live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه

سرفصل آموزش های این فایل:

  • چگونه دلیل اصلی نتایج را از یاد نبریم؛
  • چگونه از مسیر عمل به قانون، خارج نشویم؛
  • درمان معلولیت باوری و خلق زندگی دلخواه؛
  • انسان فراموش کار است. نتایج، خیلی زود برای ما بدیهی می شود، خیلی راحت فراموش می کنیم که دلیل نتایج، کار کردن روی باورهایمان بوده است. در نتیجه از بهبود باورها غافل می شویم و دوباره به مسیر قبلی بر می گردیم. سپس اوضاع هم به همان شرایط نادلخواه قبلی بر می گردد؛
  • سپاسگزاری ابزاری است برای خلع سلاح ذهن و دوباره برگشتن به مسیر خلق زندگی دلخوه؛
  • وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد؛
  • چقدر ما توانمند هستیم برای اینکه شرایط زندگی مان را تغییر دهیم و چقدر راحت می توانیم این توانایی را فراموش کنیم و وارد روزمرگی و حاشیه ها شویم؛
  • قانون تغییر مکان زندگی؛

برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه
    194MB
    26 دقیقه
  • فایل صوتی live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه
    25MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مائده کردی» در این صفحه: 7
  1. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    قالَ اللَّـهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّـهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

    (آنگاه) خداوند می‌‌فرماید: «این روزی ست که راست‌گویی راست‌گویان به آنان سود می‌‌بخشد.» آنان، بهشت‌‌هایی دارند که از زیر (درختان) آن، رودهایی جاری ست؛ در حالی ‌‌که همیشه در آن خواهند ماند. خدا از آنان راضی است، و آنان(نیز)از او راضی‌‌اند. این، نجات و پیروزی بزرگ است.

    مائده – 119

    سلام به استاد جان و مریم جانم درود خداوند بر شما…

    امروز حسم‌ گفت بهم کامنتمو با آیه روزم شروع کنم

    :)

    ●گام هفدهم خانه تکانی ذهن●

    》》》خروج از جامعه معلولان باوری و خلق زندگی دلخواه《《《

    خداوندا خودت هدایت و حمایت گر‌ من باش توی نوشتن‌کامنت الهی به امید خودت….

    قبل از نوشتن هر چیزی بگم که از قانون سپاسگزاری من از صفر به همه چی رسیدم

    و خلق نتایج من همینطور که توی کامنتای قبلیم گفتم با شکرگزاری استارت خورد ….

    .

    .

    حدود دو سه روز پیش بود که دختر خالم(دختر دوست مامانم) بهم تکست داد

    در قالب اینکه “مائده ازت ممنونم برای اینکه توی این مسیر راهنماییم کردی دارم نتیجه هاشو میبینم”

    حالا این مسیری که پریا ازش حرف می‌زد چیه؟؟

    مسیر شکرگزاری

    کسی که دیده بود من‌ چه نتایجی‌خلق کردم و گفت به منم‌بگو

    یاد گرفتم‌ که هرگز‌ از راهی گه دارم‌میرم‌برای کسی حرف نزنم‌و به کسی نصیحت نکنم‌

    تا مادامی‌ که نتایج‌منو ببینند حال خوب منو انرژی بالای منو ببینند

    بعد خودشون وقتی اومدن‌سمتم‌

    منم‌راه و نشونشون مبدم دقیقا همین‌شد :)

    خدایا شکرت

    از این فایل دوس دارم حرف بزنم و بگم من چطور با تمرکز روی نکات مثبت پدر و مادرم

    و شکرگزاری برای نکات مثبتشون زندگیمو از این رو به اون رو کردم….

    اول قبل از شکرگزاری و مینویسم که قشنگ احساس کنم چی بود و چیشد :::::

    طبیعتا هر دختری مثل من این تجربه هارو داشته

    که مامانش بهش گیر بده

    باباش بهش گیر بده

    اجازه ندن هر کاری که دوس داره انجام بده

    مسلما این داستان توی هر خانواده ای برای هر دختری تو سن 18 سالگی بوده چه بسا کمتر یا حتی بیشتر ….

    داستان من یه خورده متفاوته

    اینجوزی بود که من فقط مورد عدم اجازه و گیرها نبودم بلکه مورد توهین سرزنش دشنام و حتی کتک خوردن بودم….

    طوری که هیج وقت یادم نمیره

    مامان شخصتی بود هر جا میشست از منی که دخترشم مدام بد میگفت و همه جا آبروی منو می‌برد

    باعث می‌شد خورد و خاک‌شیر بشم

    کمتر از 18سالم بود که حتی توی جمع می‌زد توی دهنم

    و پدرم چه سخصتی بود

    اینکه از شدت ترس هیچ وقت نتونستم باهاش حرف بزنم و ارتباط بگیرم به کنار

    مدام مورد مقایسه با بچه های فامیل و خانواده بودم

    و هر روز حرف های رکیک و زشت

    طوری که اگه من یه شب با پسرخالم توی جمع خانوادگی برای احوال مرسی دست میدادم

    شبش زیر فحش بودم که دختره فلان فلان شده چطور به خودت اجازه دادی با اون پسره چی چی

    دست بدی

    .

    ‌.

    .

    اینکه رنگ‌روشن لباس و من تا سن 20 سالگی تجربه نکردم اتفاق قشنگیه

    جوراب کالج پوشیدن شده بود برام یه رویا

    به لطف بابا از اول که سمت هیچ‌لوازم میکاپی نرفته بودم همین الانشم همینم هیچ چیزی به عنوان کیف میکاپ ندارم با اینکه 25سالمه

    و خب اسمشونم بلد نیستم و خیلی جاها با افتخار میگم یاد ندارم از چی حرف می‌زنید

    چون دیگه علاقه ای هم پیدا نکردم ….

    خلاصه لباس راحتی اجازه نداشتیم بپوشیم

    رنگ روشن لباسم که حرام بود

    جوراب ساق کوتاه اعتبارمو می‌برد زیر سوال

    حرف زدن با نامحرم که جام وسط جهنم بود

    بیرون رفتن با دوستا که اصلا دوستی نمیذاشتن برام که بیرونشون باشه

    تولد رفتن که باید بگم عین یه نگهبان بالا سرم بودن

    خلاصه هزاران دسته از این اتفاقا

    عشق و محبت که زیر خط فقر

    بروز احساسات که نگم براتون چیزی به اسم بروز احساسات من نچشیدم و ندیدم

    این در حالیه که مائده خانومتون به شدت دختر احساساتی هست :)

    احترام که معنی نداشت توی خانواده ما اونم برای دخترا:)

    اینقد زیر این فشارا بودم گه تبدیل شدم به الماس

    اونم چه الماسی

    خب قرار نبود اینا همینطوری ادامه پیدا کنه

    این دخترک داستان نزاشت زندگیش به همینجا ختم بشه دنبال راه حل گشت

    اذییت شدنا که شده بود برام یه عادت

    بهش عادت کرده بودم مخصوصا کتکای مامان گه کبود میشدم عجیییییب

    یه روزی از همین‌روزا که داشتم فایل های استاد و گوش میدادم اومد از شکرگزاری در شرایط نامطلوب حرف زد

    ایشون گفتن میشه تو بدترین شرایط چیزهایی باشه که براشون شکرگزاری کنی

    چیزایی که دارم مینویسم با پوشت و گوشت و استخون بهش رسیدم و معجزه رو در آن واحد همینطور که استاد جان میگن رسیدم

    حالا میگم براتون …..

    وقتی شنیدم که میشه توجه گزاشت روی نکات مثبت و شکرگزاری نوشت

    گفتم منمممممم میخواااااام

    اینقد تحت فشار ضربات حمله های هوایی و زمینی از جانب خانواده و اطرافیان بودم که دیگه جونی نداشتم

    با اون انگشت کوچیکه خودمو میکشیدم که بتونم زنده بمونم و ببینم اینایی که استاد میگه جواب میده یا نه؟؟؟!!!!

    .

    ..

    همون روزا یه دفتر برداشتم به زور روز اول تونستم یه چیزی بنویسم و شکرگزاری کنم

    اونم به زوووووووور و بلاااااااااا

    چی بود؟ نوشته بودم خدایا شکرت برای اینکه ماملنم امروز صدام‌زد برای نهار که برم نهار بخورم

    روز دوم : خدایا شکرت که بابام اومد تو خونه سلامم‌کرد

    روز سوم: خدایا شکرت که میز نهار خوردی داریم میتونیم دور هم غذا بخوریم

    روز چهارم: خدایا شکرت که مامانم بیدارم کزد با صدای بلندش اگز با صدای بلند بیدارم نمی‌گزد شاید بیدار نمی‌شدم

    روز پنجم: خدایا شکرت که بابام امروز زد تو برجکم برای خرید لباس خب این خوبه چون داره بزرگم میکنه

    و.و.و .

    ….

    ..

    روزها با این شکرگزاری ها روی نکات مثبتی که به زور پیدا میکردم میرفتم جلو

    حتی اگر نکته مثبتی نبود تبدیلش میکردم به مثبت تا بتونم احساس خودمو خوب نگه دارم

    روزها و هفته ها و ماه ها اینجوزی سپری شد

    در همین اثنا با فایل های راندا برن هم کار میگردم

    رفته رفته چیزهای بیشتری میدیدم

    بچههههه هااااااا مرگمممممم بود بشینم بنویسم

    مررررگممممم بود

    با گریه می‌نوشتم و به خدا میگفتم نشونم بده یه رفتار خوب که بتونم امروز شکرگزاری کنم

    تازه یواشکی من شکرگزاری می‌نوشتم که مبادا بیان بالاسرم و بگن‌اون چیه داری مینویسی

    شبا آخر شب که همه خواب بودن چراغ قوه گوشیمو روشن میکردم و می‌نوشتم

    اونقد نوشتم نوشتم که یواش یواش راه ها داشت باز می‌شد…..

    خب از اون شرایطی که داشتم انتطار‌ یه روز معجزه رو نداشتم به خودم فرصت داده بودم

    روزها گذشت

    شکرگزاری تبدیل با عادت قشنگی شده بود برام

    طوری که من میگفتم تو خونه خدایا شکرت

    بابا که صدامو میشنید میگفت

    مرررررگگگگگ چقد میگی خدایا شکرت:)

    ولی من بازم ادامه میدادم خیرههههه تر از قبل…..

    بعد از گذشت نمیدونم دقیقا چند وقت یه ماه

    دوماه دقیق خاطرم‌نیس..

    نتایج داشت هویدا می‌شد

    الله و اکبر الله واکبر

    خدای من چی داشتم می‌دیدیم

    رفتار خوب!

    عشقو علاقه!

    بروز احساسات از جانب مادر!!!!!

    طرفداری مامان جلو بقیه از من!!!!!!

    اجازه دادن بابا برای خریدن مانتو عید به رنگ قرمز!!!!!

    خداااااای من چی داشتم میدیدم

    .

    .

    .

    همه چی داشت عوص می‌شد

    اینقد احترامم بین خانواده بالا رفته بوددکه از من مشورت میخواستن

    مامانم وقتی کسی تو جمع مشخرم می‌کرد پشت اون آدم در میومد اما الان طرف من بود

    جواب پسرخاله هامو میداد

    حتی پسرخاله هامم تعجب کرده بودن به عبارتی برگی براشون نمونده بود

    بابام اینقد تغییر کرده بود که میگفت باباجان باهام حرف یزن راحت باش

    خدای من خدای من

    دیگه خبری از دعواهای هر روزه نبود

    خبری از کتک هاای هر روزه نبود

    مامانم دیگه حتی به خودش اجازه نمیداد صداشو روی من بلند کنه

    چه برسه بخواد بزنه منو

    خدای من خدای من

    الان‌که دارم‌مینیوسم مو به تنم سیخ شده

    داره یادم میاد چی‌بوده چیشده

    اینقد این شرایط الان برام عادی و بدیهی شده

    که یادم رفته قبلا شرایطم چی بود

    هر روز آرزوی مرگ میگردم

    میگفتم کی برسه من بمیرم

    الان دیگه چه ربطی به گذشته ام ندارم

    گذشته ای که ازش حرف میزنم

    همین چند ساله پیشه هااااا همنچین‌دور نیست

    اما من چرا یادم رفته؟؟؟؟

    خداوندا شکرت شکرت شکرت…..

    امروز که از خواب بیدار میشم

    با پیامای محبت آمیز پدرم همون پدری که چن سال پیش میخواست سر به تنم نباشه

    الان‌با کلی عشق و محبت برام مینویسه دختر قشنگم دختر ماهم‌ دختر نازم برات آرزوی موفقیت میکنم

    این پدر ؛ همون پدری که با فحش و ناسزا میخواست مارو تربیت کنه

    این همون پدره:)

    امروز هر رنگ‌لباسی کهوبخوام‌و میتونم‌بپوشم هیج‌ ممنوعیتی ندارم

    هر مدل با هر اندازه

    هر رنگ‌جورابی که بخوام‌ و دارم‌با مدل های مختلف

    با پسرخاله هام جلو پدرم دست میدم

    و حتی دیگه ممنوعیت حجابم ندارم

    هر طور‌که بخوام‌ دارم‌زندگی میکنم

    تصمیمات زندگیمو خودم‌ میگیرم

    تازه مامان‌و بابا برای هر کارشون میان‌از من مشورت میگیرن

    همونایی که میگفتن تو هیچی‌حالیت نیست

    بابا وقتی از خواب‌بیدار میشه

    بلند میگه خدایا شکرت برای سلامتی که دارم

    یا بهم‌میگه مائده ویس های استاد و بزار گوش کنیم

    یا حتی گاها عبارات تاکیدی سپاسگزاری و میگه برام بنویس و بزن به ایینه خونه

    این همون بابایی که منو مسخره میگزد

    الان خودش جلوتر از من بیدارمیشه و دفترش بازه و شروع میکنه به نوشتن

    باورتون میشه اینقد تغییر؟ ؟؟؟

    خدایا شکرت خودمم‌ گاها باورم‌نمیشه وقتی میشینم مرورومیکنم میبینم

    ببین شده معجزه رخ داده

    نشستی بگی‌همینه که هست دنبال راه حل گشتی و تونستی‌الماس درون مائده رو کشفش کنی

    امروزه چنلن احترامم‌بین خانواده

    تو فامیل تو اطرافیان زیاد شده که وقتی میخوان باهام‌حرف بزنن قبلش بهم‌تکست‌میدن

    تایم‌داری مائده جان‌باهات حرف بزنیم

    این‌همون دختریه که مسخره دست این و اون بود

    پیش ماملنم‌میرفتن و میگفتن این‌دخترت ال و بله

    و مامانم نه میزاشت نه برمیداشت میگفت اره

    دختره فلان‌فلان شده

    :)

    اما‌ااااا الان بعد از حدود چند‌سال تغییر پایدار زندگیم

    وقتی باهاش میرم مهمونی یا دورهمی

    مامانم شخصا میره پیش‌میزبان و میگه دخترم پذیرایی نشده…

    خدای من خدای من خدای من

    شکرت شکرت شکرت

    هنوز خودمو انسان شکرگزار و قدردانی نمیدونم

    با اینکه هر روز دارم‌شکرگزاری مینویسم‌

    اما حسی‌که باید باشه از صمیم‌قلب نیست

    میخوام‌که خداوند هدایتم‌کنه به راه راست به زاه انانی‌که برایشان‌نعمت داده ای نه آنانی که غضب کرده ای و نه گمراهان

    الهی شکر رب من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  2. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    سلام به حمید توحیدی

    همیشه میگم خیلی وقتا تو دلم گفتم و برات ایستاده کف زدم

    و خیلی وقتا جلو خواهرم و عزیزدلم کلی ازت تعریف کزدم برای درکی گه نسبت به قانون داری

    و اینقد خوشگل و ناز میای راجب قرآن و آیاتش حرف میزنی

    یه بار که اومدم بهت گفتم‌برگشتی بهم گفتی قرآن خیلی قشنگه

    به روحت وصله و راحت و ساده حرف میزنه به میزانی گه من در مدار درک و شنیدنش باشم ….

    هر روز رندوم برای من اپ قرآنی یک ایه میاره امروز بر حسب اتفاق

    سوره خودمو برام آورد “”مائده119″”

    قالَ اللَّـهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّـهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

    (آنگاه) خداوند می‌‌فرماید: «این روزی ست که راست‌گویی راست‌گویان به آنان سود می‌‌بخشد.» آنان، بهشت‌‌هایی دارند که از زیر (درختان) آن، رودهایی جاری ست؛ در حالی ‌‌که همیشه در آن خواهند ماند. خدا از آنان راضی است، و آنان(نیز)از او راضی‌‌اند. این، نجات و پیروزی بزرگ است.

    مائده _ 119

    هر روز به حرفات و کامنتات فکر میکنم

    نگرش و درکی که نسبت به آیات قرآن داری و اینقد با صراحت و با عشق میای تایپ میکنی من شخصا ازت دارم یاد میگیرم بیشتز فکر کنم به آیات قرآن

    بیشتز تفکر کنم

    به قول تو بیشتر بهش گوش کنم

    امروز فهمیدم خداوند چقدر بزرگ است چقدر دقیقه چقدر حساب کتابش درسته مویی و از قلم جا نمیدازه

    که توی این آیه اشاره کرده به راستی راستگویان

    الله وواکبر ……….

    چه بسا قدرت و عظمتش حیرانم کرد

    میخوام راست بنویسم و راست بگویم و راست قدم بردارم

    چرا که خداوند پاداشم را خواهد داد…

    اینقد درست و دقیق و با نظم عمل میکنه

    که الان جایگاه استاد عباسمنش

    آیه امروز من است

    استاد جز راستی و صداقت چیزی نمی‌گوید و اکنون جایگاهش

    در بهشتی است که زیر درختان آن رودهایی جاریست….

    حمید مرد توحیدی نمیدونم چطورازت تشکر کنم و سپاسگزاری کنم

    چون با هر کامنتت دری از آگاهی به رویم باز می‌شود

    امروز پدرم از من برای پشتکار و تلاشی که دارم تشکر کرد

    یادم نمیاد آخرین باری که ازش برای تلاشی که میکنه با تموم خستگی‌های شبانش میاد خونه خنده به لب داره

    باهامون بازی میکنه

    صورتامونو میبوسه تشکر کرده باشم؟

    امروز وقتی تکسشو دیدم مو به تنم سیخ شد گفتم الله و اکبر

    من چقدر ناشکرم هنوز دار‌م غر میزنم که از بابا چیزی بهمون نرسیده

    بعد پدر من با این‌ ابهت به من چنین پیامی میده

    آه خدای من آه….

    دختری 20ساله مراجعه منه

    دیروز در قالب چند تا ویس میاد شکایت و شکوه از پدرش که باهام نثل برده ها رفتار میکنه

    و اما منی که اینجا درسته پدرم از لحاظ مالی کمکم نکرده

    اماااااا عشق و محبتش جریانی از نعمت و برکت و قدردانیست که خیلی ها از همین‌نعمت عشق پدر محروم اند

    خدایا شکرت…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    سلام سمیه جانم

    دختر شجاع دختر با ایمان دختر توحیدی

    چقدر با خوندن کامنتت حالم خوب شد شجاعتم بیشتر شد

    جسارتم‌قوی تر شد

    ایمانم بیشتر شد

    دختر چیکار کردی!!!!!

    چقدر دارم تحسینت میکنم چقدر ازت یاد گرفتم دوباره و دوباره و دوباره

    یاد خودم‌افتادم که دو سال پیش تنهایی رفتم روز جمعه به کوه

    تنهایی وارد دل ترسم شدم

    به خانوادم نگفته بودم که میخوام‌برم تنهایی کوه با خواهرم رفتیم

    زدیم به دل ترسامون

    خداشاهده هر کی توی کوه مازو میدید میگفت تنها اومدین

    می‌گفتیم با ایملن بله

    بعد برمی‌گشتن اون آقایون بهمون میگفتن اگر کسی ازتون پرسید تنها اومدین بگین نه با گروهیم

    ما جلوتر حرکت گردیم

    یه جوری ترس داشتن مینداختن تو دلمون

    همون داستان و باوری که دختر تنهایی جایی نمیره

    اونم تو بر کوه و جنگل که هیچکس نیست و خودتی و خدای خودت

    اما خداوند شاهد و نظاره گر‌ ما بود خودش حواسش به ما‌ بود

    حتی یادمه من که از سگ میترسم

    تو کوه با سگ هم روبه رو شدم

    و از کنارش رد شدم

    و هیج‌کاری باهام نداشت

    اون کوه برام شد یه درس که جقدر آدم میتونه ایملنشو نشون بده

    خیلیا از کنارمون رد شدن

    دروغه اگه بگم نترسیدیم ولی کنترل ذهن میکردیم و حرکت میکردیم

    و چقدر بزرگم کرد

    چقدر شجاعتم و بیشتر کرد

    الان که داشتم کامنتتو میخوندم یاد خودم افتادم و از صمیم قلبم برات ایستاده کف میزنم دختر توحیدی

    رفیق هم فرکانسی من

    خوشحالم برات بی نهایت

    از خداوند میخوام همواره ما رو آسان کند برای آسانی ها….

    دودوووست دللاااارممممم:)))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    سلام به حسین عزیزم هم فرکانسی

    درود خداوند بر تو باد

    با مطالعه کامنتت یاده دیروز خودم افتادم وقتی فایل و گوش گردم

    داشتم برای خودم نهار درست میکردم که حسم گفت وسط پختن نهار برو دفترتو بردار بیار

    شاید باورت نشه دفترمو آوردم

    شروع کزدم به شکرگزاری

    از آشپزخونه وسایلش قابلمه و تابه

    موادی که باهاش داشتم غذا درست میگردم

    ادویه جات ها گازی که داشتم

    بشقاب و چنگال ها

    دستای سالمی که میتونم باهاشون آشپزی کنم …..

    و و و

    خدای من خدای من

    برای بار اول یود یهوچنین حسی داشتم حس داشتن حس اینکه من همه چی دلرم واقعا حس کمبود نداشتم

    خدای من شکرت

    عجیب دیروز احساسش کردم….

    تحسینت میکنم مرد قوی برای تعهدت به این سلسله فایل ها

    برای اینکه داری روی خودت متعهدانه کار میکنی احسنت بهت

    سپاسگزارم برای کامنتی گه نوشتی

    دمت گرم حسین عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    سلام مریم عزیزم

    دورت بگزدم الهی شکررررز الهی شکر که این کامنت باعث شد ایملنت قوی تر بشه باید بگم

    با افتخار صددرصد شدنیهههه

    فقط نیاز به تکامل و استمرار داریم به شرط تعهد

    عاااااشقتممممم که لینقد بهم عشق دادی اینقد انرژی

    از اینکه ریپلای دوستای هم فرکانسیمو به کامنتام میبینم بیشتر انگیزه میگیرم بنویسم از خودم و نتایجم

    شکرگزار برای وجودت مهربون دختر

    ایملن‌دارم به زودی میای از خلق نتایج دلخواهت مینیوسی

    ببین دختر قوی

    ایملن دارماااااااااا گفته بااااشمممم

    چون خودم طعمشو چشیدم و الان راضی ترییینممممم

    عااااشقتمممم هوارتاااا سوفلااااایی دنیااااهاااا دوست دارم:))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    سلام بر تو ای بانوی توحیدی

    چقدر خوووووشحاللمممم کامنتتو میخوووونمممم رضوان جونم

    تصوری که از من داشتی برام خیلی جالب بود چون شاید باورت نشه

    اکثر انسان هایی که در ارتباط با من هستن تصورشون از من چنین چیزیه

    که یه دختر ثروتمند‌ از لحاظ مالی هستم

    اما وقتی بیشتر شناختن منو

    بهم گفتن حسی که بهمون میدی اینو میرسونه شخصیست اینجوریه مائده:)

    میخوام بگم اما تصوری که از من داشتی کاملا دزست بود

    من همیشه اسم خودمو گزاشتم تایگر یعنی ببر

    عاشق حیوون ببر هستم

    میخوام تحسینت کنم برای ذهن قوی گه داری که من حتی خودم فراموش کرده بودم عکسی که روی پروفایلم دز گدشته بوده

    عااااااشقتممممم رضوان

    باید بگم من شیفته کامنت هایی که مینیوسی هستم و همیشه تحسینت میکنم و یه چیز دیگه هم بگم

    دوس دارم بدونی

    من عکساتو خیلی دنبال میکنم

    مخصوصا وقتی میای عکس خودتو با استفاده از تجسم خلاق توی پرادایس میزاری کنار اون آتیش

    اخهخخخخ که باید بگم چه عشقییی میکنم وقتی اینقد خوشگل داری از قانون تجسم استفاده میکنی

    دختر تحسین برانگیزه بی اندازه به کراااااات:)

    و در آخر باید بگم چه دیدگاه قشنگی

    اینکه من‌با کار کردن‌روی خودم به خانوادم کمک کردم

    خدای من

    چه لذتی داشت این نگاه برام

    تا الان میگفتم من سود بردم

    ولی با این‌نگاهت دارم میبینم اتفاقا خانوادمم سود بردن

    چون حالشون بهتر شده

    انرژی بیشتر شده

    تو مسیر در حرکتن

    میتونم فقط بگمممممم عاااااااشقتمممممم رضوان جانم

    بی نهایت به کرااااااات

    سوفلااااییی دوست دارم

    سپاسگزارم ازت برای نگرشی که بهم دادی و کامنتی که برام نوشتی

    و تعریفی که نسبت به من داشتی

    سپاسگزارم عزیزدلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    مائده کردی گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    نسیییییم خنکی‌ از جانب پروردگار:)

    سلام به روی ماهت نسیم جووووونم

    زیباترین خوش خنده ترین

    چقدر زیبا میخندی

    اینقد انرژی رفته بالا وقتی کامنتتو خوندم که دوس داشتم همین لحطه برم فقط برقصممممم ساعت ها

    از شدت انرژی بالایی که درونم ایجاد کردی …..

    یه دنیا دووووووست دارم

    و شگرگزارم برای وجود باارزشت

    و الهی شکر که نشانه بودم از جانب الله که اونم خودش هدایتم گرد

    به نوشتن

    نسیم جان دلممممم قانون جواب ترینه به شرط ایمان تعهد استمرار

    و به لطف خانم شایسته بزرگوار

    تو این مسیر متعهدتر شدم و دارم ادامه میدم

    عاااااشقتم میبوسمتتتتت

    دوست دارم سوفلااااایسی زیادااااا:))))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: