سرفصل آموزش های این فایل:
- تمرکز بر اصل، شما را از حاشیه ها دور می کند؛
- چند اصل ساده برای تحقق اهداف؛
- وقتی همزمان اهداف زیادی تعیین کنی، تمرکز شما پراکنده می شود، قدرت خلق شما هدر می رود و در هیچکدام از آن اهداف، به نتیجه مد نظر نمی رسی؛
- قدم اول برای رسیدن به هدف: واضح کردن اهداف و مکتوب کردن آنها؛
- قدم دوم: ایجاد باور به امکان پذیر بودن؛
- مهم ترین چیزی که شما را از تحقق هدف دور می کند، تمرکز بر چگونگی رسیدن به آن خواسته است؛
- اگر خواسته ای داری اما هنوز ایده ای برای تحقق آن نداری، تمرکز خود را از “چگونگی” بردار و فقط روی دلایلی بگذار که می خواهی آن را داشته باشی؛
- ما به خواسته هایی می رسیم که رسیدن به آن برایمان قابل باور و امکان پذیر باشد؛
- به اندازه ای که امکان پذیری خواسته را باور می کنی، به همان اندازه فاصله فرکانسی شما با آن خواسته کم می شود؛
- بهترین شیوه برای باور به امکان پذیری؛
- باورهایی برای امکان پذیر بودن خواسته ها؛
- افرادی زیادی برای رسیدن به یک خواسته تلاش می کنند اما به خاطر باورهای ناهماهنگ با آن خواسته، تمام تلاش ها در جهت مخالف با خواسته آنهاست؛
- اگر می خواهی به هدفی برسی، باید تمام تمرکزت را صرف آن خواسته کنی؛
- وقتی تمام تمرکز خود را صرف خواسته می کنی، راه حل ها و ایده های کارساز از راه می رسند؛
- اگر تمام تمرکز خود را روی یک موضوع بگذاری و باورهای قدرتمند کننده درباره آن بسازی، قطعا در آن موضوع، یکی از بهترین ها می شوی؛
- وقتی روی یک موضوعی تمرکز می کنی، دروازه الهامات به روی شما باز می شود؛
- کانون توجه خود را بر آن خواسته متمرکز کن و هر روز برای آن خواسته یک قدم بردار؛
- وقتی خداوند تعهد و اراده و تمرکز شما را می بیند، درها را برایت باز می کند و “چگونگی” را نمایان می کند؛
- به اندازه ای که تمرکز شما بر هدف معطوف می شود، از حاشیه ها برداشته می شود در نتیجه بیشتر با خواسته ات هماهنگ می شوی. در نتیجه کمتر گمراه می شوی و بیشتر هدایت می شوی؛
منبع کامل درباره محتوای این فایل: دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
من به عنوان خالق زندگی ام ، تنها یک راه برای رشد ظرف وجودم و دریافت نعمت های بیشتر دارم و آن هم تجربهی خواستههایم است. خواستههایی که در مسیر علائق خود یا از طریق برخورد با تضادها آنها را میشناسم و در مسیر تحقق آنها، به توانایی های درونی خود، فرصت بروز می دهم. همان مفهومی که استاد عباسمنش آن را سودمندترین سرمایه گذاری روی خودمان می داند.
اما مسئله اصلی این است که آدمهای زیادی به خاطر باورهای محدودکننده، آنقدر ترمزهای ذهنی مخفی در مقابل خواسته های خود ایجاد کرده اند که از داشتن هدف می ترسند. به گونه ای که اکثرا هدف مشخصی در زندگی ندارند چه برسد به تجربهی آن و چه برسد به رشد دادنِ ظرف وجودشان از طریقِ تحقق و تجربهی آن هدف.
مهم ترین دلیل بی هدفی، غیر ممکن دانستن رسیدن به آن هدف است. اکثر ما، قید خواسته های واقعی مان را زده ایم چون از آنجا که رسیدن به آنها را غیر ممکن می دانیم، به این نتیجه رسیده ایم که اگر در این باره هدفی تعیین نکنیم و خواسته ای نداشته باشیم، کمتر اذیت می شویم. در نتیجه زندگی ما در روزمرگی و بی هدفی می گذرد و قدرت خلق درونی ما بی مصرف لب طاقچه خاک می خورد.
افراد زیادی، ” هدف نداشتن” را به “خوشبینی پیشه کردن” درباره امکان پذیر بودن رسیدن به اهداف خود ترجیح می دهند زیرا می ترسند اگر با خوشبینی قدم ها را بردارند و در نهایت به نتیجه مد نظر نرسند، آن وقت خیلی بیشتر از الان ناامید می شوند و ممکن است دیگر هرگز درباره هیچ چیز خوشبین نباشند؛
افراد زیادی خود را لایق خیلی از خواسته ها نمی دانند. به همین دلیل هرگز حتی در تجسم های خود نیز به خواسته های خود فکر نمی کنند.
اکثر افراد، امکان پذیر بودن رسیدن به یک خواسته را مرتبا با شرایط کنونی خود می سنجند. در نتیجه هدف گذاری برای رسیدن به یک خواسته را به زمانی موکول کرده اند که شرایط آن مهیا شود در حالیکه طبق قانون، شرایط وقتی مهیا می شود که تو قدم بر می داری. جهان هرگز با نسیه کار نمی کند. به همین دلیل هم سالهاست که شرایط مد نظر این افراد مهیا نشده است و با روندی که آنها در پیش گرفته اند، هرگز مهیا نخواهد شد.
اگر کمی دقت کنیم، متوجه می شویم که ذهن ما برای قدم برنداشتن، احساس قربانی داشتن، پذیرفتن ناتوانی مان در تغییر شرایط و کنار آمدن با محدودیت های شرایط کنونی بسیار خلاق است. هر بار شیوه ای خلاقانه دارد تا ما را به این نتیجه برساند که: رسیدن به این خواسته برایم امکان پذیر نیست و …
سوالی که باید از خودت بپرسی این است که:
در مقابل این همه خلاقیت ذهن برای ارائه لیستی تمام نشدنی از دلایل نتوانستن، نرسیدن و غیر ممکن بودن، من به عنوان موجودی که توانایی خلق زندگی اش به او داده شده، چقدر دلیل از امکان پذیر بودن و توانستن برای ذهنم لیست کرده ام؟!
- خوب که فکر کنی، متوجه می شوی که این موجود خالق، چقدر راحت بازیچه محدودیت های ذهنش شده و رعیت اوست؛
- چقدر راحت به قول قرآن، وعده های شیطان ذهن را درباره کمبود، ناتوانی و غیر ممکن بودن ها باور کرده است؛
- و چقدر به راحتی وعده های فزونی، فراوانی و امکان پذیر بودن های نیروی هدایتگر درونی خود را انکار کرده است؛
- به این فکر کن که چقدر راحت به وعده های ذهن توجه می کنی و از وعده هایی که خداوند درباره هدایت به “چگونگی” داده است، اعراض می کنی؛
در واقع، ریشه اصلی هدف نداشتن ها، حرکت نکردنها، دست روی دست گذاشتنها، به تعویق انداختنها، تضمین خواستنها و در یک کلام دلسردی درباره تحقق خواستهها، بی ایمانی درباره امکان پذیر بودن است.
- بی ایمانی یعنی روی عقل انسانیِ خودت که چیزی جز تجربهها و باورهای محدودکننده نیست، حساب کردن؛
- بیایمانی یعنی سنجیدنِ چگونگیِ رسیدن به خواسته و امکانپذیری آن با «شرایط محدودکنندهی این لحظهات»
- بی ایمانی یعنی جدّی گرفتن ترس های توهمی ذهن و نادیده گرفتن الهامات هدایتگرانه قلب.
- یعنی اعتماد نکردن به جریان هدایتگری که همواره با ماست، دید وسیعی به خواسته های ما دارد، سرراست ترین مسیر بین ما و خواسته ها ما را می شناسد و هدایت ما به سمت «چگونگیِ رسیدن به خواسته» را بر عهده گرفته است؛
- بی ایمانی یعنی تقلا برای انجام دادن سمت خداوند، به شیوهی شناختهی شدهی ذهن محدودمان و به همین راحتی دستان خداوند را بستن و هدایت های او را ندیدن.
- بی ایمانی یعنی ناتوانی در خوشبین بودن به امکان پذیری، یعنی ناتوانی درباره داشتن انتظارات مثبت، یعنی حساب نکردن روی جریان هدایت و نگنجاندن آن در معادله تحقق خواسته ها.
- بی ایمانی یعنی فراموش کردنِ وعدهی انا علینا للهدی خداوند. یعنی به حساب نیاوردنِ وظیفهی این نیرو در هدایت قدم به قدم تو در این مسیر و روشن کردنِ قدم بعدیات بلافاصله پس از برداشتنِ این قدم.
به اندازه ای دلایل امکان پذیر بودن درباره رسیدن به خواسته مان را می بینیم و دریافت می کنیم که از این “بی ایمانی” فاصله می گیریم.
ماموریت آگاهی های دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها، ساختن چنین جنسی از ایمان است. دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها، این ایمان را در یک فرایند تکاملی، به وسیله ساختن باورهای قدرتمند کننده و هماهنگ با خواسته ها، در وجود شما می سازد. باورهای قدرتمند کننده ای که وقتی آنها را وارد معادله هدفگذاری می کنی، تفاوتی عظیم نه فقط در نتیجه نهایی بلکه در مسیر تحقق آن اهداف ایجاد می شود. شما در طی جلسات و تمرینات این دوره، باورهای قدرتمند کننده ای در ذهن خود می سازی که شما را با خواسته هایت هم مدار می کنند. باورهای قدرتمند کننده ای که منطق های محکم برای امکان پذیر دانستن آن خواسته در ذهنت می کارند. باورهای قدرتمند کننده ای که هدایتگر شما می شوند تا به جای چسبیدن به “چگونگی” – که سمت خداوند درباره خواسته شماست – سمت خودت درباره خواسته ات انجام دهی. زیرا خداوند به عنوان انرژی هدایتگر و پشتیبان، به اندازهای سمت خودش را انجام میدهد و تو را اجابت می کند که تو اول سمت خود را انجام دهی و او را با این جنس از ایمان، اجابت کنی.
در معادله “تحقق خواسته ها” نقش باورهای قدرتمند کننده و هماهنگ با اهداف آنقدر قوی است که هیچ میزان از تلاشِ فیزیکی، نمی تواند نبود آنها را جبران کند. زیرا وقتی باورهای هماهنگ با خواسته ات را می شناسی و ایجاد می کنی، این باورها سرراست ترین مسیر بین شرایط کنونی و شرایط مورد نظر شما را می شناسند و شما را به آن مسیر هدایت می کنند. در نتیجه از سعی و خطاهای بسیاری بی نیاز میشوی که اکثریت جامعه تقریبا یک عمر درگیر آن هستند. این مفهوم راحت رسیدن به خواسته هاست که آگاهی ها دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها، استاد ایجاد آن است.
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | معجزه تمرکز 100 درصد بر هدف464MB63 دقیقه
- فایل صوتی live | معجزه تمرکز 100 درصد بر هدف61MB63 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 10 آذر رو باعشق مینویسم
دلیل اینکه نمیخوای تدریس کنی اعتماد به نفس پایین هست
دلیل اعتماد به نفس پایینت هم ، ضعیف بودن مهارتت در طراحی هست که اگر تمرین کنی و پیشرفت کنی ، خود به خود اعتماد به نفست بالا میره و میتونی که راحت تدریس کنی
در هر کاری همه چی تمرینه و تمرین و ادامه دادن و ادامه دادن
امروز دوباره خدا داشت به من تاکید میکرد از زبان استاد طراحی ، که طیبه حواست باشه ها ،درسته که دیروز گفتی قطع میکنی شاخ و برگ های اضافه ات رو
اما باید آگاه باشی و فقط تمرکزت رو بذاری روی نقاشی
خب شروع کنم از این روز بی نهایت زیبا که بی نهایت حال خوب داشتم
وقتی صبح بیدار شدم و خواستم برم تجریش به کلاس رنگ روغنم ، قرار بود با مادرم بریم بانک و کارتشو تعویض کنه
من وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و احساسم هم خوب بود ، امروز با مادرم خیلی بهتر از دیروزم با احترام تر بودم و سعی میکنم هر روز بهتر از دیروزم باشم
وقتی داشتیم میرفتیم، تو راه به مادرم درخت خرما رو که تازه خرما درآورده بود ، خرما هارو نشون دادم که دیروز توجهمو جلب کرده بود و عکس گرفتم از این همه عظمت خدا
وقتی رسیدیم بانک ، من دلم میخواست آب جوش باشه ، که هوا هم سرد بود که بنوشم و گرم بشم ،با خودم هم بطری شیشه ای برده بودم و آب گذاشته بودم ، همین که خواستم نوبت بگیرم دیدم آب سرد کن ، که آب جوش داره ،کار میکنه قسمت آب جوشش
همیشه تو بانکا که میخواستم آب جوش بردارم نداشتن
انقدر خوشحال شدم و سریع آب بطری شیشه ایمو بردم بیرون پای یه درخت ریختم و اومدم و آب جوش پر کردم
خیلی خوشحال بودم و سریع یاد مریم خانم شایسته افتادم که تو سریال سفر به دور آمریکا قسمت 52 که از دستشویی هاش که تمیز بودن نشون میداد و برای تشکر رفت از صاحب اونجا کافه خرید
و تشکر کرد بابت تمیزی
این یادم اومد و گفتم منم باید به خاطر آب جوش که گذاشتن سپاسگزاری کنم و تشکر کنم از رئیس بانک
نوبتمون که شد ، چشمم افتاد به آیه کنار میز کارمند که چسبونده بود روی میزش
دقیق یادم نموند کدوم آیه بود ولی حس خوبی گرفتم وقتی خوندم ،دفه بعد اگر دوباره برم بانک صادرات حتما میخونمش که کدوم آیه بود تا یادم باشه
وقتی کارمون تموم شد رفتم به رئیس بانک گفتم بابت آب جوش از شما سپاسگزارم و لبخند زد و خندید و گفت خواهش میکنم
خیلی حس خوبی داشتم ،که میتونم سپاسگزارتر باشم ، هم از آدما ،هم از خدا که میدونم خدا این همه امکانات رو برای راحتی من فراهم کرده
حالم فوق العادست ،تک تک سلول های بدنم حالشون فوق العادست و کد های سلامتی که روشون نوشته سلامتی ، قشنگ میتونم ببینم و تجسم کنم که میرن و به کلِ بدنم یه نیروی بسیار زیادی رو میرسونن و سبب حال خوبم میشه
خدایا شکرت
وقتی از بانک اومدیم بیرون ، مادرم گفت طیبه من میرم چمدون بخرم با پول درصدی که از فروشمون برای خدا کنار میذاریم
و از وقتی که آقای نارنجی ثانی گفت کمک کن اما میتونی از اون مبلغ کمک ، برای خودت هم انفاق کنی
مثلا وسیله بخری که نیازش داری
یا برای خانواده ات چیزی بخری
یا یه ناهار بخری برای خودت و …
که بعدش بهم گفت قرآن بخون و فکر کن تا درک پیدا کنی درمورد انفاق و درمورد آیات قرآن که از اون روز سعی میکنمقرآن بخونم و فکر کنم درمورد ترجمه ها
که منم به مادرم گفتم و گفت پس ما چمدون نداریم که وقتی میریم برای فروش وسیله هامونو بذاریم و رفت تا چمدون بخره
منم برگشتم و رفتم مترو تا برم تجریش
خیلی حس خوبی داشتم
وقتی رسیدم سر کلاسم
کلاس قبل ما تو مغازه استادم بودن و منم رفتم به همه بلند سلام دادم و همه سلام دادن
یه چیز خیلی خیلی خاص بگم ،از وقتی سعیمو کردم عمل کنم در خوش رو بودن و مودب بودن و با احترامصحبت کردن رو یعب کردم هر لحظه یادم باشه ،به طرز عجیبی آدما تا منو میبینن لبخند میزنن و سلام میدن حتی اگه نشناسنم
یاد صحنه ای از جمعه بازار افتادم که فراموش کرده بودم بنویسمش ،من وایساده بودم و تو دلم داشتم با خدا صحبت میکردم که دیدم یه دختر داشت عمیقا نگاهم میکرد و چشمازمبرنداشت و منم به چهره زیباش نگاه میکردم
نمیدونم شاید ازم خرید کرده بود اگر مشتریم بود یادم نمونده ولی چهره اش آشنا بود ، یهویی دیدم لبخند زد و گفت سلام منم سلام دادم
یهویی دوستش گفت چرا سلام دادی
گفت نمیدونم آشنا بود
برام جالب بود که جدیدا آدما به چهره ام نگاه میکنن و سلام میدن و لبخند میزنن
وقتی رفتم و به استاد طراحی سلام دادم گفت طیبه بشین و رفتم کنار همکلاسیم نشستم و باهم صحبت کردیم و تمرین کلاسیامونو نشون استاد طراحی دادیم و گفت طیبه خوب کار کردی
بعد یه دختر که انقدر زیبا و خوشگل بود و سه سال بود میومد برای رنگ روغن و استاد شده بود ، شروع کرد به صحبت کردن
گفت من نمیدونم چرا نمیتونم تدریس کنم و دلم میخواد ،بالاخره سه سال گذشته و یاد گرفتم اما نمیتونم ولی باید از یه جایی شروع کنم و هنرجو بگیرم
و بعد استاد طراحی که یه دختر بی نهایت مودب و بی نهایت خوبه که همیشه کامل درمورد چیزی توضیح میده و میخواد دونسته هاشو به بقیه بگه
برگشت گفت که میدونی ایراد کارت چیه که نمیتونی تدریس کنی ؟؟؟؟
تو تکنیک رنگ روغن رو الان کامل بلدی میتونی تدریس کنی
اما ضعفت در طراحی هست و برای همین اعتماد بنفست پایینه که نمیتونی شروع کنی
تو اگر زمان بذاری و تمرکزی روی طراحیت کار کنی مطمئن باش که صد در صد میتونی و خیلی سریع تر از اون چیزی که فکرش رو میکنی هنرجو خودش میاد و میگه به من یاد بده
و بعد ادامه داد که تمرکز بذارین
میدونستم این پیام برای من هست ،چون دو هفته بود که خدا از زبان استاد طراحی به من تاکید میکرد یا از زبان استاد رنگ روغنم و یا در جمعه بازار و از طرق مختلف در سایت تاکید میکرد
وقتی اینارو میگفت درک کردم که خدا بهم میگه طیبه ، دیگه کامل باید شاخ و برگایی که هنوز اضافه مونده رو قطع کنی
و تمرکز 100 در 100 بذاری روی طراحی و نقاشی
و بعد من به حرفاش فکر میکردم
انگار خدا هر هفته داشت با رسوندن این پیاما راه نشونم میداد
بعد که دوباره بچه های کلاسش داشتن صحبت میکردن ، استاد طراحی گفت به زودی در موزه ، نمایشگاه رنگ روغن طرح های مجسمه برگزار میشه
من پرسیدم همون که پارسال بهمن ماه استاد گفته بود که شروع کنیم و منم شروع کردم و تازه وارد بودم و با عجله کار کردم ،موهای مجسمه ام خراب شده بود و استاد گفت مفت نمی ارزه بخوای بی دقت کار کنی ؟؟؟
و استاد گفت با عجله کار نکن و من کارم رو کنار گذاشتم و تمرکزم رو روی تمرین کلاسی گذاشتم
همون نمایشگاهه؟؟
گفت آره و گفت بقیه بچه های کلاسا هم مثل تو یه دست کار کرده بودن و مورد تایید استاد نبود
به خاطر همین 10 ماه طول کشیده ،استاد منتظره شما کارای عالی بدین تا نمایشگاه بذاره
باید صدتونو بذارین برای کار
بهم گفت تابلو مجسمه تو تموم کن که استاد تو نمایشگاه بذاره
و ادامه داد که الان دیگه راه افتادی و میتونی کار کنی ،پس تموم کن کار نیمه کاره ات رو
وقتی کلاسشون تموم شد و ما نشستیم تا استاد بیاد قبلش من به بچه های کلاس گوشواره و گردنبندایی که با صدف درست کرده بودم رو نشون دادم به همکلاسیام و یکی از بچه ها بهم سفارش داد و گفت برای هفته بعد انار ساده شو براش درست کنم و ببرم
من امروز داشتم تک تک نوشته هایی که اول صبح با احساس خوب نوشتمشون رو زندگی میکردم ،یکی یکی داشت رخ میداد
بدون اینکه من تلاشی برای اومدن مشتری بکنم خود بچه ها ازم خرید میکنن به راحتی
خدایا شکرت
وقتی استادم اومد کارهمه مونو دید وایرادای کارمونو گفت
من امروز تو دفترم نوشته بودم که درمورد آگاهی های خوب در کلاس رنگ روغن صحبت کنیم ،که دقیقا همین طور شد
استادم درمورد شکر گزاری صحبت کرد
داشت کار میکرد یهویی گفت بچه ها قدر سلامتیتونو بدونید و وقتی کتاب مبانی زیبا شناسی رو میخوندیم و درمورد یه نفر از هنرمند ها صحبت کرد
گفت ببینید نقاش بود و از نظر روحی و جسمی سالم نبود نمیتونست کار کنه و اشاره کرد که عقل سالم در بدن سالم
و از ما پرسید که شما بگید اگر سرماخوردگی دارین یا از نظر روحی حالتون خوب نیست و افکار نامناسب دارین میتونین بشینین پای نقاشی؟؟؟
و همه مون گفتیم نه
و گفت اگر شما سالم باشید از نظر روحی و افکار و … میتونید لذت ببرید
انسان مریض از نظر روحی و جسمی نمیتونه سپاسگزار باشه و لذت ببره از داشته هاش
گفت بچه ها هر روز صبح بشمارین این همه نعمت رو ، حداقل اگر نعمت های دیگه تونو نمیبینین که باید ببینین ، اگر نعمت سلامتی رو هر روز ببینین و بگین خدایا شکرت و سپاسگزار باشین خیلی حالتون خوب میشه
به این سپاسگزار خدا باشید که میتونین با فکری آسوده نقاشی بکشید و یه کار جدید انجام بدین و خلق کنین
انقدر درمورد سلامتی و سپاسگزار بودن صحبت کرد که داشتم کیف میکردم ، خیلی حس خوبی داشتم و لذت میبردم
چون من امروز نوشته بودم که میخوام در مورد چیزای خوب سر کلاس صحبت کنیم
و چه چیزی بالاتر از اینکه شکر گزار و سپاسگزار بودن خدا و به یاد آوردن خدا که به قول استاد عباس منش ،بالاترین فرکانس فرکانس سپاسگزاری هست
و ما درموردش صحبت کردیم
وقتی کلاس تموم شد و با همکلاسیامون برگشتیم من رفتم خونه
وقتی رسیدم مامانم گفت برو از خانما بافتنیارو تحویل بگیر و چای بگیر از ایستگاه صلواتی بعد بیا من هزینه رفتنت رو میدم که از خانما کارارو تحویل میگیری
یه حسی بهم میگفت مگه قرار نبود دیگه کاری درمورد گل سرا انجام ندی و زمانت رو بذاری برای نقاشی و تمرکز 100 در 100 باشه
گفتم چشم و دیگه امروزو میرم و نمیرم
وقتی از خونه یکی از خانما میومدم یه فکری از ذهنم گذشت و میدونستم که فکرم مناسب نیست و چند روزی بود درمورد یه چیزی دوباره فکر میکردم
مسیرمو تغییر دادم و داشتم درمورد فکری که داشتم از ذهنم رد میشد توجه میکردم یهویی نمیدونم چی شد پای راستم پیچ خورد
همون لحظه گفتم خدایا منو ببخش
قشنگ خودمو میشناسم
پیچ خوردن پام به قدری پیچ خورد که کم مونده بود مچ پام بشکنه ،قشنگ حسش کردم که استخوانش خم شد و سریع طلب بخشش کردم
میدونستم خدا داشت گوشمو میگرفت و پس گردنی میزد بهم که بگه حواست باشه به چی داری فکر میکنی دور نشو از مسیر
و مدام گفتم خدایا شکرت که پام سالمه و هیچیش نشد
و رفتم خونه و مادرم اومد گفت گل سر انار ببافم و بفروشم تو جمعه بازار
ولی خانمایی که گل سر میبافتن میگفتن فعلا خسته شدن و نمیتونن کار جدید ببافن
هی خواستم انار ببافم اما گفتم تو که قول دادی متمرکز بشی دیگه نباف هی میگفتم فعلا پول ندارم
البته دارما پس انداز کردم برای شهریه کلاس رنگ روغنم
اما باور محدودم سبب میشد به این فکر کنم که بذار 50 تا انار ببافم برای مادرم و 500 هزار تمن ازش بگیرم
اما بعد سعی کردم به حرف ذهنم گوش ندم و گفتم من باید متمرکز بشم روی نقاشی
شب هدایت شدم به اینستاگرام و داشتم فایلای تیکه ای رو میدیدم از استاد عباس منش که دوباره این آیه برای من نشونه اومد
سوره آل عمران آیه 139
وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ
شما هرگز سستى نکنید و اندوهناک نشوید، زیرا شما فیروزمندترین و بلندترین ملل دنیایید اگر در ایمان ثابت قدم باشید
خدا این آیه رو تو این دو هفته دوبار بهم نشونه داده بود
خدایا شکرت که به بی نهایت طریق داری هدایتم میکنی بی نهایت سپاسگزارم
امروز من بی نهایت زیبا بود و فوق العاده که درس هاشو گرفتم و باید در عمل اجرا کنم
برای تک تک شما و استاد عزیز و مریم جان بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 12 آبان رو با عشق مینویسم
صبح که داشتم حاضر میشدم تا برم کلاس رنگ روغن ،به این فکر میکردم که دیروز که من تازه شروع کردم به عمل کردن به حرفای استاد که تو فایل قرآن میگفت
گفتم چی شد تو اولین بار که خواستم عمل کنم و طبق گفته های استاد مثل حضرت موسی درخواستمو جور دیگه از خدا بخوام ،جواب داد ؟
وقتی بیشتر فکر کردم یاد حرف استاد افتادم که میگفت کافیه خرفامو باور کنین وقتی باور کنین و عمل کنین نتایج سریع براتون رخ میده و وقتی بیشتر باورتون رو قوی بکنین ،نتایج بزرگتر میشه
صبح که دیدم از بانک به صورت کلی فروش دیروزم واریز شده ،اولین کارم این بود که 10 درصد سهم خدارو پرداخت کنم
وقتی راه افتادم برم تجریش
اول گفتم میرم بازار تا ببینم دفترکلاسوری که میخواستم رو آوردن که طرح خاصی باشه و من بخرمش و اول رفتم 15 خرداد
اولبن کارم این بود که 10 درصد خدارو سریع بفرستم به مادرم که برای انفاق هست و 10 درصد دیروزم میشد 1 میلیون و 378
چقدر جالبه
من که الان خیلی راحت این 10 درصد رو پرداخت میکنم ،اگر طیبه چند ماه قبل و یا یک سال قبل بود اصلا از این پول نمیگذشت و میگفت چرا باید انفاق کنم
خودم نیاز دارم به این پول
ولی الان با هر درآمدی که به دستم میرسه
حتی 100 هزار تمن
اولین کارم اینه ،سریع ده درصدشو حساب میکنم و کنار میذارم و میگم خدایا حواسم هستا که باید برای انفاق کنار بذارم و اولین کار دادن سهم تو باشه
و اینم میدونم که من از خودم هیچی ندارم و حتی باقی پول که 12 میلیون برای خودم بود هم برای من نیست و برای خداست
وقتی رفتم عابر بانک مرکز خرید محله مون ،دیدم کارت بخ کارت نشد گفتم اشکالی نداره از بازار انتقال میدم و رفتم
تو راه کلی گل بافتم و با خودم کاموا برده بودم
بعد که رسیدم بازار رفتم لوازم تحریری و تو دلم بود که گفتم خدایا میخوام شیرینی بخرم ولی به جای شیرینی برای بچه های کلاسمون هدیه بخرم ؟ یهویی حس کردم برم روان نویس شکل کلید بخرم و هدیه بدم
به خدا گفتم گفت میتونی بخری
ولی نجوای ذهنم میخواست مانعم بشه و میگفت پولت تموم میشه نخر ولی من انقدر خوشحال بودم که میدونستم بیشتر از اونو دریافت میکنم از خدا
و حتی نجوای ذهنم میگفت که این هفته دیگه نمیری برای فروش و اگر نری پولت تموم میشه پولتو نگه دار برای چیزای دیگه چرا برای بچه های کلاس وسیله میخری که باز هم به حرفاش گوش ندادم
بعد من به لایو معجزه تمرکز 100 در 100 به هدف رو گوش میدادم که دیشب بود فکر کنم هدایت شدم به این فایل
نمیدونم قبلا به این فایل گوش دادم یا نه
چون هرچی فایل رایگان دانلود کرده بودم و خدا بهم گفت انتقال بده به فلش و تمرکزت رو بذار روی دوره 12 قدم
و هرموقع نیاز باشه هدایتت میکنم از سایت فایل رایگان گوش بدی
و من چون یکم این هفته گل سرارو باید تحویل مادرم بدم تا تمام مسئولیت فروش و ساختش با خودش باشه ،فرصت نکردم تمرکزی بشینم و بنویسم جلسه اول دوره 12 قدم رو
و اگر خدا بخواد و ان شاء الله از روزی که مادرم اومد و تحویل دادم کار رو بهش ،شروع میکنم دوره 12 قدم رو
وقتی گوش میدادم تو پیاده راه 15 خرداد داشتم میرفتم به سمت لوازم تحریریش که شنیدم استاد گفت
بنویسید تو دفترتون که چی میخواین و هدف هاتون رو بنویسید
و نگاهتون این باشه که خداوند داره دفتر شمارو نگاه میکنه
و من داشتم میرفتم دفتر بخرم
درسته دفتر داشتم و دفتر شکرگزاری بود، وبرای الان برای دوره 12 قدم درستش کردم تا برای دفتر 12 قدم یه دفتر جدید بخرم و دفتر شکر گزاری و تمریناتم رو دوباره در همون دفتر بنویسم
تو راه گوش میدادم وفکر میکردم که چه خواسته هایی دارم و مرور میکردم و به خودم گفتم ببین ،خدا هدایتت کرد به این فایل رایگان تا بهت بگه دیگه تمرکزتو بذار روی نقاشی
و من داشتم میگفتم که الان با پولی که دیروز تو جمعه بازار بهم عطا کردی شهریه کلاسمو تا اسفند میذارم کنار و برای بقیه اش چی بخرم؟؟
تو بگو خدا
و بعد داشتم میگفتم میخوام قدم 6 و 7 رو هم بخرم و تا قدم 7 داشته باشم و شروع کنم به گوش دادن آگاهی هاش و مطمئنم که طبق گفته استاد انقدر با هر قدم پیشرفت میکنم که وقتی قدم اول رو تموم کردم
صد در صد میتونم تا قدم 12 رو بخرم که الان اگر امروز قدم 6 و 7 رو بخرم ، 5 قدم رو مونده
و وقتی داشتم فکر میکردم و گوش میدادم
استاد گفت که فقط بنویسید که من میخوام و یه بار ننویسید چندین بار بنویسید همون خواسته هاتونو تا متمرکز بشید روی اون هدف
همینجور داشتم گوش میدادم قشنگ و واضح و بلند از دلم اومد و گفته شد که برو مداد رنگی بخر
الان میتونی بخری
در صورتی که من اصلا اون لحظه به مدادرنگی فکر نمیکردم و قبلا تو سایت و تو دفترم نوشته بودم که دلم میخواد مداد رنگی فابر کاستل 60 رنگ کلاسیک بخرم و دوره مداد رنگی که گرفته بودم رو شروع کنم
بعد اول رفتم دفتر کلاسوری بخرم که هرچی از طرحاشو دیدم چیزی نبود که به دلم بشینه و برگشتم تا برم مداد رنگی بخرم
وقتی بهم گفته شد برو و مداد رنگی رو بخر، خیلی خوشحال شدم و گفتم خدایا از کجا بخرم ؟
یادمه چند وقت پیش رفته بودم از یه مرکز پخش مداد رنگی پرسیده بودم 1 میلیون و 600 بود وفروشنده میگفت از جای دیگه نخر اگر دیدی کمتر از این قیمت هست
اگر کمتر باشه غیر اصل هست
منم طبق گفته فروشنده ذهنم طبق باور های محدودش مانعم میشد که از مغازه های دیگه بپرسم
بعد که من رفتم قسمت لوازم تحریری یه مغازه دیدم که مداد رنگیای فابر کاستل میفروخت قیمت کردم گفت 1میلیون 400
هی نجوای ذهنم میگفت که نخر از اینجا غیر اصل هست برو از اونجایی که گرونه بخر که فروشنده اش گفته فقط برای اونا اصله
بعد منم تو دودلی و شک بودم گفتم خدایا تو بگو چیکار کنم بعد راه افتادم و رفتم به اون مغازه ای که گرون تر بود
دیدم بسته هست و برگشتم هی پرسیدم خدایا بمونم بیاد باز کنه ازش بخرم یا برم از جایی که ارزونه بخرم
منتظر یه نشونه بودم و میدیدم که هیچی دریافت نمیکنم ،به خودم گفتم طیبه آروم باش و راهتو برو
گفتم خدا من برمیگردم اگر عدد 60 رو ببینم میرم از مغازه ارزون میگیرم
نمیدونم چی شد و چرا عدد 60 رو گفتم
یهویی به زبونم اومد
آروم که داخل بازار راه میرفتم چشمم به یه مغازه افتاد که چسب میفروخت یه لحظه چشمم به قیمت روی قفسه افتاد که چسبونده بود رو چسبا دیدم نوشته 60
گفتم وای خدای من
باشه میرم از اون مغازه ای که ارزونتر میفروشه میخرم
و از مغازه رد شدم و یه لحظه گفتم بذار ببینم درست دیدم؟
وقتی داشتم برمیگشتم قشنگ شنیدم که گفت چرا تردید داری و برمیگردی بخونی عدد رو ؟
گفتم میخوام آرام بشم و وقتی رفتم روی وسیله ای که قیمت 60 نوشته بود ،ظرف پر از مداد تراش بود که بین اون همه چسب اونجا تو قفسه بود
جالب شد برام خندیدم و گفتم ببین پس به مداد رنگی مربوطه که این نشونه رو دادی که برم از اونجا بخرم
یه چیزی خیلی جالب تر انگار خدا اون مغازه رو که گرونتر بود قیمتش بسته بود تا من از اونجا خرید نکنم
و رفتم و خریدم انقدر ذوق مداد رنگیارو داشتم و کیف میکردم
من داشتم به آرزوی چند ساله ام دست میزدم و لمسش میکردم و رنگای مداد رنگی رو میدیدم
یادمه سال ها پیش من آرزو داشتم یه مداد رنگی فابر کاستل داشته باشم
درسته فعلا نتونستم مداد رنگی 120 رنگ پلی کوروم فابر کاستل رو بخرم که قیمتش 10 میلیونه و گرون تر از اون رو هم دارن
ولی من آرزوم داشتن هم گرونترین مداد رنگی و هم این مداد رنگی کلاسیک فابر کاستل بود و امروز خریدمش
خدا بهم عطا کرد و ازش بی نهایت سپاسگزارم
این روزا خیلی لذت بخشه که چیزایی که میخوام رو خرید میکنم
مثلا منی که پول یه رنگ معمولی رنگ روغن وینزور رو نداشتم ،الان سه تا رنگ فوق آرتیست خریدم که استادم گفت بخرین
خدای شکرت
و از خودکار های طرح کلید هم 20 تا خریدم تا ببرم سر کلاس و به بچه های کلاسمون هدیه بدم
وقتی رسیدم تجریش کل مسیر رو به این فایل گوش میدادم و به خودم میگفتم باید تمرکزت رو بدی به نقاشی
و این هفته که برای مادرت گل و برگای گل سر رو درست میکنی از جمعه دیگه هیچ کاری رو به عهده نمیگیری
و سعی دارم که بیشتر به حرفای خدا گوش بدم
وقتی رسیدم و منتظر بودم کلاس استادم تموم بشه نشستم و گل بافتم و وقتی استاد طراحی اومد بهش گفتم بیاد و اول خودکار کلیدارو بهش نشون دادم و گفتم یکی رو انتخاب کن
گفت چیه
گفتم خودکار، انقدر خوشحال شد گفت دنبال خودکار میگشتم که بشه با خودم همه جا سر کلاس داشته باشم
خیلی خوبه و کلیدش خیلی قشنگه طرحش
وقتی داشت خوشحالی میکرد گفتم خدایا شکرت که به جای شیرینی اجازه دادی خودکار بخرم
وقتی بچه های کلاس یکی یکی اومدن تمرینای همدیگه رو دیدیم و وقتی کلاس قبل ما تموم شد رفتم و از خودکارای طرح کلید به استادم بدم برای استادم هم جالب بود و به همکلاسی هام دادم اونا هم خوششون اومد
باز هم خداروشکرگزارم که اجازه داد تا من خودکار طرح کلید بخرم
اولش به خدا گفتم که خدا میخوام وقتی اینارو هدیه دادم از تو بگم اگر قراره بگم خودت به زبونم جاری کن
وقتی کلاس شروع شد بگم
و حس میکردم الان وقتش نیست و نباید حرفی بزنی
یکی از همکلاسیام پسرشو با خودش آورده بود انقدر ناز و با نمک بود که خیلی زیبا رو بود و خوشگل
استادم یه کتاب جدید آورده بود و گفت که هرکدوم یه صفحه بخونیم
به نوبت من که رسید استادم گفت طیبه نخون بذار یه چیزی بهتون بگم
و گفت که نمایشگاهی در آمریکا هر سال برگزار میشه و از الان به فکرش باشید تا هرچی که تو تصورتون هست و میخواین نقاشی بکشید رو از الان بهش فکر کنین تا دوسال بعد که استاد شدین یه تابلو کار کنین و من بفرستمش نمایشگاه آمریکا که گفتن به هنرجوهات بگو تا کار کنن و نقاشیاشونو بفرستن
چون استادم چندین تابلوشو فرستاده و تو موزه گذاشتن ،بهش مپیام میدن که میتونی کار هنرجوهات رو بفرستی و اگر تایید شد تو نمایشگاه به نمایش گذاشته بشه
من سوالاتی از استادم میپرسیدم و متوجه شدم سوال اصلی من هزینه رفتن به آمریکا چقدره ؟؟
بعد هی میپرسیدم که باید نقاشیامون عالی باشه که بپذیرن؟ استادم گفت بله و اگر از داوری قبول نشه هزینه ای که برای شرکت کردن میدین میره
و من بازهم گفتم 35 میلیون بره ؟! پس نمیخوایم
و همه اش داشتم به هزینه هاش فکر میکردم و این یه نشونه از محدود بودن باور های من بود که برای رفتن به آمریکا یا هر کشور دیگه پول نیاز هست ،پول خیلی زیاد
و این نشان از محدود بودن باور فراوانی من درمورد ثروت بود
بعد استادمگفت که حتی خودتونم دعوت میکنن و میتونید برید نمایشگاه شرکت داشته باشین که باز هم گفتم هزینه شو اونا میدن یا باید خودمون بدیم هزینه رفت و برگشتمونو
دوستام خندیدن گفتن طیبه تو نقاشیتو بکش و مهارت کسب کن و نقاشیت عالی بشه ما خودمون پول رفت و برگشتت و میدیم
و همه خندیدیم و من اونجا متوجه شدم که چقدر باورم نسبت به سفر به کشورهای خارجی محدوده و باید باور قدرتمند کننده شو بسازم و الگوهاش رو پیدا کنم که چقدر راحت آدما سفر میرن به کشورهای خارجی
نمونه اش خود استاد که خیلی راحت به کشورهای خارجی سفر میکردن و در نهایت به آمریکا مهاجرت کردن
وقتی داشتیم درمورد نمایشگاه صحبت میکردیم ، من سوالام بیشتر بود یکی از بچه ها گفت استاد انگار واقعا طیبه میخواد بره
و یکی گفت طیبه تو زودتر از ما میری، اگه رفتی تورو خدا مارو هم با خودت ببر
وای من یه لحظه به خودم اومدم تو دلم گفتم خدایا این یه نشونه هست که از زبان همکلاسیام بهم میگی که تو هم میتونی بری آمریکا و لایقش هستی و نقاشیات ارزشمندن و نقاشیات رو در بهترین نمایشگاه ها بفروش برسونی به قیمت بی نهایت که صفراشو نتونی بشمری
و مثل نقاشایی که میلیون دلاری نقاشیاشونو میفروشن تو هم میتونی و برای تو هم میشه
و همه اینارو تو اون لحظه میدیدم و حس میکردم
و برگشتم به همکلاسیم گفتم باشه حتما شمارو هم با خودم میبرم
رفتم آمریکا دعوت نامه میفرستم بیاین ،همکلاسیم گفت با خنده پول سفرمونم بدیا
گفتم باشه حتما و خندیدیم و استادم گفت طیبه خوش به حالت و بازم خندیدیم
انقدر جدی گفتم این حرفو که : باشه پول اومدنتونو میفرستم و دعوت نامه میفرستم بیاین
انگار من الان آمریکا بودم و فردا دعوت نامه میفرستادم به دوستام
الان که مینویسم رد پام رو قبلش گفتم بذار یه بارم گوش بدم به فایل
جالبه تو همین فایل استاد میگفت که برای رفتن به آمریکا خیلی راحت رفتن و در دو هفته همه چی راحت جور شد و رفتن آمریکا و این هم برای من نشونه هست
حتی تو دفتر هایی که خواسته هامو نوشتم، که نقاشیام بره تو نمایشگاهای آمریکا و کشورای دیگه به فروش برسه
همه اینا یه نشونه هست
که طیبه وقتی استاد عباس منش تونسته راحت بره آمریکا ،پس تو هم میتونی راحت سفر کنی و هزینه رفت و برگشت و حتی شرکت کردن تو نمایشگاه آمریکا خیلی راحت به حسابت میاد و تو شرکت میکنی و نقاشیات به فروش میرسن
خدایا شکرت
تو دقیقه 43 این فایل برام سوال پیش اومد که استاد گفتن تمرکز که داشت ایلان مایک و خیلیای دیگه و خونه شونو نتونستن مرتب کنن
برام سوال شد من شنیدم که تمیز بودن و مرتب بودن خونه باعث ورود ثروت میشه و نظافت نیمی از ایمانه و آرامش ذهن میاره
و چند وقتیه چون من خودمم وقتی مشغول نقاشیم و ساخت گل سر بافتنی قلاب بافی ، زیاد فرصت نمیکنم اتاقمو مرتب کنم و یهویی میبینی یه ماه شده من نتونستم دستی به سر و روی اتاقم بکشم
که البته این نرسیدن به اتاقم کار این یکی دوماه نیست
از وقتی که یادم میاد من نقاشی رو شروع کردم که پیج اینستاگرام باز کنم و بفروشم کارامو تقریبا همیشه اتاقم نامرتب بود و مشغول نقاشی بودم و فرصت کم پیش میومد که من مرتب کنم اتاق رو
ولی وقتی شنیدم استاد گفت ایلان ماسک اینجوری بوده و خیلی از افراد موفق دیگه
این سوال برام پیش اومد مگه نباید همیشه خونه تمیز بود ؟؟؟؟
حتی این یادم اومد که چند ماهیه فکر کنم دو ماه یا سه ماه شد که اجازه خوندن قرآن بهم داده نمیشه و هر بار اومدم قرآن رو باز کنم و بخونم یه حسی بهم میگفت که تو هنوز به یه جیز عمل نکردی و به چند تا از آگاهی هایی که از قرآن یاد گرفتی و تا زمانی که بهشون عمل نکنی نباید قرآن بخونی
و یکیش نظم شخصی و نظافت و دیسیپلین که میگن هست و یه جورایی برنامه ریزی درست و ادامه دار که استاد میگفت متمرکز بشین روی هدفتون و حتی تو این فایل گفتن که
هدف هاتونو بنویسید و براشون قدم های کوچیک بردارین
و من تا زمانی که تمرکزم رو ندم به عمل کردم به این آگاهی ها نمیتونم قرآن بخونم
و البته که آیات قرآت رو میشنوم یا مثلا خدا بهم نشونه میده
ولی خودم اجازه اینو ندارم که قرآن رو بگیرم دستم و مثل قبل بخونم و فکر کنم به آیات
و سعیمو میکنم بهش عمل کنم
وقتی سر کلاس داشتیم نگاه میکردیم به کار کردن استاد و کلاس تموم شد
استادم گفت برین قلموی جدید معرفی میکنم از اون بخرین و من رفتم و خریدم اونم نه یکی نه دوتا
8 تا قلمو خریدم که حدود 600 شد و خیلی ذوق داشتم که امروز کلی خرید کردم که قبلا با تردید اینکه الان پول دارم یا نه خرید میکردم
خدایا شکرت
وقتی خرید کردم تو راه برگشت تو مترو ،قدم 6 و 7 دوره 12 قدم رو خریدم
بعد پول یه رنگ فوق آرتیست که استادم گفته بود رنگ قهوه ای بخریم رو واریز کردم به حساب فروشنده ای که رنگ میفروخت و رنگم رو سفارش دادم
خیلی خوشحال بودم 680 هم به رنگ فوق آرتیست دادم
چقدر خوب بود حس خرید کردن و اینکه هرچقدر ثروتمند تر باشی به خدا نزدیک تر میشی و سپاسگزار تر میشی
و من دائم میگفتم خدایا شکرت
خدایا به تمام انسان های جهان هستی بی نهایت ثروت و عشق و شادی و سلامتی و آرامش عطا کن
و مهم تر از همه آگاهی عطا کن که انقدر باهات حرف بزنن و بشناسنت و نزدیکت باشن که لذت ببرن از هم صحبتی با تو ربّ ماچ ماچی من
ماچ بهت
الان که داشتم مینوشتم ماچ بهت
به زبونم اومد ماچ به کله ات
خندم گرفت
چند روز پیش هم اینو گفتم
گفتم خدا ماچ بهت ،ماچ به کله ات
یه لحظه گفتم چی داری میگی طیبه این چه حرفیه
بعد گفتم چه حرفیه راست میگم دیگه ماچ به کله ات خدا
خب الان سر من که برای من نیست ،منی وجود نداره و همه و همه برای خداست پس من ماچ رو به کله خدا میدم که خیلی ماچ ماچیه و خاصه
خیلی دوستش دارم که هرچی پیش میرم بیشتر عاشق شخصیت خدا میشم که چقدر بی نهایت نور و مهربانی و عشقه
خدایا شکرت
تو بازار هم که بودم پول 10 درصد خدارو همراه 500 هزار تمن هدیه واریز کردم به مادرم تا به خواهرم هدیه شو بده
و دیشب 200 به خواهرم و 100 به خواهر زاده ام دادم خیلی حس خوبی داشتم
از کلاس که برگشتم رفتم میدان انقلاب تا کتاب طراحی منظره که استادم گفته بودو بخرم و خیلی حس خوبی داشتم از خریدهام خدایا شکرت
و تو راه از خدا اجازه خواستم که پیراشکی شکلاتی که خریده بودم یکیشو بخورم
و اجازه داد بهم ولی از روزی که دوره قانون سلامتی رو اگر بخوام بخرم دیگه نباید بخورم اینو حسم بهم میگه و البته که یه وقتایی اجازه خوردن شیرینیجات رو بهم نمیده
وقتی برمیگشتم خونه ،نزدیک خونه بودم مادرم زنگ زد گفت 1 میلیون برام میفرستی یه میز میخوام بخرم برای خواهرت
من یهویی به هم ریختم و میدونم چرا به هم ریختم و گفتم من پول ندارم بعدشم باید به خانمایی که قلاب بافی انجام میدن پول بدم برات کار ببافن الان ازم 1 میلیون میخوای ،اگه بدم دیگه به خانما پول ندارم بدم
و مادرم گفت باشه تو یک میلیون بفرست به خانما پول نده این جمعه نمیرم بفروشم
درصورتی که 4 میلیون داشتم و همه اینا باورای محدود من بودن که اینجوری رفتار میکردم که میترسیدم پولم تموم بشه و باورم محدود بود درمورد فراوانی ثروت
و باید بیشتر دقیق بشم و براشون باور قوی بسازم و الگو پیدا کنم
بعد مامانم گفت حداقل 500 بفرست الان میخوایم بخریم، پول ندارم
وقتی قطع کردیم و میخواستم واریز کنم یه صدایی بهم میگفت که چرا این رفتارارو کردی تو کا پول داری چرا فکر میکنی تموم میشه ؟؟؟؟
و یه لحظه پشیمون شدم از اون رفتارم و یک میلیون واریز کردم به حساب مادرم
و بعد فکر میکردم که چه کارهایی باید انجام بدم تا بخشنده تر باشم
و از خدا درخواست کردم قلبم رو برای بخشنده بودن باز کنه
تا مثل خودش بی نهایت بخشنده باشم
و رفتم خونه و امروزبهشتیم رو بی نهایت سپاسگزاری کردم از خدا
خدایا شکرت
وقتی مداد رنگیامو به داداشم و خواهرم نشون دادم خیلی ذوق داشتم گفتم ببین داداش مداد رنگی خریدم و داداشم میخواست بره خونه آبجیم و بلیت داشت و قرار بود سه شنبه بامادرم برگردن
و من دیگه باید کار فروش قلاب بافی رو به مادرم تحویل بدم
خدایا شکرت
به خاطر تک تک درس ها ،تک تک هدایت ها ،تک تک ایده های ثروت ساز و بی نهایت هایی که بهم عطا میکنی
شکرت
برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش ، بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
خدایا شکرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 5 آبان رو با عشق مینویسم
طیبه یادت نره چه هدفی داری
تمرکزت روی هدفت و رسالتت باشه ، که نقاشیه
این حرفو همکلاسی کلاس رنگ روغنم بهم گفت و من قشنگ حس کردم که خدا داشت بهم میگفت بسه دیگه ، گل سر نفروش ،داری از هدفت دور میشی
طبق اجازه ای که بهت دادم تا 11 آبان میتونی بفروشی
و بعد دیگه اجازه نداری گل سر قلاب بافی بفروشی
حتی اگر مادرت از خونه خواهرت دیر برگرده خونه و مثلا یه جمعه دیر بیاد خونه ،تو دیگه اجازه نداری بری برای فروش گل سر
ولی اجازه داری جمعه بری نقاشیاتو بفروشی
حتی اگر فروش گل سر درآمدشم عالی باشه باید بگذری و کار رو به مادرت بسپری و خودت فقط و فقط از طریق نقاشی درآمد داشته باشی ، و باورهاتو قوی کنی نسبت نقاشی
و به مرور، بهت میگم و با قوی شدن باور هات میبینی که از نقاشی و فروش کارهات بی نهایت ثروت بهت داده میشه
و ایده هایی بهت گفته میشه که در مدار دریافتشون قرار میگیری
اینا پیام خدا بودن برای من ، که داشت بهم میفهموند که آگاه باشم و به وعده ای که به خدا دادم عمل کنم و 11 آبان آخرین رفتنم به پل طبیعت برای فروش گل سر باشه
اگرم رفتم پل طبیعت میرم و نقاشیامو میفروشم
خدایا شکرت به خاطر تک تک نعمتهایی که بهم عطا کردی و میکنی و هر لحظه بی نهایت ،از همه جنبه ها به من میرسونی
امروز صبح که بیدار شدم ،تا برم سر کلاس رنگ روغنم
شنبه بهشتی من هست
چون تمرین کلاسمو انجام نداده بودم، بوممو خالی بردم ، ولی گل سرامو برداشتم تا برم تجریش کنار امامزاده بفروشم
وای خدای من چقدر طیبه امروز با طیبه یکسال پیش متفاوت تره
من که چند ماه پیش با کلی استخاره و ترس ، تو تجریش ، بارها میخواستم وسایلامو بفروشم و خجالت میکشیدم ،الان گل سرارو ،روسریم زدم و دارم راه میرم تو خیابون و مردم بهم نگاه میکنن و لبخند میزنن
به خاطر عجیب بودن گل سرا
چون گل سرا جدیدا مد شده و عین این میمونه که وقتی گل سر رو به سر میزنی انگار سرت کره زمینه و از سرت گیاه یا گل روییده و البته مدل های جدید هم باقی فروشنده ها میبافتن مثل اردکی که زیر یه برگه و یا ابر یا قارچ یا جوجه و کدوحلوایی و زنبور و قورباغه و خیلی چیزای دیگه که استفاده میکنن برای همه جذابیت داره و تازه هست
وقتی رفتم رسیدم تجریش ، از ساعت 10:30 تا 1 پیاده رفتم و بازارشو میگشتم و میدان وایمیستادم
اولین فروشم، یه خانم اومد سمتم گفت چقدر قشنگن و گفت میخواد گل رو بذاره جلو میز تلفنش
و بعد رفتم نشستم روبروی در ورودی امامزاده که یه خانم ، گل سر ازم خرید و گفت میخواد گلاش قرمز باشه تا شب یلدا هدیه بده به نوه هاش
و بعد یه پسر اومد و گل سر قلبی خرید ، و کارتخوانم بعد اتفاق دیروز ، سالم و سلامت داشت کار میکرد و از خدا بی نهایت سپاسگزارم
وقتی نشسته بودم و اذان ظهر گفته شد
دیدم یه دستفروش خانم که دستمال میفروخت گفت که ، شنیدی صدای اذان رو؟؟؟؟؟؟
گفتم بله
گفت من میرم نماز بخونم
لحن گفتنش که شنیدی صدای اذان رو ، پیامی داشت برای من
حس کردم که وقتی شنیدی چرا نمیای با من حرف بزنی؟ اول باید با اصلت در ارتباط باشی طیبه ، برو امامزاده و نمازتو ،توجهتو به من بده ،به ربّ و صاحب اختیارت و سریع برو و من پیام خدا رو دریافت کردم و گفتم همه چی که پول نیست ،چشم
ببخش خدا من الان میام باهم حرف بزنیم ،با اینکه اون لحظه داشتم باهاش حرف میزدم و گفتم که یعنی میذارن داخل امام زاده برم و با گل سرام برم داخل و نماز بخونم ؟ ،نمیدونم چی شد موقع اذان نرفتم ولی خدا بهم یادآوری کرد که اول باید با خودش صحبت کنم بعد به فکر فروش باشم
بعد سریع جمع کردم و رفتم نمازمو خوندم و دوباره برگشتم سرجام نشستم
وقتی یکم دیگه وایسادم ، به خدا میگفتم فروش رو به 500 یک میلیون ،برسون و وقتی برگشتم سر کلاس ، آینه دستی سفارش همکلاسیمو بهش تحویل دادم و داشتم بهش نشون میدادم که چه گل سرایی دارم که استادم اومد و گفت طیبه چیا درست کردی
و گفت چقدر خوبه
و جریان اتفاق دیروز رو که برای کارتخوانم افتاد رو به استادم گفتم و استادم هم متعجب شد از این اتفاق که چجوری میشه آخه که غلتک بیاد و بیفته تو کیف دستی
و همه اینا کار خداست
وقتی که کلاسمون شروع شد
رفتیم سر کلاس و یکم بعدش استادم گفت استراحت کنین یکم بعد کلاسو شروع میکنم
همین که رفت ، بچه های کلاسمون گفتن طیبه گل سراتو ببینیم
یه همکلاسیم گفت چقدر زمان میذاری برای اینا ؟ که گفتم تقریبا کل هفته رو میشینم گل سر درست میکنم
و یکی از بچه ها برگشت گفت
.هدف اصلیت که یادته ؟ هدفت نقاشیه و هدفتو گم نکن
وقتی اینو گفت حس کردم که خدا میخواد یه حرفی بهم بگه که پیامش رو گرفتم
و بعد سه نفرشون گل سر ازم خریدن و سریع واریز کردن
چقدر همه چی داره تغییر میکنه
قبلا من یادمه وقتی نقاشیامو بردم و جاکلیدیام 15 هزار تمن بود به بچه های کلاس گفتم و دو نفر خریدن ولی اینبار خود کسایی که قبلا به کارام نگاه نکردن و میگفتن ممنون ،خودشون ازم خرید کردن
البته در مورد نقاشی باور هام هنوز محدوده که فروشم سخت هست و باید روی باورهای قوی درمورد فروش نقاشی بیشتر کار کنم تا نتایج رو دریافت کنم
و همه اینا کار خداست که داره مشتری میشه برای من
بعد که استاد اومد و کلاس رو شروع کردیم ،آخر کلاس گفت کاراتونو ببینم
من کارمو نشون ندادم چون هیچ کاری انجام نداده بودم
و به خودم گفتم طیبه باید متمرکز بشی روی نقاشی هات
بعد که کلاسم تموم شد میخواستم برم کتاب طراحی منظره رو بخرم که استادم معرفی کرده بود تا بخونمش و یاد بگیرم
دروازه دولت پیاده شدم و رفتم انقلاب و انتشارات کتابای طراحی رو که پیدا کردم درست روبروی بی آر تی بود و خیلی خوشحال بود
وقتی وارد مغاره شدم با دیدن کتابای طراحی چنان ذوقی کردم که بلند یه صدای عجیبی از ذوق درآوردم و خودم خندم گرفت و مغازه دار متعجب نگام میکرد
خندیدم و گفتم ببخشید من داشتم ذوق میکردم
و خندیدم
دیگه برام مهم نبود که کی چی در موردم فکر میکنه
من قبلا نمیتونستم بیرون از خونه ذوق کنم
تو خونه ذوق میکردم و به چیزای کوچیک جوری ذوق میکردم که داداشم میگفت دیوونه ای تو دختر ببین چا ذوقیم میکنه
ولی نمیتونستم خود واقعیمو بیرون از خونه نشون بدم و هیچ ترسی نداشته باشم و حرف مردم برام اهمیتی نداشته باشه
ولی الان بدون توجه به جهان اطرافم خود به خود و با خیالی آسوده ذوقمو میکنم و یهویی میبینی وسط خیابون یا تو جمعیت شلوغ میخندم و با خدا حرف میزنم و به فارسی یا ترکی هرجور که شد صحبت میکنم
یا یهویی وسط یه جای شلوغ دستمو میبوسم
وای چقدر خدا باحاله آخه
ماچ ماچی تر از ربّ من هیچ جا نیست
لا اله الا الله
شهادت میدم که هیچ معبودی جز الله یکتا ،ربّ و صاحب اختیارم و البته ماچ ماچی من نیست
خیلی دوستش دارم خیلی
من داشتم ذوقم رو بدون هیچ ترسی بدون هیچ ماسکی به چهره ام ،خود خود واقعیم بودم و ذوق میکردم
خدایا شکرت که خود واقعیم رو نمایان کردی و الان دارم کیف میکنم
وقتی رفتم وسیله هام سنگین بود و به مغازه دار گفتم که من برم کتابارو ببینم و وسیله هام اینجا باشم
حدود یک ساعتی داخل انتشاراتی بودم که کلی کتاب طراحی و خوشنویسی و رنگ و همه چی داشت
وقتی رفتم نگاه کردم و خرید کردم یه کتاب رو نگرفتم و کتاب کلا توضیح بود و به نظر و عقل ناقص خودم گفتم که این فقط توضیحه چرا باید بخرمش و نخریدمش
و دو تا کتاب منظره و یه کتاب طراحی فیگور خریدم
و با عشق پرداخت کردم و رفتم تا برگردم خونه
تو بی آر تی که بودم ،خواهرم زنگ زد گفت طیبه اومدی برام نمد بخر و من گفتم باشه و رفتم بخرم
برگشتنی خدا بهم یادآوری کرد که باید فلش بگیرم و گرفتم
،خدا بهم گفته بود که باید هرچی فایل رایگان تو گوشیت داری رو انتقال بدی به فلش و تا زمانی که تمرکزت روی دوره 12 قدم باشه نباید گوش بدی به فایل های رایگان
و هرموقع نیاز به گوش دادن به فایل رایگان بود بهت گفته میشه و هدایت میشی تا از سایت گوش بدی
و من چشم گفتم و رفتم فلش 64 گیگ گرفتم تا برای دوره 12 قدم ، جا باز کنم در گوشیم
و وقتی رسیدم خونه فایل هارو انتقال دادم و صبح دو قدم رو خریده بودم و شب دو قدم دیگه خریدم که کلا از دوره 12 قدم تا قدم 5 رو خریداری کردم
تا یکی یکی دانلود کنم و به فلش انتقال بدم و هم تو گوشیم باشه و هم تو فلش نگه دارم فایل هارو
تا ساعت 12 من مشغول انجام انتقال فایل ها و دانلودشون بودم
که قدم اول رو که 1 آبان خریدم دانلود کردم و شروع به گوش دادن کردم
جلسه اولش رو
چقدر اولین دقیقه های این جلسه پر بود از آگاهی و خدارو بی نهایت سپاسگزاری کردم که هدایتم کرد به این دوره پر از آگاهی و اجازه خریدش رو بهم داد
و چقدر خوشحالم از اینکه دوره قانون سلامتی رو اول خرید نکردم
آخه من 30 ام مهر در پاسخ به یکی از دوستان که اسمشون زهرا خانم هست نوشتم که دوست دارم اولین دوره قانون سلامتی رو بخرم و از خدا خواستم که بتونم در مدار دریافتش قرار بگیرم
ولی در ادامه گفتم که هرچی خدا بگه اون بشه و هر دوره ای که باید اول بخرم و اگر در مدار دریافت آگاهی دوره ای قرار گرفتم هر دوره ای که خدا میگه رو بگه
چشم میگم
که خدا دو سه دقیقه بعدش در پاسخ یه دوست دیگه بهم گفت که قشنگ و واضح ، دوره 12 قدم رو اولین دوره بخر و من چشم گفتم و سریع قدم اول رو خریدم
خدایا شکرت
و الان 5 قدمش رو دارم و میدونم که انقدر آگاهی هاش ناب هست که البته من با عمل کردن به اون آگاهی ها صد در صد به بیشتر از آنچه که خواستم بهم عطا میشه
وقتی برای استاد عباس منش شده
صد در صد برای من هم میشه
تا اینجا که یکسال گذشته از شروع من که هر روز دارم به فایلای دانلودی رایگان گوش میدم خیلی خیلی پیشرفت داشتم و نتایجم نشون میده که من عمل کردم که الان تونستم دوره 12 قدم رو بخرم
و بی نهایت از خدا سپاسگزارم
بی نهایت دوستت دارم ربّ ماچ ماچی من
تو چقدر خاصی و عشقی
سپاس
برای تک تک اعضای خانواده ام در این سایت پر از عشق و آگاهی ،بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
ماچ بی نهایت زیبای خدا برای تک تک شما دوستان آگاهم
به نام ربّ
سلام مریم جان
من الان داشتم گل سر میبافتم تا صبح برم جمعه بازار و هدایت شدم به سایت و دیدم یه عالمه برام پاسخ اومده ،یکی یکی خوندم تا رسیدم به پیام شما
الان که پیامتونو خوندم انقدر اشک ریختم که اواخر نوشته تون بی اختیار بلند شدم و قرآن آبیم رو که چند ماه پیش محکم بغلش میکردم و هر روز سعی میکردم یه صفحه بخونم و سعی کنم عمل کنم به آگاهی هایی که خوندم ،برداشتم و بغلش کردم و فقط اشک ریختم
وقتی پیامتونو خوندم یه لحظه گفتم آخه من حس بدی نداشتم وقتی حس میکردم نباید قرآن بخونم ، و حتی به این حس ها هم توجه کردم که نکنه نجوای ذهنم باشه و نخواد قرآن بخونم
یه بارم شنیده بودم فکر کنم استاد عباس منش میگفت عجله نکنید در خوندن قرآن اگر درست یادم بوده باشه میگفتن عمل کنید
اگر بخونید و عمل نکنید به هیچ دردتون نمیخوره
یه بارم از الهی قمشه ای شنیدم که آیه 16 سوره قیامت رو میگفت
لَا تُحَرِّکۡ بِهِۦ لِسَانَکَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ
(اى رسول در حال وحى) با شتاب و عجله زبان به قرائت قرآن مگشاى
فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ
و آن گاه که بر خواندیم تو پیرو قرآن آن باش
چون من دائم میشنیدم که نظافت اتاقت و خونه رو رعایت نمیکنی و نظافت رو باید رعایت کنی تا بتونی قرآن بخونی و سعی کن اتاقت رو تمیز نگه داری
و من فقط حس میکردم اجازه گرفتن قرآن به دستم و خوندنشو ندارم و از اپلیکیشن قرآنم هم نمیخوندم .
ولی از فایلای استاد و هرجایی که قرآن رو میخوندن گوش میدادم و میرفتم از گوگل به معنیاش نگاه میکردم و میخوندم و سعی میکردم عمل کنم به آگاهی هاش
ولی تو این چند ماه نرفتم سمت قرآن آبی روی میز کارم و الان با پیام شما با اشک برداشتمش
راستشو بخواین وقتی داشتم رد پامو مینوشتم ، اونروزی که نوشتم این رد پام رو
یه حسی بهم گفت بردار قرآن رو ،ولی باید نظافتت رو رعایت کنی براش قدم بردار تا کمک بشه بهت ، ولی مقاومت کردم و به این حس گوش ندادم یه جورایی حس گناه داشتم که من که هنوز نظم رو رعایت نمیکنم در اتاقم پس اجازه ندارم
گفتم من که هنوز نتونستم اتاقمو مرتب کنم
نقاشیام یه سمته بافتنیا یه سمته حتی گرد گیریم فرصت نشده انجام بدم
یه جورایی حس میکردم من از بی نظم بودنم اجازه ندارم قران بخونم
ولی بازم میگم هیچ حس ناخوبی درموردش نداشتم تا اینکه این فایل رو دیدم و حس کردم میتونی قرآن بخونی ، ولی اون لحظه حس گناه داشتم که نکنه دارم توجیح میکنم بی نظمیم رو و خودم میخوام برم قرآن رو بردارم
و بی اعتنایی کردم به اون حسی که گفت میتونی ولی باید قدم برداری برای نظم داشتنت
تا اینکه فایل استاد رو که دیدم میگفتن ایلان ماسک انقدر متمرکز بوده روی کارش که فرصت نمیکرده اطرافش رو مرتب کنه
برام سوال شد
و واقعا به فکر رفتم
پرسیدم خدا چرا پس به من گفتی نمیتونم قرآن بخونم
من سعیمو میکنم تمیز کنم اطرافمو ولی انقدر مشغول نقاشیام و کارای دیگه میشم نمیرسم تمیز کنم
واتاقم همیشه به هم ریخته هست
و اونموقع با سوالاتم حس کردم که میتونی قرآن بخونی ولی باز مقاومت داشتم
الان خدا با این پیام شما بهم گفت که قرآن بخون و من با اشک قرآن رو باز کردم
سوره انفال آیات 62 تا 75 اومد
اولین آیه
وای خدای من
وَإِن یُرِیدُوٓاْ أَن یَخۡدَعُوکَ فَإِنَّ حَسۡبَکَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِیٓ أَیَّدَکَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِینَ
و اگر دشمنان به فکر فریب دادن تو باشند البته خدا تو را کفایت خواهد کرد، اوست که به نصرت خود و یارى مؤمنان تو را مؤیّد و منصور گردانید
ٱلۡـَٰٔنَ خَفَّفَ ٱللَّهُ عَنکُمۡ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمۡ ضَعۡفࣰاۚ فَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَهࣱ صَابِرَهࣱ یَغۡلِبُواْ مِاْئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُمۡ أَلۡفࣱ یَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفَیۡنِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّـٰبِرِینَ
اکنون (پس از جنگ بدر) خدا بر شما تخفیف داد و معلوم کرد که در شما ضعف (ایمان) راه یافته، پس اگر صد نفر از شما صبور و پایدار باشند بر دویست نفر و اگر هزار، بر دو هزار آنان به اذن خدا غالب خواهند شد، و خدا با صابران است
چقدر دقیقه خدا
که با این صفحه وآیه بهم گفت وقتی بهت اجازه دادم فریب نخور و مقاومت نکن
شروع کن
ولی سعیت رو بکن تا نظافت اتاقت رو رعایت کنی
کافیه که شروع کنی کمکت میکنم طیبه
من اینجوری درک کردم که
این مدت که حس میکردم اجازه ندارم واقعا از طرف خدا بوده چون وقتی به آیاتی که گفته فکر میکنم و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است و تا عمل نکنیم آگاهی بعدی بهم گفته نمیشه
ولی درسته من دقیقا اون روز که این رد پامو نوشتم حس کردم که میتونم قرآن بخونم ولی مقاومت کردم و یه جورایی حس گناه داشتم
بازم نمیدونم انگار هنوز مقاومت دارم
ولی قرآن رو که گرفتم دستم و باز کردم اشک جوری جاری بود که مثل رود ،روی گونه هام سرازیر میشد
چون من دیروز سر موضوع نظافت و تمیز بودن اتاقم با خواهرم بحثم شد و همه اش فکر این بودم که خدایا راهی نشونم بده ،چرا نتونستم نظم رو رعایت کنم
انگار با پیام شما بهم گفت تو شروع کن به قدم های کوچیک
و در ادامه بهت گفته میشه چه کاری انجام بدی تا منظم تر بشی
بی نهایت سپاسگزارم ازت مریم جان که برای من نوشتی
خیلی آروم شدم با گریه کردن و گرفتن قرآن به دستم و محکم بغلش کردم
بی نهایت سپاسگزارم و بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت خدای برای شما دوست ارزشمندم
خیلی دوستتون دارم
ممنونم که به حسی که بهتون گفت بنویسید گوش دادین و برام نوشتین
به نام ربّ
سلام مریم جان عزیزم
من روز جمعه کامنتتون رو خوندم
الان که اومدم بنویسم برای شما 21 آبان هست
با خودم گفتم ،آخه من یادمه جواب نوشتم چرا در سایت منتشر نشده ؟
نمیدونم شایدم من یادم نیست
ولی دوباره مینویسم
وقتی دوباره نوشته هاتونو خوندم
اینجا که نوشتین
ولی بعدا که ادامه دادم چنان با شوق و ذوق بود بعضی آیهها انقدر حس قشنگ به آدم میده چندین بار میخای بخونی و همینجور با خداوند حرف میزنی و اشک میریزی انقدر که قشنگ مثال زده.اصلا یک دنیای دیگست
دقیقا منو یاد اون روزایی انداختین که شبا بیدار میموندم و قرآن میخوندم و با خدا حرف میزدم
یه وقتایی چراغای اتاقمو خاموش میکردم و چراغ قوه گوشیمو روشن میکردم و رو آیات میگرفتم و معنیای قرآن رو میخوندم و اشک میریختم و فکر میکردم
و مثل شما وقتی چیزی رو درک میکردم انقدر ذوق میکردم
تا اینکه برخوردم به این موضوع نظم و حس کردم اجازه خوندن قرآن رو ندارم
خیلی دلم میخواست قرآن بخونم
ولی وقتی یاد حرفای استاد میفتادم که شنیده بودم میگفت خونه افراد ثروتمند تمیزه و دقیق جمله شون یادم نیست
میگفتن وقتی چیزی خراب میشه برو یه نوشو بخر
و یه فایل تیکه ای از اینستاگرام شنیده بودم که اگر میخوای ثروتمند باشی باید مثل افراد ثروت مند باشی و نظم رو رعایت کنی
در هر کاری
اینجا که نوشتین
به نظرم این یک محدودیتی هست که خودت برای خودت ایجاد کردی
نمیدونم شاید آره مقاومت ذهنم انقدر زیاده که محدودیت ایجاد کردم
سعی میکنم از این به بع هم قرآن بخونم
و هم عمل کنم به حرفایی که شما بهم گفتین ،که اگر قدم بردارم و مثلا برای تمیز کردن اتاقم بعد کار آروم آروم زمان بذارم
خدا درایی رو برای من باز میکنه که خودمم الان خبری ازشون ندارم
باید در عمل ایمان به غیب رو اجرا کنم
و قدم اول رو به قول استاد عباس منش بردارم و ببینم که خدا در قدم بعدی چی بهم میگه
ممنونم از اینکه برام نوشتین تا فکر کنم و دوباره قرآن عزیزم رو که حرف های ناب ربّ خوشگل و ماچ ماچی من هست رو بخونم و فکر کنم و سعی کنم که عمل کنم به حرف هایی که از قرآن میخونم و درک میکنم
بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا برای شما طلب میکنم
مریم جان خیلی سپاسگزارم و دوستت دارم
به نام ربّ
سلام مریم جانم
خدارو بی نهایت شکر خوب و عالیم
الهی که شما هم هر لحظه عالی و بهترین حس خوب رو داشته باشین
آره حتی جمعه بازار پل طبیعت که رفته بودم برای فروش
درخت خرما های اونجا پر بود از خرماهایی که تازه بزرگ شده بودن
حتی انقدر زیاد بود و ریخته بود زمین
یادمه من یه روز جمعه بازار رفته بودم
رفتم دیدم روی چمنا یه عالمه خرما ریخته
خرماهاش مثل خرماهایی که رنگشون کرمی هست و کمی سفت هستن ، بود
یادمه 7 تا برداشتم آوردم خونه
درخت خرمای نزدیک خونه مون هم خرماهاش ریز بودن و تازه باز کرده بود و یه عالمه خوشه ،خوشه با دونه های ریز کرم رنگ داشت
حتی عکسشم گرفتم
حالا یه درخت خرما هم تو مترو حرم امام خمینی که پیاده میشدیم ،چند وقت پیش خرماهاش ریخته بود زمین
با مادر و خاله ام رفته بودیم بهشت زهرا
خاله ام چند تا برداشت و خورد
اینجا من زیاد دیدم درختای خرمارو که پر از خرما هست روشون
جدیدا هم خرمایی که قدش کوتاه بود رو دیدم