سرفصل آموزش های این فایل:
- مفهوم ایمانی که استمرار در عمل می آورد؛
- افراد دسته اول: عامل حرکت کردن و عمل کردن را دارند اما در مسیر خلاف جهت با خواسته:
- افراد پرتلاش اما با باورهای محدود کننده، اهل عمل هستند اما تلاش های آنها در مسیر مقاومت یعنی مسیر خلاف جهت خواسته های آنهاست. به همین دلیل، با وجود تلاش فراوان، تغییر در بهبود شرایط رخ نمی دهد؛
- افراد دسته دوم: کلا عامل “عمل کردن” را ندارند:
- آنها افرادی بی عمل با باورهای محدود کننده اند که فقط توهم افتادن یک گونی پول از آسمان و موفقیت یک شبه را دارند. به همین دلیل معمولا بیشتر از بقیه دچار ترفندهای پونزی می شوند؛
- دوره 12 قدم، فرایند تکاملی بهبود باورها و تغییر شخصیت است. آدمهای دسته اول، با کار کردن روی آموزه های این دوره و بهبودهای دائمی باورهای خود، به مسیر هم جهت به خواسته چرخش می کنند، به همین دلیل است که در زمان کوتاه تری، تغییرات قابل توجهی در شرایط آنها رخ می دهد با اینکه حتی کار فیزیکی آنها نیز به مراتب نسبت به قبل سبک تر می شود؛
- مهم ترین تأثیر کار کردن با آگاهی های دوره 12 قدم برای افراد دسته دوم، درک “ایمانی است که عمل می آورد”. دوره 12 قدم، با یاد دادن قانون تکامل به این افراد و اجبار آنها برای هماهنگ شدن با این قانون، نه تنها شرایط آنها را بهبود می دهد بلکه آنها را از گزند ضررهای خانمان سوز نجات می دهد که ریشه در طمع و عدم رعایت تکامل دارد.
- بهبود یعنی، تصمیمات سازنده دائمی در مسیر خواسته و اجرای آنها؛
- بهبود یعنی، شناسایی روزانه ترس ها و ورود به دل آنها؛
- قانون ساده است، قانون ثابت است. فقط کار ما تمرین و تکرار و تکرار و تکرار و یادآوری و یادآوری قانون به خودمان است تا بتوانیم در اجرای آن بیشتر مهارت کسب کنیم؛
- به جای هدر دادن انرژی خود در مسیرهای متفاوت، مسیر اصلی (صراط مستقیم) را بشناس و بر حرکت در این مسیر، استمرار بورز؛
- مفهوم مهاجرت از دیدگاه استاد عباس منش؛
منابع کامل درباره این محتوا: دوره 12 قدم
مختصری درباره دوره 12 قدم:
۱۲ قدم، استاد کنترل کانون توجه است. استاد نظارت بر ذهن، استاد قرار دادن منطق هایی قوی در برابر استدلال های ذهن به نحویکه ذهن، خلع سلاح شود و مقاومت های ذهنی از بین برود. 12 قدم استاد “باز گذاشتن دست خداوند” است برای هدایت به سمت “چگونگی” درباره یک خواسته
۱۲ قدم به شما هوشیاری درباره احساستان را یاد می دهد، چک کردن کانون توجه تان و نظارت بر آنها را یاد می دهد تا در هر لحظه، اصلاح مسیر کنی، نشتی های انرژی را ببندی، با فرکانس خداوند هماهنگ شوی و روی شانه های خداوند بمانی.
زندگی به شیوهی ۱۲ قدم، نه تنها مسیر تکاملی “زندگی در شرایط دلخواه” را کوتاهتر میکند بلکه این مسیر را دلپذیر تر هم می کند. زیرا دسترسی شما به آگاهی های خالص این دوره، شما را از هزاران آزمون خطا برای یافتن مسیر درست، بی نیاز می کند. از پیمودن صدها جاده انحرافی و گمراه کننده نتایج می دهد. آزمون خطاهایی که گاهی می تواند به قیمت تمام زندگی آدم تمام شود یا جاده هایی که می تواند برای سالها، آدم را در گمراهی فرو ببرد.
12 قدم، از همان اولین قدم، “اصل زندگی در خوشبختی” را نه تنها خیلی شفاف به شما می گوید، بلکه راهکارهایی ساده و قابل اجرا برای به کار بردن اصل، به شما می دهد. به همین دلیل، هر قدمی که با آگاهی های 12 قدم بر میداری، به اندازه ی سالها، شما را در مسیر خواسته هایت پیش می برد.
یکی از دلایل مهمی که افراد با وجود تلاش فراوان به خواسته خود نمی رسند، داشتن مقاومت های ذهنی بسیار درباره آن خواسته است. این مقاومت های ذهنی که حاصل باورهای محدود کننده درباره خواسته هاست، فرد را در مسیری قرار می دهد که کاملا خلاف جهت به خواسته اوست. حرکت در مسیر خلاف جهت با خواسته مثل حرکت در یک جاده سنگلاخی است در حالیکه گاری زهوار در رفته با چرخ های شکسته و بسیار سنگین، به او وصل شده است. این گاری سنگین، تمثیلی از باورهای محدودکننده است که هر بار مانعی در مسیر برای شما می تراشد. طبیعی است که با وجود چنین بار سنگین و چنین جاده سنگلاخی، فرد به این راحتی به مقصد نرسد. به همین دلیل است که بعضی از افراد، در حالیکه به شدت اهل عمل هم هستند، اما با وجود تلاش فراوان، به خواسته های مد نظر خود نرسیده اند و بهبود مد نظر آنها در شرایط شان ایجاد نشده است.
آگاهی های دوره ۱۲ قدم، با ارائه منطق های قوی، هر بار استدلال های ذهنی محدود کننده را زیر سوال می برد به نحویکه شما برای اولین بار به درستی آنچه درباره رسیدن به خواسته ها شنیده اید، شک می کنید و انگشت اتهام را برای اولین بار سمت باورهای خودتان می برید. در نتیجه اولاً دیگر دنبال مقصر بیرونی نمی گردید، ثانیاً حاضر به پذیرفتن آن محدودیت ها نیستید و برای تغییر آنها مصمم می شوید. حذف مقاومت های ذهنی از این نقطه شروع می شود.
سپس با تغییر سبک زندگی به شیوه 12 قدم، هر بار مقاومت های بیشتری از ذهن شما حذف می شود. در نتیجه هر بار آن گاری سبک تر می شود و آن جاده هموار تر. هرچه مقاومت های ذهنی شما در برابر خواسته هایتان کمتر می شود، ظرف وجود شما بزرگتر می شود چون فضا برای بروز باورهای توحیدی، باز می شود. این ظرف وجود بزرگتر، هر بار شما را آماده دسترسی به فرصت ها و نعمت های بیشتر می کند. زیرا موضوع این نیست که چه خواستههایی داری، بلکه موضوع این است که چه ظرفی برای آن خواستهها آماده کردهای.
نکته اعجاز آفرین ماجرا اینجاست که: وقتی ظرف وجود شما آنقدر بزرگتر می شود که مکان فعلی زندگی شما، توانایی ارائه نعمت هایی هم سنگ با ظرف شما را ندارد، جهان حتی شما را از لحاظ فیزیکی به مکان های بهتر، هدایت می کند. مکان هایی که توانایی ارائه نعمت های متناسب با ظرف وجود شما را دارند.
برای مطالعه محتوای دوره 12 قدم کلیک کنید
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | بهبود عملکرد، یک روند دائمی است279MB42 دقیقه
- فایل صوتی live | بهبود عملکرد، یک روند دائمی است40MB42 دقیقه
دیروز بهم گفت براش بنویس… خدایا ولم کن مگه بیکارم وقت ندارم، هنوز این لایو رو هم ندیدم،بذار بعدا سر فرصت…
امروز؛ وقتی از سرکار برگشتم حین ظرف شستن یه آن محکم بهم گفت بنویس… سریع رفتم با ماژیک روی وایت بردم نوشتم «شکیبا» …که یادم باشه حتما امشب به الهامم کنم…
ای جانم…سلام به روی ماهت عزیزم…سلامی از جنس عشق و سپاس گزاری…
شکیبا!! خوب به من نگاه کن… به چشمام نگاه کن…من با چشمام حرف می زنم… منو نمیشناسی؟!… ولی من که تو رو میشناسم… چقدر مشتاق حضور ارزشمندت بودم… کجا بودی تا حالا دختر… چقدررر ذوق کردم وقتی کامنتت رو خوندم… شکیبا جانم عزیزم بذار خیلی ساده صادقانه و صمیمانه اعتراف کنم، من از همون اول خیلی نسبت بهت حسادت داشتم، هم از خودت هم از خواهر گلت… چه جالب مدت عضویت من و تو یکیه ولی من کجا تو کجا… من بهار امسال به این مجمع سراسر عشق و توحید هدایت شدم و تازه واردم(جریان مدت روز عضویتم رو فکر کنم توی کامنتم درقسمت ۱۱۰ سریال بهشت ذکر کردم)… یادمه گفتی ۱۶ سالت بود که با استاد و قانون آشنا شده بودی، و بخصوص وقتی رابطه بینظیر و هم مسیر و همراه بودن خودت و خواهرت رو فهمیدم دیگه از هر ناحیه ای که فکرش کنی سوختم… غبطه و حسادت… ولی الان عشق و صلح و آرامش غیر قابل توصیفم رو یجورایی مدیون اون حسادت هام… اون اوایل اصلا من نمیدونستم تضاد چی هست، من با اینکه اصولاً آدم حسودی نبودم توی زندگی ولی اوایل حضورم در سایت خدا به طرز عجیبی منو به کامنتا و اعضایی هدایت کرد که واقعا حس حسادتم رو برانگیخته میکرد… این تضاد منو وادار به صلح درونی کرد… چه شب ها و روزها اشک میریختم و گریه میکردم به درگاه خدا که خدایا منو خلاص کن چرا حسودیم میشه من میخام رها شم عاشق شم به معنای واقعی با خودم به صلح درونی برسم… تو نمیدونی این خدا با من چه کرده… «سکوت» بلند ترین جواب ممکنه… نمیدونم چی بگم
من به چند تا از دوستای عزیزمون که ذکر میکنم خیلی حسودیم میشد و یجورایی تنفر داشتم… چرا؟! چون خیلی خوب بودید.. خیلی حالتون خوب…
پرنسس الا؛ شکیبا کیانی فر؛ طیبه مرادی؛محمد فتحی(کینگ مارکو خودمون)… الان از دوستی و همراهی بینظیر پرنسس الا و من نگم که… من عشق و صلح درونیم رو یجورایی مدیون این دختر بینظیرم… مارکو رو هم همون اوایل خواستم سورپرایز کنم که خودش اول سورپرایزم کرد و توی قسمت ۵۳ با اون پیغام بینظیری که واسم فرستاد غافلگیر شدم( البته عمدا هنوز براش کامنت نذاشتم تا به موقش غافگیرش کنم)… طیبه مرادی رو هم خیلی وقته ازش خبر ندارم ولی خیلی وقته توی برناممه که باهاش صحبت کنم… و اما تو دختر…. بالاخره گیرت آوردم…کجا کجا؟؟!! توی قسمت ۵۳ که خودم کامنت گذاشتم،اتفاقی کامنت خودت رو هم اونجا دیدم، همون جا خواستم برات پیغام بذارم که به هر حال نشد دیگه…
کامنت خواهرت رو توی یکی قسمتای پاسخ به سوالات سریال زندگی در بهشت دیدم، همون جا هم خواستم براش کامنت مفصلی بذارم که فرصت نکردم و یادم رفت… دقیقا این یکی از جملاتی بود که مدام توی وجودم تکرار میشد:
عادله (شکیلا) ازت یه درخواست دارم لطفاً به اون خواهر خوشگلت بگو میلاد میگه پس کی میای سایت، چرا دیگه حضور فعالی نداری… یادت باشه به شکیبا بگو میلاد خیلی دوستت داره و مشتاق درخشش و حضورت پر قدرتته…
شکیبا جان حالا که خودم دیدمت یه درخواست دارم؛ لطفاً برو توی بخش کامنت های لایک شده پروفایلم و کامنتم در قسمت ۹۷ رو بخون… نمیدونم چرا اینو بهم میگه…ولی حسم میگه اینو بهت پیشنهاد بدم شاید چیزی دستگیرت بشه یا به ترمزی پی ببری…
عزیزم من صبح باید برم سرکار باید الان یکم بخوابم، انشا الله بعدا بیشتر برات مینویسم… خیلی باهات حرف دارم جانا… خیلی… خدایا شکرت خدایا شکرت شکرت شکرت
اون خدا داره واضح بهم میگه که بهت بگم…
عاشقتم شکیبا جان
و عاشقانه دوستت دارم دختر گل 🌹💕💖💜💞
الهی به امید تو به عشق تو به رضای تو…به خودت توکل می کنم رب من…
سلام شکیبای نازنینم…سلام مهربون… سلام خوش زبون… سلام هم زبون… سلام خانم خوش فرکانس..سلام دختر خوش احساس… آره جانا حالم عالی عالی بود که با دیدن پاسخ ارزشمند و بینظیر شما و دیدن لایو استاد دیگه الان تو فضام و حالا حالاها فکر نکنم برگردم زمین… بیا بیرون یه نیگا به آسمون بنداز ببین شی نورانی در حال حرکت در امتداد آسمون نمیبینی… دارم ازون بالا به پهنای ایران نگاه میکنم از پشت شیشه محموله کپسول dragon ۱۱ برات دست تکون میدم ✋🙌😆😉… امیدوارم سیگنال ها و فرکانس و پیغامم رو دریافت کنی…
شکیبا جان ازت میخام که در شرایط مناسبی پیغامم رو با عشق و صبر بخونی… گفتم بهت که خیلی باهات حرف دارم… هیچ ایده ای برای صحبت ندارم فقط اون بهم گفت و منم میگم چشم… به خدا توکل میکنم حتی در کوچکترین و ریزترین مسایل،حتی در صحبت کردن و نوشتن… اون شب که برات پیغام گذاشتم هم الهام خدا…هدایت خدا بود… من واقعا هیچ الگوریتم خاصی برای کامنت خوندن ندارم اینکه بخوام مثلا از اول تا آخر همه کامنت های یه فایلو یا اینکه کامنتای لایک و امتیاز دار رو بخونم … فقط به خدا توکل میکنمو هدایتی میخونم… اون روز کاملا هدایتی کامنتت رو در این قسمت دیدم و بهم محکم الهام شد که برات کامنت بذارم…
شکیبا واقعاً نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بهت بگم… پریروز واقعا بهت زده شدم وقتی پیغامت رو دریافت کردم،اونجا دقیقا دقیقا باز هم متوجه شدم که گوش کردن به ندای درون و عمل به ریزترین الهامات چه نتایج و اتفاقات شگفت انگیزی رو در پی داره که حتی فکرشم نمیکردم، چیشد؟! پریروز به طور کاملا غیر منتظره هدایت شدم به یه مراسم خوش میمنتی… که با پیغام شما مواجه شدم و دیدم عععههه خود شکیبا بهم پاسخ داده و جالب اینه که توی پیغامت از چیزی حرف زدی که دیگه کاملاً واضح اون نشونه و مهر تأیید خدا رو گرفتم… من هیچ وقت به خودم شک و دو دلی راه نمیدم و در اجرای ایده ها و عمل به الهامات ،وجودم سراسر ایمان و توکله، ولی گاهی آدم به نشونه و علامت نیاز داره تا مطمئن تر و سرسپرده تر شه… خیلی حسم خوبه الان چون دقیقا دارم کاری رو انجام میدم که با نشونه و علامت خدا بهم گفته شده…
شکیبا جانم من چون عزت نفس و اعتماد به نفس خیلی خوبی دارم خیلی راحت با احساس لیاقت بالا «درخواست میکنم»… ازت صادقانه و صمیمانه میخام که لطف کنی بعد از اینکه این کامنتم رو خوندی بری توی پروفایلم و حداقل این کامنتایی که ذکر میکنم رو با صبر و شکیبایی با دقت بخونی تا یکم بیشتر منو بشناسی و هم شاید چیز مفیدی دستگیرت بشه…
(عجبا… شکیبا الان که دارم به نوشتن ادامه میدم در واقع چطور بگم،الان سحرگاهه و تازه یه چند ساعتی میشه که از خواب بیدار شدم و الان دارم کامنتم رو تکمیل میکنم… دیشب در اثنای نوشتن یادم اومد که به خودم قول دادم که امشب برای جایزه دادن به خودم برای خودم پیتزا درست کنم…آخه خیلی توی این دو هفته اخیر زحمت کشیدم،به یه ایده و تصمیمی که قبلاً گوشه ذهنم سنجاق زدمُ آرشیو کردم بالاخره هدایت شدم که اقدام و عملیش کنم و همچنان هم دارم ادامش میدم تا تکمیلش کنم، من عاشق دستپخت خودم و به خصوص پیتزای خونگی خودم هستم و گهگاهی برای تشکر و قدردانی بابت عالی پیش رفتن به خودم هدیه میدمش…رفتم فروشگاه که خرید کنم وقتی برگشتم دیدم انگار داداشم درارو به روم قفل کرده… وقتی در رو باز کرد متوجه یچیزی شدم که واقعا دل هر آدمی رو به درد میاره…در لحظه اول شوکه شدم و سریع خودمو جمع کردم و به روی خودم نیاوردم، «متوجه بوی سیگار از توی اتاق برادرم شدم»… پشت کنکوریه و بنابه دلایلی که قبلاً در کامنتام ذکر کردم چند ماهیه که پیش من نقل مکان کرده و زیر یه سقف با منه…این دو روز اخیر بیشتر خونه دوستش بود و شبا با جمعی از دوستاش اونجا میخابیدن، وقتی برمیگشت خیلی پرخاش میکرد و واقعا این چند روز اخیر بدجور بدحال و دپرسه، فکر کنم به خاطر فشار و حجم مطالب درسیش و عقب افتادن از برنامه آزمون های قلمچی باشه… دیشب متوجه جدیدترین ورژن خودم و اوج مهارت کنترل ذهنم شدم که در مواجه با اون شرایط چقدر حرفه ای و با تجربه عمل کردمُ و باورهای توحیدیم خودش رو بروز داد… اینکه واقعا شاک کنندس وقتی برای اولین بار متوجه بشی که برادرت ممکنه اونقدر تحت فشار ،شکننده و ضعیف شده باشه که به لذت های کاذب و سیگار و عوامل پوچ و بی ارزش بیرونی پناه برده باشه… از نیمه شب که از خواب بیدار شدم تا الان، که دارم برات مینویسم باورم نمیشه که من اینقدر مسلط تر و با تقوا تر شده باشم که حتی واکنشی نشون ندم؛ به جای اینکه ذهن خودم رو درگیرش کنم و بهش گیر بدم و بعدش جروبحث و دعوا، خیلی سریع به طور ناخودآگاه خودمو کنترل کردم و به جای توجه به ناخواسته ها، توجه به خواستم کردم و رفتم با عشق مشغول درست کردن پیتزا شدم، آخ چقدر خوشمزه بود و به دلم نشست چه لذتی داره جایزه دادن به خود و چه کیفی میده وقتی قارچشو زیاد میکنی و گرم گرم با سس کچاپ نوش جان کنی… وای بوش آدمو مست میکنه و چه حالی میده وقتی تیکه ها رو بالا میکشی پنیرش مثل آدامس کش میاد.. میدونم دهنت آب افتاده و سه جفت غده زیرآرواره ای و زیر زبانی و بناگوشی ت شروع به ترشح بزاق کرده.. میدونم نیشت تا بناگوش بازه و داری میخندی😁😆😉😍…بخند عزیزم که منم دارم باهات میخندم… من عاشق اون خنده های شیرین دخترونت هستم😍😘… اونقدر با عشق و سپاسگزاری خوردم که بعدش دیگه خوابم گرفت و نتونستم ادامه متنم رو تکمیل کنم…ولی وقتی همین که رفتم توی رخت خواب نجواها هجوم آوردن که منو نگران برادرم کنه، منم که منفعل نموندم که بخوام پشت سر نجواها راه برم سریع با خودم شروع کردم به حرف زدم و به خودم یادآوری کردم که میلاد هرکس مسوول زندگی خودشه و مسایل و مشکلاتش به خودش مربوطه و باورهای توحیدیم رو برای خودم بازگو کردم، و کنار بالش صدای دلنشین تلاوت شحات محمد انور رو گذاشتم و با نوای ملکوتی قرآن خوابیدم،شکیبا خدا رو شکر من اونقدر در شرایط حساس و تضادها و طوفان های زیادی تمرین کنترل ذهن کردم که واقعا به این حد رسیدم که با اعتماد به نفس بالا با زبون خودم بگم که مهمترین مهارت و توانایی و ویژگی بارز من مهارت کنترل ذهنه که خیلی خیلی براش حرف دارم و دایما در حال ارتقاء و بهبود مستمرش هستم… البته بگم که اونقدر ماهر و قوی شدم که دیگه زور نمیزنم و خودکار ذهنم در کنترلمه خصوصاً در شرایط به ظاهر ناجالب و بزنگاه ها… حالا فرض کن دیشب از قوانین سرپیچی میکردم احتمالا کار به جاهای باریک و نامطلوبی کشیده میشد ولی شهد شیرینش رو الان دارم میچشم، از لحظه ای که چشمامو باز کردم و صدای سلام کردن خدا و زمزمه دلنشین خدایا شکرت توی وجودم به جریان دراومد و بعد چند ساعت صلات و معاشقه و مراقبه یا به قول شما بچه های دوازده قدم تمرین ستاره قطبی، اومدم با عشق برات بنویسم… اوه این پرانتزه هنوز بازه و چقدر طولش دادمااا )
خوب کجا بودم؟! آهان داشتم میگفتم این کامنتایی که ذکر میکنم رو یکی پس از دیگری به ترتیب سرفرصت بخون،خصوصا گفت گوها و پاسخ های زیر کامنتام با دوستای عزیزمون رو بخون هرچند که زیاد یا طولانی باشه و لطف کن بعد خوندن هر کدومش اون فایو استار رو هم بزن تا من متوجه بشم که کدوم رو خوندی… تنک یو وری ماچ لیدی 😉😆😍👍💗😊
قسمت ۲۹….«۵۳»…..فایل مسیر موفقیت…۹۷…..«« ۱۱۰ »»و کامنتای آخرم….
شکیبا جان بذار تکاملی و تدریجی حرف بزنیم و کم کم بیشتر با هم دوست میشیم؛ شکیبا جان من همین ابتدا بگم که خیلی خیلی آدم رک و صادقی هستم، خیلی آدم ساده صمیمی و دلی هستم… خیلی خوب احساسم رو میفهمم و حسم رو درک می کنم خیلی خوب هم دیگران رو میفهمم و درک میکنم….به عواطف و احساساتم تسلط بالایی دارم و خیلی راحت احساساتم رو هم بروز میدم…، یکم مقاومت داشتم بگم ولی من هر مقاومتی و محدودیت ذهنی رو میشکنم وقتی که الهام و هدایت خداوند رو دریافت کنم؛ شکیبا جان،شاید باورت نشه ولی باید صادقانه بگم که بعید بدونم کسی اندازه من تو رو بشناسه، خیلی خوب میشناسمت…خیلی خوب میفهممت… انگار….انگار………….
میدونی شاید کسی تو رو جدی نگرفته یا خیلیا دست کم گرفتنت، من از همون اول با اینکه ازت حسودیم میشد و یجورایی ازت متنفر بودم ولی ته دلم دوستت داشتم… ببین این خدا داره چیکار میکنه و چجوری هدایت میکنه که دختری که ازش بدم میومد الان دارم صاف و مستقیم بهش عشق میورزم…ببین دیگه خودت حساب کن که چقدر عالی بودی و هستی که از بین اون همه اعضا تو حسادت منو برانگیخته میکردی…هووو جریان درازی داره واسه خودش… من از همون اول یه چیزی تو چنته تو دیدم که نظر منو به خودش جلب میکرد… شکیبا جانم عزیزم میدونم قلبت الان داره تند تند میزنه و آدرنالین و هیجان وجودتو پر کرده، میدونم…آره ….. شاید باورت نشه اگه بگم؛ میدونم از خیلی جهات به هم شباهت داریم… خیییلیی… یادمه حتی، مثل گذشته خودم خابالو بودی… سختی زیادی کشیدی در گذشته… ببین من حافظه بلند مدت قوی دارم حتی یادمه شماره سایز کفشت حدوداً ۳۹ هستش، با سمیه رازگزدانی خیلی رفیقی… اونقدر سرعت تایپت بالاست خرگوشی… با هلنا نروژی و آیدا هم رفاقت دیرینه داری…. اینو دیگه کجای دلم بذارم و چجوری بهت بگم؛ چند ماه پیش به طرز عجیبی که هدایت خدا بود کاملاً هدایتی و اتفاقی یه روز توی کامنتای اینستای استاد پی در پی ازون پیج به اون پیج رفتم، میرفتم فالیوینگای بچه ها رو نیگا میکردم ببینم کی به کیه و دوستای نازنین مون رو بیشتر بشناسم که رسیدم به پیج هلنا بیوتی گل 🌹💜 و اون پایینا عکس های دسته جمعی خودت و بچه ها رو دیدم…وای باورم نمیشد که خدا در عرض یه ساعت منو تا اونجاها هدایت کنه…ببین فرکانس داره چیکار میکنه… دقیق جزییات عکساتون یادمه، تو یکم از خواهر گلت قد بلندتری و جشن تولد هم برات گرفتن،کاخ سعدآباد… اگه اشتباه نکنم شال صورتی و شلوار مشکی…راستی اون دوست ژاپنیت که مداد رنگی اصل ژاپنی با شکلات واست فرستاده،چجوری فرستادش… در جریان نتایج بینظیرت و تغییر ۱۸۰ درجه ای محشرت هستم… اگه اشتباه نکنم قصد هجرت به مشهد رو داری به امید الله یکتا… در جریان پیوند شکیلا و آقا علی گل هستم،یه پسر فوق العاده با پشتکار و درجه یک که توی کدنویسی و برنامه نویسی و حوزه آی تی کارش حرف نداره… خواهر گلت هم مثل خودت همه چی تمومه و همه فن حریف،بهش بگو میلاد میگه اگه راس میگی الان چند تا شنا میری… احتمالا الان دیگه گمونم رکورد ایران دست خودم باشه… یادمه رتبه نجومی کنکورت و جبران کردنت،بنرت رو زدن توی شهر… میدونم شمالی هستی… آهان اینو بذار همین جا بگم؛ توی فرهنگ و محاوره عامیانه اصالت به معنای رگ و ریشه و موقعیت رشد جغرافیایی آدم تلقی میشه و من تعریف دیگه ای از اصالت دارم؛ اصالت برای من به معنای جوهره حقیقی آدمه… به معنای آگاهی،بیداری،دانش،تجربه،فرهنگ و هنره…به معنای عشق صمیمیت صداقت و اصل بودنه… نه بمعنای اینکه آدم اهل کجاس و پرورش یافته چه محیط یا خانواده اشراف زاده ای باشه… آدم اصیل آدمیه که سرشار از آگاهیه…سرشار از صمیمیت و عشق خالصه… آدم با اصالت خودِ واقعیشه و سرشار از صداقت یکرنگی و صافیه……..
و شما گل بانو 🌹💞💖 برای من نمونه بارز یه آدم خودساخته و اصیلی که واسه رسیدن به اصل خودش زحمت و بهای والایی به خرج داده و همواره داره تلاش میکنه که درصد خلوص خودش رو بالاتر ببره…
شکیبا دیگه ادامه ندم که تا چه حد میشناسمت، و الا غش میکنی و شک میکنی که نکنه این منو داره رصد میکنه…. نه جانا مگه بیکارم من وقت نمیکنم خودمو هم رصد کنم چه برسه استاد یا هر کس دیگه رو … فقط اون چیزی که اون اوایل، متن هات رو میخوندم یادمه…
رفیق عزیزم نمیخام زیاد طولانی بشه. اینکه بخوام کلی از حرفام توی یه کامنت بلند بنویسم میسر نیست.. کم کم بیشتر تعامل خواهیم داشت
راجع به تک تک جمله هات حرف دارم… از…
از کامنت دلنشینت که در مورد عملگرایی گفتی و مثال دقیق و روشنی بخشت در مورد اسطوره توحید حضرت ابراهیم
از اینکه توی این مدت نبود توی سایت… آخرین کامنتات مال دو سال پیشه، و فقط دو کامنت ازون موقع تا الان گذاشتی… خودم خوب میدونم در چه اوضاع و احوالی بودی و خیلی خوب درکت میکنم بعدا بیشتر درموردش میگم…
از تلنگر و فارجع البصر بگیر تا چکاپ فرکانسیت و دوازده قدم و نتایجت …از لایو کوبنده استاد بگیر تا اونجا که گفتی گله ای میریم پیش استاد تو هم بیا….؛؛؛ ببین مجال گفتن نیست و الا تا امشب تایپ میکردم…
چند شب پیش قبل اینکه بخوابم خیلی خیلی غرق معاشقه با عزیز دلم تمام وجودم ارباب درونم خدای عزیزم شدم… بقدری گریه کردم که داداشم صدای گریه کردنمو شنید… اونقدر غرق شکرگزاری و احساس ناب الهی شدم که دلم میخواست فقط ساعتها به عشق خودش اشک بریزم و باهاش حرف بزنم….
خواستم برای پرنسس الا کامنت بذارم که اونقدر احساساتی شدم اونقدر شور و شوق و عشق توی وجودم به جریان دراومد که دستام قفل کردو نمیتونستم تایپ کنم…
حداقل برای هشت نفر از دوستای عزیزمون باید کامنت بذارم،جواب کامنتاشون رو بدم هرچند با تاخییر زیاد…هیچ عجله ای ندارم، در زمان بندی مناسب به سمتش هدایت میشم… تایمم تماما پره و کمتر وقت میکنم کامنت بذارم… چند روز پیش آیسان توی فایل مسیر موفقیت برام کامنت گذاشت و من شاخ دراوردم که این دیگه چه سیستمیه که ذره ای رد خور نداره و نانو متری هم خطا نمیره، اونجا آیسان واسه منی پیغام داد و حرف از کنکور و تحصیلات زد که سردسته کنکور و تحصیلاته و دستی بر آتش و یدی نسبتا دراز در حوزه کنکور ایران داره…حتما باید به موقع جواب درخور و مفیدی بهش بدم هرچند که واسه خودم خط کشی کردم که درموردش توی سایت با کسی ابدا صحبت نکنم و خودمو درگیر مشاوره و راهنمایی دادن به دیگران نکنم…
شکیبا یادت باشه که گفتگوی بین من و زیبا رو و همچنین گفتگوی بین من و روشا رو توی کامنتای اخیرم کامل بخونی( حالا هرچند که ادامه داره و روزای بعد بیشتر باهاشون حرف میزنم که خوب به درک و شناخت عمیق تری برسم) که حداقل یه پیش زمینه و شناخت نسبی ازم داشته باشی… حالا هرچند که حرفای خصوصی بود و من ابایی ازین موضوع ندارم…
و اما…. یکی این که از توجه به کوچکترین نشونه ها گفتی و اینکه به راحتی ازشون نمیگذری… آباریکلا به این میگن آدم نشونه شناس؛ آدمایی که در مسیر زندگی خیلی خوب به علایم رانندگی در صراط مستقیم توجه میکنن و خیلی خوب به تابلو ها و نشونه های توی جاده توجه میکنن و به قوانین احترام میذارن، خیلی زیباتر آسون تر سریعتر و لذتبخش تر به سمت خدا سرمقصد منظور و خواسته هاشون میرسن… آفررررین بر تو دختر هوشیار و نشونه شناس…
و اما و اما… خدایا شکرت چقدر حسم خوبه و آرامشی طوفانی دارم الان که میخام اینو بهت بگم؛ شکیبا گفتی شکیلا و علی اونقدر توی فرکانس هم بودن که مثل آهنربا به سمت هم کشیده شدن… نمیدونم این حس خیلی برام تازه و عمیقه، نمیدونم دقیقاً چی پیش میاد ولی میدونم که حتماً خیره و قراره کلی بیشتر از قبل یاد بگیرم و رشد کنم؛ حقیقتش نیروی گرانشی و مغناطیسی بسیار عجیبی رو از طرف تو احساس میکنم که برای خودم هم شگفت انگیزه… راجبش «فکر» نکن، «حسش» کن…
میدونی شکیبا جانم هنوز اولین کامنتت در سایت یادمه که از استعداد و مهارت بینظیر نویسندگی و نقاشیت گفتی… وقتی دیدم گفتی من دختر آرومیم و ادامه جمله…… دلم برات غش رفت، اونقدر ذوق و شوق کردم که نگو، عین خودمی… یا بهتره بگم من عین شمام😆😉😊… وقتی دیدم از نویسندگی گفتی وای نگم که چقدر قلبم به تپش افتاد…. یعنی خدایا دارم خواب میبینم؟!!!… امکان نداره احتمالاً دارم توهم میزنم… آخه مگه میشه!!! توانمندی های ارزشمند و بینظیر شکیبا رو نیگا : ( حوزه رسالت من کلا بحثش جداست و حتی کسی ندیدم توی سایت ذره ای به سمتش رفته باشه… خیلی باید مواظب باشم که لو نرم و اصلا تحت هیچ شرایطی در موردش حرف نمیزنم که چی تو سرمه و چی تو دلم)
مسلط به زبان انگلیسی و ترکی و عاشق یادگیری زبان های مختلف
نویسنده خوش ذوق کتاب و مترجم
نقاش و آرتیست حرفه ای
ورزشکار در حد تیم ملی
و کلی توانایی و مهارت دیگه
ببین من دیگه هوایی شدم رفت، باورم نمیشه هنوز… خدایا من به خودت توکل کردم و پای در ره نهادم…
همه اینا به کنار…. من شیفته و عاشق یه چیزت شدم و بس.. و اونه که منو دیوانه کرده: توحید…توحید… و توحید…. اون تشنگی و عطش سیری ناپذیرت برای غرق خدا شدن، شما رو برام خواستی کرده…. شکیبای نازنینم دوست خوبم کار از تحسین و تصدیق و قدردانی گذشته .. من بهت افتخار میکنم جانا
میخام خیلی چیزا ازت یاد بگیرم میخام تعاملی اثربخش و البته دلی و صمیمی باهات داشته باشم…
چه جالب شده امروز، این چند روز انگار اینترنت ایران مشکل داره کلا فکر کنم اون بالا خبری باشه و حضرات دس بکار شدن، امروز قطع وصلی اینترنت بود الان که شب شده و تازه برگشتم خونه دارم برات ارسالش میکنم
حالا رها باش و با فالو کردن حس و ندای درونت برو کامنتایی که گفتم رو قدم به قدم بخون… و آخر سر، سرفرصت با تمرکز هرچی دلت حست و ندای درونت گفت رو اینجا برام بنویس…
الان انتهای شمارش معکوس ارسال کامنته… یه یک ساعتی میشه که روی تصویر بینظیر پروفایلت قفل زدم و همینجور فقط نگات میکنم… تو شاهکار هنری مدرنی… اون لبخندت دل منو برده… گیسوی کمندت… چشمای نافذ و گونه های نازت… مگه غیر از اینه که نمود و مظهر زیبایی خدا هستی…
عاشقتم شکیبای دوست داشتنی 💗💜💕💖🌹 shine bright like a diamond
از «میلا» به «شکیبا»