سرفصل آموزش های این فایل:
- چگونه دلیل اصلی نتایج را از یاد نبریم؛
- چگونه از مسیر عمل به قانون، خارج نشویم؛
- درمان معلولیت باوری و خلق زندگی دلخواه؛
- انسان فراموش کار است. نتایج، خیلی زود برای ما بدیهی می شود، خیلی راحت فراموش می کنیم که دلیل نتایج، کار کردن روی باورهایمان بوده است. در نتیجه از بهبود باورها غافل می شویم و دوباره به مسیر قبلی بر می گردیم. سپس اوضاع هم به همان شرایط نادلخواه قبلی بر می گردد؛
- سپاسگزاری ابزاری است برای خلع سلاح ذهن و دوباره برگشتن به مسیر خلق زندگی دلخوه؛
- وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد؛
- چقدر ما توانمند هستیم برای اینکه شرایط زندگی مان را تغییر دهیم و چقدر راحت می توانیم این توانایی را فراموش کنیم و وارد روزمرگی و حاشیه ها شویم؛
- قانون تغییر مکان زندگی؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه194MB26 دقیقه
- فایل صوتی live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه25MB26 دقیقه
خدایا شکرت
سلامی دوباره به استاد عباسمنش عزیز و مریم جان دوستداشتنی
خدایا چقدر این قانون کنترل ذهن و(احساس خوب=اتفاقات خوب) جواب میده!!!!
با خودم قرار گذاشته بودم که هر از گاهی معنی سورههای قرآن رو با تمرکز بخونم
چند روزی بود که میخواستم ترجمه صوتی دلنشینی که پیدا کرده بودم(سوره یونس) رو گوش کنم، اما بعد از چند آیه تمرکزم از بین میرفت و به خاطر بستری پدرم در بیمارستان و اتفاقات این چند روزه ذهنم کمی درگیر بود، گرچه خیلی ذهن خودم رو کنترل کرده بودم.
نشستم با خودم حرف زدم، گفتم ببین تو قرار بود برای هر کاری که انجام میدی، فقط روی همون کار تمرکز کنی و به چیز اضافهای فکر نکنی. احساستو خوب نگه دار.
و بعد تونستم با تمرکز ترجمه سوره رو گوش کنم و از این سوره هم تسلیم محض خداوند بودن رو یاد گرفتم.
و بعدش اتفاق جالبی برام افتاد.
قرار بود دفترچه بیمه پدرم رو براش تعویض کنم و فیش حقوقی بگیرم (چون خودشون بستری بودن)
روز قبل توی ذهنم این جور جاها شلوغ و پر دردسر میومد، اما امروز حس خیلی خوبی داشتم.
آدرسو از گوگل گرفتم و بعدشم اسنپ.
به راننده که آقای مسنی بود گفتم توی اون خیابونی که آدرس انتخاب کردم لطفاً منو اون قسمتی که برای تعویض دفترچه هست پیاده کنید.
آقای راننده گفت آدرس تعویض دفترچه که اونجا نیست، یعنی قبلاً بوده و عوض شده. گفت من خودم بازنشسته همین سازمانم. بعدشم بنده خدا منو رسوند به مکان جدید و حتی آدرس طبقه و واحدم بهم داد.
ازش خیلی تشکر کردم و تو ذهنم با خودم گفتم: ببین معصومه، اگه ذهنتو کنترل نمیکردی و احساست خوب نبود، اصلا به راننده نمیگفتی که دقیقاً کجا میخوای بری و همون خیابونی که روی نقشه برای مقصد تعیین کرده بودی پیاده میشدی و سرگردون.
به خودم گفتم این آقا یکی از دستان خداوند بود برام.
راحت و زود به مقصد رسیدم.
بعدم که رفتم داخل ساختمون تعویض دفترچه، خیلی خلوت بود. فقط یک نفر جلوی من بود که اونم داشت دفترچه رو تحویل میگرفت و میرفت و زود نوبت به من رسید و راحت کارم انجام شد. برای گرفتن فیش حقوقی هم اصلا اذیتم نکردن. با حس خوب بهشون جواب دادم و راحتم کارم انجام شد.
به خونه برگشتم، همسرم تعجب کرد، گفت چه زووووود اومدی؟!
و من ماجرایی که اینجا نوشتم رو براش تعریف کردم.
دوستتون دارم
خدا رو شکر میکنم و میخوام همیشه حسم رو خوب نگه دارم و کنترل ذهنم دست خودم باشه.
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم جان دوستداشتنی و این خانواده بزرگ
این توجه به نکات مثبت و توانایی کنترل ذهن چقدررررررر خوبن.در رابطه با بانک گفتید دوست داشتم یکی از تجربههای خودمو از توانایی کنترل ذهن بگم.
چند وقت پیش برای یه کاری به خاطر مامانم رفته بودم بانک. صبح اول وقت رفتم اما بازم شلوغ بود، نفر چهل و خوردهای بودم. اگه مثل قبل بودم شاید کمی پیش خودم غر میزدم، اما به خودم گفتم ببین به هر حال باید بشینی تا نوبتت بشه پس آروم باش.به خودم گفتم اگه الان خونه هم بودی میخواستی فایلهای استاد رو گوش کنی پس الانم همین کارو انجام بده. رفتم تو سایت و فایلهای شما رو گوش کردم و منتظر موندم. یک ساعت و نیم گذشته بود و نوبت به نفر شانزدهم رسید. شمارشو صدا زد کسی نبود، نفر بعدی و بعدی هم همین طور، تا نفر بیستم رو صدا زد اما اون افراد اونجا حضور نداشتن. خوشبحال نفر بیست و یکم شده بود و صد البته هم من.داشتم فکر میکردم ببین ما آدما اعتماد نداریم، صبر نداریم، عجله داریم و تکامل رو قبول نمیکنیم. بعضی از ما وسط راه جا میزنیم و کم میاریم. اگه اون افراد توی بانک مونده بودن الان نوبتشون رسیده بود. به خودم گفتم تو بمون بالاخره نوبت بهت میرسه، در زمان مناسب.
توی افکارم بودم که یکی از بانکدارها با صدای بلند گفت افرادی که فلان کار رو دارن میتونن به کافینت هم برن و اونجا کارشون انجام میشه. خوشحال شدم به خودم گفتم ببین اگه جا نزنی و ذهنتو کنترل کنی خدا راه میونبر هم بهت نشون میده. رفتم کافی نت (دقیقا طبقه زیر بانک یه کافی نت بود)و نفر اول بودم و زود کارم انجام شد و لازم نشد توی بانک بمونم و بیست و چند نفر دیگه جلوم باشن، با کنترل ذهنم اون بیست و چند نفری که زودتر از من اومده بودن و پشت سر گذاشتم.بعد از اینکه از کافینت بیرون اومدم دیدم تازه افراد متوجه قضیه شدن و دارن با سرعت به سمت کافینت میان. حس خیلی خوبی داشتم. وقتی این نتیجهها رو آگاهانه به دست میارم متوجه میشم که راهم درسته و باید ادامه بدم.
سلام دوست عزیز مهسا جان
دارم تمرین میکنم که بتونم ذهنم رو کنترل کنم. و اعتراف میکنم بعضی وقتا یادم میره. اما خدا رو شکر خیلی از قبل بهتر شدم و زود متوجه میشم و درستش میکنم. چند روز پیش یه مشکل برای سلامتی پدرم بهوجود اومد که خیلی به هم ریختم. باز به خودم یادآوری کردم و ذهنم رو کنترل کردم و همه چیزو به خدا سپردم و خودمو رها کردم. اگه من تسلیم اونم پس چرا باید ذهنم به هم بریزه؟!
و این دیگه برام کاملاً روشن شده که احساس خوب=اتفاقات خوب
امیدوارم شما هم شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشید دوست خوبم.