live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه

سرفصل آموزش های این فایل:

  • چگونه دلیل اصلی نتایج را از یاد نبریم؛
  • چگونه از مسیر عمل به قانون، خارج نشویم؛
  • درمان معلولیت باوری و خلق زندگی دلخواه؛
  • انسان فراموش کار است. نتایج، خیلی زود برای ما بدیهی می شود، خیلی راحت فراموش می کنیم که دلیل نتایج، کار کردن روی باورهایمان بوده است. در نتیجه از بهبود باورها غافل می شویم و دوباره به مسیر قبلی بر می گردیم. سپس اوضاع هم به همان شرایط نادلخواه قبلی بر می گردد؛
  • سپاسگزاری ابزاری است برای خلع سلاح ذهن و دوباره برگشتن به مسیر خلق زندگی دلخوه؛
  • وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد؛
  • چقدر ما توانمند هستیم برای اینکه شرایط زندگی مان را تغییر دهیم و چقدر راحت می توانیم این توانایی را فراموش کنیم و وارد روزمرگی و حاشیه ها شویم؛
  • قانون تغییر مکان زندگی؛

برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه
    194MB
    26 دقیقه
  • فایل صوتی live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه
    25MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «لیلا توسلی» در این صفحه: 1
  1. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 804 روز

    گام17به نام عشقم پدرم یارویاور م بابا خداسلام، بابایی.

    سلام به استادوهمه ی همکلاسیهام. استادمن تاحالا خیلی وام گرفتم به صورت معجزه آساکه خودرئیس بانک ویامعاون بانگ دیگربرام خادمی میکردن فقط خودخدابود که به منوبچه هام خدمت میکرد! که بچه ها انقدرسنشون کم بودپول لای دفترچه میذاشتم ودفترچه روتوی لباسشون وشلوارشونورولباسشون میکشیدم تاپولوبرسونندبانک. ببرن بدن دست آقای رئیس خودش قسطمونو پرداخت میکنه! که هنوز هم شماره ی همراه رئیس بانک رودارم! گاهی تماس میگیرم وتشکرمیکنم!وخدارحمت کندیگ معاون توی بانک دیگربه ماخیلی خدمت داشت که این ماجرایکی ازخدمات این بزرگواربرای بنده بود!ازاینجاشروع میشود!بنده 2تابرادرتنی ازخودم بزرگتردارم و3تاخواهرتنی بازهم بزرگترهستند. وبرادربزرگ خانواده ودامادبزرگ خانواده درردیف اول مورداعتمادانجام کاربرای ثبت نام مکه برای مادرم بودن!ماجرابرای حج عمره بود

    وروی عزیزدل من اصلا حساب برای انجام اینکارنه تنهامادرم بلکه هیج کس دیگه هم بازنمیکرد!عزیزدلم راننده اتوبوسرانی بود.یک رورازکارتمام شدآمدگفت:خانم بریم خانه مادرپرسیدم چرا؟گفت:خبرای خوبی دارم برای مکه جا،رزرو کردم!مادرم باخواهرقبل خودم زندگی میکردولی بعدازمن ازدواج کرده. وروی شوهراین خواهرم هیچ کاری روحساب نمیکردیم بنده خداتشنجی بود!واردخانه ی خواهرم شدیم. عزیزدلم ازاول به مادرم میگفت: حاج خانم،سلام حاج خانم خوش خبری دارم!مادرم پرسیدچه خبر؟گفت:کاروان برات پیداکردم بری مکه! مادرم خندیدگفت: من چندساله پولم آماده است، بزرگترهای تونتونستن مرابفرستن مکه به اصطلاح مادرم کسی راکه باورانجام به کارهای به ظاهربزرگ راندارد،میگفت ::تویه یقه چرکی یعنی (کارنابلد)میتونی منو بفرستی مکه؟ عزیزدلم گفت:آره خط روستاکارمیکنم، یک دوستی دارم امروزرهگذری سواراتوبوس شده پرسیدم چیکارمیکنی؟گفته:توی آژانس مسافرتی هستم،الان یک کاروان راهی سفرعمره هستند1مسافرالی 2تامسافرکم داریم. یکنفرحتمی100٪و نفردوم50٪حالااگه کسی روسراغ داری معرفی کن اینم شماره تماس بادفترآژانس،مادرم باورش نمیشدعزیزدلم میگفت: شمابالیلابیابرومکه بازهم باورمان نمیشد!چون داداشم ودامادمون که مثلایک کمی به قول روستائیهامون پیه شکم دارن وبه اینجورجاهانفوذدارن این کارو نکردن! شماره ازتلفن خانه گرفتیم آدرس دقیق رونوشتم، ماگوشی نداشتیم چون بزرگای خانواده گوشی داشتن!فردااول صبح بامادرم رفتیم دفترآژانس اولین ارباب رجوع بودیم!ازبس که برای هرکاری عجولم ومادرم میخواست بدونه این حرف راسته یادروغه!خوب سلام وخوش آمدگویی معرفی کردیم ازمااستقبال شدازطرف دوست عزیزدلم به رئیس بودنمیدونم کی بودمعرفی شدیم؟!به مابرگه دادن برین سرچهارراه پول واریزکنین به بانک.ومادرم چون چندسال پیش رفته بودکربلاسوریه میگفت ::خانمی که همشهریمون بوده منوبه یک رئیس کاروان خانم معرفی کرده کلاه سرم گذاشتن والان هم مادرم وهم من میترسیدیم بریم بانک پول واریز کنیم!ماهم به همون آقایان جریان کلاه برداری کربلاوسوریه مادر م روتعریف گردیم وآنهابه مااطمینان دادن که پولوبه ماکه نمیدین به بانک دولتی واریزمیکنین خاطرجمع باشین. استادبه سادگی خودم مادرم وعزیزدلم اشکام الان بی اختیارسرازیرشده.بامادرم مشورت کردیم که به برادبزرگترم زنگ بزنیم.برای واریزی پول به بانک کمک بگیریم.مادرم که شماره گرفتن بلدنبودتاآخرعمرش یادنگرفت!ومن ازهمون دفترگفتم :میخوام به داداشم زنگ بزنم بااحترام گفتندبفرماید:!استاداینجاسایت الهی است همگی حرفهای یکدیگررونه تنهاتائیدمکنیم بلکه ازاعماق وجودباورمیکنیم! پس قسم خوردن حرام است!الان دوباره بغضم ترکیدنمیتونم حتی یک کلام بنویسم!الو،سلام داداش. جریان مکه،واریزی پول،وترس مادرودختربرای واریزی پول ومادرمیگه تااینجاخودتوبرسون همه چیزوگفتم:این اشکهاامانم نمیدهدخوب ببینم ولی مینویسم، که اول به خودم وبرای همیشه به خودم وخداوکسانی که ازهمین الان تابرپابودن سایت هرکلمه ام رامیخوانندباگوله های اشکم نوشته ام وازدل میلرزم ومینویسم دراین دل شب که خدایاتوکردی هرچه داریم ازلطف توست.داداش مادرمیترسه منم میترسم پول به بانک واریز کنم تااینجابیا!،شمامیگین درجوابم حاج داداش الان اونموقع چه گفت؟!خیلی بی رحمانه گفت:من بنایی دارم الان کیسه گچ توبغلمه پول ندارم بنایی کنم.ننه میخوادبره مکه!که انگاراون میخوادهزینه ی مکه ننه روبده!خدایاتوشاهدی منی که بلدنیستم مادرپیرم روآورده ام چکارکنم؟جریانروبه مادرم گفتم:ومادرم ازاوانتظارآمدنش رانداشت ولی گفت:برای اینکه نگه اول به من نگفتین پیش ازخودکاروکردین!چون اول هم گفتم مادرم فکرمیکردچون داداش وشوهرخواهرهای بزرگترم بیشترتوجامعه بودن حتمااینامنوبه مکه میفرستن باهزینه های خودمادرم!ولی از این پسرو2تادامادهیچ آبی گرم نشد!وبرادردیگرم که اهل این حرفهانبود!الهی به امیدخودت ،رفتیم بانک باامیدبخداپول مکه مادرواریزشد.الهی شکربرگشتیم، دفتربرای نفردوم50٪درصدجابوداگه نفرقبلی انصراف دادجاهست! حالااسم لیلاجان راخداتوی لیست مسافرین بیت الله نوشته است.حالاحال لیلاجان روتااینجاداشته باش!لیلاجان داره ازشادی پروازمیکنه وپشتک میزنه تاخونه ودرهمان سال پسرکوچکم5سال کمتر دارد.بعدی11و12و13وعزیزدلم که قراره من که رفتم خواهرقبل ازمن دوتا بچه هم 5سال و4سال خودشونگه داره وهم خانواده منوسرپرستی کنه!خوب حالاباکدام پول؟دوباره فرداصبح اول وقت توی بانگ حاضرپیش جناب معاون روحش شادراهنماییهای لازم رادریافت کرده وبه پیش رئیس برای دریافت وام حاضرشده حالابه چه دلیلی این شعبه موافقت با500هزارتومان وام برامون کرده یادم نیست!برای کارهای ضامن وآمن برگه و

    دادن که مدارک لازم 2تاضامن خوب همیشه اولین ضامن عزیزدلم بوده وماچک هم نداریم!حالابرای دومی خدایاچه کارکنم؟توی بانک یکی ازثروتمندای روستاکه همسایه روبه روی پدرشوهرم بودتوی بانک کارداشت درهمون حال جریان ضمانت روبراش گفتم:وگفتم اولین ضامن شوهرخودمه کارمنده حالاخدارحمتش کنه صداشوانداخت توبینیش به خدا خانم فلانی من الان به تفرهه رفتن…..فدای سرهمه مردکه پولدارگشنه!به محض اینکه این مردرفت بیرون!همانطورکه دریابرای موسی ویارانش شکافت!حالازمین برای لیلاجان شکافت ودامادخواهری که ازپدرم یکی هستیم پشت درب سمت رئیس بانگ حاضرشدوهنوزبه درب ورودی نرسیده بوداستادبرای چندثانیه که طول کشیداین مردشریف واردبانک بشه به جناب رئیس گفتم:اون آقای فلانی که پشت شیشه میدیدیم راقبول داری ضامنم بشه!جناب رئیس نگاه به بیرون کردخندیدگفت:اوه ه ه ه کل بانک درخدمت آقای فلانی است!نصف سرمایه بانک ازاین آقااست وپسرشون است!سریع قبل ازاینکه دامادخواهرم واردبانک بشه خودمورسوندم دم درب ورودی واردشد. گفتم:سلام حاج آقاوجریان گرفتن وام والی آخرولبخندزدپرسیدآیاآقای رئیس منوقبول داره این همه گفتگوبین رئیس ومن ودامادخواهرم به دقیقه نکشیدخداهمه ردجفت وجورکرد!ودامادخواهرم روبا آقای رئیس روبروکردم. رئیس بانک پرسیدحاج آقااین خانم رامیشناسی؟فوراگفت:بله خاله ی بنده هستند.پرسیدقبولش داری برای اینکه ضامنش بشی بنده خداگفت:بله!منم گفتم آقای رئیس همین الان برای یکبارمن درخواست کردم دیگه نه زنگ به حاجی میزنم نه حضوری پیشش میرم هرمدرکی لازم هست بگین براتون بیاره ماهم پرروشده بودیم اینگارحاج آقانوکربابامه!خخخ همین الان روبه روتون کردم تمام.معاون رحمت شده هم باحاج آقاوپسرحاجی که میشه نوه خواهرم دوست جون جونی بودن که هرنوع لوازم چوبی لازم داشت برای همسردومش نوه خواهرم براش درست میکردوبه خانه اش میبرد. حالا بعدازچندروزبرادرشوهرم باخانمش میخوادبره کربلاوحاج آقااومدن بدرقه آخه حاج آقادامادخواهربنده هستند وپسرخواهرپدری جاری بنده آره روستاییهاهمه قوم درقومیم!سلام وحال احوال من چیزی نپرسیدم وازهیچی خبرنداشتم !پرسیدخاله رفتی بانک ؟گفتم:نه چطورمگرگفت:هرمدرکی لازم بودمن بردم بانک حتماوامت آماده ست. منم خوشحال فردااولین ارباب رجوع بانک واردشدم مدارکم روی میزآقای رئیس موردبرسی قرارگرفت،واوکی500هزارتومان وام داده شدآره سال1383آخرماه شریف رجب که واردشعبان شدیم راهی مدینه منوره شدیم خدایاتمام آرزمندان رامیزبان درهرجای دنیارادارن باش منم سفرهای دوردنیاباخانواده ام رادارم میزبان ماباش آمین.حالاماکه مادرودختررفتیم ولی همین برادربزرگم یک پاواستادگفت:لیلاباپولهای ننه رفته مکه!هرچی خواهرقبل ازخودم که100٪اززندگی من خبرداشت میگفته: نه لیلاباضمانت فلانی وام گرفته رفته ولی حرف خودشو میزده لیلا برانون شبش مونده پولش کجاست بره مکه؟ماکه راضی نیستیم پولهای ننه خرج مکه لیلابشه وتوی دل خواهرهاوبرادردیگه شک وشبهه انداخت که حتی همین دامادخواهرم فهمیده بودگفته :بودمن ضامن وام مکه خاله شدم آخرهم باورشون نشدفدای سرم. الان هم نمیدونم مادرمن10ساله ساکن بهشته. وبامکه رفتن من دهان همه بازموند!یک خواهروبرادرپدری داشتم که حج واجب هم رفته بودن ولی خواهربرادرای پدرمادری خودم هنوزمکه نرفته بودن باعث تعجب ههههمممممههههههه شده بود.ومکه رفتن من جزوالهامات بود.زمانی که من خیلی بچه بودم مادرمن خیاط بودهمه مدل لباس توی دوره خودش میدوخت. ازقبا، عبا،لباس،زنانه ومردانه همه نوع خیاط ماهروخیلی فعالی بودازهرانگشتش هزارتاهنرمیبارید!وتاوقتی روستابودیم زیادکارکردوتوی شهرآمددیگه درحدچادروشلوارتوخونه برای خانواده خیاطی میکرد.روحت شادمادر.خوب من که بچه بودم همسایه بالاسرخانه ماتوروستامیخواستن برن حج واجب لباس احرامشونومادرم دوخته برای چادرحاج خانم همسایه پارچه شون کم بوده وتهیه اش برای بنده خداراحت نبوده،مادرم میگه حاج خانم اجازه میدی ازخودم برای کمبودچادرتون پارچه سفیددارم اضافه کنم؟اونم ازخداخواسته خدارحمتش کنه گفته آره خوب فکری کردی. وقتی حاج آقاباحاج خانم میرن سفرحج یادم نیست مادرم تعریف میکردحاج خانم که آمده قسم میخورده که زهراجان حالایامسجدپیغمبربوده یادورخانه خدامن نمیدانم اون حاج خانم تعریف کرده که خودم زهراجان شماروبادخترکوچکت لیلاتوی این مکان مقدس دیدم دست لیلابه دستت بوددیدمت صدات زدم نگاهم کردین ورفتین درهمون حال حاج آقامون گفته کی روصدامیزنی گفتم:آبجی زهرابالیلاداره میره زودبیابریم دنبالشون گفته زن آبجی زهراولیلاکجا؟تومیدونی فرسنگهاراهه قسم میخورده باورکن من دیدم واین الهام رامنومادرم فیزیکی لمس کردیم ولذتش روبردیم. اخ چه کیفی داشت. ومراسم حج عمره دوبارمحرم شدن باراول محرم شدیم برای باردوم بایدمیرفتیم مسجدشجره مادرم توان نداشت به خاطرمادرم دوباره محرم نشدم وهمون شب دورخانه خدابودیم گفتم ننه اینجابشین تامن دورخانه خدازیارت کنم شمااستراحت کن وقتی برگشتم مادرم نبود!چندقدم اون طرف تررفته بودآنقدردنبال مادرم گشتم ودلم شکسته بودروبه کعبه گفتم خدایامادرم روازتومیخوام خسته شدم تمام وجودم گریه بودوالان همان حال روپیداکردم یک وقت دیدم پدرشوهرم کیف کفشهاش به دستشه پیرمرددستاش به پشتش کمرخمیدش ازطرف صفامروه به طرف مهتابی سبزکه نشانه کاروان مابرای ورودوخروج بودرفت. ومن کلاتمام وجودم غیرازچشمهام قفل شده بودنتونستم برم جلولمسش کنم خدایاچرا؟نمیدانم معجزه بودپدرشوهرم که ازدیدمن پنهان شدمنم دوباره راه افتادم به سمت قراربامادرم که دیدم مادرم روی پله هامنتظرمنه خودم راتوی آغوش مادرم مثل یک کودک انداختم های های گریه کردم وهنوزدیدن پدرشوهرم رادراون لحظه مثل روزبرام روشنه روحشون شاد.ننه، ننه، ننه دوست دارم مکه برم برام دعاکن هم عمره هم واجب. سالی که ثبت نام حج شروع شد. من فقط افکارم روی عمره بوده ازگفته خواهرم همون سال واجب هم ثبت نام داشته خواهرم میگه نمیدانم چراهمون پول عمره 2نفرراعقلم نکشیدیک واجب بنویسم الان پشیمونم!ولی من کلاتوفازواجب نبودم وتمام کارهای من الهامی است. خواب دیدم رفتم سفرسوریه ازاستانبول احساس میکردم ردشدیم وبه سوریه رسیدیم یک روزجمعه هست فقط سردرب حرم حضرت زینب راواضح میبینم نوشته السلام علیک یاحضرت زینب کبری تاهمین حد!ومن هنوزسوریه رازیارت نکردم دقیقایادم نیست یک آقایی سیدازروستامون بودیاحضرت زینب بودبرام 6تانامه امضاکرده داخل پاکت مستطیل شکل کردداد منم رفتم! وتوی همین روزهای ثبت نام6میلیون قرعه کشی خانگی داشتم به نام من دراومد.استادازاین الهامات بگم دقیقااون روزکه توخواب 6تانامه برام امضاکردن یکجای خلوت روزتعطیلی جمعه یاهرچی نوبت ثبت نام عمره ماخانواده6نفره خودم عزیزدلم 4تاپسرم روزجمعه توی بانک که خلوت بودفقط برای ماخدمت میکردن انجام شد!این الهامات ثبت نام بود ولی هنوزالهام رفتن برام نیومده امسال هم که گفتن آماده سفرباشین خواهرم با2تادخترش وسهم همسررحمت شدش رودادبه دخترخواهردیگرم آماده رفتن بودن پسرم گفت :دوست داری توهم برو؟گفتم: نه! گفت: غصه پولشونخورتوگردنی که به من فروختی برای عروسی داداش میرم زرگری میفروشم توهم بااینابرو دوست داشتم برم.دلم ازاین پول بچم راضی نبود. کیف احرام روبستیم چادراحرام خریدیم اتوکشیدیم ولی دلم راضی نبود،گفتم: خدایامیشه درروببندی وبه من پول بدی راحت برم! الهی شکرگفتم: شدحالامیگم خدایابه من پول سفردوردنیاروبده باخانواده ام تجربه کنم .وباخودم میگم دوست دارم برم آمریکاازاونجاعازم حج عمره ،واجب بشم که ازمن نپرسنداز کی تقلیدمیکنی ؟که منم مجبوربه دروغ بشم،یابگم ازاساتیدم وازخودم خخخخ خدایامراآن ده که آن به.وبعدازچندسال دوباره داداشم باخواهرسومی ششدانگ بودن که همیشه توحلق همدیگرهستندونهضت همچنان ادامه دارد!ومادرم رفتندمکه عمره وبعدازچندسال،سال89 داداشم باخانمش ومادرم واجب رفتن وچندمیلیون پول توجیب شلوارداداشم بوده تومکه دزدیدن که کل خسارت وارده، شوبه گردن خودشون باشه!مادرم جوابگوبود. اونجاناراضی بودن لیلای گشنه پولش کجابودبره مکه خداجواب دادحاج محمد به خودت منازکه همه ی شماگشنه هستید.سیرشدن همه شمادست منه خداست اینم پاداش قضاوت! ولی کی فهمید؟هیچکس غیرازخدا!وناگفته نماندمن ازبچه گی که جریان منومادرم رومکه دیدن توذهنم تجسم میکردم باخنده باگریه ودوست داشتم مثل برنامه کودک مجیددلبندم آنققققققققددددددرررررررردستام بلندباشه دورخانه خدابرسه حالامن که یادم نیست آخردهه ی 50بوده که دست من تودست مادرم بوده توخانه خدادیدن حالاسال82برعکس دست مادرتودست لیلا دورخانه خداهست!الهی سپاسگذارم که خوابهامونم حقیقت دارد!شادوپیروزباشین خیلی معجزه توزندگیم داشتم ودارم بعدابراتون میگم انشالله.خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: