live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق - صفحه 40

732 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یوسف و سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1173 روز

    گام بیست و ششم از خانه تکانی ذهن

    لایو “استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلاق”

    بارالها هزاران هزار بار شکرت بخاطر درک بهتر و‌بیشتر قوانین بدون تغییرت…

    شکر بخاطر حضورم در این پروژه بی نظیر و دیدن و شنیدن این لایوهای شگفت انگیز…

    شکر بخاطر هدایت های بی دریغ و بی پایانت…

    شکر بخاطر حضور استاد عباس منش عزیز و مریم بانوی مهربون و تمام دوستان هم فرکانسی و همراه در زندگیم…

    استاد همیشه تو تمام دوره ها میگن که اول از همه مسئولیت تمام کارها و اتفاقات زندگیتونو بپذیرین، باور کنید که خالق زندگی خودتون هستین و هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه تو زندگیتون اثر بذاره تا زمانی که شما نخواهین و تا اینو باور نکنین هیچ چیز دیگه ای رو نمیتونین درست کنین…

    تا قبل از آشنایی با این قوانین، نا آگاهانه بخاطر اون حس خوبی که بهم دست میداد سعی میکردم چیزایی که میخوام رو تجسم کنم و به لطف پروردگار مهربونم به تک تکشون رسیدم جوری که اصلا فکرشم نمیکردم، مثلا داشتن ماشین 206، خرید خونه بزرگ دو خوابه، معلم شدنم، سفر به شمال و جنوب و کیش و قشم، مهاجرت کردن…

    البته اینم بگم که به خیلی از خواسته های نازیبا و سختی هم که خواستم رسیدم، مثل گارسن شدن تو کشور غریب یا طی کشیدن کف رستوران و شیشه پاک کردن که همه ایناروهم با تجسم و کلامم باعث شدم اتفاق بیفته چون وقتی ایران بودیم و ناآگاه از قوانین بودم، میگفتم ما مهاجرت کنیم از ایران بریم من شده باشه اونجا طی میکشم ظرف میشورم فقط دیگه ایران نباشیم و آرامش خیال داشته باشم…و همینطور هم شد من عصاب و روانم از خیلی لحاظ آروم شد ولی از لحاظ کاری و درآمدی پس رفت کردم و خیلی تضاد و سختی کشیدم تا دوباره به خودم اومدم و بازهم ناآگاهانه سعی کردم با تجسم کارهای بهتر و درآمد بیشتر باعث بشم که فیلد کاریم بسیار زیاد تغییر کنه و درآمدم در عرض یکی دو ماه دو برابر بشه…

    و به قول استاد وقتی این مسیرو ادامه ندی و هر روز روی باورهات کار نکنی و حواست به ورودی های ذهنت نباشه، مجدد شرایط به حالت قبل برمیگرده و برعکس اگه متعهدانه روی این باورها کار کنی و مراقب وروردی هات باشی به شکل چشم گیر و به صورت کاملا طبیعی رشد صعودی میکنی…

    من به لطف پروردگارم و آموزشهای استاد عزیزم مسئولیت تمام اتفاقات زندگیمو پذیرفتم و به این درک و آگاهی رسیدم که خودم خالق زندگی خودم هستم چه خوب چه بد، چه خواسته چه ناخواسته…

    و الان عاشق شرایط زندگیم هستم که از تو‌ خونه دارم کار میکنمو دیگه کارمند و حقوق بگیر کسی نیستمو مجبور نیستم هشت نه ساعت در روز از خونه بیرون باشم و بیزینس خودمو دارم و وقت بیشتر برای کار کردن روی خودم و آموزشها، بالا بردن مهارتهام، بودن کنار سگ کوچولوم مکس که اونم با افکارم جذب کردمو خدای مهربونم در درسترین زمان ممکن وارد زندگیمون کردش…

    و تمام اتفاقات آینده نه چندان دور هم دارم هر روز تجسم میکنم که تو بیزینسم کلیییییی رشد کردم و درآمدم خیلی خیلی زیاد شده و به درآمدهای پنج شش رقمی رسیده و به صدها نفر دارم کمک میکنم که زندگی اوناهم تغییر کنه و بتونن به درآمدهای بیشتری برسن و به معنای کامل به آزادی زمانی و مکانی و مالی رسیدم و با همسرم و مکس یه کمپر خریدیم و داریم دنیارو میگردیمو سفر میکنیم و هر روز بیشتر و بهتر قوانین رو درک میکنمو ایمان و توحیدم قوی تر میشه و به آرامش عمیق تری میرسم و به لطف پروردگارم به معنوی ترین کار جهان که ثروتمند شدن هست رسیدم…

    پروردگارا شکر که منو خالق زندگیم آفریدی و قدرت تجسم و تخیل رو بهم دادی تا بتونم به احساسات بهتری برسم و ذوق و هیجان داشته باشم تا به خواسته های بزرگترم دست پیدا کنم و تک‌تکشون رو تیک بزنم…

    استاد جانم و مریم عزیز ،دنیا دنیا ازتون قدردان و سپاسگزارم بابت حاضرکردن این آگاهی ها و در اختیار ما گذاشتن که قطعا هزاران برابرش به زندگی خودتون برمیگرده و خداروشکر که هستین و نور به زندگیتون…

    امید که در این مسیر الهی ثابت قدم و پایدار بمونیم و در پناه ایزد منان شاد و سلامت و توحیدی و سعادتمند باشیم…

    با عشق سپیده️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 500 روز

      سلام. یوسف و سپیده عزیزم.

      تا اینجا کامنتتون خوندم نوشته بودی که ناخواسته ها رو خودت تجسم کردی و بهش رسیدی،

      تو دلم گفتم آفرین به جرات آفرین, آفرین , چقدر راحت مسیولیت کارشون قبول کرده،

      عزیزان، آخه من هم چند مدتی هست که روی یه ناخواسته ام. زوم کردم ، اوایل میگفتم چرا من ، بعد که دیدم هر چیو خودمون خلق میکنیم ، دیدم ای دل غافل من ، تو دوران مجردی ، آیین همه چیز قشنگ رو تجسم کرده بودم الان هم بهتره رو دارم وای همین سه روز پیش به یکیش رسیدم , و اون قسمت بد ماجرا رو چند ماهی هست دقت کردم اونم تجسم میکرددم،

      حالا به آمید اینکه خودمون زندگیمون رو حلق میکنیم دارم روش کار میکنم ، و زاویه کانون توجه ام رو گذاشتم روی قسمتی از اون مسیله که بهم حس خوب میده ، تا خدا برام بخواد،

      می‌دونم که میشه،

      برم بقیه کامنتتون رو بخونم عزیزان

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سمیه ج1361 گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    سلام به استادنازنینم وهمه ی دوستان

    ثبت میکنم بانام خدااولین کامنتم دردوره ی خانه تکانی ذهن

    یادم میادتمام دوران بچگی تجسم های زیادی روی چیزهایی که می خواستم داشتم،همیشه به قول معروف توی رویا سیرمیکردم وبرای خودم داستان هاتوی ذهنم داشتم،مدام توتنهایی باخودم صحبت میکردم واکثرا هم بازی های ذهنی داشتم.ازیه زمانی درگیرواقعیت هایی که به اصطلاح میگن بزرگ شدن ویامنطق شدم.دیگه جدی شدم وبه زندگی به صورت خیلی واقعی نگاه میکردم،اصول هرچیزی رابامنطق میسنجیدم واین ذهن منطقی درمواقعی خیلی اذییت کننده بود.شکرخداکه باهدایت هاوآشناشدن باقانون جذب وبه ترتیب آشنایی بااستادومطالعه ی کتابهابازبه مسیرگم شده راه پیداکردم ومتوجه شدم که زندگی مایعنی همون بچگی کردن،همون احساس های پاک وبی ریا،همون بی منطق بودنه وبدون دلیل رسیدن به خواسته ها.

    استادتمام صحبت های شماتوی این فایل منوبه یادخودم میاوردویادآورتمام لحظاتی که اززندگی گذرکردم میشد.وچقدربدون مقاومت تاسالهاروح وذهن پاکمون باتجسم وافکاردرست وحس خوب،خواسته هامون رااجابت میکرد.

    صحبت شمادرمورداینکه تنهامیشیم راهم تجربه کردم،منم آدمی بودم که روابط بالایی باآدمهای بسیارزیادی داشتم وبه قول معروف درخونه بازبودم وهمیشه مهمان داشتم،ولی چندسالی میشه که عده ی معدودی باهام رفت وآمددارندوتازه اینهاهم به مرورعوض وحتی کمترشدند.قبلامهم نبودکه باچه کسایی ارتباط داشته باشم وشخصیتشون وطرزفکرشون چطوری باشه،ولی الان بدون دخالت من،خودشون انتخاب شده واردزندگیم میشن واین سیستمی بودن جهان ووجودقوانین رافریادمیزنه.روزهایی که تجسم میکنم یاحتی شکرگزاری مینویسم ویاخواسته هایی که میخام اونروزرقم بخوره رایادداشت میکنم همه چیزدرآرامش وبدون هیچ تقلایی اتفاق می افته،اما امان ازروزهایی که تنبل بشم وهیچ کاری نخوام انجام بدم،اونموقع واضح میبینم ورودی های نامناسب راویادآوری بهم میشه که استادهمیشه میگن ذهن رابایدکنترل کردوچقدرحرفای شماحق وبجاست.ی جای صحبت شمامنابه یادکامنتی که مدتهاپیش توی سایت گذاشتم انداخت وامروزهم اتفاقی مرورش کرده بودم،اینکه دنبال هم فرکانس میگشتم ودوست داشتم بابچه های هم مدارآشنابشم،ودرجواب یکی ازدوستان بهم گفته بودکه جزقوانین سایت نیست،والان پاسخش برام توصحبت های شمااومد،اینکه وقتی موقعش بشه کسایی که باهات هماهنگ هستندواردمدارت میشن وباهات ارتباط برقرارمیکنن وتوهیچ کاری نبایدانجام بدی،جهان خودش همه ی کارهاراانجام میده،تنهایی هاباعث رشدذهنی تومیشن وبهترمیتونی روی باورهات کارکنی،اینکه بقیه توی فضای تونیستن ودرکت نمیکنن ومن اینابه وضوح دیدم حتی بااعضای خانواده ام،زمانی شدکه اصلاصحبت های اطرافیان برام جذابتی نداشت وتنهایی راترجیح میدادم به بودن دردورهمی ها.

    قانون همیشه داره به ماپاسخ میده،قانون جهان یکسانه وشرایط بیرونی رامابه وجودآوردیم وخودمون هم میتونیم تغییرش بدیم،این عدالت خداونده

    سپاس استادعزیزم بابت یادآوری تمام قوانین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    زری گفته:
    مدت عضویت: 2059 روز

    واذا سئلک عبادی عنی فانی قریب. اجیب دعوت الداع اذا دعان فلیستجیبولی و یومنو بی، لعلهم یرشدون .

    استاد جانم مدتی که از خدا هدایت خواستم و خدا هم شدیداً دست به کار شده و چه قشنگ باهام حرف میزنه

    این روزها حضور خدا را تو قلبم شفافتر احساس میکنم

    کامنت یکی از دوستان را می‌خوندم و تو متنش این آیه را آورده بود به قلبم افتاد که خدا بهم میگه اینهم یک سند دیگه از حرفای من، هر چی تجسم کنی، هر طور منو بخونی، اجابتت میکنم، حالا مرد میدون باش و منو بخون، زیبا بخون، من اجابتت میکنم

    استاد قبلا ی ترمز ذهنی داشتم ک حالا ب فلان نعمت هم رسیدی، که چی آخرش… دوباره شرایط برمیگرده و مثل قبل میشه…. انگار شیطان میخواست دست و پامو ببنده و منو تو همون موقعیت نادلخواه نگه داره

    اما خدا تو سایت شما تو صحبت های شما بهم گفته نعمت ها و فراوانی های من انقدرررررر زیادن که هر چی ببینی بازم هست بهترش هم هست

    از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید

    من بسمت زیبایی ها نعمت ها برکت های خدا در حرکتم و خیلی زود به مدار جدید و بالاتر میرسم

    دوستتون دارم شما و مریم بانوی عزیزمو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 500 روز

      سلام زری جونم

      اینجا کامنتت من رو به فکر فرو برد ، که بعد یک ربع اومدم برات بنویسم،

      نوشتی هر جور که منو بخونی،

      وای وای

      الان مثلاً همسر بد اخلاقی داریم و ما فقط روی این اخلاقش تمرکز کنیم و کانون توجه مون رو مدام روش بزاریم،

      خدا رو اینطوری خوندیم و اونم هی اینطوری وارد زندگیمون میشه،

      ولی اگر روی وفاداریش زوم‌کتیم ، همینطور وارد زندگی مون میشه و کم کم اون اخلاقش هم مثبت میشه ،

      خدایا بهم کمک کن تو راه اعراض خدایا ….

      زری جون موفق باشی دختر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        زری گفته:
        مدت عضویت: 2059 روز

        سلام مریم جانم

        ی تجربه از خودم بگم، من توی این مسیری ک قدم گذاشتم، یه زمانی به توصیه استاد، اینستا را از گوشیم حذف کردم…

        اما اون موقع ها ک هنوز خیلی خوب بلد نبودم ذهنم را کنترل کنم، روی گوشیم بازی نصب میکردم، و همزمان با گوش دادن فایل ها، یا مواقعی که تضادی پیش میومد سعی میکردم با اون بازی، ذهنم را از روی ناخواسته بردارم، بهانه امم این بود که استاد خودش هم گفته بازی کامپیوتری می‌کرده پس الان منم بازی کنم ایرادی ندارد

        اما ای دل غافل ک من تایم زیادی برای بازیها میذاشتم، بعد ب خودم میومدم بازی را پاک میکردم، بعد ی تایم کوتاه دوباره ذهنم گولم میزد و بازی نصب میکردم، تا اینکه ی روز، قلبم بهم گفت تو زیادی دچار حاشیه شدی، اصل را رها کردی، همین بازی تو گوشی هم شده حاشیه و تو را از اصل دور کرده

        آخه من خیلی سعی میکنم به مسائل از دید حاشیه و اصل نگاه کنم و حلشون کنم.

        خلاصه بعد از اون صحبت، بازی را از گوشیم پاک کردم و هر وقت هم ک ذهنم اومد دوباره گولم بزنه، جلوش مقاومت کردم

        شدم پایه ثابت سایت، تو عقل کل کامنت میخونم، توی فایلها کامنت میخونم

        و واقعا این کامنت ها چه برکتی دارن و واقعا واقعا کلام استاد بهم ثابت شد که کامنت بچه ها را بخونید، خودتون کامنت بگذارین…. واقعا پی بردم که استاد از چه گنج گرانبهایی دارن صحبت میکنند…. باورت میشه دو تا از سیمانی ترین مقاومت های ذهنی من توی همین کامنت ها ب راحتی آب خوردن، برداشته شد…

        خوشحالم ک کامنتم برات موثر بوده

        برای خودمون چشم های زیبا بین از خدا می‌طلبم. امید دارم ک تک‌تک زیبایی ها و نعمات ناب و پر از سرور و شعف خدا را با تمام قلبمون احساس کنیم زندگی کنیم…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سپیده آقایاری گفته:
    مدت عضویت: 1841 روز

    با نام و یاد خدا

    خانه تکانی ذهن گام بیست و ششم

    استاد عزیزم، خانم شایسته دوست داشتنی و دوستای خوبم سلام

    از زمانی که قدرت نوشتن کامنت و الهاماتی که در حین نوشتن کامنت میشه رو درک کردم واقعا سعی میکنم برای تمامی فایلها به اندازه درک و توانم کامنت بذارم و این معجزه میکنه. خدایا کمکم کن تا توی این کامنت هم درک بهتری داشته باشم.

    با وجودی که من دوره دوازده قدم رو چند بار کار کردم، اما اعتراف میکنم منم جز افرادی بودم که فکر میکردم تجسم یعنی توی شرایط خاصی بشینی و شمع و عود روشن کنی و خیلی تمرکزی چشمات رو ببندی و تجسم کنی و خب هیچ وقت باهاش ارتباط برقرار نکردم تا الان این فایل رو دیدم.

    یعنی استاد چقدر درست میگید که شماها خیلیاتون حرفای من رو نمیفهمید تا زمانش برسه. میدونید همین باور چقدر به ما کمک میکنه تا آرام تر باشیم؟ تا دست از تقلا برداریم؟ چه برای اینکه بقیه حرف ما رو بفهمن چه خودمون بخوایم چیزی رو درک کنیم. و اصلا در مورد یادگیری مهارتها هم همینه. خیلی چیزا رو اولش نمیتونیم درست انجام بدیم اما باید پیش بریم تا جا بیفته.

    کل زندگی مثل یه کوه خیلی خیلی عظیمه که قراره بریم ازش بالا و نمیتونیم با زور زدن و فشار آوردن یه روزه خودمون رو به بالای قله برسونیم. اما هر چی میریم بالاتر، آماده تر میشیم، ورزیده تر میشیم و تصویر کامل تری از پایین کوه میبینیم و مراحل قبلی برامون راحت تر میشه.

    من که با زور و تقلا هم با تجسم ارتباط برقرار نکردم چون اصلا فهم درستی ازش نداشتم. الان دوزاری قشنگ افتاد که بابا تجسم همون کنترل ذهن و تمرکز بر نکات مثبت و کنترل آگاهانه کانون توجهه. همون صلاته. همین که من به جای فکر کردن به ناخواسته هام به خواسته ها فکر کنم. حتی نوشتن در مورد خواسته هام، یا دیدن ویدیوهایی که بهم حس عالی بده و منو تو فرکانس مناسب قرار بده مثل سریال سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت، یا تحسین داشته های بقیه اینا همه تجسمه. اینا همه ما رو در فرکانسی قرار میده که ذهنمون رو ببریم به سمت خواسته ها و به جهان بگیم چی میخوایم. و دیگه فقط این میمونه که ما با کدوم شکل تجسم کردن بیشتر ارتباط برقرار میکنیم.

    گام اول هم که برای قدم گذاشتن در مسیر درست پذیرش مسئولیت 100٪ زندگیمونه.

    حالا اگه من پذیرفتم این موضوع رو و در شرایط ناخواسته هستم، پس میدونم که این شرایط رو هم خودم ایجاد کردم. پس میتونم این شرایط رو به سمت شرایط مطلوب تغییر بدم. به چه شکل؟ با تجسم و تمرکز به خواسته ها. چون من دیگه برگی توی باد نیستم که باد هر جا خواست من رو ببره. من کنترل دارم روی ذهنم و روی زندگیم. میتونم باورهام رو تغییر بدم. میتونم فرکانس ارسالی به جهان رو تغییر بدم. من واکنش نمیدم به اتفاقها بلکه خلق میکنم و میتونم طی یه روند تکاملی هر روز بهتر و بهتر بشم.

    در مورد بحث تنهایی، بازم اعتراف میکنم که من اون اوایل که شروع کردم به کار کردن روی فایلها خیلی تنها شدم. یعنی هیچ دوستی نداشتم (البته هنوزم ندارم). اما اون زمان خیلی احساس خوبی به این قضیه نداشتم و یادمه از خداوند میخواستم که دوستهای هم مدار سر راهم قرار بده و هر روز تو ستاره قطبی مینوشتم. یه بار ایمیل زدم به استاد که جلساتی ترتیب بدن تا بچه هایی که تو ایران هستن ببینن همدیگه رو. حتی یه بار به خانم فرهادی زنگ زدم و ایشون هم گفتن استاد همچین کاری نمیکنن. اون زمان خیلی حرف زدن رو دوست داشتم. فکر کنم همه بچه های سایت این مسیر رو گذروندن که تو یه مقطعی خیلی دوست داریم حرفای قشنگ بزنیم اما هر چی میگذره میل به حرف زدن کم و کمتر میشه و دوست داری ساعتها بشینی یه جا و فکر کنی به قوانین، با خدای خودت صحبت کنی، رو باورهای خودت کار کنی.

    چقدر زیبا میشه قانون رو در همین کبوتر با کبوتر باز با باز تو زندگیمون مشاهده کنیم. من حتی نزدیکترین عضو خانواده ام دقیقا به همین شکل از زندگی من جدا شد. مهم نیست چه رابطه خونی با هم داشته باشیم، مهم اینه که همونطور که جهان فرزند نوح رو ازش جدا کرد، هر کسی رو که در مدار ما نباشه از زندگی ما جدا میکنه. خداوند انقدر آدمهایی رو از زندگیم دور کرده که الان فقط میگم خدایا شکرت. جهان کارش رو عالی انجام میده.

    افرادی که من الان باهاشون تو محیطهای مختلف برخورد میکنم به هیییچ عنوان با افرادی که قبلا میدیدم شباهتی ندارن. حتی یه مورد جالبی که جدیدا اتفاق افتاد، تو کلاس نقاشی یه فردی بود که خیلی قدیمی تر از من بود و رفتارهاش خیلی خوشایند نبود. باورتون نمیشه اما یه دعوا تو پیش اومد و بعد از اون دیگه نیومد (جالبه که منم روز دعوا نبودم انقدر که قانون مدارها داره خوب عمل میکنه). الان انقدر محیط کلاس خوب و آروم شده و همه بچه ها عالی و یه دست و صمیمی هستن. خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 500 روز

      سلام سپیده جونی،

      دختر اولین خطت رو خوندم انگار ، مهر تایید از طرف خدا بود به باوری که جدیدا بهش رسیدم،

      دختر منم هر وقت می‌خوام کامنت بزارم و سوالی دارم ، خدا جونی به دلم الهام می‌کنه و هدایتم می‌کنه یا خودمونی تر بگم که باهم زمان نوشتن کامنت حرف میزنند و راهنماییم میکنه،

      فکر میمردم من فقط اینطوریم نگو با همه اینطوریه موقع نوشن، چه باحاله خدامون،

      پس این آیه. اش بی دلیل نیست که به قلم و آنچه مینویسیدد قسم خورده،

      من اوایل فقط فکر میکردم فقط منظورش نوشتن با مداد یا خودکار ،

      که الان با توجه به زمانه خودمون با کیبورد نوشتن هم اوکیه،

      چون خدا با شرایط هر زمانه کار میکنه،

      خدا باحالی

      سپیده قشنگه، موفق باشی دختری

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    زهره نادری گفته:
    مدت عضویت: 1388 روز

    سلاااااااام به استادِ جاااانم و مرررررریم عزیزممممممم️

    الان که دارم این کامنت رو می نویسم اشکام اَمونم نمیدن برای اینکه من از اسفند 1402 که دوره لیاقت خریده بودم کیف پولم شارژ شده بوده و با اینکه میدونستم و هر روزم توی سایت بودم ، ولی به ذهنم نرسیده بود که قدم اول رو میتونم بخرم …. دیشب یکی از دوستام در مورد دوره 12 قدم میگفت و با خودم گفتم اگه بخرمش چقدر عاااالی میشه امروز 13 آبان 1403 ساعت 13:30 فایل تجسم خلاق و صحبت های استاد در مورد دوره دوازده قدم رو گوش دادم و با خودم گفتم من فقط باید تجسمش کن خواسته هامو هر چی که میخوام، اونجا که استاد از زندگی در یک منطقه سرسبز گفتن و فیلمشو نشون دادن قلبم داشت از سینم میومد بیرون خدایاااااا این همون چیزیه که من میخوام …چرا قانونو یادم رفته بوده ، چرااا حواسم نبود این شرایطی که الان هستم رویای 5 سال پیشم بودهفایل که تموم شد اومدم صفحه اصلی سایت هدایت شدم به پروفایلم و چشمم خورد به مبلغ کیف پولم که یک میلیون و دویست و هجده هزار تومان موجودی داشتو من 232 هزار تومان دیگ پرداخت کردم و برااااااااااااااااااااحتی قدم اول رو خریدممممخداااای من چجوری بگم خدایا شکرررررررت چجوری از استادم تشکرررررر کنم ، چجوری این حس قشنگ الانمو به شما عزیزای دلممممم بگم که بچه هااااا قانون به ثانیه جواب میدههمونطور که استاد گفتن در لحظه ما میتونیم افکارمونو هدایت کنیم به خواسته هامون و نشانه هاشو ببینیماونجایی که استاد گفتین تنها میشیم توی این مسیر و ازش استفاده کن و روی خودت کار کن، فایل رو استپ زدم و جملاتتون رو روی برگه نوشتم و زدم کنارِ اجاق گازم که هر لحظه ببینم

    نوشتم :

    ️شرایط دلخواهت رو هر لحظه تجسم کن

    ️از زندگیت لذت ببر و شکرگزار باش

    ️باور کن رویاها به حقیقت می پیوندند

    ️افکارت رو به سمت خواسته هات هدایت کن

    ️اگر تنهایید خوشحال باشید و روی خودتون کار کنید و بدونید قانون داره کار میکنه

    خدایاااا من اینارو نوشتم و اومدم آخر فایلم بود گوش دادم وهدااااایت شدم به خرید قدم اول و

    آساااااان شدم برای آساااانی ها رو با جون و دلممم تجربه کردمممم

    فایل اول رو دانلود کردم و الان میخوام شروع کنم و این کامنت رو با گرررریه و عششششششق و ایماااااااان خالص الانم گذاشتم تا هم برای خودم و هم برای استادم و هم برای دوستای گلمممممن در خانواده عباسمنش ، نشوووونه باشه برای ادامه دادن به این مسیرررررر بهشتیمون

    عاااااااااشقتونممممممم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    زری گفته:
    مدت عضویت: 2059 روز

    سلام استاد جانم خوبین

    میخام چشمامو ببندم و تصور کنم که روبروتون نشستم و دارم از آموزشهای فوق العادتون و تغییراتی که روی شخصیتم داشته براتون میگم …

    استاد واقعا قانون تکامل را توی آموزشهای شما باید طی کنیم، هر کدوممون یه پاشنه آشیلی داریم و باید برای حل کردنش وقت بگذاریم…

    استاد واقعا چقدر «عالی» میگین که وقت بذاریم و توی عقل کل هم کامنتها را بخونیم……

    من توی بحث تجسم خلاق خیلی گیر داشتم… ذهن بشدت منطقی و نجواگر…..

    چند روز پیش ک توی بخش عقل کل کامنت می‌خوندم هدایت شدم به صفحه ای که از دوست عزیزمون سیاوش اسماعیلی بود و چقدر قشنگ ایشون بحث تجسم خلاق را باز کرده بود و از اونجا ترمزهای ذهنی من راجبع تجسم ….. برداشته شد….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      ميم رى گفته:
      مدت عضویت: 658 روز

      سلام زرى عزیز امیدوارم حال دلت عالى باشه میشه لطفا لینک اون کامنتی که میگین(آقاى سیاوش اسماعیلى)اینجا بزارین یا اینکه از هر طریق دیگه اى که هست منو به اون کامنت راهنمایی کنید منو راغب کردین کامنتشو ببینم اخه منم دوست دارم تجسم خلاقمو تقویت کنم ودوست دارم منم استفاده کنم مرسی دوست خوبم امیدوارم همه آرزوهات بزودی زود محقق شن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        زری گفته:
        مدت عضویت: 2059 روز

        سلام دوست عزیز

        من ی کپی روی لینک آقای سیاوش زدم، دقیق بلد نبودم باید چیکار کنم، متن سوالشون در عقل کل سوال زیر هست:

        به زندگی هیچ حسی ندارم گاهی حتی افکار هم متوقف می شوند و مانند آب خنثی می شوم – صفحه 1

        abasmanesh.com

        امیدوارم لینک را درست فرستاده باشم.

        اما من ب عنوان شخصی که دوره های آموزشی زیادی را دیدم از جمله دوره دکتر دیسپنزا رو …. اما واقعا با هیچکدوم از اون اساتید ارتباط نتونستم بگیرم و اعتراف میکنم گمشته من آموزشهای استاد عباس منش بوده، و آنقدر که استاد قوانین را ساده و روان آموزش دادن، جای دیگه این راحتی و آسونی دیده نمیشه

        توضیحات سیاوش عزیز، ترمز ذهنی منو برداشت، و من بیشتر به استاد ایمان آوردم که میگن کامنت های دوستامون را هم بخونیم و از جمله هدایت های خدا چه بسا که تو کامنت دوستان باشه

        برات آرزوی موفقیت سلامتی و ثروت دارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 436 روز

    سلام به دوستان عزیز. استادگرامی

    من عاشق قانون تجسم هستم دوستدارم ازصبح تاشب بخودم بگم تمرکزکن روی خواستت با احساس خوب ورهایی همزمان که این جمله رومیگم خواسته هامم تجسم کنم بقول استاد وقتی فکرکنی فلان دوستت بهت زنگ بزنه همون دوستت فرداش بهت زنگ میزنه یافکرکنی بری خونه مادرت فلان غذارو درست کرده میری میبینی اون غذارو درست کرده .

    من اومدم اینوامتحان کردم فکرکردم فردافلان دوستم بمن زنگ بزنه فرداش بمن زنگ زد دوستم اینقدرخوشحال شدم جذبم بالاهست بعگفتم بیام خواهرمو که خیلی لجبازه وکینه ایه گفتم قانونو روش امتحان کنم چون 10ساله بامن قهره.فکرکردم که خواهرم بمنزنگ زده وبامن اشتی کرده چندروزبعد خواهردومی اسمس داد گفت خواهرم که بامن قهره نگران من شده هگش منوتوخواب میبینه دقیقا وقتی که من چندساعت فقط تجسم کرده بودم دوهفته بودهمش میرفتم توخوابش ودلش تنگ شده بود برام .

    من مسافرت خیلی دوستدارم تجطم کردم عمم که ویلا داره مارادعوت کنه ویلاش زنگ زد ماراسه روز دعوت کرد ویلاش درطالقان .

    تجسم کردم چاله جلوی درب منزلمون را همسایه بغلی که بنا هست سیمان کاری کنه چاله تمیزبشه

    امروز دیدم چهارتا کارگر با وسایل وماشینهای بزرگ اسفالت کاری از طرف شهرداری اومدن افتادن جون تمام کوچه هدی محلمون مثل فرشته های بی بال دارن زمین کوچه هارو میکنن که جدول نو بزنن برای جوبهای کوچه ودسفالت نوبریزن توکوچه ها ازخوشحالی گریه میکردم گفتم خدایا کمتراز نیم ساعت فکرکردم چاله روهمسایه بنایی کنه تمیزش کنه تو کل کوچه های محله رو جدول کشی کردی و داری اسفالتش میکنی .ازخوشحالی که قانون جواب میده اینقدرزیرا وساده میرقصیدم بابچم توی خونه.

    غروبش بابچم توپارک قدم میزدیگ من تمرکزم روی خواسته هام بود سگ گنده پارک راندیدم نزدیک بود پامو بزارم روش وله بشه گازم بگیره همسرم گفت سگ نگاه اینجاخوابیده خداروشکرکردم پامونذاشتم روش کلی خندیدم گفتم تجسمم خیلی تمرکزی بود سگ به این گندگی روندیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2535 روز

    به نام خداوندی که آسان میکند من را برای آسانی ها

    به نام نامی یزدان

    چون آنکه برگزید من را از میان این همه خوبان

    ————–

    ———————–

    خدای بزرگم شکرگزارم به درگاهت برای آگاهی هایی که در این مدار دریافت میکنم

    شکرگزارم برای در این مسیر بودن

    الهی شکر الهی شکر الهی شکر :)))

    ●گام 26 خانه تکانی ذهن●

    《《《استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق》》》

    قانون تجسم خلاق ….

    یادمه وقتی کوچیکتر که بودم همیشه شبا روی تختم چشامو می‌بستم و میگفتم چند سال دیگه کجام

    از همون بچگی همیشه اینکارو انجام می‌دادم

    بزرگتر که شدم وقتی با استاد آشنا شدم دیدم

    آخ جوووووون این همون تمرینی هست که من عاشقشممممم همون کاری که بهترین حس دنیارو بهم میدههههه

    از اونجا به بعد همیشه میرفتیم با دختر خاله هام و خواهرم تجسم

    از اونجایی که بچه اول و همینطور نوه ارشد هستم

    من مرید بچه ها بودم

    همه رو دور هم جمع میکردم و بهشون میگفتم چشاتونو ببندین

    یه موزیک لایت پلی می‌کردم

    و میرفتیم تجسم

    گوینده داستان من بودم آروم و یواش تجسم میکردم براشون که کجا هستیم

    هر کسی کجا قرار داره و در آینده چی میشه

    خلاصه که این شده بود

    بهترین و زیباترین و رویایی ترین تفریحمون

    الان که یادم میاد

    جقدر دلم برای اون روزا تنگ شده

    فکر میکنم 7 الی 8 سالی هست از اون روزا میگذره.‌‌‌‌‌‌….

    —————————-

    —————————-

    یه جاهایی آدم فکر میکنه که خب پس اگه میخوام‌ تجسم کنم بیام بگم از چه راهی

    تازه حتی یه زمانهایی هست که راهشم مشخص میکنیم ناخودآگاه ها کاملا ناخودآگاه

    دست خودمون نیست

    ولی در صورتی که باید نقطه پایانی تجسم بشه

    نقطه ای که روی قله هستیم

    تجسم میکردم یه دختر مشتقل هستم آزاد و رها

    و میتونم هر جایی که دوس دارم

    آزادی زمانی دارم

    آزادی مکانی

    آزادی مالی

    دوتای اول تیک خورد به راحتی و کاملا بدیهی

    و در ضمن تجسمات و خواسته ها اینقد راحت و بدیهی تیک میخورن

    که واقعا از خودم میپرسم همین چند وقت پیش بودا که آرزوم بود بتونم بیرون از خونه باشم

    آزاد باشم از خودم خونه داشته باشم مستقل باشم

    تیکش خورد به همین راحتی

    ولی بعد از گذر چند وقت همه چی یادمون میره

    همه چیییییییی

    اینجاس که هر لحظه باید به خودمون یادآوری کنیم

    از گچا به کجا رسیدیم

    اینا همش با قانون رقم خورده پس بقیه خواسته هامونم میشه

    خدایا شکرت پروردگارا سپاسگزارم برای این فرصتی که در اختیارم قرار دادی بتونم

    از این شرایط و فرصتی که بهم دادی

    امکاناتی که بهم دادی و در اختیارم گزاشتی

    بهترین استفاده رو کنم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت…..

    استاد جونم مریم جونم

    دوستای هم فرکانشیم عااااااااااشششقتووووونمممم

    :)))))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    لطیفه هستم گفته:
    مدت عضویت: 610 روز

    به نام نامی یزدان

    چو آنکه برگزید من را از میان این همه خوبان

    سلام و درود بر پیامبر امروزمان استاد عباس منش و مریم بانوی نازنینم و دوستان فوق العاده ی هم فرکانسی ام

    گام26

    ️استفاده ی آگاهانه از قدرت تجسم خلاق️

    قربونت برم مریم جونم ک این دوره خانه تکانی رو اجرا کردی.و چقد قشنگ فایلهای لایو رو درجه بندی کردی ک اینقد از لحاظ فرکانسی.از لحاظ موضوعات.از لحاظ مدارسه.از لحاظ نظم مباحث.از لحاظ ترتیب گزاری.از لحاظ فهم موضوع.از لحاظ روند امادگی برا نتایج.ینی از همه لحاظ قشنگ مدیریتش کردین و یه دوره ی کامل و مجزا و شگفت انگیز ساختی.قطعا این اخلاص و نتایج عالی کار کردن روی خودت بوده ک این برکت عظیم رو ساختی .مریم جونم از خداوند میخام در تمام طول عمرت در صحت و سلامت با عشق و امید.با آگاهی روزافزون و ثروت بسیار لذت ببری.و باز هم سپاسگزارم بابت این ایده ی قشنگت ک اینقد خلاقانه همشونو در یک ردیف عالی برای رسیدن ب نتایج عالی چیدمان کردی.گلچین بسیار زیبایی خلق کردین مریم جانم.من با اولین صدایی ک اول خانه تکانی گذاشتین اون زنگ آگاهی و اون حرکت تکان دهنده رو دریافت کردم و گام ب گام در کنارتونم و نتایج های عالیدریافت کردم ک خرید دوره 12قدم هم یکی از نتایج این دوره خانه تکانی بود عزیزم.از فایل قدرت تجسم هر چقد بگم جاداره ساعتها براش بنویسم بس ک بی نظیر و لذت بخش بود همشو یادداشت کردمو کلی ایده و خلاقیت ساختم واسه خواسته هام و ناگفته نمونه هر روز دارم.تصمیماتم رو اجراییش میکنم.و همچنان محو تماشای نتایج های ریز و کوچیک زندگیم هستمو کیف میکنم ک خداوند قدرت خلق کردن بهم داده.الان دیگه زندگی برام خیلی جذاب و شیرین و دوس داشتنی شده

    منتظر گزارش نتایج های بزرگم باشین

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 714 روز

    به نام ربّ

    سلام‌با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 6 آبان رو با عشق مینویسم

    جلد روی دفتر دقیقا همون تصویری بود که من تصورش رو میکردم

    هرچی بیشتر دارم سعی و تلاشم رو میکنم بیشتر از قوانین خدا لذت میبرم

    از اینکه چقدر خدا هوشمنده و انتخاب همه چیز رو در اختیار خودمون گذاشته و وقتی شروع به اجازه دادن به خدا میکنیم

    زندگیمون رو کن فیکون میکنه

    من امروز صبح ،بیدار که شدم ، و چون دیشب بعد اینکه از جمعه بازار اومدم ،عمو و مادر بزرگم اومدن خونه مون یکم دیر خوابیدم

    رفتار مادر بزرگ و عموم به کل تغییر کرده چقدر همه چی تغییر کرده خدایا شکرت

    صبح وقتی حاضر شدم تا اول برم بازار پانزده خرداد تا دفتر بخرم و برای دوره 12 قدم دفتر جدید با طرح خاص براش بخرم تا بعد شروع کنم به نوشتن

    وقتی رفتم بازار خیلی حس خوبی داشتم انقدر زود رفته بودم که هنوز یه سری لوازم تحریریا باز نکرده بودن و باید تا 10 :30 منتظر میموندم تا صاحبش بیاد

    بی صبرانه منتظر بودم تا دفترامو انتخاب کنم

    خیلی حس خوبی داشتم ،وقتی صاحب مغازه ای که من بارها ازش دفترای کلاسوری خریدم که طرحای روی جلدش خواسته های من بودن که جلد روش طرحای ناب داره و کلی طرحاش شبیه خواسته های من هستن رو بگیرم

    وقتی اومد یکی یکی دفترارو برداشتم ولی از دفترای بزرگ کلاسوری اون طرحی که برای من باشه رو نداشتن و چند تا دفتر کوچیکتر اندازه برگه آ5 دیدم و کلاسوری بود و خیلی طرحاش دقیقا اونی بود که من تو گوگل درایو برای خودم نوشتم و نوشتم که یه خونه ای مثل خونه استاد عباس منش میخوام و حتی زندگی سرشار از عشقم رو هم تصور کردم و وقتی دفترارو دیدم دقیقا تصویرش اونی بود که میخواستم

    و یه دفتر که طرح روش ، از داخل آشپزخونه پنجره اش باز بود و محیط بیرونش عین خونه ای بود که من تصورشو داشتم و یه دختر و پسر وسط دریاچه روی یه چوب نشسته بودن

    که من تو تصوراتم و تجسمی که میکردم یه همچین جایی رو همیشه به چشمم میدیدم

    و روی دفترا تمام تصوراتم رو داشتم میدیدم

    این خودش نشونه بود که منم دارم نزدیک و نزدیک تر میشم به تک تک این خواسته ها و برای من هم رخ میده

    و یه دفتر که سفره هفت سین داشت با یه مرد و زن عاشق کنار هم که دیدم اونم خریدم

    درسته دفتر بزرگ‌ نتونستم بخرم و طرحی که میخواستم رو نداشت ولی تصمیم گرفتم فعلا در دفتری که دو سال پیش برای شکرگزاری و تمریناتم خریده بودم که تازه پا در مسیر آگاهی گذاشته بودم ،بنویسم

    خیلی حس خوبی داشتم

    و وقتی خرید کردم ،رفتم تجریش تا به ورکشاپ رایگان هنرمندا برسم

    وقتی رسیدم دیدم استادم تازه اومده و شروع کرده و میخواد کار کنه و منم سریع صندلی گذاشتم و نشستم پشت سر استادم که منم کارشو ببینم

    نشسته بودم دیدم استادم داره میخنده و صدام کرد گفت طیبه ببین منو کشیده

    دیدم یه آقا اومده بود و داشت کاریکاتور میکشید و عکس استادمو نشون داد انقدر خندیدیم

    خیلی جالب کشیده بود

    دیدم به منم گفت که اگر میخواین عکستونو بگیرم و کاریکاتور شما رو بکشم و عکسمو گرفت

    اولش نجوای ذهنم گفت عکست خوب نمیشه چرا عکس گرفتی

    ولی اصلا توجهی به حرفای ذهنم نکردم و گفتم خیلی هم عالی در میاد عکسام

    بعدشم من تو عکس عالی میفتم

    و بعد شروع کرد به کشیدن عکس من

    وقتی عکسم تموم شد انقدر دندونامو بزرگ کشیده بود کلی خندیدم و همه مون خندیدیم خیلی قشنگ شده بود

    بعد پشت سر هم هنرجوهای استادمم کشید و کنار هم گذاشتیم و عکس گرفتیم

    و من وقتی دیدم استادم شروع کبه کار کرد سریع گفتم میشه بیام ببینم طراحیتونو

    استادم گفت آره بیا بشین و رفتم نشستم و دو ساعت کار نکردم و به دست استادم نگاه میکردم که چجوری طراحی میکنه

    خداروشکر میکنم که من رو در چنین فضایی قرار داد تا بتونم پیشرفت کنم

    بعد که شروع کردم به طراحی اینبار دقت کردم تا اصولی که استادم گفته بود رو انجام بدم

    و خداروشکر که خوب دراومد

    وقتی کاریکاتورامونو کشید رفتم از گل سرام بهش بدم بابت تشکر و گل سر قلبی برداشت

    از خدا میخوام که کمکم کنه تا قلبی سرشار از عشق و بخشندگی داشته باشم

    وقتی ظهر خواهرم اومد تا ازم گل سر بگیره و ببره که بفروشه ، تا غروب طراحی من طول کشید و بعدش با خواهرم برگشتیم خونه

    خیلی روز خوبی بود

    خدارو بینهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: