سرفصل آموزش های این فایل:
- حساب کردن روی هدایت؛
- دلیل نتایج پایدار؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع؛
- به دنبال درک اصلی باش که به شما کمک می کند نه موضوعاتی که شما را گمراه می کند؛
- وقتی به دنبال درک اصل باشی، به عملکردهایی هدایت می شوی که لازمه موفقیت شماست؛
- وقتی در مسیر درست باشی، هدایت می شوی به ایده مناسب، فکر مناسب و انجام کار مناسب؛
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | قانون کبوتر با کبوتر، باز با باز237MB18 دقیقه
- فایل صوتی live | قانون کبوتر با کبوتر، باز با باز17MB18 دقیقه
به نام ربّ یگانه هدایتگر جهان هستی
گام هجدهم از پروژه “خانه تکانی ذهن، گام به گام”
سلام سلام به استاد تحسین برانگیزم، خانم شایسته نازنین و تمام دوستان عزیزم در این پروژه و دوره پر برکت
من چند گام عقب تر از این جلسه هستم و یکی از تعهداتم وقتی دارم روی یک دوره کار میکنم اینه که تا یک جلسه رو نشنیدم، دیدگاه ها رو نخوندم و تمرین انجام ندادم به جلسه بعد نرم حتی فایلش رو هم گوش ندم تا آماده بشم و تکامل لازم طی بشه اما به محض آپلود شدن این گام خیلی بهم چشمک میزد و قلبم میگفت باید بشنوم بعدش اصلا بدون هیییچ مقاومتی همینطور فقط تجربه های خودم از عمل به قانون کبوتر با کبوتر باز با باز یادآوری و جاری شد که دوست دارم اینجا به اشتراک بگذارم..
سال 1400 زمانی بود که به صورت جدی شروع کردم به کار کردن روی دوره “روزشمار تحول زندگی من”، اون زمان تازه با این مسیر آشنا شده بودم و بخاطر یکسری قدم هایی که در جهت بهبود روابطم برداشتم، من هم این دیدگاه رو داشتم که کاش بتونم به بچه های سایت دسترسی داشته باشم و دوستان جدید با دیدگاه های جدید داشته باشم و یجورایی همدیگه رو پوش کنیم رو به جلو و..
ولی هر بار صحبت های استاد رو می شنیدم که تاکید داشتند فقط باید روی خودمون کار و تمرکز کنیم و بقیه کار ها رو جهان انجام میده این پارت رو من اصلاا درک نمی کردم که یعنی چی؟ چطور میشه من به کسی نگم از زندگیم بره بیرون و اون بدون حتی یک کلام و بدون ناراحتی خودش خارج شه؟
اما من انقدر شوق و ذوق تغییر و گرفتن نتایج جدید داشتم که بدون مقاومت بیخیال موضوع شدم مخصوصا وقتی استاد می گفتند
‘جهان انسان های هم فرکانس با شما رو وارد زندگی تون میکنه، اگر انسان ناجالبی توی زندگیتون هست احتمالا خودتون هنوز ناجالب هستید’
یا این جمله که ‘من حاضرم تنها باشم تا اینکه انسان های دری وری توی زندگیم باشند’
من انقدرر این باورها برای ذهنم بزرگ شده بودند و بهشون باور داشتم که گفتم اصلا بیخیال پایه و دوست و همراه! اولویت الانم فقط ساختن یک شخصیت بهتر از قبلم هست ولاغیر
فقط روی دوره روزشمار کار میکردم اون هم تمرکزی، و دوباره عاشق تنهایی هام شدم؛ و با پوست و گوشت و استخوان درک کردم اینکه چطور جهان کار ها رو انجام میده!؛ چطور دوستان قبلیم به رااااحتی بدون حتی یک کلام از هم فاصله گرفتیم که در اصل من از مدار اونها خارج شدم (با اینکه اون دوستانم واقعا انسان های عالی و دوستداشتنی بودند اما مطابق با شخصیت قبلم) ولی شخصیت جدیدی که داشتم می ساختم خواسته های جدیدی داشت و دوست داشتم دوستان مطابق با استانداردهای من وارد زندگیم بشن که با انجام دادن قسمت خودم، جهان هم دست به کار شد.. به بدیهی ترین و طبیعی ترین حالت ممکن، انقدرر راحت و روان انسان های نامناسب رو در زندگیم حذف کرد که فقط میتونم به قول لیلای عزیز این حد از دقت ریاضی وار قوانین رو تحسین کنم
یکی از قسمت های سریال زندگی در بهشت رو یادم میاد که استاد می خواستید مهمانی بگیرید و انگار بچه ها سؤال پرسیده بودند که چطور خانواده و انسان هایی که نمی شناسید و نمی دونید هم مدار هستند باهاتون یا نه رو هم دعوت می کنید؟ و شما همچین جمله ای رو گفتید که ‘ما خانواده ها رو دعوت می کنیم، اینکه کدوم از اونها با ما هم فرکانس هستند رو جهان مشخص میکنه و اگر اینطور باشه با هم لذت می بریم و با هم آشنا میشیم’
اونجا یه لامپ توی ذهنم روشن شد که، اوکی من کار ورودی هام رو خیلی خوب دارم انجام میدم و استانداردهای ارتباطی از لحاظ افرادی که در دایره ارتباطات نزدیکم هستند خیلی بالا رفته اما دیگه انتخاب نکنم که فلانی با این اسم خاص رو می خوام باهاش دوست باشم، اگر رفتم بیرون میخوام با اون یکی دوستم با این اسم برم و… یعنی تا همین چندوقت پیش هم برام خیلی مهم بود که اگر می خوام طولانی مدت با یکی بیرون باشم با اونی که با من هم فرکانس تره، یا با هرکسی ارتباط برقرار نمی کردم و فرصت نمی دادم و می گفتم نه افراد جدید رو نمی شناسم و نمی دونم از لحاظ فرکانسی به هم نزدیک هستیم یا نه؛ ولی واقعا به طرز هدایتی جواب استاد در اون قسمت برای ذهنم بولد شد و گفتم ایییول دم استاد گرم! همون حکم باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد داشت برام،، که دخترر خوووب تو که داری انقدر عالی روی خودت کار میکنی و وقت میزاری معلومه که جهان هواتو داره معلومه که فرکانس هات کار خودشون رو میکنند و امکان نداره تو و یه نفر دیگه که از لحاظ فرکانسی به هم نزدیک نیستید بتونید حتی بیشتر از چند ساعت کنار هم بشینید و از وجود هم و گفتگو لذت ببرید و جهان همه کارها رو انجام میده
شاید یکسری افراد در زمان های خاصی باهات هم فرکانس بشن که توی اون لحظه بهترین افرادی هستند که می تونی لذت ببری از هم صحبتی باهاشون و بعد خیلی راحت و ساده از زندگیت خارج بشن
استاد وقتی خودم رو با سه سال پیش مقایسه می کنم می بینم دیگه اون تقلاهای گذشته رو ندارم به قولی محتاااج نیستم به اینکه افراد خاصی رو پیدا کنم چون قانون رو خیلی بهتر درک کردم چون در عمل ازش نتیجه گرفتم چون میدونم باید قسمت خودم رو انجام بدم و بقیه کار رو به جهان و این قوانین بدون تغییر خداوند بسپارم؛ خیلی رها تر از گذشته هستم در ارتباطاتم خیلی خیلی رها و بدون وابستگی،، هرچند من این شخصیت بدون وابستگی عاطفی رو با تضادهایی که دوران بچگی داشتم برای خودم ساختم اما با درد بود همیشه از اعماق وجودم دوستان خوبی رو می خواستم، روابط عمیق تر می خواستم اما الان نه تنها اون انسان های عالی رو دارم در زندگیم و سپاسگزار وجودشون در زندگیم هستم بهترییین قسمتش اینه که چقدر من و صمیمی ترین دوستام نسبت به هم رها و بدون وابستگی هستیم یعنی مثلا الان که بچه ها دانشگاه هستند اصلا اینطور نیستیم که هر روز پیام بدیم یا حتی اگر چند هفته هم گذشته و بهم پیام ندادیم و بعد زنگ زدیم یا پیام دادیم به هم از این جمله ها که بی معرفت آدم به دوستش هم زنگ نمیزنه و احوالش رو نمی پرسه و.. این چرت و پرتا اصلا نیست اتفاقا بعد از چند هفته اگر زنگ بزنیم کلییی ذوق می کنیم و میایم از تجربیات اخیری که داشتیم برای هم با هیجان صحبت می کنیم
درصورتی که من حتی تا دوسال قبل هم حتی از فامیل این جمله رو می شنیدم که بی معرفت… و نان سنس بود برام!! هنوز هم هست، اصلا درک نمی کنم که یعنی منظور طرف چی بوده؟ چه انتظاری داشته؟ ولی وقتی نتایج فعلی خودم رو دارم مقایسه می کنم با قبل می بینم تغییر و رشدی که داشتم رو.. یه جمله خیلی قشنگ دیگه که از سریال سفر به دور آمریکا خانم شایسته عزیزم گفتند این بود که “ما حتی نسبت به زیبایی ها هم رها هستیم و بعد از تجربه کردن ازشون می گذریم تا به خودمون اجازه بدیم خداوند ما رو به زیبایی های بیشتر هدایت کنه” چقدر چه اون زمان این دیدگاه بی نظیر خانم شایسته رو تحسین کردم، این شخصیت فوقالعاده و بدون وابستگی شون رو تحسین کردم و سعی کردم با اینکه برام آسون نبود منم از زیبایی ها با تجربه کردن شون بگذرم! و به خداوند اجازه بدم برای هدایت کردنم به سمت زیبایی های دیگه… حالا که فکرش رو می کنم، این دیدگاه یا بهتره بگم باور انگار در وجودم رخنه و رسوخ کرده مخصوصا در حیطه روابط، که انقدر راحت از وجود انسان ها لذت میبرم و در حین لذت بردن کاملا رها و آزاد تر هستم نسبت به قبل اصلا مقاومتی ندارم وقتی دوستام دانشگاه هستند بعضی موقع ها من زنگ میزنم گاهی اوقات اونها هروقتم زنگ میزنیم چندین ساعت فقط صحبت می کنیم از زیبایی ها و تجربیات قشنگی که تا اون مدت داشتیم، وقتی بیان شیراز هم به قول استاد من حتی به دوستانی که مدت زیادی بوده باهاشون در ارتباط نبودم هم میگم به جمع ما بیان ولی همون موقع به خودم میگم کسی که هم فرکانس باشه با من میاد و کلی با هم لذت می بریم و اگر هم فرکانس نباشیم هم نیاز نیست من توی کار جهان دخالت کنم، بدون حتی یک کلام از من،، بدون حتی کوچکترین کار جهان اون فرد رو با من یا جمعی که درش هستم در یک مکان قرار نمیده… به فرض اینکه حتی 1 درصد هم ما با هم در یک مکان قرار بگیریم یا روبرو بشیم اما برای مدت خیلی کوتاهی ِ، اتفاقا اون وجهی ازشون رو هم می بینم که می تونیم با هم لذت ببریم مثل تجربه سفر زیبایی که یک ماه پیش بهش هدایت شدیم که بدون برنامه ریزی قبلی خداوند همسفر های نازنینی رو در مسیر ما قرار داد تا با هم و بیشتر لذت ببریم و در اون زمان که خانواده هامون کنار هم بودند واقعا لذت بردیم، کلی خندیدیم، بازی کردیم و تجربه های قشنگی رو داشتیم
وقتی این نتیجه ها رو می بینم این تغییرات رو در وجودم می بینم واقعا احساسم عالی میشه و در مسیری که درش حرکت می کنم مطمئن تر قدم هام رو بر میدارم، به همون اندازه با خودم به صلح میرسم خودم اولویت میشم و چون میدونم در مسیر درستی هستم و تمرکزم روی اصلِ بقیه جزئیات خودشون شکل می گیرند؛ دوست داشتم از تجربهای که از عمل به این قانون در جنبه روابط داشتم بنویسم و احساس عالی که دارم رو به اشتراک بگذارم
خداروشکر بخاطر فرصتی که دارم تا این گام رو هم با تعهد بردارم^^