live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه

سرفصل آموزش های این فایل:

  • چگونه دلیل اصلی نتایج را از یاد نبریم؛
  • چگونه از مسیر عمل به قانون، خارج نشویم؛
  • درمان معلولیت باوری و خلق زندگی دلخواه؛
  • انسان فراموش کار است. نتایج، خیلی زود برای ما بدیهی می شود، خیلی راحت فراموش می کنیم که دلیل نتایج، کار کردن روی باورهایمان بوده است. در نتیجه از بهبود باورها غافل می شویم و دوباره به مسیر قبلی بر می گردیم. سپس اوضاع هم به همان شرایط نادلخواه قبلی بر می گردد؛
  • سپاسگزاری ابزاری است برای خلع سلاح ذهن و دوباره برگشتن به مسیر خلق زندگی دلخوه؛
  • وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد؛
  • چقدر ما توانمند هستیم برای اینکه شرایط زندگی مان را تغییر دهیم و چقدر راحت می توانیم این توانایی را فراموش کنیم و وارد روزمرگی و حاشیه ها شویم؛
  • قانون تغییر مکان زندگی؛

برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه
    194MB
    26 دقیقه
  • فایل صوتی live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه
    25MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حسام» در این صفحه: 1
  1. -
    حسام گفته:
    مدت عضویت: 2049 روز

    وقتی صحبت از آرزو میشه یعنی ی خواسته خیلی شسدید

    وقتی میگم آرزوم بود یعنی آتش داشتنش قلبمو میسوزوند

    استاد جان سلام

    دوستان نازنینم

    وقتی ب دقیقه 17 رسیدین اشک امونمو برید

    میدونیم برا مرد گریه کردن خیلی کم پیش میاد

    ولی منو یاد ی اتفاقی انداخت ک استپ کردم

    گفتم خدا جون مینویسمش

    گفتم چشم مینویسمش

    من سالهای ساله ک ب خاطر خانواده پدریم و خانواده خودم و همسر و بچه هام آرزو داشتم و عاشق این بودم ک توی ی عروسی پارتی شرکت کنم

    یعنی گفتم مذهبی بشدت ک تا آخرشو برین

    گفتم مذهبی ک متوجه بشین اگ خونواده من سال 72 میفهمیدن من یواشکی ترانه گوش میدم حکمم توی خونواده اعدام بود

    بقول بچه ها سوپر مذهبی ک خدا هم قالب این آدما رو گم کرده بود

    خلاصه این آرزو توی دل من بود

    و من یواشکی همه کاری ک آدمای غیر مذهبی میکردن منم انجام میدادم

    تا اینکه ازدواج کردم

    و زندگیو شغل و بقیه مواردی ک نمیزاره آدمای فقیر مثل من اصلا فک کنن ک لذت بردن چیه

    من آرزوم شرکت توی پارتی و بزن وبرقص بود

    هیچوقت هم تا اونروز دعوت نشده بودم ولی فیلمهاشو توی ی جاهایی ی وقتایی میدیدم و این آرزو شعله ورتر میشد

    ک ای حسام عمرتم تموم شد و توی ی پارتی رقص نرفتی

    همین دو هفته قبل عصر ک اومدم دفترم روی باورام کار کنم

    من همیشه توی دفترم تلفنم رو هواپیما میکنم ک بتونم فک کنم

    یک ساعتی گذشت

    بر خلاف اینکه هیچوقت تلفن ثابت دفترم عصرها زنگ نمیخورد

    هیچوقت دخترم ب دفترم عصر تماس نمیگرفت

    من هیچوقت عصرها اگ زنگ بخوره جواب نمیدم چون خونوادم میدونن این وقت مخصوص خودمه و هر مسئله ای باشه خودشون باید حل کنن

    گوشی زنگ خورد

    منم بی اختیار

    انگار خدا میگه جواب بده

    جواب دادم دخترم بود و گفت مامان حالش بد شده بیا ببریمش اورژانس

    گفتم باشه

    نجواها شرو شدن

    چ غوغایی بپا کردن

    منم انگار خدا دو دستی ذهن منو داره کنترل میکنه بهم گفت بگو حتما خیریه

    منم ب زبون آووردم حتما خیریه

    گفت بگو خدا همیشه خوب منو میخواد

    گفتم

    اون هفته ای بود ک توی جلسه 11 ثروت یک بودم

    و استاد گفته بود نیاز داریم ب حل مسئله – نیاز داریم ب تضاد- با شیرینی میوه تضاد میتونیم رشد کنیم و خلاصه از این صحبتها

    منم یادآوری کردم و اینا رو ب خودم گفتم

    خلاصه

    رفتم خونه خانمم رو بردم اورژانس و سرگیجه خانمم با ی سرم خوب شد

    اومدم خونه ک برگردم دفترم خانمم گفت کجا میری زینب دوستم منو ب عروسی دخترش دعوت کرده بیا با هم بریم

    منم ک هنگ کرده بودم و از ی طرف اینقد زوق زده شده بودم ک زبونم بند اومده بود گفتم باشه

    رفتیم و من فک میکردم ی عروسی ساده هست با میوه و شیرینی و خلاصه چن نفر مرد برقصن

    اما وقتی وارد شدیم دیدیم ک زن ومرد قاتی چ رقصی میکنن چ آهنگ دی جی داره باس میده

    خانمم بشدت مذهبی نمیتونس برگرده چون حال نداشت و نمیتونست هم چیزی بگه ب اجبار ب خودش قبولوند ک دیگه شده و زشته ک برگردیم دوستم ناراحت میشه

    نا گفته نباشه خانمم نتوورکر هست و تنها کسیه ک پیش دوستای دفتر کارشون مذهبیه

    حالا احساس من چی بود

    از شادی ک نمیتونم بگم چقدر توی پوستم نمیگنجیدم

    از شوکه بودن توی این اتفاق ک نگو

    از اینکه خدا و جهان ابر و باد و مه و خورشیدو فلک رو آوورده بود ک حال بده . و آرزوی سالهای سال منو بده

    نمیدونم

    فقط میدونم اگ اون لحظه قانون سپاسگزاری و درس 11 ثروت رو رعایت نمیکردم الان تا آخر عمر این تجربه شیرین اون شب رو نداشتم

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: