سرفصل آموزش های این فایل:
- چگونه دلیل اصلی نتایج را از یاد نبریم؛
- چگونه از مسیر عمل به قانون، خارج نشویم؛
- درمان معلولیت باوری و خلق زندگی دلخواه؛
- انسان فراموش کار است. نتایج، خیلی زود برای ما بدیهی می شود، خیلی راحت فراموش می کنیم که دلیل نتایج، کار کردن روی باورهایمان بوده است. در نتیجه از بهبود باورها غافل می شویم و دوباره به مسیر قبلی بر می گردیم. سپس اوضاع هم به همان شرایط نادلخواه قبلی بر می گردد؛
- سپاسگزاری ابزاری است برای خلع سلاح ذهن و دوباره برگشتن به مسیر خلق زندگی دلخوه؛
- وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد؛
- چقدر ما توانمند هستیم برای اینکه شرایط زندگی مان را تغییر دهیم و چقدر راحت می توانیم این توانایی را فراموش کنیم و وارد روزمرگی و حاشیه ها شویم؛
- قانون تغییر مکان زندگی؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه194MB26 دقیقه
- فایل صوتی live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه25MB26 دقیقه
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
پروژه خانه تکانی ذهن | گام هفدهم
خداروشکر میکنم که در مدار شنیدن و شرکت کردن در این پروژه زیبا قرار دارم و واقعا اسم پروژه با کاری که انجام میده همخونی جالبی داره وقتی استاد درباره اون اتفاقات داستان بانک صحبت کردند یاد خاطره ای از خودم افتادم که دقیقاً مشابه اتفاقی که برای استاد افتاده بود برای منم افتاده بود اما اون خاطره رو من به کل از یاد برده بودم و حتی یکبار هم بهش فکر نکرده بودم و این پروژه باعث شد ذهنم گرد و غبارها رو کنار بزنه و من یاد اون خاطره بیفتم و خیلی احساسم خوب شد و کلی هم احساس قدرت کردم از اینکه ما چقدر توانایی خلق زندگیمون رو داریم نوشتن و خوندن این خاطره خالی از لطف نیست:
وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد…
اواسط فروردین امسال بود که ما به یک عروسی که در شهرستان برگزار میشد دعوت شدیم و ما هم از تهران به سمت شهرستان حرکت کردیم اون موقع من داشتم دوره دوازده قدم رو کار میکردم و خیلی هم تمرکزی پیش میرفتم و خیلی حال و احساسم خوب بود توی یکی از عوارضی ها بود که یهو یه ماشین محکم از پشت به ماشین من کوبید و تقریباً پشت ماشینم ترکید در لحظه اول خیلی ناراحت شدم و نجواها شروع کرد که ای بابا چی شد پس تو که این همه روی خودت کار کردی چرا باید این اتفاق برات بیقته؟
حالا نه تنها مراسم عروسی رو از دست دادی بلکه ماشینت هم داغون شد و باید کلی اسیر بیمه و استاد کار و مکانیک و صافکار و نقاش و … بشی…
یادمه به تازگی جلسه ی قرآنی که استاد درباره آیه ی عصا ان تکروهوا … صحبت میکنه رو کارکرده بودم و سریع با خودم این آیه رو زمزمه کردم و یاد حرف استاد افتادم که گفتند:
اگر روی خودت کار میکنی هر اتفاقی با هر ظاهری بیفته قطعا به نفع تو خواهد بود
باز هم یک قدم دیگه احساسم بهتر شد و گفتم من الان باید ذهنم رو کنترل کنم …
بنابراین با آرامش کامل پیاده شدم که ببینم چی شده راننده عقبی هم مضطرب پیاده شد و فکر کرد من الان داد و بیداد میکنم و خیلی نگران بود اما من گفتم ایرادی نداره و بالاخره پیش میاد دیگه…
خیلی معذرت خواهی کردند اتفاقا نزدیک عوارضی تصادف کردیم و همونجا هم پلیس حضور داشت و رفتیم جلوی ساختمون پلیس پارک کردیم و تا پلیس بیاد و کارهای مربوطه رو انجام بده هوا هم خیلی سرد بود و بارون داشت کم کم شروع به باریدن میکرد…
نزدیک به پنج شش تا ماشین دیگه هم اونجا بودند که همگی تصادف کرده بودند و منتظر پلیس که کارا رو انجام بده…
خلاصه من شروع کردم به کنترل ذهن و گفتم حتما خیره و گفتم ببینم توی این حادثه چه نکات مثبتی میتونم دربیارم؟
یادم افتاد سپر عقب ماشینم از قبل شکسته بود و میخواستم عوض کنم اما هربار به یه دلیل عقب مینداختم گفتم خوب این یک نکته مثبت بدون اینکه خودم ریالی هزینه کنم سپر عوض میشه چون ایشون از پشت به من زده بود و مقصر صددرصد بود
دیگه چی؟
چراغ های عقب ماشینم هم به دلیل آفتاب خوردگی کمرنگ شده بود و الان شکسته بود گفتم خوب الان اون ها هم عوض میشه و این هم نکته مثبت بعدی
بعد با دخترم مسابقه گذاشتیم که هرکس بیشتر ماشین شاسی بلند بشماره برنده است و دیدیم توی چند دقیقه چقدر ماشین شاسی بلند رد شد و گفتم خدایا شکرت چقدر فراوانی هست…
و کلی نکته مثبت دیگه طوری که کلا یادم رفت تصادف کردیم و اون راننده من رو صدا کرد و گفت احتمالا تا نیمه های شب اینجا هستیم چون ما نفر آخریم گفتم ایرادی نداره منتظر میمونیم و هوا هم دیگه کاملا بارونی و سرد شده بود و همه زیر سقف کوچیک اون ساختمون منتظر بودن که کارشون انجام بشه…
تا اینکه رئیس اون قسمت اومد و همه شروع کردند به اعتراض و داد و بیداد که ما دوساعته معطلیم و کارمون رو راه بندازید و …
ایشون رفت داخل و بعد از چند دقیقه اسم من و کسی که باهام تصادف کرده بود رو صدا زد و گفت بیاید داخل اتاق من…
کنترل ذهنم کار خودش رو کرده بود ما رفتیم داخل اتاقی که بخاری روشن بود و گرم و روی صندلی های راحت نشستیم و ایشون کروکی رو کشید و کار ما رو که به ظاهر آخرین نفر بودیم راه انداخت…
وقتی اومدم بیرون دیدم بقیه همچنان زیر بارون و توی هوای سرد منتظرن که کارشون راه بیفته اونجا بود که گفتم خدایا شکرت چقدر ما توانایی داریم که اوضاع رو تغییر بدیم …
ماشینم هم درست شد بدون اینکه خودم هزینه ای بدم هم سپر عوض شد هم چراغ ها عوض شد و ظاهر ماشینم از اولش هم بهتر شد.
خدایا شکرت ممنونم خانم شایسته عزیز که با این فایل ها باعث میشید ما دوباره و از زاویه ی جدید به زندگی مون نگاه کنیم و ممنونم از استاد عزیزم بابت این آگاهی های ناب.