live | قانون هدایت به سمت خواسته ها

سرفصل آگاهی های این فایل:

  • تغییر زندگی را از تصحیح کانون توجه ات شروع کن؛
  • به هر آنچه توجه کنی، به تجربیاتی از همان جنس از توجه، هدایت می شوی؛
  • اگر آزادی می خواهی اما تمام تمرکز شما بر ناخواسته هایی است که آزادی شما را محدود کرده است، این جنس از تمرکز، شما را در مدار محدودیت های بیشتر قرار می دهد؛ 
  • چه نوع تفکر و رفتاری، فرد را آسان می کند برای سختی ها و چه جنس از تفکر و رفتاری فرد را آسان می کند برای آسانی ها؛ 
  • معنی هر جنسی از احساس بد این است که: شما در ذهن خود در حال توجه به چیزی هستی که نمی خواهی و با آن جنس از توجه، فرکانسی را فعال کرده ای که در حال جذب ناخواسته های بیشتر به زندگی ات است؛
  • شما در دنیایی زندگی می کنید که دسترسی یکسانی دارید به ثروت یا فقر؛ به سلامتی یا بیماری؛ به عشق یا نفرت… اما اینکه کدام را انتخاب می کنید بستگی کاملی دارد به کانون توجه شما؛
  • اگر هدف را “ماندن در احساس خوب” بگذارید و با این اولویت، کانون توجه خود را مدیریت کنید، فارغ از قوانین آدمها و حکومت ها، فارغ از تجربه اکثریت جامعه، به سمت تجربه هایی هدایت می شوید که شما را به احساس خوب بیشتری می رساند؛
  • وقتی در مسیر هماهنگ با خواسته هایت حرکت کنی، درها به صورت خود به خود باز می شوند؛
  • پیام قرآن درباره تغییر؛
  • کسی که بر نازیبایی ها تمرکز دارد، به نازیبایی های بیشتر هدایت می شود؛
  • با هر ناخواسته ای بجنگی، آن ناخواسته را در زندگی ات ماندگارتر می کنی؛
  • مفهوم شرک و ارتباط آن با “باور به تاثیر عوامل بیرونی”
  • در مورد چیزهایی که دوست نداری صحبت نکن و مراقب باش که به این شکل به آنها انرژی ندهی؛
  • با انرژی ای همکاری کن که هم جنس با خواسته هایت است؛
  • از همان لحظه ای که کانون توجه خود را به سمت خواسته هایت جهت دهی می کنی، به سمت تجربه های بهتر هدایت می شوی؛

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

قانون تغییر ناخواسته ها


منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.

سایر قسمت های live با استاد عباس منش

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | قانون هدایت به سمت خواسته ها
    472MB
    76 دقیقه
  • فایل صوتی live | قانون هدایت به سمت خواسته ها
    73MB
    76 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

619 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نجمه رضائی» در این صفحه: 3
  1. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1946 روز

    به نام الله هدایتگرم🪐

    .

    سلام به دوستان عزیزم.

    .

    با صحبتهای استاد یاد مسئله ای افتادم.

    اولین روزهایی که به تهران مهاجرت کرده بودم یعنی چندماه پیش( مرداد )

    .

    قرار بود مدارکم رو برای شرکتی ببرم تا اونجا مشغول بکار بشم

    از مترو که اومدم بیرون ماموران گشت ارشاد برای شلوارم که روی زانوهاش زاپ داشت ،جلومو گرفتن و

    گفتن این شلوار ممنوعه و‌نباید بپوشید

    باید با ما بیای اداره و تعهد بدی

    .

    وقتی رفتم داخل ون گشت ارشاد چندنفر دیگه نشسته بودن

    اونها خیلی ناراحت بودن ،گریه میکردند

    تیکه و بدوبیراه میگفتند

    .

    اما خداخودش میدونه ،من انقدر حسم خوب بود انقدر خوشحال بودم که انگار رو ابرام

    این مسئله مهم نبود برام

    اونقدر حسم خوب بود که با بقیه صحبت میکردم میخندیدم ارومشون میکردم

    .

    حتی ذره ای حسم بهم نریخت خودمم هنگیده بودم چرا انقد خوشحالم

    .

    من تمام طول مدتی ک داخل ون بودم تا به پلیس امنیت اخلاقی برسیم حدودا45 دقیقه

    در فکر این بودم که اولا ( الخیر فی ما وقع)

    و ثانیا این تضادیه که برام پیش اومده

    و منو پرتاب میکنه به بالاترررررر و یاد حرف استاد بودم که میگفتن (تضاد که مهم نیست واکنش به تضاد مهمه)

    من همش در فکر این بودم که این تضاد چی میخاد بهم بگه

    ×) من میخام جایی زندگی کنم که به پوششم احترام بذارن

    من میخام در کشوری زندگی کنم که آزادی داشته باشه

    .

    وای خدای من حسم قابل توصیف نیست

    45دقیقه خودمو در آزادترین جای جهان تجسم کرده بودم

    .

    وقتی رسیدم به امنیت اخلاقی به جرات میگم تو اون سالن ،فقط من بودم که بیخیال از همچیز و وقایع اطراف

    تو‌رویاهای خودم سر میکردم.

    حدودا دوسه ساعتی طول کشید تا ازونجا اومدم.

    .

    خب من الخیر فی ما وقع رو جدی گرفتم

    یعنی مدارکم رو برای اون شرکتی که قرار بود برم نبردم ..

    و دقیقا چندروز بعدش به شرکت دیگه ای هدایت شدم ی کار دیگه ای رو رفتم

    که انگار خدا برا من نگهش داشته بود

    چقدر محیطش صمیمی و انسانهای خوبی بودن چقدر موفق و ثروتمند بودن

    .

    داستان پذیرشم تو مصاحبه هم خیلی جالب بود

    وقتی برای مصاحبه رفتم ،ی خانمی اونجا بودن که فهمیدم نیروی قبلی هستند و‌حالا به دلایلی کارفرما از ایشون راضی نبودن و من بجای اون خانم قرار بود استخدام بشم.

    .

    اون خانم وقتی من رو دیدند یسری سوال ازم پرسیدن

    …چندسال سابقه داری،کجاها کار کردی،تو چه مهارتهایی تبحر داری و….

    منم خب ی صحبتی باهاشون کردم

    و‌بعد این خانوم شروع کردن به بدگویی از کارفرما

    … خودتو خسته نکن تو مصاحبه پذیرش نمیشی

    هیچکسی رو قبول نمیکنن

    من و‌بعد از ی مدت کارکردن میخوان اخراج کنن و‌ ….

    خلاصه کلی موج منفی بودن

    اما من میدونستم این کار،برای منه. افسار ذهنم کاملا تو دستم بود

    نمیدونم چرا انقد مطمعن بودم (انگار میدونستم نتیجه توکل و‌ایمانم جز این نمیتونه باشه چون من بدون اینکه آشنایی یا دوستی تو تهران داشته باشم،بدون اینکه جایی برای موندن داشته باشم،بدون اینکه کاری پیدا کرده باشم، بدون اینکه تهران رو بلد باشم،تو مدت یکهفته تصمیم گرفتم بیام تهران……این حس اونقد واضح باهام حرف میزد که منو هل میداد برای قدم برداشتن ،سریعترین تصمیم زندگیم همین مهاجرتم بود )

    خلاصه اون لحظه واقعا به خدا نزدیک بودم اصلا حرفهای اون خانومو جدی نگرفتم.

    برای مصاحبه که رفتم ،کمی سوالهای معمولی بینمون ردو بدل شد (اینم بگم که من مستقیم با شخص کارفرما مصاحبه کردم)

    و اصلا کار به جاهای تخصصی نکشید

    کارفرما منو قبول کرد و‌من به راحتی استخدام شدم تو کاری و شرکتی که بعدا فهمیدم افراد زیادی متقاضیش بودن و دنبال اینکارن و همشون رد شدن ولی من اصلا نمیدونستم این شغل و این محیط انقدر بزرگه هههههه.

    وقتی اومدم پیش اون خانم ، فهمید قبولم کردن چشاش چارتاشد و رنگ صورتش قرمز شد

    واقعا قیافه ش دیدنی بود بنده خدا

    با عصبانیت ،مواردی که لازم بود بهم گفت و به اصطلاح کار رو بمن تحویل داد

    .

    خلاصه من قراردادم رو بعد از چند روز کار آزمایشی بستم و اونجا مشغول بکار شدم

    کارفرمای من خانم بود و من فهمیدم قبلا چندین سال تو آمریکا زندگی کرده

    تمام افرادی که توی اون شرکت بودن سابقه زندگی در خارج کشور رو داشتند

    (من قبلا این خواسته رو از خداوند داشتم که با افراد خارج رفته بتونم درارتباط باشم)

    مهندسی داشتیم که 8سال در انگلیس درس خونده بود

    آقایی بود که تو تمپای فلوریدا چندسال زندگی کرده بود بخاطر مادرشون اومده بودن ایران(این مورد خیلی هیجانیم میکرد چون همه جای تمپا رو بلد بود خیلی در فضای فکری نزدیکی بودیم گاهی سریال زندگی دربهشت وقتی ک از تمپا فیلم گرفته بودید رو‌نشونشون میدادم و چقدر خوب همه جارو بلد بود و ساعتها میتونست از خوبیهای تمپا برام بگه و هررررربار که حرف میزد این خواسته مهاجرت قویتر میشد تو وجودم )

    خانومی بودن که رفت و آمد به دبی داشتن تاجر موفقی بودن

    خانومی اونجا بود که اصالتا اوکراینی بودن و 9سال بخاطر ازدواج با ی آقای ایرانی ، اومده بودن ایران

    و کلا خیلی خیلی محیط مثبتی بود و نشونه ای قوی برای من از خواسته ام بود

    خواسته ای که در جریان همون تضاد گشت ارشاد برای من پررنگ تر شد

    و‌چقدر من تو اون شرکت باورهای ثروتم رو تقویت کردم و رابطه ام با ثروتمندان بهتر شد.

    با وجود اینکه درحال حاضر ازون شرکت اومدم بیرون ولی رابطه دوستانه من با تمام افراد اونجا هنوز هم در جریانه-

    .

    من تا اونموقع هیچ اطلاعاتی در مورد مهاجرت به خارج کشور نداشتم و‌چقدر این انسانها منو خوب راهنمایی میکردند .خدایا شکرت

    و تا قبل از اینکه با گشت ارشاد مواجه بشم خاسته مهاجرت درمن وجود داشت اما بعنوان ی سرگرمی ولی الان خیلی جدی شده

    خیلی بهش فکر میکنم

    و امیدوارم در بهترین زمان به جایی که برای من مناسبه هدایت بشم.

    .

    داستان این تضادم رو‌ گفتم تا بگم کنترل ذهن چقدر مهمه و پاداشش چقدر شیرینه

    من از یک تضاد از یک موضوع به ظاهر ناراحت کننده،.خواسته ام جدیتر شده و هرروز درجهت رسیدن بهش قدمی هرچند کوچیک برمیدارم

    .

    ️Dreams are reality waiting to happen️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 117 رای:
  2. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1946 روز

    خداروشکر تجربه خیلی عالی برام بود و موقعی که بهش فکر میکنم با خودم میگم آیا واقعی بود یا من خواب بودم؟؟؟؟

    .

    خیلی متفاوت از تجربه هایی بود که خودم سعی میکردم هندلش کنم

    .

    ..

    یادمه اولین روزی که رسیدم تهران ،اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم

    ،به خدا گفتم خب من اومدم تهران ، حالا بهم بگو‌چیکار کنم ؟کجا برم؟

    ساعت 9 صبح بود رفتم توی یک پارکی و تا ساعت 11 اونجا ورزشهای دوره سلامتی رو انجام دادم تا بفهمم قدم بعدی چیه

    چون سعی میکردم بدون هدایت خدا کاری نکنم و چقدررررررررررر نتایج متفاوت میشد.

    .

    خیلی ممنون از شما برای اینکه وقت گذاشتید و خوندید خداروشکر برای اینکه حس خوب ایجاد کرد‌.

    (آرزوی موفقیتهای بزرگی براتون دارم ) البته شما جز بهترین شاگردای استادید و قطعا نتیجه ای جز موفقیت نمیگیرید .

    امیدوارم مثل شما در این راه ثابت قدم باشم.

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1946 روز

    دوست خوبم نسیمِ زیبا، کاملا درسته.

    ما

    اگه قوانین رو درک کرده باشیم،به خودمون اجازه نمیدیم مدت زیادی در تضاد بمونیم

    چرا که میدونم و باور کردیم قانون جهان، قانون «جذبِ» و ما چیزی بنام «دفع» نداریم

    ما فقط میتونیم اتفاقات( دلخواه یا نادلخواه) رو به زندگی مون دعوت کنیم

    با توجهاتمون به وقایع و موضوعاتی که در زندگیمون‌ رخ میده….

    .

    پس

    موندن بیش از حد در تضاد یا توجه زیادی به تضاد کاملا به ضررمونه

    و‌ما

    با توجه کردن به تضاد به خودمون ظلم میکنیم

    ما فقط باید از تضاد درسشو بگیریم و رد بشیم

    و سپاسگزار خدا باشیم برای تضادی که بوجود آورد

    .

    چون تمام تضادها برای رشد و پیشرفت ما هستند

    دوست عزیزم در پناه االله یکتا شاد و سعادتمند باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: