سرفصل آموزش های این فایل:
- چگونه دلیل اصلی نتایج را از یاد نبریم؛
- چگونه از مسیر عمل به قانون، خارج نشویم؛
- درمان معلولیت باوری و خلق زندگی دلخواه؛
- انسان فراموش کار است. نتایج، خیلی زود برای ما بدیهی می شود، خیلی راحت فراموش می کنیم که دلیل نتایج، کار کردن روی باورهایمان بوده است. در نتیجه از بهبود باورها غافل می شویم و دوباره به مسیر قبلی بر می گردیم. سپس اوضاع هم به همان شرایط نادلخواه قبلی بر می گردد؛
- سپاسگزاری ابزاری است برای خلع سلاح ذهن و دوباره برگشتن به مسیر خلق زندگی دلخوه؛
- وقتی با این باور که : احساس خوب = اتفاقات خوب ذهن خود را کنترل می کنی، فارغ از اینکه شرایط چیست، ورق به نفع تو بر می گردد؛
- چقدر ما توانمند هستیم برای اینکه شرایط زندگی مان را تغییر دهیم و چقدر راحت می توانیم این توانایی را فراموش کنیم و وارد روزمرگی و حاشیه ها شویم؛
- قانون تغییر مکان زندگی؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه194MB26 دقیقه
- فایل صوتی live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه25MB26 دقیقه
درود براستاد عزیزم وخانم شایسته عزیز ودوستان هم فرکانسم…
چندوقتیه شروع کردم به نوشتن سپاسگزاری چون قبلا که سعی میکردم توجهم رو ببرم سمت داشته هام و سپاسگزاری میکردم بهم حال نمیداد ولی یک لحظه به ذهنم اومد که من بانوشتن سپاسگزاری یا عبارت تاکیدی خیلی حالم خوب میشه و اینکارو باز شروع کردم…
شب اولی که شروع کردم تو محل کارم بودم و بخودم گفتم بیام از ورودی دفتر کارم شروع کنم و بابت تموم چیزهایی که تواین دفتر هست و من هر لحظه که بخوام دارم ازش استفاده میکنم بدون اینکه اصلا متوجه بشم که اینا چقد کارآیی دارن برامن شروع کنم و برای تک تکشون سپاسگزاری کنم وشروع کردم نوشتم بدون یک لحظه فکردن 4 صفحه سپاسگزاری نوشتم و چون آخراشب بود خیلی هم خسته بودم پاشدم خابیدم و چون تمرکزم رو داشته هام بود ذهنم داشت همچنان مرور میکرد دیدم هنوز چقدو جاانداختم که شاید میشد 2صفحه دیگه سپاسگزاری بنویسم و بازهم خداوند رو شکر کردم که بهم کمک کرد نعمتهاشو تو یک قسمت زندگیم ببینم…
شب رو تو کارگاه خابیدم صبح قبل طلوع آفتاب پاشدم و همچنان ذهنم داشت مرور میکرد که مواردی برای سپاسگزاری برام پیداکنه…
که خب از دیدن و درک اینهمه نعمت توزندگیم خودم شوکه شدم…
ازذهنم که وقتی آگاهانه بردمش سمت داشته هام و چقد زود عادت کرد ازهمون جنس بمن نشون بدد واقعا موندم که خب بجای اینهمه افکار منفی چرا نیام آگاهانه سعی کنم هرروز ذهنمو کنترل کنم و توجهمو ببرم سمت داشته هام وخواسته هام…
واقعا استاد هیچ نکته ای نبوده که نگفته باشن…
اینکه استاد همیشه تکرار میکنن وقتی کاری رو شروع کنید بنویسید شرایط اون لحظتون چیه و اتفاقاتی که میافته بی دلیل نیست بخاطر عملکرد خودتونه واینو درک کنید وتوجه کنید تااز اون اتفاقات خوب براتون بیفته رو من گوش نمیکنم و یادمه فردای همون شبی که سپاسگزاری کردم کلی اتفاقات خوب برام افتاده بود چون برا دوستم که توهمین مسیر هست تعریف کردم ولی اصلا به ذهنی که اعتماد کردم که بعدا بیادم میاره الان اصلا یادم نمیاد که عنوان کنم واینم بخاطر عمل نکردن به حرف استاد هست که اگه نوشته بودم الان میتونستم دربارش بنویسم…
و درکل بخودم میگم که واقعا تک تک حرفای استاد رو وحی منزل بدونم همونایی که وقتی استاد میگن مغزم میگه اینو که قبلا گوش دادی بلدی دیگه و گوش مغزم رو بگیرم بگم باشه توحرف نزن من میخوام یاد بگیرم و تا حرفی که استاد میگن به عمل در من ختم نشده نگم یادش گرفتم و دیگه بلدم…
چون من زمانی چیزی رو بلدم که عمل میکنم…
سپاسگزار استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز و دوستانم هستم…
عاشقتونم