live | چگونه با قانون آفرینش، خواسته هایم را خلق کنم

سرفصل آموزش های این فایل:

  • چرا به برخی از اهداف می رسیم و به برخی نمی رسیم؟
  • نیازهای رسیدن به خواسته ها:
    • اول: رسیدن به وضوح درباره خواسته: نقطه تمایز بین موفقیت و شکست، وضوح درباره خواسته، تمرکز 100% بر خواسته و معطوف کردن تمام توان انرژی و امکانات بر تحقق آن است؛
    • دوم: ساختن باورهای هم جهت با خواسته: شما ایده هایی برای تحقق خواسته ات داری اما باورت این است که این کار جواب نمی دهد در نتیجه یک تناقض بین باورها و خواسته ها ایجاد می شود که باید با ایجاد باورهای هماهنگ، این تناقض از معادله حذف شود.
  • سودمندترین سرمایه شما در کسب و کار، سرمایه گذاری روی باورهایی است که هم راستا با خواسته های شما در کسب و کارتان هستند؛
  • کسب و کار موفق، یک روند دائمی از بهبود تمرکز، بهبود باورهای هم جهت با خواسته، بهبود عملکردهای هم راستا با باورهای قدرتمند کننده، بهبود تمرکز بر اصل و اعراض از فرعیاتی است که اکثریت آدمها درگیر آنها هستند؛
  • دنبال موفقیت یک شبه نباش زیرا قانون آفرینش اینگونه عمل نمی کند؛
  • حذف شاخ و برگهای اضافی و تمرکز بر اصل شجاعت می خواهد و البته ادامه دادن این روند، یک ایمان شکست ناپذیر می طلبد؛
  • نا امیدی برای افرادی اتفاق می افتد که خودشان را با دیگران مقایسه می کنند؛
  •  فردی که قدم فعلی اش را با قدم های افرادی مقایسه می کند که نه باورهایشان را می داند و نه فرایند تکاملی آنها را، به دلسردی، نا امیدی و احساس بی ارزشی می رسد؛
  • نتیجه ایمان به اصل و تعهد بر اجرای آن، لاخوف علیهم و لاهم یحزنون است؛
  • مسیر درست و لذت بخش، قطعا پول را هم با خود می آورد؛

منابع کامل درباره محتوای این فایل: دوره قانون آفرینش

اگر یک مشاور دانا داشتی که سرراست ترین مسیر بین تو و خواسته هایت را می شناخت؛ همواره برایت در دسترس بود؛ توانایی بی همتایی در تشخیص اصل از فرع داشت و هدایتگر شما برای حضور در زمان مناسب در مکان مناسب و اخذ تصمیمات مناسب بود:

  •  چقدر از دغدغه های زندگی ات کم می شد؟! 
  • چقدر به آرامش می رسیدی؟! 
  • و مهم تر از همه چقدر بر اتفاقات زندگی ات، احساس کنترل داشتی و می توانستی خود را خالق شرایط زندگی ات بدانی؟!

خبر خوب این است که، چنین راهنمایی  همیشه و همواره حتی از قبل از تولد با ما بوده، هنوز هم هست و خواهد بود. اما مسئله اینجاست که به خاطر احاطه شدن با باورهای محدود کننده جامعه اطراف، اکثر ما این راهنما را از یاد برده ایم و آنقدر به او گوش نداده ایم که صدایش برایمان بسیار غریبه و خاموش شده است.

با این حال، این راهنمای درونی همواره حاضر و منتظر است تا فراخوانده شود و راهنمای شما باشد برای تجربه آنچه که می خواهی.

کار کردن با آگاهی های دوره قانون آفرینش می تواند با یادآوری حقیقتی که تو هستی، قدرتی که برای خلق زندگی ات داری و قوانینی که در مسیر حامی شماست، این راهنمای درونی را بیدار کند. آگاهی های این دوره، منطق های قوی در دست تو می گذارد تا در قدم اول بپذیری که شرایط کنونی زندگی تو به خاطر فرکانس های قبلی خودت بوده و این شرایط با تغییر فرکانس هایت، می تواند به راحتی تغییر کند. هرچه با آگاهی های خالص این دوره پیش می روی و باورهایت با این آگاهی های خالص بروزرسانی می شود، آرام آرام صدای نیروی هدایتگر درونی ات واضح تر می شنوی و هدایت هایش را واضح تر تشخیص می دهی. نیروی هدایتگری که دید وسیعی به مسیر خواسته های شما دارد و بیشتر از شما مشتاق است تا شما به خواسته هایت برسی.

وقتی داستان هدایت صدها هزار نفر از دانشجویان سایت abasmanehs.com را می خوانی‌، جمع کثیری از آنها – متفق القول – از «دوره قانون آفرینش» به عنوان نقطه عطف زندگی شان یاد می کنند. نقطه عطفی که آنها قدرت خود برای خلق زندگی شان را باور کردند و این باور، زندگی آنها را از اساس به گونه ای تغییر داده که اکنون نه شخصیت آنها ربطی به گذشته دارد و نه شرایط زندگی آنها. البته این موضوع دلایل محکمی دارد چون آگاهی های این دوره از چند جنبه اساسی، با سایر دوره های استاد عباس منش تفاوت دارد:

اولاً: این دوره که تلفیقی از قرآن و قوانین زندگی است، هسته اصلی قوانین را به زبان ساده آموزش می دهد. در این دوره دانشجو مفاهیمی را درک می کند که او را عمیقاً به این باور می رساند که خودش خالق زندگی اش است. یعنی  فارغ از اینکه شرایط کنونی اش چقدر ناجالب است، به این یقین می رسد که توانایی تغییر شرایط زندگی اش را به صورت کامل دارد آنهم از همین نقطه و با همین امکاناتی که اکنون در دسترس دارد بی آنکه نیازی به تغییر در عوامل بیرونی داشته باشد یا وابسته به موضوعی غیر از خودش و بیرون از خودش باشد؛ 

ثانیاً: شیوه آموزشی این دوره کاملاً منحصر به فرد است که در سایر دوره های استاد عباس منش تکرار نشده است. این دوره الفبای قوانین زندگی را به همان شیوه ای به دانشجو یاد می دهد که شخص استاد عباس منش در نقطه شروع تغییرات اساسی زندگی خود یاد گرفته است. از آنجا که در زمان ضبط سایر دوره ها، الفبای اولیه قوانین برای استاد عباس منش درونی شده، این جزئیات مهم و اولیه در سایر دوره ها توسط استاد عباس منش به این شکل تکرار و تأکید نشده است.

ثالثاً: آگاهی های سایر دوره های استاد عباس منش بر این اساس استوار شده است که: دانشجو در پله های قبلی، اصل و جوهره قوانین را از “دوره قانون آفرینش” یاد گرفته باشد و مرتبا این اصل را برای خود تکرار کند. همانطور که در ریاضی، آموزش مشتق یا معادله بر  این اساس است که فرد 4 عمل اصلی ریاضی را کاملا درک کرده باشد.

این تکرار و یادآوری سبب می شود بهره برداری دانشجو از آگاهی های سایر دوره ها، به شدت غنی باشد و سرعت نتایج فرد بالاتر برود. به همین دلیل، تکرار دوره “قانون آفرینش”، در کنار آگاهی های هر دوره ی دیگری از ایشان، لازم و ضروری است.

برای همین دانشجویان زیادی در فرایند کار کردن با آگاهی های سایر دوره های استاد عباس منش، در نقطه ای به این نتیجه رسیده اند که: لازم است برای درک آموزش های سایر دوره ها، دوباره به آموزش های اولیه در قانون آفرینش برگردند و با یادآوری اصول اولیه، زیربنایی مستحکم برای ایجاد باورهای قدرتمند کننده بسازند. زیرا به خوبی به این نتیجه رسیده اند تا زمانیکه هسته اصلی قوانین را عمیقاً درک نکنند و این فونداسیون را از اساس محکم نسازند، نمی توانند به خوبی آموزش های سایر دوره ها را درک و در عمل اجرا کنند.

اگر شما یکی از دانشجویان این دوره هستی، پیشنهاد می کنیم دوباره به جلسه اول از بخش اول دوره قانون آفرینش برگردی و با تعهد، با آگاهی های این دوره زندگی کنی. زیرا این آگاهی ها برای این نیست که یک بار آنها را در دوره مرور کنی و فکر کنی که دیگر کار تمام شده است. بلکه حیاتی است هر چند وقت یک بار به آگاهی های جلسات این دوره برگردی و با یادآوری اصل و اساس قانون، مسیر خود را دوباره تصحیح کنی و به قول خداوند در صراط مستقیم قرار بگیری. حتی اگر یک دوره جدید را شروع کرده باشی. 

این یادآوری، به طرز باورنکردنی ای مسیر پیشرفت را برای شما هموارتر می کند و نتایج شما را به صورت تصاعدی رشد می دهد. چون با تکرار اصل است که ذهن شما فرصت نمی کند شما را به نقطه ای برساند که فکر کنی “دیگر همه چیز را درباره قانون می دانی!”

چرا که این نقطه بسیار خطرناک است. زیرا این همان نقطه ای است که روی عقل خودت حساب می کنی، دکمه هدایت را خاموش می کنی و به این شکل، خودت را از دسترسی به راهکارهای سازنده ای محروم کنی که عقل شما هرگز به آنها دسترسی ندارد.

اگر هم هنوز دانشجوی این دوره نیستی، به عنوان قدم اول، سرفصل های هر بخش از این دوره را در بخش توضیحات دوره قانون آفرینش مطالعه کن تا متوجه نقش اساسی آموزش های این دوره در تغییر شرایط زندگی ات بشوی و بدانی چرا این دوره جزو پر فروش ترین آموزش های استاد عباس منش است و چرا اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان استاد عباس منش از این دوره به عنوان نقطه تحول زندگی شان یاد می کنند. 

فقط  برداشتن همین قدم کوچک یعنی مطالعه ی محتوای هر بخش از دوره و یادآوری مختصری از اصل، شما را آماده ی دریافت هدایت به سمت خواسته هایی می کند که مدتهاست از خداوند می خواهی. این را یک نشانه بدان و شما هم به این هدایت خداوند لبیک بگو.


اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره قانون آفرینش


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | چگونه با قانون آفرینش، خواسته هایم را خلق کنم
    374MB
    49 دقیقه
  • فایل صوتی live | چگونه با قانون آفرینش، خواسته هایم را خلق کنم
    47MB
    49 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

363 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیده مینا سیدپور» در این صفحه: 3
  1. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1600 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم….

    دقیقه 34 …باید استپ میزدم فایل رو و میومدم اینجا و مینوشتم این درکی که از آموزشهای شماکسب کردم و یه سپاسگزاری جانانه هم از خداوند وشما استاد عزیزم داشته باشم بازم، به خاطر درک این چیزی که میخوام صحبت کنم در موردش….

    الهی هزاران بار شکرت ای خدای خوبم که بهم فرصتی دادی تا قبل مردنم وقبل از دست دادن باقی عمرم در جهالت، اینو باور کنم که هیچ چیز وهیچ کسی در خوشبخت وبدبخت کردن من نقشی نداره..

    اینکه من فرزند کی هستم؟ تو کدوم روستا یا شهر یا کشور زندگی می کنم؟ قد و هیکل وظاهر و رنگ پوستم وحتی زبان وگویشی که باهاش حرف میزنم چیه؟ کی رهبر ورئیس جمهور مملکتم هست واصلا اقتصاد کشورم در چه وضعی هست؟

    واصلا در بیرون از کله ی من، بیرون از فکر وقلب واحساس من، بیرون از اعقاید وباورهای من، بیرون از عملکرد من، بیرون از زندگی من چه خبره؟

    که بدون شک هیچ چیز وهیچ کس تاثیری توی زندگی من نداره، مگر اینکه خودم بخوام…

    استاد قشنگم این درک وباور قشنگ رو از آموزشهای صادقانه وعاشقانه ی شما دارم، که باعث شده توی این یکی دوسال اخیر به معنای واقعی نفس راحت بکشم وخوشبختی و ارامش و آسایش نسبتا خوب و حس رضایت درونی خوبی داشته باشم ….

    همین دو روز پیش، توی محل کارم، همکارا گفتن فهمیدی دیشب چی شد؟

    گفتم نه چی شد؟

    گفت: ایران واسرائیل ….حمله هوایی و….

    گفتم نه والله خبر ندارم، گفت: مگه میشه؟ مگه اخبار نمی بینی؟ مگه تو فضای مجازی وبین این مردم نیستی؟؟

    گفتم جسمم هست ولی روح و روان وقلبم نه!!!!

    گفت: بابا مینا تو دیگه کی هستی، سر جریان انتخابات ریاست جمهوری هم همینطور بودی حتی نمیدونستی منتخبین کیا هستند وچه روزی روز انتخابات هست و کی اصلا رئیس جمهور شده!!!!!!

    گفتم اون مقدار که لازم باشه بلاخره میشنوم و می بینم وبه گوشم میرسه، بلاخره تو همین مملکت تو همین دنیا دارم زندگی میکنم ولی اینها الوییت زندگی من نیست، یعنی اهمیت خاصی برام نداره…

    همکارم گفت: خوش به حالت!!!!!!

    واقعا خوش به حالم خوشا به سعادتم، که حداقل بعد یک عمر نادانی وجهالت و گمراهی و باری به هرجهت زندگی کردن و وسط حاشیه ها بودن، خدا بهم لطف کرد دستمو گرفت آورد توی مسیر کسی مثل شما استاد قشنگم قرار داد تا بیشتر وبهتر خودم وخودش و قوانین جهان هستی واصل مهم و رمز وراز خوشبختی وسعادت وخیر دنیا وآخرت رو بشناسم..

    الان که دارم این مطالب رو مینویسم حس میکنم مثل یه قاصدک سبک هستم، ذهنم خالی از همه ی فکر وخیالهای پوچی هست که داشت نابودم میکرد…

    مدام توی ذهنم این بود توی گذشته، کاش بابام اینجوری نبود انجوری بود، کاش وضع مالیمون اونجوری بود، کاش ظاهر و اندامم اینجوری بود، کاش تواین شهر وتواین کشور نبودم، کاش اصلا دختر بدنیا نیومده بودم، کاش شوهرم اونجوری بود، کاش رهبر ورئیس جمهورم اونجوری بود، کاش وضعییت اقتصاد جامعه فلانجور بود، کاش وکاش و ایکاش ها، حسرتها، دردها، تلاشهای کاذب و پی در پی ولی بدون نتیجه، مقایسه ها، قضاوتها، ترسها وتردیدها پدر منو در آورده بود، سرم همیشه سنگین بود، همش استرس داشتم، مدام منفی حرف میزدم، اشکم دم مشکم بود، عبادتهام پراز گله وشکایت و اشک وآه، حرفهام بوی ناامیدی میداد و رفتارم مثل آدم سرگشته و پریشونی بود که دنبال سراب میرفت و نمیرسید، تمام آرزوهام قبل اینکه به زبونم بیان توی قلبم می مردند و…..اکثر اوقات شبانه روز غمگین بودم….

    چرااااا؟؟؟؟

    چون باور داشتم همه چیز اون بیرون همه کس اون بیرون، باید باب میل من تغییر کنند تا من بتونم یه نفس راحت بکشم و بتونم زندگی کنم…

    ولی از وقتی اگاه شدم درک کردم وباور کردم که جهان من اول خلاصه شده بین من و خدای من که خالق منه و از نیازهام از حال واحوالاتم، از دردها ورنجها وخواسته های قلبیم و از سختی ها و مشکلاتم خبر داره و اتفاقا یه اصلی رو یه قانونی رو گذاشته که اگه بهش عمل کنم زندگیم سراسر خیر وخوشی میشه، جهانم به گونه ای زیبا دگرگون شد…

    داستان تغییرات من از اونجا شروع شد که یه تایم چند ماهه گفتم مینا سعی کن بشینی به تماشای خودت و جهان، تا بتونی خودت رو درک کنی، خیلی سخت بود برای منی که هم برای خودم وهم برای دیگران خدا بودم، نشستن، هیچ کاری نکردن، سکوت کردن، تسلیم بودن برام خیلی درد داشت، ولی گفتم منکه همه راه هارو رفتم و نتیجه نگرفتم، اینم بذار امتحان کنم، بذار ببینم کله ی سیدحسین عباسمنش منو کجا میبره…

    حتما تجربه اش کردید، زمانهایی که جز سکوت کردن و تماشای گذر زمان ، گذر اتفاقات هیچ کاری نمی تونستید انجام بدید!!

    یعنی اونقدر عاجز بشه آدم که بگه من غلط بکنم دیگه حرفی بزنم وکاری بکنم، فک کن طرف بیاد بهت بگه، اصلا نه زنگ بزنه پیام بده وهرچی بد وبیراهه بهت بگه، اصلا قضاوتت کنه، بهت تهمت بزنه، تهدیدت کنه، بعد توبگی نه من دیگه نمیخوام مثل قبل رفتار کنم که باز همون نتایج نسیبم بشه، من اومدم که تغییر کنم و هیچی نمیگی، وفقط گوش میکنی فقط می بینی سکوت میکنی، در حالیکه نجواها میان سراغت بهت میگن همینطوری وایسادی که با حرفاش نابودت کنه؟؟؟؟

    جنگی برپامیشه بین قلبت و نفست(ذهن نجواگرت) خب عادت کرده به طغیان کردن، حالا سکون وسکوت براش زجر آوره، ولی به خودت قول دادی یا بمیری یا درست زندگی کنی…

    اونجا که چشم باز میکنی میبینی، زندگیتو، خونتو، مال واموالی که جمع کرده بودی، هویت وشخصیتی که بهش مینازیدی، خانوادت، همسرت، حتی فرزندت و نزدیکترن عزیزت، همه چیزت انگار از جلوی چشمات دور ونابود شدند، اصلا انگار هیچوقت وجود نداشتند، جوری بی پناهی رو با تک تک سلولهات حس میکنی که باور میکنی تنها ترین آدم روی زمین هستی، قلبت میشکنه، نا امید شدی ترسیدی، میخوای پاشی مثل قبل یه کاری بکنی.، بری حقتو که فکر میکنی فلانی بالا کشیده بگیری ، انتقام بگیری از کسایی که فکر میکنی زندگیتو خراب کردند، عشقی که فکر میکنی جونتو پاش گذاشتی وحالا می بینی دروغ بوده وفریب خوردی رو باید بری هر طور شده حقشو بذاری کف دستش و بهش خیانت کنی تا بفهمه درد خیانت و دو رویی چه جوریه، بری زار بزنی و داد وبیداد کنی و گریه کنی و التماس کنی پیش خانوادت و کسایی که فکر میکردی همیشه پشتیبانت هستن و…

    ولی یکی اومده که بهت گفته، اونا همه خودت بودی خودت هستی، مشکل ونقص از خودته، خودت مسئول زندگیت هستی، تو خووووودت باعث همه ی این بدبختیها بودی…..

    اونجاست که حس میکنی باخاک یکسان شدی، و نمی تونی حتی از خودت انتقام بگیری، و فقط باید بشینی رو خرابه های زندگیت، ودرستش کنی، آجر به آجر، خشت به خشت…..

    من حدودا یکسال اول آشنایی باشما، اینهارو دیدم چشیدم لمس کردم ولی نبریدم، ولی موندم ولی طاقت آوردم چون میخواستم تغییر کنم، اوایل گنگ بودم، مگه میشه ها دیونم کرده بود، مگه میشه اینجام من گند زده باشم؟

    مگه میشه اینجام منم مقصر بوده باشم؟

    پس فلانی چی؟

    پس خدا وتقدیر وسرنوشت از پیش نوشته شده و جبر این دنیا چی؟؟؟

    ولی خب صبر وسکوت من در کنار باز کردن گوشها وچشمها وقلبم بروی اگاهی های این سایت باعث شد به لطف خدا غبار از آینه ی وجودم پاک شد،وقتی آینه های دیگه رو شکستم، وتونستم خودم رو توی آینه ی زندگیم ببینم، اونچه که میدیدم دلخواه وخواستنی نبود، من میدونستم که آینه داره منو نشون میده فقط وفقط خود منو…

    و اونچه که توی آینه ی جهانم می دیدم همون بهم برمیگشت….

    دیگه نه می تونستم کسی رو مقصیر ومسئوا بدونم نه می تونستم بهانه ای برای حال بدی و نرسیدن به ارامش و خوشبختی داشته باشم…..

    من از وقتی فقط سرسوزن، مسئولییت افکار وگفتار واعمالم رو پذیرفتم، از وقتی یه کم صبورتر شدم، یه کم سپاسگزار وقدردان داشته ها ونعمت هام شدم، از وقتی یه کم ایمان و توکلم بیشتر شد، از وقتی سعی کردم با خدا شریک بشم توی انجام اموراتم، دارم طعم شیرین خوشبختی ، خواب خوب ، ارامش درونی و سلامتی و رابطه ی عاشقانه با خدا رو می چشم…

    دیگه مهم نیست بیرون از زندگی من چه خبره وخیلی خیلی مراقبم که کنترل ذهنم از دستم خارج نشه وتمرکزم روی اصل وقانون باشه و بتونم درست انجامش بدم….

    به قول شما استاد عزیزم مهم نیست چه بهونه ای وجود داشته باشه برای حال بدی، من حق ندارم اگاهانه دستم رو بکنم تو آتیش…

    من باید باید مراقبت کنم از خودم، و وقتی تمرکزم روی خودم هست روی ارتباط تنگاتنگ و دو طرفه ام با خالقم، چرخ زندگیم راحت و روان داره میچرخه خدارو شکر…

    مگه دیگه چی میخوام از این زندگی، به قول شما گیرم که تجربه داشتن کلی سفر به بهترین کشورها و زندگی توی برج و سوار شدن وداشتن لوکس ترین و بهترین ماشین هارو هم داشته باشم…

    به الله قسم که بعد اومدنم تواین مسیر انقدر تجربه های عالی داشتم ولی خدا خودش شاهده هیچوقت احساس رضایت وخوشبختی الان من به حد اون روزهای اولی که با قوانین اشنا شدم و اگاه شدم نمیرسه، به اون روزها وشبهایی که پولی نداشتم و شرایط ظاهری زندگیم اسفناک بود ولی من میرفتم کنار شالیزار قدم میزدم، وحس میکردم خدا داره باهام راه میادو باهام حرف میزنه نوازشم میکنه قربون صدقه ام میره وبهم میگه دیگه دردات تموم شد دیگه تو آغوش من جات امنه، من واقعا اون روزها فقط به خاطر اینکه خدامو پیدا کرده بودم وفقط خودش رو میخواستم از خودش، و باور داشتم که دیگه هیچ کس وهیچ چیز قدرتی در زندگی من نداره، و من وخدا باهم زندگیم رو میسازیم هر طوری که دلم بخواد، واقعا احساس خوشبختی وآرامش شدیدی داشتم….

    الانم اون حس رو دارم شکر خدا، ولی خب آدمیزاد تا وقتی تو دنیای مادی هست خواسته هاش تمومی نداره خدا رو میخواد که ازش خواسته هاش رو بخواد…..

    نمیدونم منظورم رو تونستم برسونم یا نه….

    من این حس امنیت وآرامش وحس خوشبختی که خداوند بهم اختیار کامل داده تا زندگیم رو انطور که دلم میخواد زیر نظر خودش و با کمک خودش بسازم رو با هیچی عوض نمی کنم تو این دنیا…

    حالا دیگه هر اتفاقی میخواد توی جهان بیرون از من رخ بده، من در پناه امن خداوند هستم و تنها صاحب اختیار من خداست….

    استاد قشنگم، توی تمام فایلهاتون یکتاپرستی حرف اول و آخرو میزنه، اونکه رفته به سمت یکتاپرستی فقط میفهمه….و اونکه میفهمه دیگه پادشاه بخت خودشه…

    ان شالله هممون هر لحظه وهمیشه در پناه امن خداوند توی این مسیر ثابت قدم باشیم،آمین

    دوستتون دارم استاد ومریم عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  2. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1600 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    روزپنجاه وهشتم،روزشمار توانایی تشخیص اصل از فرع…

    همین اول فایل تا پلی شد،من جواب سوالمو گرفتم یعنی متوجه شدم که اونچه که فکر میکنم درسته، اینکه همین یکی دو دقیقه اول فایل شما استادقشنگم اومدید از کلمه ((تمرکز)) استفاده کردید وگفتید ما تمرکزمون بیشتر روی سایت هست بیشتر از 10 ساله!!!

    واگه وقتی اضافه بیارم میرم سراغ اینستا و یوتیوب و…

    استاد جانم قبلنا…یعنی قبل آشنایی باشما انقدر این جمله رو تو کتابها خونده بودم واز مردم ورادیو تلوزیون وبزرگان و….شنیده بودم که باید تمرکزت فقط روی هدفت باشه تا بهش برسی..

    درست برسی…آسون برسی..دلچسب برسی..

    ولی خب در حد یه جمله کوتاه بود برام…

    ولی از وقتی با شما هم مسیر شدم بارها وبارها از شما توفایلهای دانلودی، توی 12 قدم شنیدم که گفتید، بچه ها اگه میخوای به هدفتون برسید، اگه میخواین اونطور که میخواین پیش بره همه چی، باااااید تمرکزتون فقط وفقط روی همون موضوع باشه، خصوصا توی کسب وکار…

    من اینو از شما به گوش دل وجان هر دو گرفتم و آویزه گوشم هست، چون الان مدتهاست که این جمله کوتاه برای من فقط یه حرف قشنگ نیست، بلکه واقعییت صد درصدی زندگی من شده و من بر اساس اون دارم زندگیمو پیش میبرم…

    چون متوجه شدم که سالهای سال با پرداختن به حاشیه ها وتمرکز گذاشتن بر اونچه که اصل نیسا، ذهن وفکرم هزار پاره بوده، اصلا برای اینکه تمرکزم روی خودم وروابط با خداوند و اهداف وخواسته هام نبوده، من زندگیم اونقدر داغون بوده…

    آش شعله قلمکاری بود برا خودش…

    بدون برنامه ریزی، بدون هدف، بدون انگیزه، بدون امید…

    میدونی استاد جان، همه اش از کجا آب میخورد؟

    از اونجا که منم مثل خیلی از آدمها زندگی رو جبری مطلق می دیدم، خودم رو محکوم میدونستم به ادامه دادن توز سرنوشتی که از قبل مشخص شده..

    مثلا اینکه الان در کنار کی باشم و توچه شرایطی باشم و اوضاع عاطفی ومالی وخانوادگی واجتماعی و کاری من تو چه شرایط ومدقعییتی باشه رو همرووو کلا جزئی از تقدیر ویرنوشت از پیش تعیین شده خودم میدونستم، خب طبیعی بود که وقتی خودم رو بی اختیار و همه چیز وهمه کس رو دخیل وصاحب اختیار در زندگیم میدونستم وصد البته خدای جبار و عذاب دهنده رو، خب معلوم بود که نه تنها نمی تونستم برای اهدافم قدمی بردارم بلکه کلا اصلا هدفی هم نداشتم، به زعم خودم اصلا هدفی هم نمی تونستم که داشته باشم…

    خب طبیعی بود که بگم همه که قرار نیست معروف ومشهور وپولدار وخوشبخت و سلامت وشاد وسعادتمند باشند…

    اونا که میدیدم که بودند فقط همونا بودند ومن جزء اون دسته از بنده های خدا بودم که مقدر شده بود بدبخت و فلک زده و فقیر و….زندگی کنم و همینطوری هم از دنیا برم!!!!

    من موقعه ای تونستم هدفمند زندگی کنم که اول اومدم خداوند وقوانین جهان،هستی رو از زبان شما وعملکرد شما شناختم وبعدش تونستم کم کم با اون خدای که شما بهم معرفی کردید ارتباط بگیرم، بعد کم کم خودم رو شناختم و این شناخت نسبی از خداوند وقوانینش و خودم در کنار هم، باعث شد من باور کنم که من برای هدفی خلق شدم،واختیار کامل برای خلق زندگیم هم بهم داده شده…

    خب اولش که اینجوری نبود، هی خدا رو امتحان میکردم، مثلا میگفتم بذار امروز اینکارو انجام بدم این مسیر انتخاب کنم ببینم خدا جلوی منو میگیره؟ راهمو می بنده به عنوان اینکه مثلا توی تقدیر وبه صلاح من نبوده یا نه اجازه میده که انجامش بدم؟!!!

    خب قبلنا که بر اساس باورهای اشتباه وغلط تصمیمات اشتباهی هم میگرفتم ونتیجه هاهم بدون شک افتضاح میشد..

    اما از یه جایی گفتم اوکی سیدحسین عباسمنش میگه اختیار دار کامل هستی توی زندگیت، خب بیام امتحان کنم…

    مثلا امروز فقط بخندم وشاد باشم…

    امروز تصمیم بگیرم برم یه جایی و حتما سنگ هم از آسمون بارید برم ، ونگم صبر اومد نرم، تاکسی گیرنیومد نرم ، بارون باید نرم، اینا یعنی خدا نمیخواد وصلاح نیست…

    خلاصه اومدم بهونه هارو از خودم گرفتم وآزادانه یه سری انتخاب به دلخواه خودم داشتم که همشون رو عملی میکردم واتفاقا بازتابهای عالی هم به همراه داشت اونجا بود که کم کم متوجه شدم، آقااااا

    اصلا خداوند به اینکه تو میخوای چیکار کنی کاری نداره جلوتو نمیگیره، اصلا خدا آزادت گذاشته که خودت انتخاب کنی، واتفاقا هم خیر وهم شرت رو هم بهت الهام کرده وتو ذاتا میدونی که خوبی چیه وبدی چیه…

    اصلا درک اینکه تو اومدی تواین جهان که ارزش خلق کنی، خالق باشی، کاری کنی جهان جای بهتری برای زندگی کردن خودت ودیگران باشه، اینکه اگه در مسیر اهدافت قرار بگیری وباهر موفقییت باعث گسترش جهان میشی، اینا همه کنار هم باعث میشه هدفمند زندگی کنی وکلی انگیزه داشته باشی برای رسیدن به آرزوها وخواسته هات که با رسیدن بهشون کلی آدم دیگه هم از نتایج خوبش بهرمند میشند…

    از اون موقعه ها که داشت ایمان واعتمادم شکل میگرفت ،تا همین روزا که انقدر باهاش صمیمی و نزدیکم که کلی باهاش شوخی میکنم وحتی یه وقتی یه شیطونی ریزی میکنم ومیگم خداجون میدونم درکم میکنی خودت منو آفریدی، حال دلمو میفهمی، میدونم که به دل نمیگیری و هنوز همونطور عاشقونه دوستم داری و دستمو باز میذاری برای انتخابهام…..

    اینو باتمام وجودم درک میکنم،که اگه قراره من هدفمند زندگی کنم و در راستای اهدافم قدمهای مثبت بردارم جهان همواره هدایتم میکنه به آسانی وراحتی…در چه صورتی؟ در صورتیکه من واقعا تمرکزم روی مسیرم،باشه، مسیر صراط مستقیم نه چپ ونه راست…

    وقتی کسب وکاریو راه انداختم تمرکزم به کسب وکارم باشه تا بتونم همیشه بهبودش بدم، نه اینکه باز چشمهام،وگوشهام،و دلم هزار تا راه بره …

    برا خودم تواین مدتی که کسب وکار خودم رو راه انداختم زیاد پیش اومده ، هروقت تمرکز صد درصدیم فقط به کارم وبهبودشرایط کاریم بود اوضاع بی وقفه ، بر وفق مرادم پیش میرفت واما هروقت ذهنم وگوشهام وچشمهام ودلم میرفت سراغ حاشیه وهر چیزی غیر از کارم وهدفم وخواسته ام، انگاری داشتم درجا میزدم اصلا انگاری کار پیش نمیرفت وهیچی سرجاش نبود…

    خدارو صدهزار مرتبه شکر، امروز حداقل به لطف الله مهربان وبه لطف آموزه های شما استاد عزیزم، تفاوت بین درجا زدن وپیشرفت کردن رو میدونیم، حداقل سریع متوجه میشیم کجای کارمون میلنگه و سریع مچ خودمون رو میگیریم وقتی اوضاع توقف داره یا خوب پیش نمیره، دنبال دلیلش در خودمون میگردیم نه در دنیای بیرون…

    واقعا این اصل این باور قدرتمندی که شما بهمون دادید اینکه اون بیرون هرکسی سرجای خودشه وهمه چیز تحت مراقبت خداوند هست واگر مشکلی هست از درون ما نشات میگیره، همین خودش نصف بیشتر مشکلات درونی وروحی و روانی و فکری مارو حل کرده….

    چقدر دنبال این بودیم دیگران وجهان وخداوند رو مقصر کنیم برای اینکه دلیلی داشته باشیم برای بدبختیمون…

    وحالا مراقبیم که تمرکزمون روی خودمون باشه چون یقین داریم جز خودمون هیچکس وهیچ چیز مسئول زندگیمون نیست…

    پس باید خود بی نقص وحداقل خود هوشیار وآگاهمون رو که در مسیر تکامل هست، رو رشد بدیم…

    الهی هزاران بار شکر الله مهربان رو به خاطر آموزه های ناب وزندگی ساز شما استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1600 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    سلام ترنم جان، عزیز دلم، باورت میشه با تک تک سلولهام احساساتت رو وحس وحالت رو درک میکنم؟

    منه مینا دقیقا همینکارو با همسرم کردم تو ازدواج دومم، من تجربه این له شدن تو رابطه رو دارم، ولی وقتی تموم شد وقتی گذشت، دقیقا منم هزاران بار خدا رو شکر گفتم که از زندگیم رفت، فقط خدا میدونه که اگه اون آدم می موند من هیچوقت تغییر نمیکردم واینی که الان هستم نمی شدم، اصلا بریز دور اون پیشرفتهای مادی و خانوادگی و اجتماعی که نسیبم شده، اگه فقط قرار باشه به یه دست آورد ویه نتیجه ی بزرگ ویه موهبت الهی فکر کنم تواین از دست دادن، اون پیدا کردن، شناختن و رفیق شدن با خدام بود، خدایی که اصلا تا قبل این شکستن نمی شناختمش، چون خودم رو نمیشناختم، وقتی فهمیدم که خداوند چقدر عاشقم هست عاشق خودم شدم وجهانم خلاصه شد توی رابطه ی عاشقانه ی خودم وخدای خودم…

    نمیگم الان که تو رابطه با جنس مخالفم نیستم احساس رضایت درونی دارم نه، داشتن رابطه عاطفی وعاشقانه حق طبیعی من وهرکسی هست، ولی من میدونم که هنوز انطور که باید عاشق خودم نیستم وبدون قید وشرط خودم رو دوست ندارم، برای همین تنهایی فعلا برام بهتره، چون نمیخوام که اون شرایط ناجالب دوباره برام تکرار بشه…

    من می پذیرم که هنوز صد درصد با خودم به صلح نرسیدم برای همین نمی تونم کسی رو بدون قید وشرط دوست داشته باشم، من توی برقراری روابط با جنس مخالف مشکل دارم چون از بچگی یه سری باورهای مخرب به همراه تجربه های مخرب و وحشتناک رو از سر گذروندم، برای همین به خودم فرصت میدم، تا اماده اش بشم، من شکر خدا توی تمام جنبه های زندگی وشخصیتم رشدی عالی داشتم، برای همین نمیخوام دلنگران این موضوع باشم، اینکه تنها هستم و چرا نتونستم رابطه ی عاشقانه ای رو بسازم، بدون شک دارم تکاملم رو در این مورد طی می کنم، ترنم جان، همه ی ما یه روزی یه جایی جوری شکستیم که فکر میکردیم دیگه امکان التیام وجود نداره، اما همون شکستن وعاجز شدن باعث شد کلی برکت ونعمت دیگه وارد زندگیمون بشه..

    من یقین دارم هر کسی وهرچیزی هر موقعییتی وهر شرایطی که برام وجودش حیاتی بشه و بهش وابستگی ودلبستگی شدید پیدا کنم طوریکه زمام امور زندگیمو از دستم خارج کنه، منو نابود میکنه، چون من اومدم به این دنیا که روحم ارتقاء پیدا کنه و هرکسی وهرچیزی که باعث استپ من بشه باعث بشه از خود واقعی ودرونم دور بشم، جهان اونو ازم میگیره تا به خودم برگردم…

    اگر چه اینکه خداوند من ویا شمارو مورد لطفش قرار داده و کمکمون کرده که به این درک وباور برسیم که نباید به هبچکس محتاج ونیازمند و وابسته باشیم جای شکر داره….

    خیلی ها هستند که هیچوقت نمی تونند از یه رابطه نادرست واز وابستگی کشنده دست بردارند و همون وابستگی نادرست نابودشون میکنه…

    امیدوارم تک تک ما هر لحظه وهمیشه در پناه امن خداوند توی این مسیر درست ثابت قدم باشیم و اونقدر رابطمون با خداوند قوی و پراز عشق باشه، که متجلی عشق خداوند در جهانش باشیم، جوریکه همه چیز وهمه کس رو خودش ببینیم، واز طرف خودش وهیچوقت هیچ کسی وهیچ چیزی رو اونقدر ارزشمند بزرگ وبت نکنیم که خدایی ناخواسته از مسیر حق ویکتاپرستی دور بشیم…

    ترنم جان برات بهترینها رو از خداوند خواستارم، در پناه امن خدا باشی ان شالله وبهترین عشق دنیا نسیبت بشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: