https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/09/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-29 02:36:522024-11-08 04:54:02live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق
732نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
گام 26,خدایا ما رو آسان کن برای آسان شدن رسیدن به خواستههایمان. تجسم خلاق یعنی استفاده آگاهانه از قدرت افکارمان برای ارسال فرکانس خواستههایمان به جهان که این فرکانس باعث هدایت ما به سمت خواسته ها میشود.بزرگ ترین مانع ذهنی ما برای رسیدن به خواسته یا هدف باور ناپذیر بودن آن در ذهن ماست که به دلیل باورهای محدود کننده ای است که داریم باعث ایجاد مقاومت در برابر خواسته ها میشود باعث میشود ذهن ما موانع پیش رو رو برای ما پررنگ تر جلوه دهد تا ما حرکت نکنیم یا اگر در حرکتیم متوقف شویم حالا برای هم مدار شدن با خواسته باید از قدرت تجسم فعال کنیم،چرا?نیاز به امکانات بیرونی،یا هزینه یا جسمی ندارد فقط ایمان میخواد که با تجسم خلاق اتفاقاتی بیفته ایده های میاد دستهای از خداوند کمک میکنه تا ما به خواسته برسیم چونکه با تجسم خلاق ما خواسته رو برای ذهنمان باورپذیر کردیم که وقتی خواسته ای برای ذهن باور پذیر بشه مقاومتهای ذهنی از بین میرن و ذهن هم با تمام قدرت برای رسیدن به خواسته کمک میکنه و یه جمله کلیدی خیلی مهم ما موجودات خالقی هستیم که با توانایی خلق شرایط زندگی خود به دنیا آمده ایم
اول از همه از دوستان عزیزم که کامنتهای عالی میزارن و از مثالهای زندگیشون نقل میکنند، بسیار سپاسگزارم.
منهم مثل خیلی از دوستان دیگه، خیلی از واقعیت های زندگی الانم رو از تجسم سالها قبلم ساختم.
مثلا 17_18 ساله که بودم کاملا ناآگاهانه همیشه دوست داشتم و تحسم میکردم که با مردی ازدواج میکنم که خیلی از لحاظ سنی ازم بزرگتره، مردی کاملا با تجربه و پخته که از لحاظ مالی اوضاعش خیلی بهتر از خانواده خودمه،موهای بدنش کم پشته، و خیلی هم کاریه
دقیقا یکسال بعدش با یه همجین مردی با همین خصوصیات ازدواج کردم.
که از همون سالهای ابتدایی متوجه شدم انتخابم درست نبوده یا اون خواسته هام جیزی نبوده که من با رسیدن بهش احساسم عالی بشه، دقیقا برعکس شد.
همیشه تو زندگیم اضطراب و دلشوره و نگرانی و خس گناه داشتم.و همیشه تو بحث ها خودمو مقصر میدونستم.
میترسیدم به خانواده ام حرفی بزنم.
اصلا حس خوبی نداشتم.حتی فکرم رفت سمت خودکشی ….
بچه دار شدم و اتفاقات نادلخواه رو بیشتر و بیشتر جذب میکردم.
زندگیم با بچه دار شدن نه تنها بهتر نشد بلکه رفت به سمت تاریک
اما چون راجع به اتفاقات نادلخواه زندگیم با کسی حرف نمیزدم، هدایت شدم به جایی که کمتر ارتباط داشته باشم با دیگران
از تهران دور شدم و ساکن ورامین
دورم خلوت شد.
هر وقت کسی حرفی میزد که بویی از توحید داشت، چنان جذب و مبهوت میشدم که خودم هم شگفت زده میشدم.
دقیقا مثل یک انسان تشنه در کویری برهوت
که هر کجا سرابی میبینه، شتابان و با انگیزه با پاهای ناتوان دوان دوان میدوه بلکه سیراب بشه.
من میدویدم هر کجایی که اثری از اب بود، هر چند ناکافی
اول با حرف های زیبای استاد یوگا
بعد هدایت شدم به گروه اترژی درمانی و مستری گرفتن این دوره.حرف های قشنگ زیادی ردو بدل میشد که مقداری تشنگیم را برطرف میکرد، اما کافی نبود.
تو این گروه حرف های زیادی میزدن در مورد افرادی محدود و یهودی که اختیار جهان رو بدست دارند و گفتگوها رو شنود میکنن و انسانها هیچ اختیاری از خودشون ندارن.
وقتی این کلان ها رو میشنیدم ترس کل روح و روانم رو فرا میگرفت.
روزی فایل صوتی در این گروه شنیدم مربوط بود به اقای عرشیانفر
تو تلگرام کانالی از ایشون دیدم وبا درخواست از همسرم برای پول دادن که یکی از دوره های ایشونو بخرم.
خریدم، کار کردم چند ماه.اما اثری نداشت
بعد متوجه شدم کانال فیک بوده
سایت شون رو پیدا کردم، عضو شدم
دوره خریدن و کار کردم،
یادمه قبل اقای عرشیان، توسط استاد یوگا، فایل صوتی رو شنیدم در مورد قوانین
اقا انگار یک دیوار از باورهام خراب شد، انقدر گریه کردم که اصلا چقدر من تو درو دیوار بودم تا قبل از اون
از اون شکستن باورهای قبلم بود که تغییرات خوب یواش یواش اتفاق افتاد.
بعد با استاد عزیز دلم، استاد عباسمنش اشنا شدم
و دیگه این سایت و فایل ها رو ول نکردم
سعی میکنم هر روز کار کنم رو خودم
هنوز هم از شریک زندگیم رضایت ندارم
اما خداوند حوری پلن میچینه با اینکه همسرم بازنشسته شده و دائما در خونه هست، اما از لحاظ فیزیکی دور میشیم از هم.
مثلا اون میره تو حیاط، من داخلم
اون ساعتهای زبادی میخوابه و اون تایم من بیدارم و رو خودم کار میکنم.
من میرم بیرون برای انجام کارها و امور منزل، ایشون خونه اس، مکان خواب مون از هم جداست
خلاصه که شرایطم نسبت به قبل خیلی بهتره.
میخوام باورسازی کنم در مسیر خواسته ام که کلا جدا شدن از ایشونه، در بهترین شرایط و اوضاع ممکن که به نفع و سود منو بچه هام و حتی خود ایشون باشه.
با خواندن کامنت دوستان بیشتر متوجه شدم چطور باید باور بسازم
● اول باید مسئولیت اتفاقات و شرایطی که تا الان افتاده رو 100٪قبول کنم که خودم خلق شون کردم، هر چند نادلخواه و ناآگاهانه
● بعد خواسته ام رو به وضوح و شفاف اعلام کنم و بگم و بنویسم در موردش
● باورسازی کنم که در این سن، با وجود دو تا بچه لایق دریافت عشق و زندگی با کسی هستم که تمام خصوصیاتی که میخوام رو از قبل داره خودش
فکرکنم راجع به رابطه ی عالی که میخوام داشته باشم.با نوشتن و صحبت کردن راجع بهش با خودم بهش قدرت بدم
● تجسمش کنم با احساس عالی در حالی که به خواسته ام رسیدم و از این احساس لذت ببرم و سپاسگزارش باشم.
● روابط عالی رو تایید و تحسین کنم و امیدوار باشم ،توکل به خداوند کنم و صبر برای طی شدن قانون
●کلام آخر متعهد باشم و استمرار در باورها و کار کردن در شخصیتم داشته باشم
انشاالله روزی میاد و براتون مینویسم از رابطه ای که ماورای تصورات و رویاهام هست و چقدر بابتش سپاسگزارتر شدم.
امروز تولدم هست، هفتم دی ماه 1403
تولدم رو به خودم تبریک میگم و آرزوی رابطه ای رویایی با شخصی که خصوصیاتش رو در دفترم خواهم نوشت رو از خداوند دارم.
سلام خدمت استاد محترم و خانم شایسته عزیزم و همه کسانیکه کامنت منو میخونن…
توی کامنت قبلی من گفتم که چطوری تونستم با تجسم کردن به 3 از تا اهدافم برسم… بعد از اون من خییییییییلی حس خوبی داشتم… خوشحال از اینکه خدای من داره اتفاق میفته!! اونچیزی که من بهش فکر کردم الان جزوی از واقعیته….
و من خوشحال و شادان از اینکه تونستم به واسطه ی ذهنم خلق کنم چیزی رو…
با خودم گفتم حالا که خدا منو خالق زندگیم قرار داده، حالا که من میتونم خلق کنم چیزی رو که میخوام، چرا بیشتر نخوام؟!!!!!
به سرعت 3 تا از خواسته هام جلوی چشمم اومدد…
اما یه لحظه به خودم گفتم ببین تو اصلااا پوولی نداری که بخوای حتی یکیشم عملی کنی…. اما یه حسی در درونم گفت بخواه، بیشتر بخواه…..
وقتی این حس درونیم بهم گفت که بیشتر بخواه خدا بهت میده،،،،، یه خواسته دیگمم اومد جلو چشمم و حالا من 4 تا خواسته داشتم…. و مدام این خواسته هارو تجسم میکردم در ذهنم که بهشون رسیدم و حالا دارم ذوق میکنم از اینکه تونستم خلق شون کنم در زندگیم…. و مدام میگفتم خدایااااا ممنون که هدایتم کردی….
اولین خواسته ام که دائم توی ذهنم تصورش میکردم خرید یک طلای یک گرمی بود….خودمو تصور میکردم که اینو خریدمش و خوشحال و شادان دارم میرم خونه…. و اصلا هم در حین تجسمم به این فکر نمیمردم که اخه سلن از کجاااااااااا!!!؟! طلا که الان گرمی 5 میلیونه!!!
خواسته دومم تهیه پول و گرفتن نوبت واسه لیزر صورتم بود(چیزی که من در این 28 سالگی که از خدا عمر گرفتم، ارزوم بود که جای زخمی که از بچگی روی صورتم مونده خوب بشه و من این جای زخمو که ظاهر بدی هم داشت همیشه تحمل میکردم و بسیاااار در اعتماد به نفسم اثر گذاشته بود،، اما حالا شجاعت اونو پیدا کرده بودم که بهش فکر کنم… به بهبود صورتم فکر کنم!!!! )
و حالا من دائما صورتم رو تصور میکردم که دیگه این جای زخم روش نیست که صاف صاف شده… خداااااای من چه حس خوبی بهم میده حتی فکر کردن بهش….. هزینه اولین جلسه لیزرم 2 میلیون و 200 هست.
خواسته سومم این بود که بتونم 3 تومن جور کنم و توی کاری که مدنظرم بود عضو بشم…. کاری که پیشرفت زیادی داره….
خواسته چهارمم این بود که بتونم دوره ای که واسه کسب و کارم لازمه رو بخرم و استارت کارم رو بزنم…. هزینه این دوره 3 میلیون و 500
یه حساب سر انگشتی که کردم دیدم حدودا 14 میلیون نیازه واسه محقق شدن این چند تا هدف….
ولی من کاری به این چیزا نداشتم من فقط تجسم میکردم برای تک تک شون تجسم کردم و بابت رخ دادنشون از خدا تشکر کردممم…..
خدااااای من فقط دو سه روز گذشت…. و بعد از این دو سه روز پول و نعمت و فراوانی بود که به سمتم میومد… 5 میلیون شوهرم واسه روز زن بهم داد، مبلغی رو از کارت مادرم استفاده کردم مبلغی از طرف خواهرم…… و جور شددددددددددددددد
بدون اینکه من تلاش خاصی کرده باشممممم
من فقط تجسم کردم و از خداوند هدایت خواستم و شکرگزاری کردم….. اما حس میکنم مدارم بالاتر رفته چون شکرگزاری خیییلی راحت شده برااام خیییلی….
امروز من به بازار رفتم یک گرم طلایی که تصور کرده بودمو به بهترین قیمت خریدم، نوبت لیزر صورتمو زدم واسه پنج شنبه یا نهایتا جمعه….
اون دوره واسه کسب و کارمو خریدم….
با پرداخت 3 میلیون در اون کاری که میخواستم هم عضو شدم…
خدااااااااااااای من،،،،، من همه اینارو یه روزی ارزو داشتم ولی فکر نمیکردم که بهشون برسم… من در این 28 سال اینهارو نداشتم چون نخواستم که داشته باشم چون امیدی به محقق شدنشون نداشتم امااااااا خلق شددددد برای من با دو سه روز تمرین و تجسم خلق شدددددددد
الان و در این لحظه من خوشحال ترینممم…. خداااای من قانون جواب میده…. حس و حالم که خوب نگهش داشتم، داره جواب میده….. درخواست کردم هدایت رو از خداوند و خداوند داره بهم پاسخ میده …. حس و حالم وصف ناپذیره…. من الان چیزایی رو دارم که قبلا فک نمیکردم داشته باشمشون…. و این ایمان منو هزار برابر میکنه….
سلام خدمت شما استاد محترم و خانم شایسته عزیزم… و دوستانی که کامنتمو میخونن..
خواستم تجربه خودمو از تجسم کردن بگم…
من خانه دار هستم… قبلا شاغل بودم اما به خاطر مسائلی فعلا در خانه هستم و عملا حقوق یا پولی ندارم…. مگر اینکه همسرم هر از گاهی در حد یکی دو سه تومن در طول ماه بهم بده… که اینم خرج چیزای ضروری و اولیه میشه….
از چند روز قبل از روز مادر که دیروز بود، من دائم توی ذهنم تجسم میکردم که واسه مامانم و مادر شوهرم هدیه خریدم… و دارم این هدیه رو بهشون میدم…. و تصور میکردم که برای تولد روزانا مبلغی بیشتر از چیزی که همیشه بهش میدادمو دارم به حسابش واریز میکنم….
من دائم اینارو توی ذهنم مجسم میکردم.. حتی موقع شستن ظرفا، موقع نظافت خونه و….
من در طول روز تجسم میکردم اینارو…. گاهی به ذهنم میرسید که اخه چه طوری؟! تو که هیچ پولی نداری… اما همون لحظه فورا میگفتم من نمیدونم چطوری. چطوریش فقط با خداس. من فقط تجسم میکنم…. و در حین تجسم کردن از خدا سپاس گذاری میکردم که خدایااا مرسی که پول رسوندی تا هدیه روزانا رو واریز کنم… خدایا مرسی که لباس مامانم و مادر شوهرم که براشون گرفتم انقددد خوشکله انقددد بهشون میاد….
در کمال ناباوری یکی دو روز بعد از جایی که فکرشم نمیکردم بهم پول رسید و من تونستم چیزایی که تجسم میکردمو مو به مو ببینم که به واقعیت تبدیل شده…..
من حیرت زده بودم باورم نمیشددد خدااااای من قانون داره جواب میده،،، من حسمو خوب نگه داشته بودم در طول روز و مدام شکر گزاری کرده بودم و حالا داشتم میدیدم که تجسم هام به واقعیت تبدیل شده… اونم به اسونی هر چه تمام تررر…
من قبل از تجسم کردنم به خدا یه چیزی گفتم.. گفتم خدایا من اصلا باور نمیکنم که بتونم هدیه بگیرم برای روز مادر،،، و خیییلی دوس دارم این کارو انجام بدم اخه پارسالم چیزی نگرفتم براشون…
گفتم خدایا اگه این سه تا چیزی که من دارم تجسم میکنم اتفاق بیفته من ایمانم هزاااااار برابر میشه…. و اینو یه نشونه میدونم از طرف تو.. یه علامت که بهم میگه تو ادامه بده به این مسیر من پشتتم من حمایتت میکنمم….
خدای من اتفاااق افتاد…
چیزی که من تجسم میکردم اتفاق افتاد حتی بهترش..
خدایا من ایمانم هزار برابر شددد…
خدایا من پرقدرت این مسیرو ادامه میدم،،، نمیزارم که حسم بد بشه و اگاهانه حال خودمو خوب نگه میدارم و یکی یکی خواسته هامو تجسم میکنممم
خدای بی نظیر من شکرررررت ممنونممممم دورت بگردمم.. عاشقتمممم… خدایااا شکرتت
ما در طول شبانه روز داریم با افکارمون اتفاقات زندگیمونو خلق میکنیم ناآگاهانه ولی بچه هایی ک اینجا هستن این موضوع میدونن و سعی میکنن آگاهانه این کارو بکنن و اتفاقات شیرین رقم بزنن برای خودشون یه تمرینی بچه ها من از فردا میخوام انجامش بدم و میدونن جواب میده اول صبح روی کاغد مینویسم به این 3 تا موضوع دلخواه یا هر چندتا فکرم اون روز حول محور این چند تا موضوع بچرخه و آگاهانه این کارو میکنم و میدونم جواب میده
بچه ها ما صفر و یک نداریم همه انسان ها از پیامبران گرفته تا هرکسی ک میشناسید نمیتونه همیشه عالی ترین باشه ولی انسان های بزدگ همیشه سعی میکردن بهترین باشن
سعی کنیم بهترین خودمون بشیم و از شرایط کنونی هرچی ک هست لذت ببریم بخدا ک من دارم حسش میکنم واقعا میگم الان مدت هاست هیچ مشکلی سمتم نیومده خداوکلی فقط با جهت دادن افکارم بچه ها خدای ما یکتاس بی همتاس و از همه مهم تر بینهایته کسی ک غنی هست معلومه از هر ثروتی ک داره اععم از سلامتی پول عشق و….عطا میکنه فقط کافیه تسلیم بشیم و الهامات دریافت کنیم و عمل کنیم ایمانی ک عمل نیاره بخدا ک حرف مفته مفته
هرکجا هستید در پناه الله یکتا شاد سالم سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید خدانگهدار
داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و بعد جواب دادم و دوباره رد پای روز 18 آذرم رو خوندم
برام عجیب بود
خیلی تازه بودن حرفا
انگار من ننوشتمشون
برای خودم تازگی داشت
و حتی از حرفای خودم داشتم پیام جدید دریافت میکردم
وقتی داشتم میخوندم شنیدم از تلویزیون این آهنگ رو
نفسم از نفست چرا یه شب تو این هوا جدا نمیشه
میدونی هیچکسی غیر از تو برام، بخدا خدا نمیشه
بلند شدم و گریه کردم و انقدر حس خوبی داشتم فقط اشک ریختم
چقدر خدا داره منو خوب و راحت و روان هدایت میکنه
شکرت ربّ من
و بعد خوابیدم
پیام خدا برای امروز من
تاکید دوباره شعر روز جمعه بود
یک شبی مجنون نمازش را شکست …
شب نزدیک ساعت 9 بود ، داشتم به سه نفر از دوستانی که به رد پای روز 27 آذرم پاسخی نوشته بودن ، پاسخ مینوشتم که دوباره شنیدم
یک شبی مجنون نمازش را شکست …
شاخکامو تیز کردم
دوباره داشت تاکید میشد
که در ادامه مینویسم جزئیات امروز بی نهایت بهشتی رو
صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و تجسم کردم
نوشتم که امروز میرم حموم و زیر دوش آب تجسم میکنم خواسته هامو
و همینجور که داشتم تجسم میکردم ،حتی به قول استاد زیر آب که بودم اونم تجسم میکردم که دارم تجسم میکنم
و میخندیدم
چیزای دیگه هم نوشتم
و بعد روز بهشتیم رو آغاز کردم با نور خدا
مادرم و خواهرم از صبح رفتن به بازاری که رایگان برای فروشنده ها گذاشته بودن و تا شب یلدا دایر بود
منم انارامو دادم و گفتم اینارم با خودت ببر و من اگر بتونم میام
چون امروز قرار بود تمرین رنگ روغنم رو دوباره کار کنم
و حموم برم و تصمیم داشتم تمرین تجسم رو برای اولین بار زیر دوش انجام بدم و به خواسته هام فکر کنم
چون هر حرفی از استاد میشنوم و میگه تمرینه ، سعی میکنم انجامش بدم
درسته من نمیتونم برم استخر یا برم دریاچه
ولی میتونم که زیر دوش تجسم کنم و لحظه پایانی خواسته هامو ببینم
وقتی مادرم رفت من یکمم خوابیدم و البته نخوابیدم سرجام بودم و داشتم تو سایت پیام دوستان رو میخوندم و رد پای خودمو میخوندم
بعد یهویی بلند شدم و تمرین رنگ روغنم رو گذاشتم و شروع کردم به رنگ کردن
ساعت حدود 13 بود که یکی از خانمایی که برای مادرم قلاب بافی انجام میداد پیام داد گفت یکم بافتم میتونی بیای ببری
و چون من دیگه کلا کار قلاب بافی و ساخت گل سر رو به مادرم دادم من نمیرفتم بگیرم و مادرم خودش میرفت
و چون خونه نبود ،مادرم خواست که برم و ازش بگیرم
وقتی حاضر شدم تا ساعت 2 برم بگیرم ،آسانسورمون خاموش بود و من 8 طبقه رو با پله ها پایین رفتم
همین که از خونه اومدم بیرون انقدر هوا عالی بود عین هوای بهاری که اواخر اسفند هست ،عین اون لحظات بود
خیلی حس خوبی داشتم وقتی پیاده میرفتم به وزش باد و حرکت برگا توجه کردم
و با هر حرکت برگی
به زبونم جاری میشد که ، هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته
و تکرارش میکردم
وقتی رسیدم دم در خانمی که ازش قلاب بافیارو میخواستم بگیرم ، انقدر هوا خوب بود که گفتم خدا حاضری یکم باهم پیاده روی کنیم تو این هوای بهشتی ؟؟؟؟
اگه حاضری نشونه بده
وای دقیقا یه ماشین رد شد و عدد 74 رو پلاکش داشت
چه کنم که این ربّ ماچ ماچی من این همه عشقه
چه کنم که انقدر ماچ ماچیه آخه
مگه میشه عاشق این ربّ ماچ ماچی نشد
خندیدم و منتظر بودم بیاد تحویل بگیرم کامواهارو
بازم توجه کردم به حرکت برگا
وقتی اومد و تحویل گرفتم
یلدا رو تبریک گفتم و آرزوی شادی و خوشی کردم و خداحافظی کردم
و راه افتادم
گفتم خب خدا بزن بریم
و داشتم باورای قوی که با صدای خودم ضبط کرده بودم گوش میدادم ،و باز هم به حرکت برگا نگاه میکردم
یه لحظه دقت کردم
باد میوزید و فقط یه سری از برگا شروع به حرکت میکردن و خیلی از برگا همونجور ثابت و بی حرکت رو زمین بودن
پرسیدم ، چرا اینا حرکت نمیکنن؟
مگه باد نمیوزه؟ بقیه حرکت میکنن و این برگای دیگه مثل سنگ تکونم نمیخورن
وزنشون با بقیه برگایی که درحرکتن یکیه ها
ولی چرا حرکت نمیکنن تا اینکه دوباره به زبونم جاری شد
هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته
گفتم ببین طیبه ، دقت کن
این یعنی قدرت خدا
این یعنی حتی این برگا که در حرکتن به اذن خداست و اونایی که به خیال تو مثل سنگ شدن در وزن بازهم به اذن خداست
حتی تو که الان داری اینجا قدم برمیداری هم به اذن خداست
چقدر شیرین بود اون لحظات
چون من داشتم به ریز ترین چیزها توجه میکردم و خدارو یاد میکردم
تو تمرین ستاره قطبیم هر روز مینویسم که من دلم میخواد به ریز ترین چیز های مثبت توجه کنم و به یاد ربّ باشم
و دقیقا اینجوری شده
جوری به همه چیز نگاه میکنم که انگار تازه دیدمشون ،توجهم ریز تر شده به همه چی
شهرکی که توش زندگی میکنیم هر روز تازگی خاصی برای من داره
هر روز به درختاش یه جور خاص تر نگاه میکنم
هر روز سعی میکنم به پرنده ها دقت کنم
به کلاغا
امروز وقتی یه کلاغ دیدم گفتم
های ناسیلسین
نصف انگلیسی نصف ترکی
گفتم سلام چطوری ؟
چقدر خوشحالم از اینکه دارم عشق میکنم با خدا
وقتی گوش میدادم به صدای ضبط شده خودم و راه میرفتم ، آفتاب انقدر زیبا میدرخشید که دلم نیومد زود برگردم خونه و رفتم دور زدم و پیاده رفتم و به برگای درختا به صدای باد که میوزید و شاخه درختا حرکت میکردن گوش میدادم
وقتی رسیدم به همون درخت سپیدار که برگاشو جمع کردم دیدم یه برگ نارنجی مایل به زردش که کوچیک بود افتاده و برداشتمش و شته هاشو پاک کردم از رو برگ و داشتم به برگ نگاه میکردم و باد که میوزید برگ 360 درجه دایره وار حرکت میکرد
خیلی دوست دارم وقتی این برگا از درخت جدا میشن و تو هوا به رقص در میان
امروز فقط تماشاشون کردم و لذت بردم
خیلی رها و آزاد در باد به رقص در اومدن همگی
رها و آزاد گفتم
خدایا قلبم رو باز کن که من هم مثل برگ درختا رها و آزاد و با اطمینان از همه چیز رها باشم و تسلیمت بشم
تسلیم تر از دیروزم
و هرچی تو بگی چشم بگم
وقتی نزدیک خونه بودم یادم اومد باید یه چیزی بخرم و رفتم از فروشگاه بخرم ، قبل من یه دختر و مادر ، یه سبد بزرگ وسیله خریده بودن و داشتن رو میز میذاشتن تا حساب کنن
تو دلم گفتم ،گاش من اول میرفتم حساب میکردم من یدونه دارم ، سریع پولشو بدم و برم خونه ،کاش الان بهم بگن بیا تو حساب کن برو
اینو گفتم و بعد گفتم نه طیبه صف وایسادی و نوبتیه بذار نوبتت بشه
همینجور وایساده بودم یهویی دیدم دختر گفت شما همین یدونه رو میخرین؟؟؟
گفتم بله
یهویی دیدم دختر و مادرش گفت اول شما حساب کن ، برای ما زیاده
وای اینوکه گفتن خیلی خوشحال شدم
من چند لحظه پیش تو دلم گفتم که کاش من اول حساب میکردم و همینم شد
وای خدای من
وقتی رفتم و پولشو دادم سریع تشکر کردم خانم برگشت بهم گفت وظیفه بود
در صورتی که وظیفه اش نبود و همه چی نوبتی هست و لطف کرد به من
و دستی بود از دستای خدا که وقتی من درخواست کردم به سرعت رخ داد
وای تمرین ستاره قطبی رو از وقتی شروع کردم
حتی اتفاقاتی که ننوشتم تو دفتر ، خارج از نوشتن ، اتفاقات ناب دیگه هم میفته که کیف میکنم
وقتی برگشتمخونه دیدم آسانسور درست نشده هنوز ، یه نفس گرفتم و گفتم خب خدا بزن بریم
آهنگلایو ایز لایف رو گذاشتم و پله هارو بالا رفتم
و میخندیدم
چند باری وایسادم و دوباره رفتم ولی کیف داد
وقتی رسیدم خونه دوباره شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم
و بعد از ظهر مادرم و خواهرم و خواهر زاده ام اومدن دیدم دستشون دو تا کیک شکلاتی بزرگ دارن و پرسیدم از کجا آوردین
خواهرم گفت از پایین دم در خریدیم کیک میفروختن
وقتی آوردن تا بخوریم ، من تو دلم گفتم طیبه نباید بخوری
به عهدت وفا کن
آبجیم گفت طیبه بیا ،گفتم نه من نمیخورم
داداشم خندید گفت نکنه دوره قانون سلامتی رو خریدی ؟؟
گفتم نه نخریدم 10 میلیون هست فعلا نمیتونم بخرمش
اما میتونم که پرهیزاتی که تو فایلای رایگانش گفته رو اجرا کنم
و یکیش قند و شکر و شکلات و کیک خونگیه
و همه رو خوردن و من با اینکه به کیک نگاه میکردم و خودمو کنترل میکردم
و خیلی دوست داشتم بخورم
اما به عهدم وفا کردم و نخوردم
مادرم گفت یه باره بیا بخور
گفتم نه همین یه باره کار خودشو میکنه
من از این به بعد میخوام لیاقتمو برای دریافت تغذیه صحیح برای بدنم و دریافت دوره قانون سلامتی ،نشون بدم
و اومدم اتاقم و اونا کیک خوردن
وقتی نشستم رو صندلی تا رنگ روغن کار کنم
خندیدم و گفتم بهت افتخار میکنم طیبه
تو داری بخش کورتکس مغزت رو بزرگ میکنی که مربوط به اراده هست
و میتونی کارهای خیلی بزرگتری رو انجام بدی
و شروع به کار کردم
خواهرم اومد و باهم صحبت کردیم و گفت فردا جمعه بازار میرین؟
اگه میرین صبح ساعت 5 جلو در باشین همگی با اسنپ بریم
گفتم باشا و رفتن
سریع رفتم تا دم در بدرقه شون کردم
قبلنا نمیرفتم و تو ذهنم میگفتم خب خداحافظ گفتم دیگه چرا باید تا دم در برم
ولی الان دارم تمرین میکنم احترام گذاشتن رو
و میدونم که اگر من احترام بذارم به آدما ،صد در صد جهان هستی انشان هایی رو سر راهم قرار میده که مثل آینه عمل میکنن و رفتار خودم رو به خودم برمیگردونن
پس از این به بعد احترام میذارم به خانواده و خودم و به جهان هستی
تا لیاقتم رو برای دریافت عشف و احترام و محبت و ارزشمندی نشون بدم
خدایا شکرت
من یکم دیگه کار کردم و رفتم حموم
اولین باری بود که من زیر دوش درست تجسم میکردم
و باز هم لبخند میزدم و انقدر لپام سفت شده بودن از خنده که حالم فوق العاده بود
زیر آب خیلی چیزا رو تجسم کردم ،
تجسم کردمکه همه چیز به نفع من رخ داده حنی صدای قاضی رو شنیدم که میگفت رای دادگاه رو اعلام میکنم
رای به نفع سرکار خانم طیبه مزرعه لی صادر میشه و خانم ها …. موظف هستند خسارت تابلوی خانم مزرعه لی رو به مبلغ 33 میلیون و هزینه های دادگاه و کارشناسی رو پرداخت کنن
وای حتی چهره هاشون میدیدم و اونجا سر جام چنان ذوقی داشتم که دستامو محکم مشت کرده بودم و ذوق میکردم
که متوجه شدم زیر دوشم و دستامو مشت کردم و میخندیدم
وقتی بعد دوباره تجسم کردم یه انرژی خاصی رو سرم حس میکردم
دیدم تو خونه بهشتیم که شبیه خونه استاد عباس منشه ، اما یه پل داره که کمی هلال هست و من وایسادم و دارم با عشق دلم صحبت میکنم و یه دفه باهمدیگه رقصیدیم و کلی کیف میکردیم تو خونه بهشتیمون و برای من چای آورد و باهم خوردیم و صحبت کردیم
قشنگ میدیدم با جزئیات
و میخندیدم
همین الانم که دارم مینویسم میخندم
جوری میخندم که لپام سفت سفت شده و عضلاتم دارن کیف میکنن از خوشحالی
بعد شورع کردم به پرسیدن سوال درمورد نقاشیم
و رهاش کردم ،اما تجسمش کردم
بعد تجسم کردم که تابلوم به فروش رفته و سفارش نقاشی گرفتم و تویه مکانی تابلومو خریدن ودلاری ازم خریدن
من داشتم ذوق میکردم
حتی میدیدم که دارم میفروشم از طریق سایت
و به راحتی نقاشیام به فروش میرسن به میلون و میلیارد دلار .
میتونستم تصورش کنم و حس خوبی بهم میداد
استاد گفته بودن که اگر نمیتونین مثلا ماشین 1 میلیاردی رو تجسم کنین ، ماشین 300 میلیونی تجسم کنین
ولی من به راحتی میدیدمنقاشیامو به مجموعه دارا و خارجیا میفروشم و به راحتی پولشو واریز میکنن
انقدر من تجسم کردم که کلی کیف داشت
تجسم کردم تک تک سلول های بدنم به قدری قوی و سلامت هستن که بسیار بسیار شادن و حاشون خوبه و دارن عشق میکنن و لذت میبرن و کاملا ساده و راحت کد های سلامتی با تک تک سلول های بدنم همدیگه رو بغل میکنن و کد بندی میشن
و اجرا میشن سلامتی ها در کل بدنم
وای خدای من شکرت که انقدر سلامتم و گوشی رو دستم گرفتم و دارم اون لحظات ناب رو به نوشته های زیبا مینویسم
خدایا شکرت
وقتی از حموم اومدم بیرون انگار منتظر بودم پیامی برای من بیاد
همین که اومدم تو سایت دیدم دایره آبی پاسخ دوستان برای من اومده
سه نفر برای من نوشته بودن
که خیلی دوست داشتم تا صحبت های هر سه نفر رو اینجا کپی کنم اما خیلی طولانی میشه
تو فایل جدید که روی سایت اومده برای رد پام نوشتن برام
چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟ – صفحه 24
آقای حبیب و آقای ناصحی و سارای عزیز و هر سه پیام برای من حامل پیامی بود
وقتی من پیام عزیزان رو خوندم و پیام های پشت نوشته هاشونو دریافت کردم ،دوباره نوشتم برای تک تک عزیزان که چه پیامی دریافت کردم از نوشته هاشون
دقیقا من تو حموم تجسم کردم درمورد نقاشیام در سایت و سوال پرسیدم از خدا که میتونم تو اینستا گرام بفروشم و هشتگ بذارم ؟
وقتی پیام سارای عزیز رو دیدم متعجب شدم گریه کردم
چون ساراجان نوشته بود به دلش اومده و حس کرده بهم بگه که تو اینستاگرام شروع به فعالیت کنم و دیگه دستفروشی نرم
با جزئیات نوشته بودم و برام نوشته بود
ادامه شو نمینویسم که نوشته هام طولانی نشه
وقتی پیامشو دریافت کردم و پاسخ نوشتم
آقای ناصحی نوشته بودن که میتونی نویسندگی بکنی
این جمله رو خیلی شنیده بودم تو این چند وقت
و باز هم پیامی رو حس کردم و گفتم هرچی خدا بخواد و همین که پیام رو ثبت کردم ،جلو چشمم، خودم رو دیدم که دارم زندگی خودم رو که میخوام بسازم رو تجسم میکنم و به صورت کتاب مینویسم و این اولین کتاب من هست که زندگی بهشتیم رو مینویسم
و امروز تو گوگل درایور یه پوشه باز کردم و اسم پوشه رو نوشتم
به نام ربّ کتاب پر نور زندگی بهشتی من
و آغاز میکنم با نام خدا و مینویسم و تجسم میکنم
فقط نمیدونم چجوری شروع کنم که خدا خودش هدایتم میکنه
بعد تو اینستاگرامم 21:27 دقیقه ، تمرین کلاسی رنگ روغنم رو گذاشتم و هشتگ گذاشتم و به خدا گفتم حالا نوبت تو هست که برای من مشتری بشی
بسم الله
بعد پیام آقای حبیب رو که جواب دادم دیدم من دارم گریه میکنم
دوباره یاد شعر روز جمعه که خدا بهم نشونه داد افتادم و نوشتم و اشک ریختم برای خدا
وقتی همه پیام هارو پاسخ دادم
تو اتاقم بودم که شنیدم همون شعر رو از تلویزیون
متحیر شدم
دوباره داشت تکرار میشد
یه بار جمعه
یه بارم امروز پنج شنبه
6 روز بعد دوباره تکرار شد
سریع رفتم ببینم کدوم شبکه هست
شبکه دو برنامه عصر خانواده بود
یه آقا شروع کرد به خوندن شعر
یک شبی مجنون نمازش را شکست ….
وای من گریم گرفت
اول صحبتاشو نشنیدم
اما انقدر زیبا شعر رو میخوند که با گوشیم فیلم گرفتم
وقتی رسید به مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شروع کرد به گفتن این جملات
حس میکنم برای من پیامی داشته که یه حسی بهم گفت ضبط کنم خوندن شعرشو
بعد هرچی از اینترنت گشتم اون تیکه رو نذاشته بودن و کارای دیگه اش رو گذاشته بودن
بعد شهر گفت :
اینجوریم نیست ، که قرار باشه ،آدمی یک عاشق بی مبالاتی (بی توجه ،بی دقت ) باشه ، که همه اتفاقا از طرف معشوق بیفته
انگار که خصوصیت های ساده پیش پا افتاده ای ،میتونه به اندازه توجه این دو نفر ،نسبت به هم دیگه بینجامه
خیلی فکر کردم
به این جملات ،یه چیزایی درک کردم ولی حس میکنم یه پیامی داره برای من
نمیدونم شاید الان وقتش نیست که من پیام این جملات رو درک کنم پس رهاش میکنم تا به وقتش خدا بهم بفهمونه چه پیامی داشت
خدا دوباره این شعر رو تاکید کرد که یادت باشه
فقط من تو قلبت جا دارم و بس
وقتی ضبط کردم ساعت 9:10 دقیقه بود برگشتم اتاقم و شروع کردم به نوشتن ادامه رد پای امروزم
چقدر خوشحالم که هر روزم ، داره متفاوت تر و جذاب تر از روز قبلم میشه ، چقدر خوشحالم که هر لحظه تا جایی که میتونم به تک تک حرف ها دقت میکنم
چون صد در صد میدونم هر حرفی رو میشنوم برای من یه پیام داره
حالا اون پیام دو تا معنی میتونه داشته باشه
یا تاییدی هست بر اینکه مسیرم درسته و نشونه میاد
یا اینکه نشونه میاد که راهت رو درست برو و از مسیر خارج نشو و اصلاح کن خودت رو تا پیشرفت کنی
خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم به خاطر امروز زیبا و بهشتی که به من عطا کردی
از انرژی ذهنی و قدرت افکار خود غافل هستیم درگیر اتفاقات روزمره می شویم شرایط و موقعیت فعلی و نامناسب خود را دائمی و ابدی می دانیم و نمی توانیم به اتفاقات مثبت آینده فکر کنیم
افرادی که:
به خداوند و هدایت های او ایمان داشته و باور دارند تنها با افکار و باورهایشان اتفاقات زندگی خود را رقم می زنند و فارغ از عوامل بیرونی می توانند شرایط را به نفع خود تغییر دهند:
از قدرت تجسم خود استفاده می کنند
ما همواره:
در حال تجسم هستیم
تجسم:
فکر کردن به موضوع شرایط و اتفاقات خاص است
باید بتوانیم انرژی فکری خود را:
به مسیر درست هدایت کنیم
اغلب ما:
همواره ناخواسته ها را در ذهن خود تجسم می کنیم
تجسم کردن همان:
جهت دهی افکار به موضوعی در آینده است
تجسم: تنها وجه مثبت ندارد ما همواره در حال تصویر سازی از وقایع پیش رو در ذهن خود هستیم
به همین دلیل: ناخواسته ها همواره در زندگی ما اتفاق می افتد
بنابراین:
مراقب ورودی ها و افکاری که در ذهنمان داریم باشیم
یاد بگیریم به صورت تکاملی:
افکار و ذهن خود را کنترل کنیم
کنترل افکار به هیچ وجه کار راحتی نیست:
به مرور با تمرین و تکرار مداوم و مکرر می توانیم به این مهارت دست یابیم
آگاهانه:
تمرکز خود را از موقعیت فعلی خود برداشته بر خواسته های خود قرار دهیم
موقعیت فعلی ما:
چیزی به جز افکار گذشته ما نیست
اولین قدم برای تغییر شرایط کنونی این است که بپذیریم:
شرایط و موقعیت کنونی را خودمان با باورها و فرکانس هایمان خلق کرده ایم
اگر نمی توانیم :
مسئولیت اتفاقات و وقایع رخ داده در زندگی خود را بپذیریم به هیچ وجه نمی توانیم شرایط و موقعیت را به نفع خود تغییر دهیم
بسیاری از مواقع:
ناآگاهانه اتفاقات زندگی خود را رقم زده ایم
افکار نامناسب:
همان لحظه نتایج نامناسب برای ما به همراه ندارد بلکه:
فاصله ی زمانی طول می کشد تا فرکانس های ما نتایج را برایمان رقم بزند
با داشتن تنها یکبار افکار مثبت و منفی:
اتفاق خاصی برای ما رخ نمی دهد با تکرار این روند و گذشت زمان:
اتفاقات خواسته و ناخواسته برایمان رخ خواهد داد بنابراین:
آگاهانه افکار خود را:
مدیریت کرده به خواسته های خود توجه و باورهای مناسب در ذهن خود ایجاد کنیم
با تغییر ورودی های ذهنی:
نتایج زندگی ما متحول می شود
اتفاقات زندگی ما:
هیچ گاه پایدار و دائمی نیست با تغییر باورهایمان تمام شرایط به نفع ما تغییر می کند
شرایط سخت و تضادها:
باعث شکل گیری خواسته و انگیزه ها در ذهن ما شده و در آینده از آنها به عنوان:
نعمت یاد می کنیم
زمانی که آگاهانه بر خواسته های خود تمرکز می کنیم:
اجازه نمی دهیم افکار نامناسب در ذهن ما شکل بگیرد آنها را تجسم نکرده و در ذهن خود ادامه نمی دهیم و می دانیم:
شرایط در هر لحظه می تواند به نفع ما تغییر کند به راحتی می توانیم شرایط و موقعیت های نامناسب را به نفع خود تغییر دهیم
به راحتی به اتفاقات خنثی اجازه ندهیم:
قدرتی که خداوند برای خلق زندگی دلخواه به ما عطا کرده نابود شود
ذهن ما عادت دارد:
به تمام اتفاقات واکنش نشان دهد
یاد بگیریم:
به جای واکنش نشان دادن به اتفاقات نامناسب اتفاق مورد انتظار را در ذهن خود خلق کنیم شرایط دلخواه خود را تجسم کرده اتفاقات ناخواسته را نادیده بگیریم
قدرت : تنها در دستان ماست
کوچکترین تغییر در افکار : باعث ایجاد نتایج می شود بنابراین کمالگرایانه عمل نکنیم بدانیم:
در دنیای مادی حد کمال سفید و سیاه صفر و یک وجود ندارد به خود سخت نگیریم و اگر زمانی نتوانستیم ذهن خود را کنترل کنیم احساس بدی نداشته باشیم و قانون تکامل را به خوبی و درستی درک کنیم با تمرین کردن و کسب مهارت:
می توانیم در کنترل ذهن بهتر عمل کنیم
خداوند:
جهانی را خلق و قوانینی را وضع کرده تا به راحتی بتوانیم حتی اگر شرایط خوبی نداریم:
زندگی دلخواه خود را با تغییر باورهایمان خلق کنیم
همه ی شرایط می تواند به نفع ما تغییر کند به شرطی که:
در کنترل افکار و کنترل ورودی های ذهن و ساختن باورهای درست متعهدانه عمل کنیم تا تمام رویاها به حقیقت بپیوندند
زمانی که بر روی باورهای خود کار می کنیم افراد و اطرافیان ما تغییر می کنند و بسیاری از افراد نامناسب از زندگی ما حذف می شوند
اگر با چنین شرایطی مواجه شدیم:
خبر خوبی است
با تنها بودن: می توانیم بسیار بیشتر رشد و پیشرفت داشته باشیم
لازم نیست به دنبال:
افراد مناسب باشیم با تغییر افکار و باورهایمان افراد مناسب لاجرم به سمت ما هدایت می شوند و ما با آنها برخورد می کنیم
از تنهایی خود : لذت ببریم شاد باشیم و بر روی افکار و باورهای خود به خوبی کار کنیم
قانون جهان:
هیچ گاه تغییر نمی کند
قانون جهان را:
به درستی درک کرده و شرایط دلخواه زندگی خود را خلق کنیم
گام 26,خدایا ما رو آسان کن برای آسان شدن رسیدن به خواستههایمان. تجسم خلاق یعنی استفاده آگاهانه از قدرت افکارمان برای ارسال فرکانس خواستههایمان به جهان که این فرکانس باعث هدایت ما به سمت خواسته ها میشود.بزرگ ترین مانع ذهنی ما برای رسیدن به خواسته یا هدف باور ناپذیر بودن آن در ذهن ماست که به دلیل باورهای محدود کننده ای است که داریم باعث ایجاد مقاومت در برابر خواسته ها میشود باعث میشود ذهن ما موانع پیش رو رو برای ما پررنگ تر جلوه دهد تا ما حرکت نکنیم یا اگر در حرکتیم متوقف شویم حالا برای هم مدار شدن با خواسته باید از قدرت تجسم فعال کنیم،چرا?نیاز به امکانات بیرونی،یا هزینه یا جسمی ندارد فقط ایمان میخواد که با تجسم خلاق اتفاقاتی بیفته ایده های میاد دستهای از خداوند کمک میکنه تا ما به خواسته برسیم چونکه با تجسم خلاق ما خواسته رو برای ذهنمان باورپذیر کردیم که وقتی خواسته ای برای ذهن باور پذیر بشه مقاومتهای ذهنی از بین میرن و ذهن هم با تمام قدرت برای رسیدن به خواسته کمک میکنه و یه جمله کلیدی خیلی مهم ما موجودات خالقی هستیم که با توانایی خلق شرایط زندگی خود به دنیا آمده ایم
بسم الله الرحمن الرحیم
گام 26 قدرت تجسم خلاق
سلام به استاد سخاوتمندم و دوستان عزیز
اول از همه از دوستان عزیزم که کامنتهای عالی میزارن و از مثالهای زندگیشون نقل میکنند، بسیار سپاسگزارم.
منهم مثل خیلی از دوستان دیگه، خیلی از واقعیت های زندگی الانم رو از تجسم سالها قبلم ساختم.
مثلا 17_18 ساله که بودم کاملا ناآگاهانه همیشه دوست داشتم و تحسم میکردم که با مردی ازدواج میکنم که خیلی از لحاظ سنی ازم بزرگتره، مردی کاملا با تجربه و پخته که از لحاظ مالی اوضاعش خیلی بهتر از خانواده خودمه،موهای بدنش کم پشته، و خیلی هم کاریه
دقیقا یکسال بعدش با یه همجین مردی با همین خصوصیات ازدواج کردم.
که از همون سالهای ابتدایی متوجه شدم انتخابم درست نبوده یا اون خواسته هام جیزی نبوده که من با رسیدن بهش احساسم عالی بشه، دقیقا برعکس شد.
همیشه تو زندگیم اضطراب و دلشوره و نگرانی و خس گناه داشتم.و همیشه تو بحث ها خودمو مقصر میدونستم.
میترسیدم به خانواده ام حرفی بزنم.
اصلا حس خوبی نداشتم.حتی فکرم رفت سمت خودکشی ….
بچه دار شدم و اتفاقات نادلخواه رو بیشتر و بیشتر جذب میکردم.
زندگیم با بچه دار شدن نه تنها بهتر نشد بلکه رفت به سمت تاریک
اما چون راجع به اتفاقات نادلخواه زندگیم با کسی حرف نمیزدم، هدایت شدم به جایی که کمتر ارتباط داشته باشم با دیگران
از تهران دور شدم و ساکن ورامین
دورم خلوت شد.
هر وقت کسی حرفی میزد که بویی از توحید داشت، چنان جذب و مبهوت میشدم که خودم هم شگفت زده میشدم.
دقیقا مثل یک انسان تشنه در کویری برهوت
که هر کجا سرابی میبینه، شتابان و با انگیزه با پاهای ناتوان دوان دوان میدوه بلکه سیراب بشه.
من میدویدم هر کجایی که اثری از اب بود، هر چند ناکافی
اول با حرف های زیبای استاد یوگا
بعد هدایت شدم به گروه اترژی درمانی و مستری گرفتن این دوره.حرف های قشنگ زیادی ردو بدل میشد که مقداری تشنگیم را برطرف میکرد، اما کافی نبود.
تو این گروه حرف های زیادی میزدن در مورد افرادی محدود و یهودی که اختیار جهان رو بدست دارند و گفتگوها رو شنود میکنن و انسانها هیچ اختیاری از خودشون ندارن.
وقتی این کلان ها رو میشنیدم ترس کل روح و روانم رو فرا میگرفت.
روزی فایل صوتی در این گروه شنیدم مربوط بود به اقای عرشیانفر
تو تلگرام کانالی از ایشون دیدم وبا درخواست از همسرم برای پول دادن که یکی از دوره های ایشونو بخرم.
خریدم، کار کردم چند ماه.اما اثری نداشت
بعد متوجه شدم کانال فیک بوده
سایت شون رو پیدا کردم، عضو شدم
دوره خریدن و کار کردم،
یادمه قبل اقای عرشیان، توسط استاد یوگا، فایل صوتی رو شنیدم در مورد قوانین
اقا انگار یک دیوار از باورهام خراب شد، انقدر گریه کردم که اصلا چقدر من تو درو دیوار بودم تا قبل از اون
از اون شکستن باورهای قبلم بود که تغییرات خوب یواش یواش اتفاق افتاد.
بعد با استاد عزیز دلم، استاد عباسمنش اشنا شدم
و دیگه این سایت و فایل ها رو ول نکردم
سعی میکنم هر روز کار کنم رو خودم
هنوز هم از شریک زندگیم رضایت ندارم
اما خداوند حوری پلن میچینه با اینکه همسرم بازنشسته شده و دائما در خونه هست، اما از لحاظ فیزیکی دور میشیم از هم.
مثلا اون میره تو حیاط، من داخلم
اون ساعتهای زبادی میخوابه و اون تایم من بیدارم و رو خودم کار میکنم.
من میرم بیرون برای انجام کارها و امور منزل، ایشون خونه اس، مکان خواب مون از هم جداست
خلاصه که شرایطم نسبت به قبل خیلی بهتره.
میخوام باورسازی کنم در مسیر خواسته ام که کلا جدا شدن از ایشونه، در بهترین شرایط و اوضاع ممکن که به نفع و سود منو بچه هام و حتی خود ایشون باشه.
با خواندن کامنت دوستان بیشتر متوجه شدم چطور باید باور بسازم
● اول باید مسئولیت اتفاقات و شرایطی که تا الان افتاده رو 100٪قبول کنم که خودم خلق شون کردم، هر چند نادلخواه و ناآگاهانه
● بعد خواسته ام رو به وضوح و شفاف اعلام کنم و بگم و بنویسم در موردش
● باورسازی کنم که در این سن، با وجود دو تا بچه لایق دریافت عشق و زندگی با کسی هستم که تمام خصوصیاتی که میخوام رو از قبل داره خودش
فکرکنم راجع به رابطه ی عالی که میخوام داشته باشم.با نوشتن و صحبت کردن راجع بهش با خودم بهش قدرت بدم
● تجسمش کنم با احساس عالی در حالی که به خواسته ام رسیدم و از این احساس لذت ببرم و سپاسگزارش باشم.
● روابط عالی رو تایید و تحسین کنم و امیدوار باشم ،توکل به خداوند کنم و صبر برای طی شدن قانون
●کلام آخر متعهد باشم و استمرار در باورها و کار کردن در شخصیتم داشته باشم
انشاالله روزی میاد و براتون مینویسم از رابطه ای که ماورای تصورات و رویاهام هست و چقدر بابتش سپاسگزارتر شدم.
امروز تولدم هست، هفتم دی ماه 1403
تولدم رو به خودم تبریک میگم و آرزوی رابطه ای رویایی با شخصی که خصوصیاتش رو در دفترم خواهم نوشت رو از خداوند دارم.
تولدم هزاران بار مبارک :)
با عشق الهام لطیف
به نام خداوندی که قدرت خلق زندگیمونو با افکارمون با تجسممون داد
خدایا شکرت
خدایا شکرت
من به این مسیر ایمان و اطمینان دارم
من میدونم به بالاترینا میرسم
من میدونم در این مسیر پیشرفت میکنم
خدایا شکرت بابت حس و حال خوب
تجسم
معنیش این نیست که من بشینم و در گوشه ی خانه یک ورد بخونم و فکر کنم
بلکه من در تمام روز دارم تجسم میکنم
من وقتی یک اتفاقی میفته همیشه بدترین وجه اونو میبینم و در ذهنم تصویرشو میسازم
و این دقیقا همون تجسم هستش
برای اینکه ذهنمو کنترل کنم
باید در این لحظات به چیزای بهتر
به چیزای قشنگتر
به لحظات خوب فکر کنم
و کمی احساسمو بهتر کنم
یاداوری کنم که نجوا و حال بد از شیطانه
نباید افسار ذهن دستش بیفته
باید دائما سعی کنم افکار بهتری داشته باشم
فکرای مثبتی داشته باشم
البته نباید کمال گرا بشم
باید سعی کنم بیشتر مثبت باشم
همه ی خواسته ها به حقیقت میپیوندند
فقط کافیه با ایمان ازخدا درخواست کنیم
به چگونگی کاری نداشته باشیم
یکی از خواسته هام اینه که
با عشقم دوتایی بیایم امریکا و زندگی جدیدی شروع کنیم
اینجا مینویسم تا برام ثبت بشه
خدای زیبایم شکرت
سلام خدمت استاد محترم و خانم شایسته عزیزم و همه کسانیکه کامنت منو میخونن…
توی کامنت قبلی من گفتم که چطوری تونستم با تجسم کردن به 3 از تا اهدافم برسم… بعد از اون من خییییییییلی حس خوبی داشتم… خوشحال از اینکه خدای من داره اتفاق میفته!! اونچیزی که من بهش فکر کردم الان جزوی از واقعیته….
و من خوشحال و شادان از اینکه تونستم به واسطه ی ذهنم خلق کنم چیزی رو…
با خودم گفتم حالا که خدا منو خالق زندگیم قرار داده، حالا که من میتونم خلق کنم چیزی رو که میخوام، چرا بیشتر نخوام؟!!!!!
به سرعت 3 تا از خواسته هام جلوی چشمم اومدد…
اما یه لحظه به خودم گفتم ببین تو اصلااا پوولی نداری که بخوای حتی یکیشم عملی کنی…. اما یه حسی در درونم گفت بخواه، بیشتر بخواه…..
وقتی این حس درونیم بهم گفت که بیشتر بخواه خدا بهت میده،،،،، یه خواسته دیگمم اومد جلو چشمم و حالا من 4 تا خواسته داشتم…. و مدام این خواسته هارو تجسم میکردم در ذهنم که بهشون رسیدم و حالا دارم ذوق میکنم از اینکه تونستم خلق شون کنم در زندگیم…. و مدام میگفتم خدایااااا ممنون که هدایتم کردی….
اولین خواسته ام که دائم توی ذهنم تصورش میکردم خرید یک طلای یک گرمی بود….خودمو تصور میکردم که اینو خریدمش و خوشحال و شادان دارم میرم خونه…. و اصلا هم در حین تجسمم به این فکر نمیمردم که اخه سلن از کجاااااااااا!!!؟! طلا که الان گرمی 5 میلیونه!!!
خواسته دومم تهیه پول و گرفتن نوبت واسه لیزر صورتم بود(چیزی که من در این 28 سالگی که از خدا عمر گرفتم، ارزوم بود که جای زخمی که از بچگی روی صورتم مونده خوب بشه و من این جای زخمو که ظاهر بدی هم داشت همیشه تحمل میکردم و بسیاااار در اعتماد به نفسم اثر گذاشته بود،، اما حالا شجاعت اونو پیدا کرده بودم که بهش فکر کنم… به بهبود صورتم فکر کنم!!!! )
و حالا من دائما صورتم رو تصور میکردم که دیگه این جای زخم روش نیست که صاف صاف شده… خداااااای من چه حس خوبی بهم میده حتی فکر کردن بهش….. هزینه اولین جلسه لیزرم 2 میلیون و 200 هست.
خواسته سومم این بود که بتونم 3 تومن جور کنم و توی کاری که مدنظرم بود عضو بشم…. کاری که پیشرفت زیادی داره….
خواسته چهارمم این بود که بتونم دوره ای که واسه کسب و کارم لازمه رو بخرم و استارت کارم رو بزنم…. هزینه این دوره 3 میلیون و 500
یه حساب سر انگشتی که کردم دیدم حدودا 14 میلیون نیازه واسه محقق شدن این چند تا هدف….
ولی من کاری به این چیزا نداشتم من فقط تجسم میکردم برای تک تک شون تجسم کردم و بابت رخ دادنشون از خدا تشکر کردممم…..
خدااااای من فقط دو سه روز گذشت…. و بعد از این دو سه روز پول و نعمت و فراوانی بود که به سمتم میومد… 5 میلیون شوهرم واسه روز زن بهم داد، مبلغی رو از کارت مادرم استفاده کردم مبلغی از طرف خواهرم…… و جور شددددددددددددددد
بدون اینکه من تلاش خاصی کرده باشممممم
من فقط تجسم کردم و از خداوند هدایت خواستم و شکرگزاری کردم….. اما حس میکنم مدارم بالاتر رفته چون شکرگزاری خیییلی راحت شده برااام خیییلی….
امروز من به بازار رفتم یک گرم طلایی که تصور کرده بودمو به بهترین قیمت خریدم، نوبت لیزر صورتمو زدم واسه پنج شنبه یا نهایتا جمعه….
اون دوره واسه کسب و کارمو خریدم….
با پرداخت 3 میلیون در اون کاری که میخواستم هم عضو شدم…
خدااااااااااااای من،،،،، من همه اینارو یه روزی ارزو داشتم ولی فکر نمیکردم که بهشون برسم… من در این 28 سال اینهارو نداشتم چون نخواستم که داشته باشم چون امیدی به محقق شدنشون نداشتم امااااااا خلق شددددد برای من با دو سه روز تمرین و تجسم خلق شدددددددد
الان و در این لحظه من خوشحال ترینممم…. خداااای من قانون جواب میده…. حس و حالم که خوب نگهش داشتم، داره جواب میده….. درخواست کردم هدایت رو از خداوند و خداوند داره بهم پاسخ میده …. حس و حالم وصف ناپذیره…. من الان چیزایی رو دارم که قبلا فک نمیکردم داشته باشمشون…. و این ایمان منو هزار برابر میکنه….
خدایااااااشکرت….
استاد ممنون که این اموزش هارو به ما میدین…..
سلام خدمت شما استاد محترم و خانم شایسته عزیزم… و دوستانی که کامنتمو میخونن..
خواستم تجربه خودمو از تجسم کردن بگم…
من خانه دار هستم… قبلا شاغل بودم اما به خاطر مسائلی فعلا در خانه هستم و عملا حقوق یا پولی ندارم…. مگر اینکه همسرم هر از گاهی در حد یکی دو سه تومن در طول ماه بهم بده… که اینم خرج چیزای ضروری و اولیه میشه….
از چند روز قبل از روز مادر که دیروز بود، من دائم توی ذهنم تجسم میکردم که واسه مامانم و مادر شوهرم هدیه خریدم… و دارم این هدیه رو بهشون میدم…. و تصور میکردم که برای تولد روزانا مبلغی بیشتر از چیزی که همیشه بهش میدادمو دارم به حسابش واریز میکنم….
من دائم اینارو توی ذهنم مجسم میکردم.. حتی موقع شستن ظرفا، موقع نظافت خونه و….
من در طول روز تجسم میکردم اینارو…. گاهی به ذهنم میرسید که اخه چه طوری؟! تو که هیچ پولی نداری… اما همون لحظه فورا میگفتم من نمیدونم چطوری. چطوریش فقط با خداس. من فقط تجسم میکنم…. و در حین تجسم کردن از خدا سپاس گذاری میکردم که خدایااا مرسی که پول رسوندی تا هدیه روزانا رو واریز کنم… خدایا مرسی که لباس مامانم و مادر شوهرم که براشون گرفتم انقددد خوشکله انقددد بهشون میاد….
در کمال ناباوری یکی دو روز بعد از جایی که فکرشم نمیکردم بهم پول رسید و من تونستم چیزایی که تجسم میکردمو مو به مو ببینم که به واقعیت تبدیل شده…..
من حیرت زده بودم باورم نمیشددد خدااااای من قانون داره جواب میده،،، من حسمو خوب نگه داشته بودم در طول روز و مدام شکر گزاری کرده بودم و حالا داشتم میدیدم که تجسم هام به واقعیت تبدیل شده… اونم به اسونی هر چه تمام تررر…
من قبل از تجسم کردنم به خدا یه چیزی گفتم.. گفتم خدایا من اصلا باور نمیکنم که بتونم هدیه بگیرم برای روز مادر،،، و خیییلی دوس دارم این کارو انجام بدم اخه پارسالم چیزی نگرفتم براشون…
گفتم خدایا اگه این سه تا چیزی که من دارم تجسم میکنم اتفاق بیفته من ایمانم هزاااااار برابر میشه…. و اینو یه نشونه میدونم از طرف تو.. یه علامت که بهم میگه تو ادامه بده به این مسیر من پشتتم من حمایتت میکنمم….
خدای من اتفاااق افتاد…
چیزی که من تجسم میکردم اتفاق افتاد حتی بهترش..
خدایا من ایمانم هزار برابر شددد…
خدایا من پرقدرت این مسیرو ادامه میدم،،، نمیزارم که حسم بد بشه و اگاهانه حال خودمو خوب نگه میدارم و یکی یکی خواسته هامو تجسم میکنممم
خدای بی نظیر من شکرررررت ممنونممممم دورت بگردمم.. عاشقتمممم… خدایااا شکرتت
من فهمیدم که من باید پر قدرت ادامه بدم…
به نام خدای مهربان
هرکس ثروتمند تر شود نزد خدا محبوب تر است
تنها راه رفتن به بهشت ثروتمند شدن هست
ما در طول شبانه روز داریم با افکارمون اتفاقات زندگیمونو خلق میکنیم ناآگاهانه ولی بچه هایی ک اینجا هستن این موضوع میدونن و سعی میکنن آگاهانه این کارو بکنن و اتفاقات شیرین رقم بزنن برای خودشون یه تمرینی بچه ها من از فردا میخوام انجامش بدم و میدونن جواب میده اول صبح روی کاغد مینویسم به این 3 تا موضوع دلخواه یا هر چندتا فکرم اون روز حول محور این چند تا موضوع بچرخه و آگاهانه این کارو میکنم و میدونم جواب میده
بچه ها ما صفر و یک نداریم همه انسان ها از پیامبران گرفته تا هرکسی ک میشناسید نمیتونه همیشه عالی ترین باشه ولی انسان های بزدگ همیشه سعی میکردن بهترین باشن
سعی کنیم بهترین خودمون بشیم و از شرایط کنونی هرچی ک هست لذت ببریم بخدا ک من دارم حسش میکنم واقعا میگم الان مدت هاست هیچ مشکلی سمتم نیومده خداوکلی فقط با جهت دادن افکارم بچه ها خدای ما یکتاس بی همتاس و از همه مهم تر بینهایته کسی ک غنی هست معلومه از هر ثروتی ک داره اععم از سلامتی پول عشق و….عطا میکنه فقط کافیه تسلیم بشیم و الهامات دریافت کنیم و عمل کنیم ایمانی ک عمل نیاره بخدا ک حرف مفته مفته
هرکجا هستید در پناه الله یکتا شاد سالم سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید خدانگهدار
به نام رب جهانیان
سلام به استادان نازنینم
سلام به دوستان عزیز
گام بیست و ششم
خدایا شکرت که قدرت خلق خواسته هایم را به من دادی.
خدایا من همین جا دوباره اعلام میکنم که من مسولیت تمام شرایطی که الان دارم رو میپذیرم.
ثروتمندشدن معنوی ترین کار جهان است
واقعا اگه من از خودم سوال کنم که خداوند رو درچه میبینی در ثروت یا فقر
وقتی ثروت و فراوانی میبینی متوجه قدرت و عظمت خداوند میشی.
یا وقتی فقر و بدبختی میبینی
من قبل از هدایت شدن به سمت استاد
از خداوند رنجش داشتم ( با توجه به باورهایی که داشتم) که چطور راضی و خوشنود باشم در صورتی که با فقر و نداری دست و پنجه نرم میکنم.
خوب زمانی هم میگفتم خدا فقط برای اینکه یع ذره بهم بیشتر پول بده
هیچ وقت به خاطر خود خدا نبود
الان یه کم بهتر شدم و جا داره که بهتر و بهتر شوم.
خداییش وقتی ماشین یا خونه لوکسی میبینم به وجد میام ذوق میکنم درسته مال من نیستند هنوز ولی قدرت و عظمت خداوند رو در اونها میبینم.
تجسم همون فکر کردن و خلق کردن
بارها باری خیلیها اتفاق افتاد و برای منم زیاد اتفاق افتاده که به کسی فکر کردیم بعد یهو دیدیمش یا بهمون زنگ زده و ..….
این همون تجسم هست
حالا با توجه باورهامون و قانون تکامل برای خواسته های دیگه هم تجسم جواب میده
فقط شاید یه کم زمان ببره البته شاید
اگه ما کاملا آماده باشیم خیلی طول نمیکشه.
خدایا کمکم کن تا بیشتر و بیشتر بهت اعتماد کنم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پامو از نصف شب روز 29 آذر رو با عشق مینویسم
تجسم به واقعیت تبدیل میشود خدایا شکرت ماچ بهت
داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و بعد جواب دادم و دوباره رد پای روز 18 آذرم رو خوندم
برام عجیب بود
خیلی تازه بودن حرفا
انگار من ننوشتمشون
برای خودم تازگی داشت
و حتی از حرفای خودم داشتم پیام جدید دریافت میکردم
وقتی داشتم میخوندم شنیدم از تلویزیون این آهنگ رو
نفسم از نفست چرا یه شب تو این هوا جدا نمیشه
میدونی هیچکسی غیر از تو برام، بخدا خدا نمیشه
بلند شدم و گریه کردم و انقدر حس خوبی داشتم فقط اشک ریختم
چقدر خدا داره منو خوب و راحت و روان هدایت میکنه
شکرت ربّ من
و بعد خوابیدم
پیام خدا برای امروز من
تاکید دوباره شعر روز جمعه بود
یک شبی مجنون نمازش را شکست …
شب نزدیک ساعت 9 بود ، داشتم به سه نفر از دوستانی که به رد پای روز 27 آذرم پاسخی نوشته بودن ، پاسخ مینوشتم که دوباره شنیدم
یک شبی مجنون نمازش را شکست …
شاخکامو تیز کردم
دوباره داشت تاکید میشد
که در ادامه مینویسم جزئیات امروز بی نهایت بهشتی رو
صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و تجسم کردم
نوشتم که امروز میرم حموم و زیر دوش آب تجسم میکنم خواسته هامو
و همینجور که داشتم تجسم میکردم ،حتی به قول استاد زیر آب که بودم اونم تجسم میکردم که دارم تجسم میکنم
و میخندیدم
چیزای دیگه هم نوشتم
و بعد روز بهشتیم رو آغاز کردم با نور خدا
مادرم و خواهرم از صبح رفتن به بازاری که رایگان برای فروشنده ها گذاشته بودن و تا شب یلدا دایر بود
منم انارامو دادم و گفتم اینارم با خودت ببر و من اگر بتونم میام
چون امروز قرار بود تمرین رنگ روغنم رو دوباره کار کنم
و حموم برم و تصمیم داشتم تمرین تجسم رو برای اولین بار زیر دوش انجام بدم و به خواسته هام فکر کنم
چون هر حرفی از استاد میشنوم و میگه تمرینه ، سعی میکنم انجامش بدم
درسته من نمیتونم برم استخر یا برم دریاچه
ولی میتونم که زیر دوش تجسم کنم و لحظه پایانی خواسته هامو ببینم
وقتی مادرم رفت من یکمم خوابیدم و البته نخوابیدم سرجام بودم و داشتم تو سایت پیام دوستان رو میخوندم و رد پای خودمو میخوندم
بعد یهویی بلند شدم و تمرین رنگ روغنم رو گذاشتم و شروع کردم به رنگ کردن
ساعت حدود 13 بود که یکی از خانمایی که برای مادرم قلاب بافی انجام میداد پیام داد گفت یکم بافتم میتونی بیای ببری
و چون من دیگه کلا کار قلاب بافی و ساخت گل سر رو به مادرم دادم من نمیرفتم بگیرم و مادرم خودش میرفت
و چون خونه نبود ،مادرم خواست که برم و ازش بگیرم
وقتی حاضر شدم تا ساعت 2 برم بگیرم ،آسانسورمون خاموش بود و من 8 طبقه رو با پله ها پایین رفتم
همین که از خونه اومدم بیرون انقدر هوا عالی بود عین هوای بهاری که اواخر اسفند هست ،عین اون لحظات بود
خیلی حس خوبی داشتم وقتی پیاده میرفتم به وزش باد و حرکت برگا توجه کردم
و با هر حرکت برگی
به زبونم جاری میشد که ، هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته
و تکرارش میکردم
وقتی رسیدم دم در خانمی که ازش قلاب بافیارو میخواستم بگیرم ، انقدر هوا خوب بود که گفتم خدا حاضری یکم باهم پیاده روی کنیم تو این هوای بهشتی ؟؟؟؟
اگه حاضری نشونه بده
وای دقیقا یه ماشین رد شد و عدد 74 رو پلاکش داشت
چه کنم که این ربّ ماچ ماچی من این همه عشقه
چه کنم که انقدر ماچ ماچیه آخه
مگه میشه عاشق این ربّ ماچ ماچی نشد
خندیدم و منتظر بودم بیاد تحویل بگیرم کامواهارو
بازم توجه کردم به حرکت برگا
وقتی اومد و تحویل گرفتم
یلدا رو تبریک گفتم و آرزوی شادی و خوشی کردم و خداحافظی کردم
و راه افتادم
گفتم خب خدا بزن بریم
و داشتم باورای قوی که با صدای خودم ضبط کرده بودم گوش میدادم ،و باز هم به حرکت برگا نگاه میکردم
یه لحظه دقت کردم
باد میوزید و فقط یه سری از برگا شروع به حرکت میکردن و خیلی از برگا همونجور ثابت و بی حرکت رو زمین بودن
پرسیدم ، چرا اینا حرکت نمیکنن؟
مگه باد نمیوزه؟ بقیه حرکت میکنن و این برگای دیگه مثل سنگ تکونم نمیخورن
وزنشون با بقیه برگایی که درحرکتن یکیه ها
ولی چرا حرکت نمیکنن تا اینکه دوباره به زبونم جاری شد
هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته
گفتم ببین طیبه ، دقت کن
این یعنی قدرت خدا
این یعنی حتی این برگا که در حرکتن به اذن خداست و اونایی که به خیال تو مثل سنگ شدن در وزن بازهم به اذن خداست
حتی تو که الان داری اینجا قدم برمیداری هم به اذن خداست
چقدر شیرین بود اون لحظات
چون من داشتم به ریز ترین چیزها توجه میکردم و خدارو یاد میکردم
تو تمرین ستاره قطبیم هر روز مینویسم که من دلم میخواد به ریز ترین چیز های مثبت توجه کنم و به یاد ربّ باشم
و دقیقا اینجوری شده
جوری به همه چیز نگاه میکنم که انگار تازه دیدمشون ،توجهم ریز تر شده به همه چی
شهرکی که توش زندگی میکنیم هر روز تازگی خاصی برای من داره
هر روز به درختاش یه جور خاص تر نگاه میکنم
هر روز سعی میکنم به پرنده ها دقت کنم
به کلاغا
امروز وقتی یه کلاغ دیدم گفتم
های ناسیلسین
نصف انگلیسی نصف ترکی
گفتم سلام چطوری ؟
چقدر خوشحالم از اینکه دارم عشق میکنم با خدا
وقتی گوش میدادم به صدای ضبط شده خودم و راه میرفتم ، آفتاب انقدر زیبا میدرخشید که دلم نیومد زود برگردم خونه و رفتم دور زدم و پیاده رفتم و به برگای درختا به صدای باد که میوزید و شاخه درختا حرکت میکردن گوش میدادم
وقتی رسیدم به همون درخت سپیدار که برگاشو جمع کردم دیدم یه برگ نارنجی مایل به زردش که کوچیک بود افتاده و برداشتمش و شته هاشو پاک کردم از رو برگ و داشتم به برگ نگاه میکردم و باد که میوزید برگ 360 درجه دایره وار حرکت میکرد
خیلی دوست دارم وقتی این برگا از درخت جدا میشن و تو هوا به رقص در میان
امروز فقط تماشاشون کردم و لذت بردم
خیلی رها و آزاد در باد به رقص در اومدن همگی
رها و آزاد گفتم
خدایا قلبم رو باز کن که من هم مثل برگ درختا رها و آزاد و با اطمینان از همه چیز رها باشم و تسلیمت بشم
تسلیم تر از دیروزم
و هرچی تو بگی چشم بگم
وقتی نزدیک خونه بودم یادم اومد باید یه چیزی بخرم و رفتم از فروشگاه بخرم ، قبل من یه دختر و مادر ، یه سبد بزرگ وسیله خریده بودن و داشتن رو میز میذاشتن تا حساب کنن
تو دلم گفتم ،گاش من اول میرفتم حساب میکردم من یدونه دارم ، سریع پولشو بدم و برم خونه ،کاش الان بهم بگن بیا تو حساب کن برو
اینو گفتم و بعد گفتم نه طیبه صف وایسادی و نوبتیه بذار نوبتت بشه
همینجور وایساده بودم یهویی دیدم دختر گفت شما همین یدونه رو میخرین؟؟؟
گفتم بله
یهویی دیدم دختر و مادرش گفت اول شما حساب کن ، برای ما زیاده
وای اینوکه گفتن خیلی خوشحال شدم
من چند لحظه پیش تو دلم گفتم که کاش من اول حساب میکردم و همینم شد
وای خدای من
وقتی رفتم و پولشو دادم سریع تشکر کردم خانم برگشت بهم گفت وظیفه بود
در صورتی که وظیفه اش نبود و همه چی نوبتی هست و لطف کرد به من
و دستی بود از دستای خدا که وقتی من درخواست کردم به سرعت رخ داد
وای تمرین ستاره قطبی رو از وقتی شروع کردم
حتی اتفاقاتی که ننوشتم تو دفتر ، خارج از نوشتن ، اتفاقات ناب دیگه هم میفته که کیف میکنم
وقتی برگشتمخونه دیدم آسانسور درست نشده هنوز ، یه نفس گرفتم و گفتم خب خدا بزن بریم
آهنگلایو ایز لایف رو گذاشتم و پله هارو بالا رفتم
و میخندیدم
چند باری وایسادم و دوباره رفتم ولی کیف داد
وقتی رسیدم خونه دوباره شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم
و بعد از ظهر مادرم و خواهرم و خواهر زاده ام اومدن دیدم دستشون دو تا کیک شکلاتی بزرگ دارن و پرسیدم از کجا آوردین
خواهرم گفت از پایین دم در خریدیم کیک میفروختن
وقتی آوردن تا بخوریم ، من تو دلم گفتم طیبه نباید بخوری
به عهدت وفا کن
آبجیم گفت طیبه بیا ،گفتم نه من نمیخورم
داداشم خندید گفت نکنه دوره قانون سلامتی رو خریدی ؟؟
گفتم نه نخریدم 10 میلیون هست فعلا نمیتونم بخرمش
اما میتونم که پرهیزاتی که تو فایلای رایگانش گفته رو اجرا کنم
و یکیش قند و شکر و شکلات و کیک خونگیه
و همه رو خوردن و من با اینکه به کیک نگاه میکردم و خودمو کنترل میکردم
و خیلی دوست داشتم بخورم
اما به عهدم وفا کردم و نخوردم
مادرم گفت یه باره بیا بخور
گفتم نه همین یه باره کار خودشو میکنه
من از این به بعد میخوام لیاقتمو برای دریافت تغذیه صحیح برای بدنم و دریافت دوره قانون سلامتی ،نشون بدم
و اومدم اتاقم و اونا کیک خوردن
وقتی نشستم رو صندلی تا رنگ روغن کار کنم
خندیدم و گفتم بهت افتخار میکنم طیبه
تو داری بخش کورتکس مغزت رو بزرگ میکنی که مربوط به اراده هست
و میتونی کارهای خیلی بزرگتری رو انجام بدی
و شروع به کار کردم
خواهرم اومد و باهم صحبت کردیم و گفت فردا جمعه بازار میرین؟
اگه میرین صبح ساعت 5 جلو در باشین همگی با اسنپ بریم
گفتم باشا و رفتن
سریع رفتم تا دم در بدرقه شون کردم
قبلنا نمیرفتم و تو ذهنم میگفتم خب خداحافظ گفتم دیگه چرا باید تا دم در برم
ولی الان دارم تمرین میکنم احترام گذاشتن رو
و میدونم که اگر من احترام بذارم به آدما ،صد در صد جهان هستی انشان هایی رو سر راهم قرار میده که مثل آینه عمل میکنن و رفتار خودم رو به خودم برمیگردونن
پس از این به بعد احترام میذارم به خانواده و خودم و به جهان هستی
تا لیاقتم رو برای دریافت عشف و احترام و محبت و ارزشمندی نشون بدم
خدایا شکرت
من یکم دیگه کار کردم و رفتم حموم
اولین باری بود که من زیر دوش درست تجسم میکردم
و باز هم لبخند میزدم و انقدر لپام سفت شده بودن از خنده که حالم فوق العاده بود
زیر آب خیلی چیزا رو تجسم کردم ،
تجسم کردمکه همه چیز به نفع من رخ داده حنی صدای قاضی رو شنیدم که میگفت رای دادگاه رو اعلام میکنم
رای به نفع سرکار خانم طیبه مزرعه لی صادر میشه و خانم ها …. موظف هستند خسارت تابلوی خانم مزرعه لی رو به مبلغ 33 میلیون و هزینه های دادگاه و کارشناسی رو پرداخت کنن
وای حتی چهره هاشون میدیدم و اونجا سر جام چنان ذوقی داشتم که دستامو محکم مشت کرده بودم و ذوق میکردم
که متوجه شدم زیر دوشم و دستامو مشت کردم و میخندیدم
وقتی بعد دوباره تجسم کردم یه انرژی خاصی رو سرم حس میکردم
دیدم تو خونه بهشتیم که شبیه خونه استاد عباس منشه ، اما یه پل داره که کمی هلال هست و من وایسادم و دارم با عشق دلم صحبت میکنم و یه دفه باهمدیگه رقصیدیم و کلی کیف میکردیم تو خونه بهشتیمون و برای من چای آورد و باهم خوردیم و صحبت کردیم
قشنگ میدیدم با جزئیات
و میخندیدم
همین الانم که دارم مینویسم میخندم
جوری میخندم که لپام سفت سفت شده و عضلاتم دارن کیف میکنن از خوشحالی
بعد شورع کردم به پرسیدن سوال درمورد نقاشیم
و رهاش کردم ،اما تجسمش کردم
بعد تجسم کردم که تابلوم به فروش رفته و سفارش نقاشی گرفتم و تویه مکانی تابلومو خریدن ودلاری ازم خریدن
من داشتم ذوق میکردم
حتی میدیدم که دارم میفروشم از طریق سایت
و به راحتی نقاشیام به فروش میرسن به میلون و میلیارد دلار .
میتونستم تصورش کنم و حس خوبی بهم میداد
استاد گفته بودن که اگر نمیتونین مثلا ماشین 1 میلیاردی رو تجسم کنین ، ماشین 300 میلیونی تجسم کنین
ولی من به راحتی میدیدمنقاشیامو به مجموعه دارا و خارجیا میفروشم و به راحتی پولشو واریز میکنن
انقدر من تجسم کردم که کلی کیف داشت
تجسم کردم تک تک سلول های بدنم به قدری قوی و سلامت هستن که بسیار بسیار شادن و حاشون خوبه و دارن عشق میکنن و لذت میبرن و کاملا ساده و راحت کد های سلامتی با تک تک سلول های بدنم همدیگه رو بغل میکنن و کد بندی میشن
و اجرا میشن سلامتی ها در کل بدنم
وای خدای من شکرت که انقدر سلامتم و گوشی رو دستم گرفتم و دارم اون لحظات ناب رو به نوشته های زیبا مینویسم
خدایا شکرت
وقتی از حموم اومدم بیرون انگار منتظر بودم پیامی برای من بیاد
همین که اومدم تو سایت دیدم دایره آبی پاسخ دوستان برای من اومده
سه نفر برای من نوشته بودن
که خیلی دوست داشتم تا صحبت های هر سه نفر رو اینجا کپی کنم اما خیلی طولانی میشه
تو فایل جدید که روی سایت اومده برای رد پام نوشتن برام
چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟ – صفحه 24
آقای حبیب و آقای ناصحی و سارای عزیز و هر سه پیام برای من حامل پیامی بود
وقتی من پیام عزیزان رو خوندم و پیام های پشت نوشته هاشونو دریافت کردم ،دوباره نوشتم برای تک تک عزیزان که چه پیامی دریافت کردم از نوشته هاشون
دقیقا من تو حموم تجسم کردم درمورد نقاشیام در سایت و سوال پرسیدم از خدا که میتونم تو اینستا گرام بفروشم و هشتگ بذارم ؟
وقتی پیام سارای عزیز رو دیدم متعجب شدم گریه کردم
چون ساراجان نوشته بود به دلش اومده و حس کرده بهم بگه که تو اینستاگرام شروع به فعالیت کنم و دیگه دستفروشی نرم
با جزئیات نوشته بودم و برام نوشته بود
ادامه شو نمینویسم که نوشته هام طولانی نشه
وقتی پیامشو دریافت کردم و پاسخ نوشتم
آقای ناصحی نوشته بودن که میتونی نویسندگی بکنی
این جمله رو خیلی شنیده بودم تو این چند وقت
و باز هم پیامی رو حس کردم و گفتم هرچی خدا بخواد و همین که پیام رو ثبت کردم ،جلو چشمم، خودم رو دیدم که دارم زندگی خودم رو که میخوام بسازم رو تجسم میکنم و به صورت کتاب مینویسم و این اولین کتاب من هست که زندگی بهشتیم رو مینویسم
و امروز تو گوگل درایور یه پوشه باز کردم و اسم پوشه رو نوشتم
به نام ربّ کتاب پر نور زندگی بهشتی من
و آغاز میکنم با نام خدا و مینویسم و تجسم میکنم
فقط نمیدونم چجوری شروع کنم که خدا خودش هدایتم میکنه
بعد تو اینستاگرامم 21:27 دقیقه ، تمرین کلاسی رنگ روغنم رو گذاشتم و هشتگ گذاشتم و به خدا گفتم حالا نوبت تو هست که برای من مشتری بشی
بسم الله
بعد پیام آقای حبیب رو که جواب دادم دیدم من دارم گریه میکنم
دوباره یاد شعر روز جمعه که خدا بهم نشونه داد افتادم و نوشتم و اشک ریختم برای خدا
وقتی همه پیام هارو پاسخ دادم
تو اتاقم بودم که شنیدم همون شعر رو از تلویزیون
متحیر شدم
دوباره داشت تکرار میشد
یه بار جمعه
یه بارم امروز پنج شنبه
6 روز بعد دوباره تکرار شد
سریع رفتم ببینم کدوم شبکه هست
شبکه دو برنامه عصر خانواده بود
یه آقا شروع کرد به خوندن شعر
یک شبی مجنون نمازش را شکست ….
وای من گریم گرفت
اول صحبتاشو نشنیدم
اما انقدر زیبا شعر رو میخوند که با گوشیم فیلم گرفتم
وقتی رسید به مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شروع کرد به گفتن این جملات
حس میکنم برای من پیامی داشته که یه حسی بهم گفت ضبط کنم خوندن شعرشو
بعد هرچی از اینترنت گشتم اون تیکه رو نذاشته بودن و کارای دیگه اش رو گذاشته بودن
بعد شهر گفت :
اینجوریم نیست ، که قرار باشه ،آدمی یک عاشق بی مبالاتی (بی توجه ،بی دقت ) باشه ، که همه اتفاقا از طرف معشوق بیفته
انگار که خصوصیت های ساده پیش پا افتاده ای ،میتونه به اندازه توجه این دو نفر ،نسبت به هم دیگه بینجامه
خیلی فکر کردم
به این جملات ،یه چیزایی درک کردم ولی حس میکنم یه پیامی داره برای من
نمیدونم شاید الان وقتش نیست که من پیام این جملات رو درک کنم پس رهاش میکنم تا به وقتش خدا بهم بفهمونه چه پیامی داشت
خدا دوباره این شعر رو تاکید کرد که یادت باشه
فقط من تو قلبت جا دارم و بس
وقتی ضبط کردم ساعت 9:10 دقیقه بود برگشتم اتاقم و شروع کردم به نوشتن ادامه رد پای امروزم
چقدر خوشحالم که هر روزم ، داره متفاوت تر و جذاب تر از روز قبلم میشه ، چقدر خوشحالم که هر لحظه تا جایی که میتونم به تک تک حرف ها دقت میکنم
چون صد در صد میدونم هر حرفی رو میشنوم برای من یه پیام داره
حالا اون پیام دو تا معنی میتونه داشته باشه
یا تاییدی هست بر اینکه مسیرم درسته و نشونه میاد
یا اینکه نشونه میاد که راهت رو درست برو و از مسیر خارج نشو و اصلاح کن خودت رو تا پیشرفت کنی
خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم به خاطر امروز زیبا و بهشتی که به من عطا کردی
به نام خدای بخشنده مهربان
درس طلایی
به جای زور زدن برای خاسته با قانون با عشق اونو پیش ببر
بعضیارو میبینی با عشق دنبال کارشونن وپیشرفتو رشدم خودش به دنبال اینا میره
میخام بگم قانون میگه عاشق کارت باش تو تجسمت بگو این کارم کاره اسونیه لدت بخش خیلی ساده انجام شد وهمینجورم میشه
گاهی بعصیارو میبینی یه مسله ساده رو انقد سخت باز میکنن یا کسی که مسله سختو به سادگی باز میکنه مثل استاد چیزی که میدونم
به خدای همراهت ایمان داشته باش به لیاقت ت وتوانایی هاتم اعتماد داشته باش بعد اون موقعه هست که هر مسلا ای برات بازه خدایی شکرررت
که قانون برام ساده تر وتمرین هامون اگاهیمو خفن تر میکنی
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
بسیاری از ما:
از انرژی ذهنی و قدرت افکار خود غافل هستیم درگیر اتفاقات روزمره می شویم شرایط و موقعیت فعلی و نامناسب خود را دائمی و ابدی می دانیم و نمی توانیم به اتفاقات مثبت آینده فکر کنیم
افرادی که:
به خداوند و هدایت های او ایمان داشته و باور دارند تنها با افکار و باورهایشان اتفاقات زندگی خود را رقم می زنند و فارغ از عوامل بیرونی می توانند شرایط را به نفع خود تغییر دهند:
از قدرت تجسم خود استفاده می کنند
ما همواره:
در حال تجسم هستیم
تجسم:
فکر کردن به موضوع شرایط و اتفاقات خاص است
باید بتوانیم انرژی فکری خود را:
به مسیر درست هدایت کنیم
اغلب ما:
همواره ناخواسته ها را در ذهن خود تجسم می کنیم
تجسم کردن همان:
جهت دهی افکار به موضوعی در آینده است
تجسم: تنها وجه مثبت ندارد ما همواره در حال تصویر سازی از وقایع پیش رو در ذهن خود هستیم
به همین دلیل: ناخواسته ها همواره در زندگی ما اتفاق می افتد
بنابراین:
مراقب ورودی ها و افکاری که در ذهنمان داریم باشیم
یاد بگیریم به صورت تکاملی:
افکار و ذهن خود را کنترل کنیم
کنترل افکار به هیچ وجه کار راحتی نیست:
به مرور با تمرین و تکرار مداوم و مکرر می توانیم به این مهارت دست یابیم
آگاهانه:
تمرکز خود را از موقعیت فعلی خود برداشته بر خواسته های خود قرار دهیم
موقعیت فعلی ما:
چیزی به جز افکار گذشته ما نیست
اولین قدم برای تغییر شرایط کنونی این است که بپذیریم:
شرایط و موقعیت کنونی را خودمان با باورها و فرکانس هایمان خلق کرده ایم
اگر نمی توانیم :
مسئولیت اتفاقات و وقایع رخ داده در زندگی خود را بپذیریم به هیچ وجه نمی توانیم شرایط و موقعیت را به نفع خود تغییر دهیم
بسیاری از مواقع:
ناآگاهانه اتفاقات زندگی خود را رقم زده ایم
افکار نامناسب:
همان لحظه نتایج نامناسب برای ما به همراه ندارد بلکه:
فاصله ی زمانی طول می کشد تا فرکانس های ما نتایج را برایمان رقم بزند
با داشتن تنها یکبار افکار مثبت و منفی:
اتفاق خاصی برای ما رخ نمی دهد با تکرار این روند و گذشت زمان:
اتفاقات خواسته و ناخواسته برایمان رخ خواهد داد بنابراین:
آگاهانه افکار خود را:
مدیریت کرده به خواسته های خود توجه و باورهای مناسب در ذهن خود ایجاد کنیم
با تغییر ورودی های ذهنی:
نتایج زندگی ما متحول می شود
اتفاقات زندگی ما:
هیچ گاه پایدار و دائمی نیست با تغییر باورهایمان تمام شرایط به نفع ما تغییر می کند
شرایط سخت و تضادها:
باعث شکل گیری خواسته و انگیزه ها در ذهن ما شده و در آینده از آنها به عنوان:
نعمت یاد می کنیم
زمانی که آگاهانه بر خواسته های خود تمرکز می کنیم:
اجازه نمی دهیم افکار نامناسب در ذهن ما شکل بگیرد آنها را تجسم نکرده و در ذهن خود ادامه نمی دهیم و می دانیم:
شرایط در هر لحظه می تواند به نفع ما تغییر کند به راحتی می توانیم شرایط و موقعیت های نامناسب را به نفع خود تغییر دهیم
به راحتی به اتفاقات خنثی اجازه ندهیم:
قدرتی که خداوند برای خلق زندگی دلخواه به ما عطا کرده نابود شود
ذهن ما عادت دارد:
به تمام اتفاقات واکنش نشان دهد
یاد بگیریم:
به جای واکنش نشان دادن به اتفاقات نامناسب اتفاق مورد انتظار را در ذهن خود خلق کنیم شرایط دلخواه خود را تجسم کرده اتفاقات ناخواسته را نادیده بگیریم
قدرت : تنها در دستان ماست
کوچکترین تغییر در افکار : باعث ایجاد نتایج می شود بنابراین کمالگرایانه عمل نکنیم بدانیم:
در دنیای مادی حد کمال سفید و سیاه صفر و یک وجود ندارد به خود سخت نگیریم و اگر زمانی نتوانستیم ذهن خود را کنترل کنیم احساس بدی نداشته باشیم و قانون تکامل را به خوبی و درستی درک کنیم با تمرین کردن و کسب مهارت:
می توانیم در کنترل ذهن بهتر عمل کنیم
خداوند:
جهانی را خلق و قوانینی را وضع کرده تا به راحتی بتوانیم حتی اگر شرایط خوبی نداریم:
زندگی دلخواه خود را با تغییر باورهایمان خلق کنیم
همه ی شرایط می تواند به نفع ما تغییر کند به شرطی که:
در کنترل افکار و کنترل ورودی های ذهن و ساختن باورهای درست متعهدانه عمل کنیم تا تمام رویاها به حقیقت بپیوندند
زمانی که بر روی باورهای خود کار می کنیم افراد و اطرافیان ما تغییر می کنند و بسیاری از افراد نامناسب از زندگی ما حذف می شوند
اگر با چنین شرایطی مواجه شدیم:
خبر خوبی است
با تنها بودن: می توانیم بسیار بیشتر رشد و پیشرفت داشته باشیم
لازم نیست به دنبال:
افراد مناسب باشیم با تغییر افکار و باورهایمان افراد مناسب لاجرم به سمت ما هدایت می شوند و ما با آنها برخورد می کنیم
از تنهایی خود : لذت ببریم شاد باشیم و بر روی افکار و باورهای خود به خوبی کار کنیم
قانون جهان:
هیچ گاه تغییر نمی کند
قانون جهان را:
به درستی درک کرده و شرایط دلخواه زندگی خود را خلق کنیم
خدایا شکرت
عاشقتونیم