سرفصل آموزش های این فایل:
- چگونه دلیل اصلی نتایج را از یاد نبریم؛
- چگونه از مسیر عمل به قانون، خارج نشویم؛
- درمان معلولیت باوری و خلق زندگی دلخواه؛
- انسان فراموش کار است. نتایج، خیلی زود برای ما بدیهی می شود، خیلی راحت فراموش می کنیم که دلیل نتایج، کار کردن روی باورهایمان بوده است. در نتیجه از بهبود باورها غافل می شویم و دوباره به مسیر قبلی بر می گردیم. سپس اوضاع هم به همان شرایط نادلخواه قبلی بر می گردد؛
- سپاسگزاری ابزاری است برای خلع سلاح ذهن و دوباره برگشتن به مسیر خلق زندگی دلخوه؛
- وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد؛
- چقدر ما توانمند هستیم برای اینکه شرایط زندگی مان را تغییر دهیم و چقدر راحت می توانیم این توانایی را فراموش کنیم و وارد روزمرگی و حاشیه ها شویم؛
- قانون تغییر مکان زندگی؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه194MB26 دقیقه
- فایل صوتی live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه25MB26 دقیقه
سلام به همگی
قبل از شروع گام بعدی میخوام تجربه خودمو از سپاس گزاری بنویسم تا رد پام بمونه و یادم بیاد ک سپاس گزاری چه معجزه ای توی زندگیم کرد
چند سال پیش ک کارشناسی قبول شدم و اولین تجربه جدایی من از خواهر دوقلوم بود
با اینکه توی یه دانشگاه خوب با امکانات خوب، یه رشته خوب قبول شده بودم اما ناراضی بودم، اینقدر احساس تنهایی و جدا شدن از خواهرم رو میکردم ک مدام بغض میکردم و حتی حاضر نبودم سرکلاس های درسیم برم
من از همه لحاظ به خواهرم وابسته بودم حتی ما باهم درس میخوندیم و من مونده بودم که با اون حجم از درسها چیکار کنم، اینقدر فشار افکار منفی زیاد شده بود ک سرماخوردم به مدت یکماه و دانشگاه نرفتم با یه دوست این حال خودمو درمیون گذاشتم و ایشون بهم گف هیچ کاری نکن، نمیخواد تقلا بزنی، فقط سعی کن آروم آروم آروم از موقعی ک وارد دانشگاه میشی تمرکزت رو بذاری سر زیبایی های دانشگاه، قشنگ یادمه میگف حتی بابت صندلی، میز، تخته روبروت، خودکارت، یکی یکی سپاس گزاری کن
من اومدم اینکارو انجام دادم و هیچ چیزی درمورد قدرت سپاس گزاری تا اون زمان نمیدونستم فقط تا ذهنم میخواست تمرکز کنه روی نکات منفی دانشگاه، دانشکده، همکلاسی هام و …
سریع سرمو مینداختم پایین و میزو ک میدیدم یاد صحبت اون دوست عزیز می افتادم و شروع میکردم سپاس گزاری
همون روز اول سپاس گزاری از شدت خشم و ناراحتی من کم کرد، من معجزه اش رو همون روز اول توی حال خودم دیدم، چون اینقدر عصبانی و کلافه بودم ک حتی به فکر انصراف هم بودم
یه مدت گذشت و من کم و بیش اینکارو میکردم
نتیجه چیشد؟
تمام همکلاسی هام ک حتی اسماشون هم خوب نمیدونستم چون اصلا دانشگاه نمیرفتم اینقدر باهام خوب شدن ک تمام کارهای منو بدون اینکه بخوام انجام میدادن
از درس و کلاسها جا مونده بودم بهم جزوه میدادن، حتی یادمه از همکلاسیم کمک خواستم ک این گزارشکارو چطوری باید انجام بدم فقط درهمین حد گف بذار صبح میام بهت میگم و فردا صبح با چنتا برگه اومد و دیدم چشم های قرمز، خسته روبروم ایستاد و گف این گزارشکارت
گفتم برام نوشتی؟ گفت اره تمام دیشب رو بیدار بودم برات نوشتم
اخرترم سر امتحانات فقط کافی بود یه سوال رو بپرسم از ابتدای سالن تا انتها سالن همه بچه ها در تلاش بودن ک جواب سوال رو بهم برسونن
یه روز سر یه جواب اشتباه استادم باهام بحث کرد و من دیدم چطوری همکلاسیام پشت من دراومدن و ازم دفاع کردن
یکیشون تمام امتحانات منتظر میموند ک من جواب همه سوالات رو بدم بعد باهم برگه هامونو بدیم ک نکنه من جای گیر کرده باشم و جواب سوالی رو ننوشته باشم
حتی یادمه یه ساعت قبل از امتحان دوستام می اومدن جمع میشدن و درس رو بهم یاد میدادن ک من امتحانم رو خوب بدم
من اون سال با فقط یکم سپاس گزاری دستای خدارو دیدم ک چطور مشتاقانه به کمک من اومدن
دانشگاه برام بهشت شد ساعت ها تو فضای باز دانشگاه روی صندلی می نشستم و به رقصیدن برگ درختا نگاه میکردم و حض میکردم از این خلقت بی نظیر اینکه چقدر خوشگلن، چقدر بی نقص هستن، چقدر در آرامش و صلح با همه چیز هستن
طبیعت دانشگاه خیلی بهم آرامش میداد و فقط لذت میبردم از اون بهشت
یادمه بهترین لحظات ترم یک دانشگاه من اون ساعتهایی بود ک کلاس ادبیات داشتم و استاد بجای درس ادبیات فقط برامون مولانا میخوند و اونو تفصیر میکرد و من مات و مبهوت فقط گوش میکردم و لذت میبردم
نه تنها از انصراف دادن دست برداشتم بلکه عاشق دانشگاه و دوستام شدم
سپاس گزاری برای من دانشگاه رو از جهنم تبدیل به بهشت کرد
خداروشکر :)