجربه فیزیکی شما ظاهر نشده است.

“تجسم خلاق” یعنی استفاده آگاهانه از قدرت افکار برای ارسال فرکانس خواسته به جهان. زیرا ما در جهانی زندگی می کنیم که به فرکانس های ما پاسخ می دهد. ارسال جنین جنسی از فرکانس، موجب می شود تا جهان راههای دسترسی به آن خواسته را برای ما باز کند و ما را در مدار دریافت آن خواسته قرار دهد. این یعنی هدایت.

بزرگترین مانع ذهنی ما در برابر دریافت خواسته هایمان این است که باور نداریم آن خواسته برای ما امکان پذیر است با اینکه با تمام وجود آن خواسته را می خواهیم. این باور ما را در مسیر خلاف جهت با خواسته قرار می دهد و به همین شکل، تمام تلاش های ما در مسیر خلاف جهت با خواسته، هرز می رود و تعجب می کنیم از اینکه چرا با وجود این همه تلاش، به خواسته خود نرسیده ایم. 

در واقع ذهن ما به خاطر باورهای محدودکننده‌، همیشه در برابر امکانِ داشتنِ خواسته ها مقاومت دارد. به همین دلیل نیز عمده تلاش هایش خصوصا در اولین قدم ها این است که با پر رنگ نشان دادن موانع پیش رو، ما را وادار به پذیرفتنِ محدودیت ها کند تا جایی که بی خیال آن خواسته شویم و برایش قدمی برنداریم. 

در چنین شرایط ذهنی، “تغییر ذهنیت” باید از “تجسم خلاق” شروع شود. زیرا از نظر منطقی شما برای تجسم، نیاز به امکانات بیرونی نداری، نیاز به صرف هزینه نداری، نیاز به اقدام فیزیکی نداری. کافیست کمی ایمان درونی ات را فعال کنی تا از عهده فعال کردن تجسم خلاق بر بیایی. اما در ادامه، خواهی دید که معجزاتی رخ می دهد و شرایط به نحوی تغییر می کند که صدها اقدام فیزیکی و امکانات مادّی، قدرت انجامش را نداشتند.

تجسم خلاق، وقتی طبق اصول قانون تجسم اجرا شود، قدرت نامحدود ذهنی ما را فعال می کند و آرام آرام با کم کردن مقاومت های ذهنی ما درباره داشتن آن خواسته، ایمانی را در وجود ما فعال می کند تا امکان پذیری آن خواسته را باور کنیم.

این باور، آرام آرام افکار ما را به سمت آن خواسته جهت دهی می کند و فرکانس های هماهنگ با خواسته را ارسال می کند و جهان در پاسخ به این جنس از فرکانس ها، دسترسی ما به ایده ها، راهکارها و فرصت هایی را باز می کند که اجرای آنها در نهایت خواسته ما را محقق می کند. به همین دلیل وقتی مهارت فعال کردن قدرت تجسم خلاق را می آموزی و آن را در مسیر خواسته ات به کار می بندی، این قدرت قطعا به شکل ایده ها، راهکارها، هدایت هایی‌‌ و دست هایی از طرف خداوند  در مسیر شما ظاهر می شود. سپس این نیرو به همان شکل که آن ایده ها و موقعیت ها را به سمت شما هدایت کرده، قدرت تشخیص این هدایت ها و جدی گرفتن آنها را نیز به شما می دهد و وقتی آنها را جدی می گیری و اقدامات عملی در راستای آنها را انجام میدهی،  آنوقت است که این نیروی ذهنی به ثمر می نشینند و در قالب خواسته تو در زندگی ات ظاهر می شود.

به طور خلاصه، تجسم خلاق یعنی توجه به خواسته ها؛ یعنی «جهت دهی آگاهانه به کانون توجه»، به منظور هم-مدار شدن با خواسته ها. به همین دلیل است که وقتی به تجسم یک موضوع ادامه می دهی‌، نشانه های از آن جنس خواسته در زندگی ات ظاهر می شود. زیرا تجسم خلاق، شما را وارد مدار آن خواسته کرده است. حالا تمام کار شما ماندن در این مدار است تا تجربه شما از دیدن نشانه ها تبدیل شود به زندگی با واقعیت آن خواسته. نقش تجسم خلاق، باورپذیر کردن یک خواسته برای ذهن است. زیرا ذهن ساخته شده تا شما را از کار بیهوده بر حذر دارد. بنابراین، تا وقتی ذهن موضوعی را امکان پذیر نداند، از هر ترفندی استفاده می کند تا مانع قدم برداشتن شما بشود. 

“تجسم خلاق”، با حذف مقاومت های ذهنی، فاصله فرکانسی میان شما و خواسته را کم می کند. وقتی ذهن در تخیل با آن خواسته زندگی می کند، آن را به عنوان واقعیت باور می کند زیرا سیستم ذهن به گونه ای است که بین خیال و واقعیت تفاوتی قائل نمی شود. در نتیجه، به خاطر این باور، دیگر در برابر امکان پذیر بودن آن خواسته، مقاومتی ندارد. در نتیجه، نه تنها در برابر ایده های الهامی شما درباره آن خواسته مقاومتی ندارد بلکه آنها را منطقی هم می داند. یعنی شما بوسیله تجسم خلاق، ذهن خود را مثل یک هوش مصنوعی تربیت میکنی برای باور کردن امکان پذیری یک خواسته و همدست شدن با هدایت های درونی ات. 

وقتی ذهن موضوعی را امکان پذیر بداند، آنوقت است که نه تنها در برابر اجرای ایده ها مقاومت نمی کند‌، بلکه نیروی جسمانی شما را نیز در مسیر هم جهت با خواسته، رهبری می کند، انگیزه هایت را تقویت می کند، عزمت را برای قدم برداشتن جزم می کند و قدم هایت را استحکام می بخشد چون به این نتیجه رسیده که تحقق این خواسته، برایش امکان پذیر است.

این منطق پشت “قانون تجسم خلاق” است. حالا که این مفاهیم را خوانده ای، حتماً ذهن شما تجربیاتی را به یادتان انداخته که چطور (آگاهانه یا ناآگاهانه) با تجسم خواسته هایت، آنها را از دل غیب در زندگی ات ظاهر کردی بی آنکه بدانی “چطور”!!!

بنابراین، واقعاً ارزش دارد که آگاهانه در راستای تحقق خواسته هایت، بخش مهمی از وقت و انرژی خود را صرف تمرین قانون تجسم خلاق کنی تا معجزاتش را در زندگی ات ببینی و به قول خداوند آسان شوی برای به آسانی رسیدن به خواسته هایت.

جلسه دوم از قدم دوم، اصول مهم درباره تجسم خلاق و استفاده آگاهانه از این قدرت ذهنی را به شما یاد می دهد

ضمن اینکه دوره قانون آفرینش | بخش سوم، مبحث تجسم خلاق را به صورت مفصل و کامل آموزش می دهد. شما در این بخش از دوره، گام به گام، اصول اجرای تجسم خلاق و شیوه بهره برداری از این قدرت درونی را در عمل یاد می گیری.

اطلاعات کامل درباره  محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش بخش 3 | مبحث قدرت تجسم خلاق


منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

سایر قسمت های live با استاد عباس منش

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق
    207MB
    44 دقیقه
  • فایل صوتی live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق
    43MB
    44 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

732 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 3
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 729 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پامو از نصف شب روز 29 آذر رو با عشق مینویسم

    تجسم به واقعیت تبدیل میشود خدایا شکرت ماچ بهت

    داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و بعد جواب دادم و دوباره رد پای روز 18 آذرم رو خوندم

    برام عجیب بود

    خیلی تازه بودن حرفا

    انگار من ننوشتمشون

    برای خودم تازگی داشت

    و حتی از حرفای خودم داشتم پیام جدید دریافت میکردم

    وقتی داشتم میخوندم شنیدم از تلویزیون این آهنگ رو

    نفسم از نفست چرا یه شب تو این هوا جدا نمیشه

    میدونی هیچکسی غیر از تو برام، بخدا خدا نمیشه

    بلند شدم و گریه کردم و انقدر حس خوبی داشتم فقط اشک ریختم

    چقدر خدا داره منو خوب و راحت و روان هدایت میکنه

    شکرت ربّ من

    و بعد خوابیدم

    پیام خدا برای امروز من

    تاکید دوباره شعر روز جمعه بود

    یک شبی مجنون نمازش را شکست …

    شب نزدیک ساعت 9 بود ، داشتم به سه نفر از دوستانی که به رد پای روز 27 آذرم پاسخی نوشته بودن ، پاسخ مینوشتم که دوباره شنیدم

    یک شبی مجنون نمازش را شکست …

    شاخکامو تیز کردم

    دوباره داشت تاکید میشد

    که در ادامه مینویسم جزئیات امروز بی نهایت بهشتی رو

    صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و تجسم کردم

    نوشتم که امروز میرم حموم و زیر دوش آب تجسم میکنم خواسته هامو

    و همینجور که داشتم تجسم میکردم ،حتی به قول استاد زیر آب که بودم اونم تجسم میکردم که دارم تجسم میکنم

    و میخندیدم

    چیزای دیگه هم نوشتم

    و بعد روز بهشتیم رو آغاز کردم با نور خدا

    مادرم و خواهرم از صبح رفتن به بازاری که رایگان برای فروشنده ها گذاشته بودن و تا شب یلدا دایر بود

    منم انارامو دادم و گفتم اینارم با خودت ببر و من اگر بتونم میام

    چون امروز قرار بود تمرین رنگ روغنم رو دوباره کار کنم

    و حموم برم و تصمیم داشتم تمرین تجسم رو برای اولین بار زیر دوش انجام بدم و به خواسته هام فکر کنم

    چون هر حرفی از استاد میشنوم و میگه تمرینه ، سعی میکنم انجامش بدم

    درسته من نمیتونم برم استخر یا برم دریاچه

    ولی میتونم که زیر دوش تجسم کنم و لحظه پایانی خواسته هامو ببینم

    وقتی مادرم رفت من یکمم خوابیدم و البته نخوابیدم سرجام بودم و داشتم تو سایت پیام دوستان رو میخوندم و رد پای خودمو میخوندم

    بعد یهویی بلند شدم و تمرین رنگ روغنم رو گذاشتم و شروع کردم به رنگ کردن

    ساعت حدود 13 بود که یکی از خانمایی که برای مادرم قلاب بافی انجام میداد پیام داد گفت یکم بافتم میتونی بیای ببری

    و چون من دیگه کلا کار قلاب بافی و ساخت گل سر رو به مادرم دادم من نمیرفتم بگیرم و مادرم خودش میرفت

    و چون خونه نبود ،مادرم خواست که برم و ازش بگیرم

    وقتی حاضر شدم تا ساعت 2 برم بگیرم ،آسانسورمون خاموش بود و من 8 طبقه رو با پله ها پایین رفتم

    همین که از خونه اومدم بیرون انقدر هوا عالی بود عین هوای بهاری که اواخر اسفند هست ،عین اون لحظات بود

    خیلی حس خوبی داشتم وقتی پیاده میرفتم به وزش باد و حرکت برگا توجه کردم

    و با هر حرکت برگی

    به زبونم جاری میشد که ، هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته

    و تکرارش میکردم

    وقتی رسیدم دم در خانمی که ازش قلاب بافیارو میخواستم بگیرم ، انقدر هوا خوب بود که گفتم خدا حاضری یکم باهم پیاده روی کنیم تو این هوای بهشتی ؟؟؟؟

    اگه حاضری نشونه بده

    وای دقیقا یه ماشین رد شد و عدد 74 رو پلاکش داشت

    چه کنم که این ربّ ماچ ماچی من این همه عشقه

    چه کنم که انقدر ماچ ماچیه آخه

    مگه میشه عاشق این ربّ ماچ ماچی نشد

    خندیدم و منتظر بودم بیاد تحویل بگیرم کامواهارو

    بازم توجه کردم به حرکت برگا

    وقتی اومد و تحویل گرفتم

    یلدا رو تبریک گفتم و آرزوی شادی و خوشی کردم و خداحافظی کردم

    و راه افتادم

    گفتم خب خدا بزن بریم

    و داشتم باورای قوی که با صدای خودم ضبط کرده بودم گوش میدادم ،و باز هم به حرکت برگا نگاه میکردم

    یه لحظه دقت کردم

    باد میوزید و فقط یه سری از برگا شروع به حرکت میکردن و خیلی از برگا همونجور ثابت و بی حرکت رو زمین بودن

    پرسیدم ، چرا اینا حرکت نمیکنن؟

    مگه باد نمیوزه؟ بقیه حرکت میکنن و این برگای دیگه مثل سنگ تکونم نمیخورن

    وزنشون با بقیه برگایی که درحرکتن یکیه ها

    ولی چرا حرکت نمیکنن تا اینکه دوباره به زبونم جاری شد

    هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته

    گفتم ببین طیبه ، دقت کن

    این یعنی قدرت خدا

    این یعنی حتی این برگا که در حرکتن به اذن خداست و اونایی که به خیال تو مثل سنگ شدن در وزن بازهم به اذن خداست

    حتی تو که الان داری اینجا قدم برمیداری هم به اذن خداست

    چقدر شیرین بود اون لحظات

    چون من داشتم به ریز ترین چیزها توجه میکردم و خدارو یاد میکردم

    تو تمرین ستاره قطبیم هر روز مینویسم که من دلم میخواد به ریز ترین چیز های مثبت توجه کنم و به یاد ربّ باشم

    و دقیقا اینجوری شده

    جوری به همه چیز نگاه میکنم که انگار تازه دیدمشون ،توجهم ریز تر شده به همه چی

    شهرکی که توش زندگی میکنیم هر روز تازگی خاصی برای من داره

    هر روز به درختاش یه جور خاص تر نگاه میکنم

    هر روز سعی میکنم به پرنده ها دقت کنم

    به کلاغا

    امروز وقتی یه کلاغ دیدم گفتم

    های ناسیلسین

    نصف انگلیسی نصف ترکی

    گفتم سلام چطوری ؟

    چقدر خوشحالم از اینکه دارم عشق میکنم با خدا

    وقتی گوش میدادم به صدای ضبط شده خودم و راه میرفتم ، آفتاب انقدر زیبا میدرخشید که دلم نیومد زود برگردم خونه و رفتم دور زدم و پیاده رفتم و به برگای درختا به صدای باد که میوزید و شاخه درختا حرکت میکردن گوش میدادم

    وقتی رسیدم به همون درخت سپیدار که برگاشو جمع کردم دیدم یه برگ نارنجی مایل به زردش که کوچیک بود افتاده و برداشتمش و شته هاشو پاک کردم از رو برگ و داشتم به برگ نگاه میکردم و باد که میوزید برگ 360 درجه دایره وار حرکت میکرد

    خیلی دوست دارم وقتی این برگا از درخت جدا میشن و تو هوا به رقص در میان

    امروز فقط تماشاشون کردم و لذت بردم

    خیلی رها و آزاد در باد به رقص در اومدن همگی

    رها و آزاد گفتم

    خدایا قلبم رو باز کن که من هم مثل برگ درختا رها و آزاد و با اطمینان از همه چیز رها باشم و تسلیمت بشم

    تسلیم تر از دیروزم

    و هرچی تو بگی چشم بگم

    وقتی نزدیک خونه بودم یادم اومد باید یه چیزی بخرم و رفتم از فروشگاه بخرم ، قبل من یه دختر و مادر ، یه سبد بزرگ وسیله خریده بودن و داشتن رو میز میذاشتن تا حساب کنن

    تو دلم گفتم ،گاش من اول میرفتم حساب میکردم من یدونه دارم ، سریع پولشو بدم و برم خونه ،کاش الان بهم بگن بیا تو حساب کن برو

    اینو گفتم و بعد گفتم نه طیبه صف وایسادی و نوبتیه بذار نوبتت بشه

    همینجور وایساده بودم یهویی دیدم دختر گفت شما همین یدونه رو میخرین؟؟؟

    گفتم بله

    یهویی دیدم دختر و مادرش گفت اول شما حساب کن ، برای ما زیاده

    وای اینوکه گفتن خیلی خوشحال شدم

    من چند لحظه پیش تو دلم گفتم که کاش من اول حساب میکردم و همینم شد

    وای خدای من

    وقتی رفتم و پولشو دادم سریع تشکر کردم خانم برگشت بهم گفت وظیفه بود

    در صورتی که وظیفه اش نبود و همه چی نوبتی هست و لطف کرد به من

    و دستی بود از دستای خدا که وقتی من درخواست کردم به سرعت رخ داد

    وای تمرین ستاره قطبی رو از وقتی شروع کردم

    حتی اتفاقاتی که ننوشتم تو دفتر ، خارج از نوشتن ، اتفاقات ناب دیگه هم میفته که کیف میکنم

    وقتی برگشتم‌خونه دیدم آسانسور درست نشده هنوز ، یه نفس گرفتم و گفتم خب خدا بزن بریم

    آهنگ‌لایو ایز لایف رو گذاشتم و پله هارو بالا رفتم

    و میخندیدم

    چند باری وایسادم و دوباره رفتم ولی کیف داد

    وقتی رسیدم خونه دوباره شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم

    و بعد از ظهر مادرم و خواهرم و خواهر زاده ام اومدن دیدم دستشون دو تا کیک شکلاتی بزرگ دارن و پرسیدم از کجا آوردین

    خواهرم گفت از پایین دم در خریدیم کیک میفروختن

    وقتی آوردن تا بخوریم ، من تو دلم گفتم طیبه نباید بخوری

    به عهدت وفا کن

    آبجیم گفت طیبه بیا ،گفتم نه من نمیخورم

    داداشم خندید گفت نکنه دوره قانون سلامتی رو خریدی ؟؟

    گفتم نه نخریدم 10 میلیون هست فعلا نمیتونم بخرمش

    اما میتونم که پرهیزاتی که تو فایلای رایگانش گفته رو اجرا کنم

    و یکیش قند و شکر و شکلات و کیک خونگیه

    و همه رو خوردن و من با اینکه به کیک نگاه میکردم و خودمو کنترل میکردم

    و خیلی دوست داشتم بخورم

    اما به عهدم وفا کردم و نخوردم

    مادرم گفت یه باره بیا بخور

    گفتم نه همین یه باره کار خودشو میکنه

    من از این به بعد میخوام لیاقتمو برای دریافت تغذیه صحیح برای بدنم و دریافت دوره قانون سلامتی ،نشون بدم

    و اومدم اتاقم و اونا کیک خوردن

    وقتی نشستم رو صندلی تا رنگ روغن کار کنم

    خندیدم و گفتم بهت افتخار میکنم طیبه

    تو داری بخش کورتکس مغزت رو بزرگ میکنی که مربوط به اراده هست

    و میتونی کارهای خیلی بزرگتری رو انجام بدی

    و شروع به کار کردم

    خواهرم اومد و باهم صحبت کردیم و گفت فردا جمعه بازار میرین؟

    اگه میرین صبح ساعت 5 جلو در باشین همگی با اسنپ بریم

    گفتم باشا و رفتن

    سریع رفتم تا دم در بدرقه شون کردم

    قبلنا نمیرفتم و تو ذهنم میگفتم خب خداحافظ گفتم دیگه چرا باید تا دم در برم

    ولی الان دارم تمرین میکنم احترام گذاشتن رو

    و میدونم که اگر من احترام بذارم به آدما ،صد در صد جهان هستی انشان هایی رو سر راهم قرار میده که مثل آینه عمل میکنن و رفتار خودم رو به خودم برمیگردونن

    پس از این به بعد احترام میذارم به خانواده و خودم و به جهان هستی

    تا لیاقتم رو برای دریافت عشف و احترام و محبت و ارزشمندی نشون بدم

    خدایا شکرت

    من یکم دیگه کار کردم و رفتم حموم

    اولین باری بود که من زیر دوش درست تجسم میکردم

    و باز هم لبخند میزدم و انقدر لپام سفت شده بودن از خنده که حالم فوق العاده بود

    زیر آب خیلی چیزا رو تجسم کردم ،

    تجسم کردم‌که همه چیز به نفع من رخ داده حنی صدای قاضی رو شنیدم که میگفت رای دادگاه رو اعلام میکنم

    رای به نفع سرکار خانم طیبه مزرعه لی صادر میشه و خانم ها …. موظف هستند خسارت تابلوی خانم مزرعه لی رو به مبلغ 33 میلیون و هزینه های دادگاه و کارشناسی رو پرداخت کنن

    وای حتی چهره هاشون میدیدم و اونجا سر جام چنان ذوقی داشتم که دستامو محکم مشت کرده بودم و ذوق میکردم

    که متوجه شدم زیر دوشم و دستامو مشت کردم و میخندیدم

    وقتی بعد دوباره تجسم کردم یه انرژی خاصی رو سرم حس میکردم

    دیدم تو خونه بهشتیم که شبیه خونه استاد عباس منشه ، اما یه پل داره که کمی هلال هست و من وایسادم و دارم با عشق دلم صحبت میکنم و یه دفه باهمدیگه رقصیدیم و کلی کیف میکردیم تو خونه بهشتیمون و برای من چای آورد و باهم خوردیم و صحبت کردیم

    قشنگ میدیدم با جزئیات

    و میخندیدم

    همین الانم که دارم مینویسم میخندم

    جوری میخندم که لپام سفت سفت شده و عضلاتم دارن کیف میکنن از خوشحالی

    بعد شورع کردم به پرسیدن سوال درمورد نقاشیم

    و رهاش کردم ،اما تجسمش کردم

    بعد تجسم کردم که تابلوم به فروش رفته و سفارش نقاشی گرفتم و تویه مکانی تابلومو خریدن ودلاری ازم خریدن

    من داشتم ذوق میکردم

    حتی میدیدم که دارم میفروشم از طریق سایت

    و به راحتی نقاشیام به فروش میرسن به میلون و میلیارد دلار .

    میتونستم تصورش کنم و حس خوبی بهم میداد‌

    استاد گفته بودن که اگر نمیتونین مثلا ماشین 1 میلیاردی رو تجسم کنین ، ماشین 300 میلیونی تجسم کنین

    ولی من به راحتی میدیدم‌نقاشیامو به مجموعه دارا و خارجیا میفروشم و به راحتی پولشو واریز میکنن

    انقدر من تجسم کردم که کلی کیف داشت

    تجسم کردم تک تک سلول های بدنم به قدری قوی و سلامت هستن که بسیار بسیار شادن و حاشون خوبه و دارن عشق میکنن و لذت میبرن و کاملا ساده و راحت کد های سلامتی با تک تک سلول های بدنم همدیگه رو بغل میکنن و کد بندی میشن

    و اجرا میشن سلامتی ها در کل بدنم

    وای خدای من شکرت که انقدر سلامتم و گوشی رو دستم گرفتم و دارم اون لحظات ناب رو به نوشته های زیبا مینویسم

    خدایا شکرت

    وقتی از حموم اومدم بیرون انگار منتظر بودم پیامی برای من بیاد

    همین که اومدم تو سایت دیدم دایره آبی پاسخ دوستان برای من اومده

    سه نفر برای من نوشته بودن

    که خیلی دوست داشتم تا صحبت های هر سه نفر رو اینجا کپی کنم اما خیلی طولانی میشه

    تو فایل جدید که روی سایت اومده برای رد پام نوشتن برام

    چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟ – صفحه 24

    آقای حبیب و آقای ناصحی و سارای عزیز و هر سه پیام برای من حامل پیامی بود

    وقتی من پیام عزیزان رو خوندم و پیام های پشت نوشته هاشونو دریافت کردم ،دوباره نوشتم برای تک تک عزیزان که چه پیامی دریافت کردم از نوشته هاشون

    دقیقا من تو حموم تجسم کردم درمورد نقاشیام در سایت و سوال پرسیدم از خدا که میتونم تو اینستا گرام بفروشم و هشتگ بذارم ؟

    وقتی پیام سارای عزیز رو دیدم متعجب شدم گریه کردم

    چون ساراجان نوشته بود به دلش اومده و حس کرده بهم بگه که تو اینستاگرام شروع به فعالیت کنم و دیگه دستفروشی نرم

    با جزئیات نوشته بودم و برام نوشته بود

    ادامه شو نمینویسم که نوشته هام طولانی نشه

    وقتی پیامشو دریافت کردم و پاسخ نوشتم

    آقای ناصحی نوشته بودن که میتونی نویسندگی بکنی

    این جمله رو خیلی شنیده بودم تو این چند وقت

    و باز هم پیامی رو حس کردم و گفتم هرچی خدا بخواد و همین که پیام رو ثبت کردم ،جلو چشمم، خودم رو دیدم که دارم زندگی خودم رو که میخوام بسازم رو تجسم میکنم و به صورت کتاب مینویسم و این اولین کتاب من هست که زندگی بهشتیم رو مینویسم

    و امروز تو گوگل درایور یه پوشه باز کردم و اسم پوشه رو نوشتم

    به نام ربّ کتاب پر نور زندگی بهشتی من

    و آغاز میکنم با نام خدا و مینویسم و تجسم میکنم

    فقط نمیدونم چجوری شروع کنم که خدا خودش هدایتم میکنه

    بعد تو اینستاگرامم 21:27 دقیقه ، تمرین کلاسی رنگ روغنم رو گذاشتم و هشتگ گذاشتم و به خدا گفتم حالا نوبت تو هست که برای من مشتری بشی

    بسم الله

    بعد پیام آقای حبیب رو که جواب دادم دیدم من دارم گریه میکنم

    دوباره یاد شعر روز جمعه که خدا بهم نشونه داد افتادم و نوشتم و اشک ریختم برای خدا

    وقتی همه پیام هارو پاسخ دادم

    تو اتاقم بودم که شنیدم همون شعر رو از تلویزیون

    متحیر شدم

    دوباره داشت تکرار میشد

    یه بار جمعه

    یه بارم امروز پنج شنبه

    6 روز بعد دوباره تکرار شد

    سریع رفتم ببینم کدوم شبکه هست

    شبکه دو برنامه عصر خانواده بود

    یه آقا شروع کرد به خوندن شعر

    یک شبی مجنون نمازش را شکست ….

    وای من گریم گرفت

    اول صحبتاشو نشنیدم

    اما انقدر زیبا شعر رو میخوند که با گوشیم فیلم گرفتم

    وقتی رسید به مرد راهم باش تا شاهت کنم

    صد چو لیلا کشته در راهت کنم

    شروع کرد به گفتن این جملات

    حس میکنم برای من پیامی داشته که یه حسی بهم گفت ضبط کنم خوندن شعرشو

    بعد هرچی از اینترنت گشتم اون تیکه رو نذاشته بودن و کارای دیگه اش رو گذاشته بودن

    بعد شهر گفت :

    اینجوریم نیست ، که قرار باشه ،آدمی یک عاشق بی مبالاتی (بی توجه ،بی دقت ) باشه ، که همه اتفاقا از طرف معشوق بیفته

    انگار که خصوصیت های ساده پیش پا افتاده ای ،میتونه به اندازه توجه این دو نفر ،نسبت به هم دیگه بینجامه

    خیلی فکر کردم

    به این جملات ،یه چیزایی درک کردم ولی حس میکنم یه پیامی داره برای من

    نمیدونم شاید الان وقتش نیست که من پیام این جملات رو درک کنم پس رهاش میکنم تا به وقتش خدا بهم بفهمونه چه پیامی داشت

    خدا دوباره این شعر رو تاکید کرد که یادت باشه

    فقط من تو قلبت جا دارم و بس

    وقتی ضبط کردم ساعت 9:10 دقیقه بود برگشتم اتاقم و شروع کردم به نوشتن ادامه رد پای امروزم

    چقدر خوشحالم که هر روزم ، داره متفاوت تر و جذاب تر از روز قبلم میشه ، چقدر خوشحالم که هر لحظه تا جایی که میتونم به تک تک حرف ها دقت میکنم

    چون صد در صد میدونم هر حرفی رو میشنوم برای من یه پیام داره

    حالا اون پیام دو تا معنی میتونه داشته باشه

    یا تاییدی هست بر اینکه مسیرم درسته و نشونه میاد

    یا اینکه نشونه میاد که راهت رو درست برو و از مسیر خارج نشو و اصلاح کن خودت رو تا پیشرفت کنی

    خدایا شکرت

    بی نهایت ازت سپاسگزارم به خاطر امروز زیبا و بهشتی که به من عطا کردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 729 روز

    به نام ربّ

    سلام‌با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 6 آبان رو با عشق مینویسم

    جلد روی دفتر دقیقا همون تصویری بود که من تصورش رو میکردم

    هرچی بیشتر دارم سعی و تلاشم رو میکنم بیشتر از قوانین خدا لذت میبرم

    از اینکه چقدر خدا هوشمنده و انتخاب همه چیز رو در اختیار خودمون گذاشته و وقتی شروع به اجازه دادن به خدا میکنیم

    زندگیمون رو کن فیکون میکنه

    من امروز صبح ،بیدار که شدم ، و چون دیشب بعد اینکه از جمعه بازار اومدم ،عمو و مادر بزرگم اومدن خونه مون یکم دیر خوابیدم

    رفتار مادر بزرگ و عموم به کل تغییر کرده چقدر همه چی تغییر کرده خدایا شکرت

    صبح وقتی حاضر شدم تا اول برم بازار پانزده خرداد تا دفتر بخرم و برای دوره 12 قدم دفتر جدید با طرح خاص براش بخرم تا بعد شروع کنم به نوشتن

    وقتی رفتم بازار خیلی حس خوبی داشتم انقدر زود رفته بودم که هنوز یه سری لوازم تحریریا باز نکرده بودن و باید تا 10 :30 منتظر میموندم تا صاحبش بیاد

    بی صبرانه منتظر بودم تا دفترامو انتخاب کنم

    خیلی حس خوبی داشتم ،وقتی صاحب مغازه ای که من بارها ازش دفترای کلاسوری خریدم که طرحای روی جلدش خواسته های من بودن که جلد روش طرحای ناب داره و کلی طرحاش شبیه خواسته های من هستن رو بگیرم

    وقتی اومد یکی یکی دفترارو برداشتم ولی از دفترای بزرگ کلاسوری اون طرحی که برای من باشه رو نداشتن و چند تا دفتر کوچیکتر اندازه برگه آ5 دیدم و کلاسوری بود و خیلی طرحاش دقیقا اونی بود که من تو گوگل درایو برای خودم نوشتم و نوشتم که یه خونه ای مثل خونه استاد عباس منش میخوام و حتی زندگی سرشار از عشقم رو هم تصور کردم و وقتی دفترارو دیدم دقیقا تصویرش اونی بود که میخواستم

    و یه دفتر که طرح روش ، از داخل آشپزخونه پنجره اش باز بود و محیط بیرونش عین خونه ای بود که من تصورشو داشتم و یه دختر و پسر وسط دریاچه روی یه چوب نشسته بودن

    که من تو تصوراتم و تجسمی که میکردم یه همچین جایی رو همیشه به چشمم میدیدم

    و روی دفترا تمام تصوراتم رو داشتم میدیدم

    این خودش نشونه بود که منم دارم نزدیک و نزدیک تر میشم به تک تک این خواسته ها و برای من هم رخ میده

    و یه دفتر که سفره هفت سین داشت با یه مرد و زن عاشق کنار هم که دیدم اونم خریدم

    درسته دفتر بزرگ‌ نتونستم بخرم و طرحی که میخواستم رو نداشت ولی تصمیم گرفتم فعلا در دفتری که دو سال پیش برای شکرگزاری و تمریناتم خریده بودم که تازه پا در مسیر آگاهی گذاشته بودم ،بنویسم

    خیلی حس خوبی داشتم

    و وقتی خرید کردم ،رفتم تجریش تا به ورکشاپ رایگان هنرمندا برسم

    وقتی رسیدم دیدم استادم تازه اومده و شروع کرده و میخواد کار کنه و منم سریع صندلی گذاشتم و نشستم پشت سر استادم که منم کارشو ببینم

    نشسته بودم دیدم استادم داره میخنده و صدام کرد گفت طیبه ببین منو کشیده

    دیدم یه آقا اومده بود و داشت کاریکاتور میکشید و عکس استادمو نشون داد انقدر خندیدیم

    خیلی جالب کشیده بود

    دیدم به منم گفت که اگر میخواین عکستونو بگیرم و کاریکاتور شما رو بکشم و عکسمو گرفت

    اولش نجوای ذهنم گفت عکست خوب نمیشه چرا عکس گرفتی

    ولی اصلا توجهی به حرفای ذهنم نکردم و گفتم خیلی هم عالی در میاد عکسام

    بعدشم من تو عکس عالی میفتم

    و بعد شروع کرد به کشیدن عکس من

    وقتی عکسم تموم شد انقدر دندونامو بزرگ کشیده بود کلی خندیدم و همه مون خندیدیم خیلی قشنگ شده بود

    بعد پشت سر هم هنرجوهای استادمم کشید و کنار هم گذاشتیم و عکس گرفتیم

    و من وقتی دیدم استادم شروع کبه کار کرد سریع گفتم میشه بیام ببینم طراحیتونو

    استادم گفت آره بیا بشین و رفتم نشستم و دو ساعت کار نکردم و به دست استادم نگاه میکردم که چجوری طراحی میکنه

    خداروشکر میکنم که من رو در چنین فضایی قرار داد تا بتونم پیشرفت کنم

    بعد که شروع کردم به طراحی اینبار دقت کردم تا اصولی که استادم گفته بود رو انجام بدم

    و خداروشکر که خوب دراومد

    وقتی کاریکاتورامونو کشید رفتم از گل سرام بهش بدم بابت تشکر و گل سر قلبی برداشت

    از خدا میخوام که کمکم کنه تا قلبی سرشار از عشق و بخشندگی داشته باشم

    وقتی ظهر خواهرم اومد تا ازم گل سر بگیره و ببره که بفروشه ، تا غروب طراحی من طول کشید و بعدش با خواهرم برگشتیم خونه

    خیلی روز خوبی بود

    خدارو بینهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 729 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلاق

    رد پای روز 19 شهریور رو با عشق مینویسم

    امروز صبح که بیدار شدم دیدم یه پاسخی از دوستان برام اومده رفتم خوندم و پاسخی نوشتم براشون و دیدم فایل جدید اومده

    باز کردم و گوش دادم

    انگار برای امروز و دیروز من بود این فایل و من دو سه روزی بود که به تجسم کردن فکر میکردم

    حتی پرسیدم که خدایا استاد عباس منش میگه تجسم کنید یعنی تجسم رو فقط باید زمان خواب انجام بدیم یا اینکه هر زمان میشه ؟

    و من امروز با دیدن این فایل ،به جواب سوالم رسیدم

    جالبه من این سوالو فقط یه بار از دلم گذروندم و رها کردم

    چقدر خدا سریع الجواب هست

    تازه متوجه شدم که هر لحظه که درمورد همه چی فکر میکنیم داریم تجسم میکنیم

    چقدر معنی تجسم راحت بود و من نمیدونستم

    چقدر همه چی آسونه و ما پیچیده اش میکنیم

    چقدر خوشحالم که شما این فایل رو گذاشتین از شما مریم جان بی نهایت سپاسگزارم و از استاد عباس منش عزیز هم سپاسگزارم و مهم تر از همه از خدای ماچ ماچی خودم هم سپاسگزارم که من رو به این سایت پر از آگاهی هدایت کرده و هر روز دارم کلی درک و فهم جدید به آگاهی هام اضافه میکنم و سعی دارم که هر روز بهشون عمل کنم تاجایی که میتونم

    از وقتی من قوانین رو در حد مداری که درش هستم درک کردم و سعی کردم عمل کنم ،هر موقع کسی باهام رفتاری میکنه که خوشم نمیاد ،سریع از خودم میپرسم آیا تو هم این رفتارو با دیگران داشتی؟؟ آیا افکاری داشتی که الان داری این اتفاق رو زندگی میکنی ؟؟؟

    یا وقتی اتفاق خوبی رخ میده سریع فکر میکنم که ببین داره جواب میده تکرار باورای مثبت و قوی و قدرتمند

    پس ادامه بده و پر قدرت پیش برو

    مطمئن باش که طبق گفته استاد اگر قانون جاذبه اینه که هرچیزی رو انداختی پایین باید بیفته زمین

    پس اگر به این قوانین و آگاهی ها عمل میکنی صد در صد باید نتیجه رو ببینی

    راهی جز این نیست

    همه چی به نوع نگاه کردن تو بستگی داره

    هر جور نگاه کنی و توجه کنی و باورت باشه همون برای تو رخ میده

    چند روزی بود داشتم به مردم زیبا و نازنین گرگان فکر میکردم ،یک روز و نیمی که هفته پیش ، رفتم گرگان و با مادرم رفتیم بیرون ،تو اتوبوس یا تاکسی هر کس ما رو میدید مسافریم ازمون پول نمیگرفتن

    من واقعا خوشحالم از اینکه انقدر مردمان خوبی سر راه ما قرار گرفتن

    حتی مادرم هم وقتی خودش تنها میرفت میگفت که ازش پول نمیگرفتن و میگفتن مسافری

    حتی تو بازار خیار میگرفتیم ،فروشنده به ما خیار اضافه داد بدون اینکه وزن کنه از دو کیلو بیشتر بود

    امروز صبح که بیدار شدم رفتم نون گرفتم و اومدم خونه صبحانه مو خوردم و نشستم پای تمرین رنگ روغنم و یکم که کار کردم دوباره رفتم جوانه و گل سر بافتم و بعد دوباره برگشتم سمت تمرین رنگ روغنم

    وقتی همینجور داشتم تمرینم رو انجام میدادم حس کردم که باید به دستام استراحت بدم و یکم تو اتاق پر نور و گرم و زیبای بهشتیم خوابم برد و نیم ساعت خوابیدم

    جدیدا نگاهم رو به اتاق بسیار گرم و خونه شرقی غربیمون که گرمای بیشتری داره ،تغییر دادم

    و به خودم میگم بهشته اتاق تو و یه حسن بسیار بسیار بزرگ و نعمتی که خدا داده بهت نور عالی هست که از صبح تا شب به خونه و اتاقم میاد

    چون لازمه خوب دیدن تو نقاشی رنگ روغن نور طبیعی در روز هست که دیروز استادم گفت اگرنور طبیعی داره خونه تون خدارو شکر کنید واقعا خیلی کمک کننده هست

    بعد که بیدار شدم تا بازم کار کنم و جوانه ببافم اومدم تا تو حال ببافم که خواهر زاده ام هم اومده بود خونه مون و از دیشب خونه ما بود

    مادرم داشت بهش میگفت که یه فروشنده گرگانی میگفت گرگانیا بد هستن و تهرانیا خوبن

    من گفتم مامان اصلا اینجوری نیست

    هر کس از نگاه و توجه خودش و با توجه به باورهاش هست که اینجوری فکر میکنه و با انسان های خوب یا انسان های ناخوب ارتباط برقرار میکنه

    و چند تا مثال زدم براش

    ولی دیدم باز هم حرف خودشو میگه

    میگفت، ولی اون خانم اینجوری میگفت

    که متوجه شدم من دارم تلاش میکنم گفته های استاد عباس منش رو به مادرم بگم و سریع آگاه شدم و سکوت کردم

    چون من عاجزم از تغییر دادن مادرم و یا هر انسان دیگه و وقتی سکوت کردم بحث تموم شد و من دوباره برگشتم به اتاقم و کارهامو انجام دادم

    خداروشکر میکنم که خیلی خیلی کمتر شده به نسبت اوایل ورودم به سایت که میخواستم فقط به دیگران این آگاهی هارو بگم ،از یه جایی به بعد سکوت کردم و فقط دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم

    داشتم فکر میکردم که ببین از وقتی من نگاهم و باورهامو تغییر دادم و سعی کردم هر روز به این فکر کنم که همه جا انسان های خوب هستن و سر راه من قرار میگیرن

    به کل آدمای اطرافم تغییر کردن و کاملا همه چی داره تغییر میکنه و خوشحالم چون عمل به قوانین داره جواب میده

    حتی انسان هایی رو میبینم که اگه چیزی از وسیله شون به من بخوره طلب بخشش میکنن

    دیروز تو مترو که نشسته بودم یه آقایی وسیله میفروخت و وفتی رد شد بار وسایلاش خورد به پای من و برگشت طلب بخشش کرد

    ولی بعد به یه نفر دیگه خورد و اصلا طلب بخشش نکرد

    اونجا بود که گفتم ببین داره قوانین جواب میده

    چرا فقط از تو معذرت خواهی کرد؟؟؟؟

    وقتی بیشتر فکر کردم دیدم که بله ،من چند روزه تلاش میکنم تا اگر تو راه ندونسته پام خورد به پای کسی که از جلو حرکت میکنه یا هر اتفاق دیگه که نیاز به معذرت خواهی بود طلب بخشش کنم و بگم ببخشید

    و تا جایی که تونستم معذرت خواهی کردم

    مثلا یه بار حواسم نبود تو تره بار یه آقا میوه هاشو گذاشته بود و نوبتش بود ،من داشتم تلفنی با خواهرم صحبت میکردم یهویی متوجه نشدم و میوه هایی که میخواستم بگیرمو گذاشتم رو ترازو ،سریع متوجه شدم و معذرت خواهی کردم و برداشتم تا نوبتم بشه

    از وقتی این کارو شروع کردم ،به طرز عجیبی انسان هایی هم سر راهم قرار میگیرن که اگر ندونسته کاری کردن که نیاز به معذرت خواهی داشت سریع ازم معذرت خواهی میکنن

    یا اینکه مشتری هام تغییر کردن

    سه روز پیش تو جمعه بازار انقدر راحت ازم خرید میکردن بدون خواستن هیچگونه تخفیفی ،سریع 70 هزار تمن میدادن و جوانه و گل میخریدن و کلی هم تحسین میکردن و میگفتن بسیار زیبابافتی گل سرارو

    دقیقا من تو باورایی که با صدای خودم ضبط کردم و گوش میدم نوشتم که انسان ها به راحتی میان و ازم خرید میکنن بدون اینکه من تلاش فیزیکی داشته باشم خودشون میان سمتم و مشتاقن تا کارای منو خرید کنن

    حتی من وقتی جمعه میرفتم تا بفروشم نقاشیا و گیره سرای قلاب بافی رو به خدا گفتم که خدا من وقتی برگشتم خونه بالای دو میلیون فروش دارم و سپاسگزاری کردم و انگار عمیقا مطمئن بودم که خدا دو میلیون بیشترم بهم میده

    چون خدا ایده بافت قلاب بافی گیره سر جوانه رو بهم داد و حتی بهم گفت تو انجام دادی و بندگیتو نشونم دادی حالا رفتی بازار عشق و حالتو بکن من بهت میدم هرچی که بخوای

    و داد خیلی بیشتر از دو میلیونو داد

    خیلی خیلی خوشحالم از اینکه انرژی فکریمو هدایت کردم سمت خدا و اون چیزی که میخوام و تسلیم شدم و بهم عطا شد

    حتی تصور میکردم همه گلا و جوانه ها فروش رفته و به حسابم کلی پول واریز شده که به واقعیت پیوست و شد

    و البته میدونم که همه این ثروت و زیبایی ها و عشق که در بیرون میبینم همه و همه کار خداست و خود خداست که داره برای من انجام میده

    چون بهم فهموند که تو بندگیتو بکن از اطراف و از کاری که میکنی لذتشو ببر به قول استاد عشق و حالا رو تو بکن ، من باقی کارارو انجام میدم

    و من روز جمعه درآمدم نسبت به هفته قبل سه برابر شد و بی نهایت خداروسپاسگزارم

    چقدر این‌جهان خدا با عدالته

    یه وقتایی که این قوانین رو درک میکنم و به گذشته و رفتارهای گذشته ام فکر میکنم میبینم خودم بودم که تمام اتفاقات زندگیم رو رقم زدم

    و سعی میکنم یادم باشه که این منم که زندگیم رو با تک تک فرکانس ها و رفتارها و باورهایی که دارم و کانون توجهم رقم میزنم

    خودم بودم که با رفتارم با خودم و دیگران سبب شدم اون نوع انسان هایی که با توجه به رفتارها و افکار و تصورایی که تو ذهنم داشتم به سمتم بیان

    امروز ظهر که قبل اذان داشتم به فایل استاد گوش میدادم یاد دو تا از خواسته هام افتادم و یه سوالی پرسیدم از خدا ، که باز هم سریع جوابمو داد

    قبل اذان قرآن کا گذاشتن بخونه دیدم سوره ضحی رو خوند و دقیقا سه بار تکرارش کرد

    ولسوف یعتیک ربک فترضی

    وای من عاشق این آیه ام

    خدا دوباره این آیه رو یک بار نه دو بار نه ،بلکه سه بار بهم تاکید کرد و گفت یادت باشه اول خواسته هات چی بهت گفتم و این آیه رو نشونه دادم

    و با فکر کردن به این آیه و تکرارش و توجهت به این آیه آرام میشی و باور داشته باش که شده و راضی هستی همین الان هم راضی هستی چون حالت خوبه

    بی نهایت خداروشکر میکنم که در این روز بسیار زیبا ،فایل جدید رو مریم جان و همکارای عزیز و استاد عباس منش در سایت قرار دادین تا من ازش لذت ببرم و معنی تجسم رو تازه درک کنم و بفهمم و یاد بگیرم و از این به بعد بیشتر مراقب باشم که هرلحظه چه چیزی رو دارم تجسم میکنم

    حتی الان متوجه منظور استاد از فایل انیشتین شدم که میگفت انیشتین تجسم میکرده و توضیحات اون فایل رو الان بعد از درک معنی تجسم فهمیدم

    بی نهایت زیبایی و عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و بهترین ها باشه براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای: