سرفصل آگاهی های این فایل:
- تغییر زندگی را از تصحیح کانون توجه ات شروع کن؛
- به هر آنچه توجه کنی، به تجربیاتی از همان جنس از توجه، هدایت می شوی؛
- اگر آزادی می خواهی اما تمام تمرکز شما بر ناخواسته هایی است که آزادی شما را محدود کرده است، این جنس از تمرکز، شما را در مدار محدودیت های بیشتر قرار می دهد؛
- چه نوع تفکر و رفتاری، فرد را آسان می کند برای سختی ها و چه جنس از تفکر و رفتاری فرد را آسان می کند برای آسانی ها؛
- معنی هر جنسی از احساس بد این است که: شما در ذهن خود در حال توجه به چیزی هستی که نمی خواهی و با آن جنس از توجه، فرکانسی را فعال کرده ای که در حال جذب ناخواسته های بیشتر به زندگی ات است؛
- شما در دنیایی زندگی می کنید که دسترسی یکسانی دارید به ثروت یا فقر؛ به سلامتی یا بیماری؛ به عشق یا نفرت… اما اینکه کدام را انتخاب می کنید بستگی کاملی دارد به کانون توجه شما؛
- اگر هدف را “ماندن در احساس خوب” بگذارید و با این اولویت، کانون توجه خود را مدیریت کنید، فارغ از قوانین آدمها و حکومت ها، فارغ از تجربه اکثریت جامعه، به سمت تجربه هایی هدایت می شوید که شما را به احساس خوب بیشتری می رساند؛
- وقتی در مسیر هماهنگ با خواسته هایت حرکت کنی، درها به صورت خود به خود باز می شوند؛
- پیام قرآن درباره تغییر؛
- کسی که بر نازیبایی ها تمرکز دارد، به نازیبایی های بیشتر هدایت می شود؛
- با هر ناخواسته ای بجنگی، آن ناخواسته را در زندگی ات ماندگارتر می کنی؛
- مفهوم شرک و ارتباط آن با “باور به تاثیر عوامل بیرونی”
- در مورد چیزهایی که دوست نداری صحبت نکن و مراقب باش که به این شکل به آنها انرژی ندهی؛
- با انرژی ای همکاری کن که هم جنس با خواسته هایت است؛
- از همان لحظه ای که کانون توجه خود را به سمت خواسته هایت جهت دهی می کنی، به سمت تجربه های بهتر هدایت می شوی؛
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
منتظر نظرات زیبا و تأثیرگزارتان هستیم.
سایر قسمت های live با استاد عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | قانون هدایت به سمت خواسته ها472MB76 دقیقه
- فایل صوتی live | قانون هدایت به سمت خواسته ها73MB76 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
یس﴿١﴾
یاء، سین
وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ﴿٢﴾
سوگند به قرآن کریم،
إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ﴿٣﴾
که بی تردید تو از فرستادگانی،
عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿4﴾
بر راهی راست [قرار داری.]
تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ ﴿5﴾
[قرآن] نازل شده توانای شکست ناپذیر و مهربان است.
=====================================
(پیام بازرگانی: این خط رو بعد از تموم شدن کامنتم مینویسم،این کامنت صرفا یک صفحه از دفتر مشق من و حاوی خط خط های من جهت کنترل ذهن و باز شدن قلبمه،کل این کامنت تو آرامگاه نوشته شده،گفتم قبلش اطلاع بدم که بعدا نگید چرا قبلش نگفتی سعیده :) )
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یاران غار حرا
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله بر بندگان صالح خداوند
اینجا گرگان،صدا و سیمای مرکز گلستان!
هوا به شدت عالیه!
خنک و دلپذیر!
صدای چهچه پرنده ها میاد…
یک دسته کبوتر هم در حال بازی اند،حدود صدتا شایدم بیشتر …سر صبحی شبیه مجری های رادیو زیادی سرحالند…میچرخند و میرقصند و ز غوغای جهان فارغ!
لوکیشن: یک گوشه ای از آرامگاه!وسط آدم هایی که سال هاست جسمشون رو اینجا جا گذاشتند و خودشون به ابدیت پیوستند…
از وقتی با قانون و توحید و هدایت الله آشنا شدم،هروقت به یک مسئله ای برمیخورم که فکر میکنم راه حل نداره،یا میخوام یک تصمیم بزرگ توی زندگیم بگیرم،یا احتیاج به کنترل ذهن دارم ،میام اینجا میشینم.
یک وقتایی روز…یک وقتایی شب …
امروز صبح هم دیدم باز ذهنم داره بازی درمیاره میخواد از روحم فاصله بگیره،بعد از رسوندن نیلانیکا به مدرسه،دستش رو گرفتم آوردمش اینجا …الآنم برای اینکه آگاهانه به کانون توجهش جهت بدم ،گرفتمش به نوشتن!
(همین الان دویست سی صد تا کبوتر بالای سرم چرخیدن و رفتن،فکر کنم خدا اینارو فرستاده هی دور سرم بگردن :))) )
آلمست خودمم نمیدونم چی میخوام بنویسم ولی میدونم نباید بزارم این اسب چموش ذهن هرجا دلش خواست بره..باید افسارش توی دستم خودم باشه!این لایو رو قبلا بارها و بارها گوش کردم، یک رد پاهم ازش دارم که اینجا برای خودم ثبتش میکنم که بعدا نقشه ی راهم رو راحت پیدا کنم.
abasmanesh.com
خب چی بنویسم که این ذهن انقدر جفتک پراکنی نکنه!خدایا خودت کمکم کن،تو تلاش های آگاهانه ی من رو ببین و خودت نورت رو بفرست !
آره نور !توی سوره ی نور خدا میگه :
وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده است، برای او هیچ نوری نیست.
قشنگ اینجا میگه کجا دنبال چی میگردی؟من بهت نور ندم تو تا ابد تو تاریکی میمونی!خدا نکنه ،خدا نورش رو از کسی بگیره…
هفته ی پیش نیلانیکا یک آزمایش علوم داشتند،ازینا که چند تا لوبیا رو بزاری پشت پنجره،چندتاهم تو یخچال با شرایط یکسان اما در مکان های متفاوت!
بعد نتیجه ی آزمایششون این شد که بعد ٣ روز لوبیاهای پشت پنجره جوونه زدند ،اونایی که تو یخچال بودن جوونه که نزدن هیچ،چروکیده هم شدن !
فقط بخاطر حضور و عدم حضور نور آفتاب!
نور…نور…نور…
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…
دیروز داشتم به سوره سجده فکر میکردم اونجا که خدا میگه:
فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَٰذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ ۖ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
به کیفر آنکه دیدار چنین روزى را فراموش کرده بودید، اکنون بچشید. ما نیز شما را از یاد بردهایم. به سزاى کارهایى که مىکردهاید عذاب جاوید را بچشید.
من که میگم هیچ عذابی بدتر از این نیست که خدا خودشو ازت بگیره! نه آتیشی در کاره،نه جهنمی که گرز گران توی سرت بزنن!
یادتونه بچه بودیم مامان هامون باهامون قهر میکردن انگار دنیا تیره و تار میشد برامون؟ یا اگر تو خیابون اشتباهی دستشو ول میکردیم و چند دقیقه گم میشدیم چه اضطرابی رو تحمل میکردیم تا دوباره پیداش کنیم؟
اون دنیا هم همینه خب!
اون عذابی که خدا ازش میگه،همون تاریکی های نبودن نور خداست…همون جدا افتادن از خداست.من میگم هیچ عذابی بدتر ازین نیست.هیچ عذابی سنگین تر ازین نیست که یک بچه توی بازار مادرشو نتنها گم کنه که بفهمه اصلا مادرش اونو گذاشته و رفته و هیچ وقت دیگه دنبالش نمیاد …
خدایا…خدای قشنگم،حتی اگر ما اشتباهی دستتو ول کردیم،اگر چشممون خورد به اسباب بازی های کنار خیابون و ازت دور شدیم،تو جایی نرو باشه؟تو اصلا یک مادر سخت گیر باش که هی میزنه پس کله ی بچه ش تا بزور راه ببرتش…
همون حرفای قشنگی که استاد تو توحید عملی١١ میزنه،دیروز داشتم بهش گوش میکردم …
خدایا اگر دیدی داریم اشتباهی میریم سریع گوشمون رو بپیچون!شَتَرق بزن پس کله مون!با اون انگشت کوچیکه ت پشت یقه ی لباسمون رو بگیر و بلندمون کن بندازمون تو جاده اصلی بگو راه ازینوره،چپکی نرو!
=========================================
سر صبحی یک سکوت آرامبخشی توی آرامگاه برقراره،اینجاهم داستان های باحال خودشو داره،خوشم میاد.
مثلا تو قبرستون هم،قسمتِ پولدارها و فقیرها داریم .
ثروتمند بودن انقدر خوبه که حتی وقت مردنت هم گیم چنجره:)تعیین میکنه شما بالا مجلس باشی ،یا ته مجلس:)
اینجوریه که پولدارها رو جلوی امامزاده دفن میکنند،خیلی شیک و مجلسی،فقیر هارو هم میبرند ته قبرستون اون عقب مقبا!
سنگ قبر بابابزرگمم تو قسمت پولداراست،دمشم گرم،مرد بزرگ ،دوتا داداش بودن،تو یک شرایط یکسان توی روستا ،با یک پدر ،توی کودکیشون مادرشون رو از دست میدن،خیلی هم مادرشون رو دوست داشتن…و بعد پدرشون خیلی سریع براشون نامادری هم میاره!
تو همون شرایط یکسان ،پدر بزرگ من کلی پیشرفت میکنه،ثروت خلق میکنه و یک زندگی عالی برای خودش و بچه هاش میسازه،اما برادرش…یعنی عموی بابام بنده ی خدا هنوز که هنوزه اندر خم یک کوچه ست و الان خرج خودش رو هم بچه هاش میدن!همه ش هم بهونه میاره که بابام و نامادریم نزاشتن من پیشرفت کنم!
بگذریم…اینو میخواستم بگم یک روز تو همین قسمت پولدارا نشسته بودم ،دیدم یکیو تازه دفن کردن،کلی هم آدم اومده بودن مراسم،کلی گل های بزرگ برای تسلیت…
بعد مراسم که تموم شد،این صد نفر کم کم شدن،پنجاه نفر،شدن بیست نفر ،ده نفر..دو سه نفر …بعد همه رفتن …همه و همه …
درواقع : علی ماند و حوضش…
همون موقع یاد این آیه های سوره ی واقعه افتادم :
وَأَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ ﴿٨4﴾
و شما در آن وقت نظاره گر هستید [و هیچ کاری از شما ساخته نیست!]
وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلَٰکِنْ لَا تُبْصِرُونَ ﴿٨5﴾
و ما به او از شما نزدیک تریم، ولی نمی بینید.
گفتم ببین سعیده !همه رفتن!هیچ کس نموند آخرش!
اون بنده ی خدا و خدا الان تنها شدن!الان اون خدا رو داره میبینه!اینجا ته داستانه!
بعد به خدا گفتم:
بِبین،این اتفاق ممکنه هرلحظه برای من هم بیفته!
ببین من نمیخوام ته داستان ببینمت!نمیخوام وقتی همه رفتن تو بیای!من الان میخوامت ،الان میخوام ببینمت! الان باشی! الان صداتو بشنوم!الان بغلت کنم،باشه؟!
همین الان با صدای کلنگ سرمو آوردم بالا ،دیدم یکی از کارمندهای آرامگاه داره چند متر اونورتر یک قبر میکنه،سوال مناسب جهت کنترل ذهن الان اینکه سعیده اگر این صدای کلنگ برای فردای تو باشه و از الآن ٢4 ساعت فقط وقت زندگی داشته باشی،چه کارهایی میکنی و از چه چیز های لذت میبری؟!
خب دلم میخواد با نیلا نیکا مهربون تر باشم،انقدر سر درس و مشقشون سخت گیری نکنم،صورتشون رو بیشتر ببوسم و چندبار محکم بغلشون کنم،بعد برم چندتا اسباب بازی که دوست دارند براشون بخرم …
و بعد فارغ ازینکه تفکر مامان بابام چیه،امروز از بودن در کنارشون لذت ببرم،و برای زحمت هاشون ازشون تشکر کنم،مامانمو محکم تر بغل کنم,اون تیکه از صورت بابام که وقتی میخنده چال میفته رو ببوسم و بگم که خیلی دوسش دارم.
خب خیلی وقته به داداشمم زنگ نزدم،احتمالا بهش زنگ بزنم،صداشو بشنوم،مثل همیشه بهش بگم مهندس چاکریم،هوای خودتو داشته باش،انشالله ویزای تحصیلیت زودتر بیاد،اگر جور شد و رفتی اسپانیا،مارم اونجا دعا کن!
به همسرمم زنگ میزنم و برای همه ی زحمت هاش ازش تشکر میکنم و میگم درسته ما خیلی وقته کنار هم نیستیم ولی ما کلی روزهای خوب و خاطرات خوش هم باهم داشتیم،بابت همشون ازت ممنونم.
احتمالا به دوسه تا از دوستام که بیرون از سایت باهاشون در ارتباطم زنگ میزنم،برای اینکه صداشون رو آخرین بار بشنوم و بهشون بگم که خیلی دوسشون دارم.
و …
همین!
ترجیح میدم بقیه ی روز رو با خدا خلوت کنم و بهش بگم ببین من قراره فردا برگردم پیشت…!
آلمست دلواپسی ندارم،وابستگی ندارم و ازت راضی ام،فقط تو ازم راضی باش …
جدی همه ش همین بود ؟!چه جالب !
الان که به این سوال جواب دادم خیلی ذهنم آروم شد!
ول کن بابا سعیده،نگران چی هستی ؟
الکی واسه چی داری همه چیزو سختش میکنی؟ همه ش همین بود! ذهنم عزیزم دیدی ؟! دیدی داشتی الکی واسم جهنم درست میکردی ؟!دیگه ساکت باش باشه؟!
من میخوام تو سکوت کنی و قلبم فقط باهام حرف بزنه،باشه؟!
تو هیچی نگو،تو هیچ پلنی نریز،تو اصلا لال باش!
بزار صدای قلبم رو بشنوم،بزار ارتباطم رو با اون بالایی برقرار کنم،اون فقط میدونه !اون فقط بلده!اون فقط اربابه!
به قول استاد عرشیانفر:حضرت ذهن عزیزم،تو قد و قواره این حرفا نیستی!
بشین یک گوشه و اجازه بده بزرگترا تصمیم بگیرن …
خدایا شکرت،چقدر الان آروم ترم،چقدر روشن ترم،چقدر متصل ترم،الان یادم اومد نیلا بهم سفارش کتاب داستان داده بود،پاشم برم هم پیاده روی هم کتاب داستان بچه رو بخرم،هم یکم قرآن گوش بدم ،شایدم فایل …شایدم آهنگ گذاشتم و غرق تجسماتم شدم…
همین که الان بهترم،ذهنم آروم تره،قلبم باز تره،یعنی من بازی رو بردم!
خدایا شکرت !
بوس به کله ت باشه؟!
دوستت دارم،باشه؟!
جان منی،باشه؟!
تو تنها رفیق منی…
یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ
یَا مُغِیثَ مَنْ لا مُغِیثَ لَهُ
یَا دَلِیلَ مَنْ لا دَلِیلَ لَهُ
یَا أَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ
دوستت دارم تنها پناه من …
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادجانم،پیامبرِالله به زبان من
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿ابراهیم ،4﴾
چه زیبا تاریخ برای من تکرار شد و ی بار دیگه در همین زمان ها ، یک سال پیش ، شبی که قرار نبود من در خانه باشم،قرار نبود وقت ازاد داشته باشم ،هدایت شدم به لایو استاد عرشیانفر و استاد عباسمنش
و صدایی شنیدم مثل صدایی که موسی شنید :
{إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ ۖ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى} سوره طه آیه ١٢
من ایمان دارم قانون فرکانس ،محکمترین،زیباترین،قویترین و بی تغییرترین قانون جهان خداونده
{سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا} سوره فتح آیه ٢٣
همین من ؟ من که اگر یک روز قرآن نخوندم انگار ی روز آب نخوردم !همین من که آیه های قرآن برام بازی میکندو باهم حرف میزنیم ،گپ میزنیم ،میخندیم،گریه میکنیم ،تصمیم میگیریم و هر روز رو بهشتی از از دیروز درست میکنیم !
همین من ! همین دوسال پیش تو دررررو دیواااار بودم !!!
چه در و دیواری ! چه کتک خووووری
آی خوردم ،آی خوردم ،چپ و راست
ی جا دیگ واقعا جای سالم تو تنم نبود ،گفتم خدایاااااا من تسلیممممم ،دستام بالا ، غلللط کردم ، عسللل خوررردم
این چه زندگی آخه ؟ معنوی مالی عاطفی کاری اصن هر تاپیک که بگی مگه میشه ؟خدایا ٢٨سال آرزوی مرگ داشتم ،الان آرزوی زندگی دارم ،خدایا تو دستم رو بگیر
زانوهام خم شد،بالاخره خم شد…
[منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت]
از همون لحظه که گفتم تسلیمم. من فقیرم به هرخیری برام بفرستی ،از همون لحظه دستان خدا اومدند…
همکاری که من رو با قوانین در حد درک اون موقع آشنا کنه، کتاب هایی که ذهنم رو آماده کنه …
ی روز همکارم گفت بیا اینستا استاد عرشیانفر رو فالو کن
باورم نمیشه وقتی ویدئو هاشون میومد تو پیجم سریع رد میکردم ،اصلا نمیتونستم گوش بدم بهشون ،تو دلم میگفتم این کیه دلش خوشه همش نیشش بازه🫤
استاد عرشیانفر عزیزم ازت سپاسگزارم که یک سال من رو تیمار کردی ، ذهن بیمار من رو کم کم شفا دادی ،فرکانسم رو آروم آروم بالا آوردی
من شده بودم سراپا گوش ، یک شاگرد تمام وقت تا بتونم از طریق دستان خدا ، خود خدارو پیدا کنم …
و زمان گذشت …و من آگاه تر شدم،سلامت تر شدم،مسئولیت پذیرتر شدم و خدایی که همیشه دقیق عمل میکنه …
بیشتر از یک هفته از لایو استاد عرشیانفر و استاد عباسمنش گذشته بود و من اصلا بی خبر بودم
از طریق بی ربط ترین کسی که الان دارم فکر میکنم ،مدام بهم گفته میشد ی لایوی استاد عرشیانفر داشته با ی استاد دیگه میتونی دانلودش کنی برام ؟ من هی پشت گوش میزاشتم
تو دلم میگفتم اگر براش خیلی مهمه باید خودش دنبالش بگرده …
ولی این صدای خدا بود که مدام برام تکرار میشد …
من اون لایو رو به چه سختی از یوتیوب استاد عرشیانفر دانلود کردم و نگهش داشتم صرفا برای اینکه انتقالش بدم به کسی که ازم میخواستش !(باورتون میشه حتما که هنوز نیومد لایو رو ازم بگیره !)
یک شب که من باید عروسی یکی از دوستان صمیمیم میبودم ،و هرکاری میکردم جور نمیشد رفتنم ….
با اینکه همیشه این مواقع آدم دپرس و عصبانیه ولی برای خودم این آرامشی که داشتم عجیب بود ….
به طرز عجیبی بچه هام هم اون شب خیلی زود خوابیدن …
و ی حسی ته قلبم بهم گفت بیا حداقل ی باراین لایو رو خودت ببین …ضرر که نداره … ببین استاد عرشیانفر با کی حرف زده ،چی گفته ….
{ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری}
بعد از دیدن اون لایو که اصلا من رو دگرگون کرد
وارد سایت استاد عباسمنش شدم و به الله که شدم
«لَعَلَّکَ تَرْضَىٰ»
استاد عباسمنش عزیزم ،من که خیلی وقته شاگرد شمام
خیلی وقته اینستام رو بستم و اصلا ازین لایو بازززز هم بی خبر بودم ،نمیدونمم این لایو چه قدر بوده و چیا توش گفته شده
ولی اون یک ساعتی که شما ،نان استاپ ،یک نفس،با قدرت ،با بهترین جملات کلام الله رو از زبانت جاری کردی
دلم میخواست مثل استاد عرشیانفر داد بزززنم
همین کارا رو میکنی که عاااااشششششقتم
ولی خدا همین الان ،همین لحظه گفت از قول من به سیدحسینِ من بگو
بلغَ العلی بِکمالِه کشفَ الدُّجی بِجَمالِه
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه صلّوا علیه و آله
خدارو بینهایت سپاسگزارم برای قوانین بدون تغییرش که روز به روز زندگیم رو داره بهشتی تر میکنه
و به قول دوست عزیزم زهرا ولایتی
قراره یک اتفاقات خیلی خوبی بیفته انشالله میام براتون تعریف میکنم
استاد های عزیزم ،تنتون سلامت
ممنونم ازتون برای همه چی برای همه چی
️همیشه در پناه خدا باشید️🫶
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
تلگراف خودم رو شروع میکنم به امید الله در زمان و مکان مناسب به برادرم برسه (شکلک خنده ی متوسط)
سلام به برادر عزیییزم،چطوووری ؟؟؟ کِیفت کوکه؟ مررررسی که برام نوشتی پسسسر ،اگزکتلی در زمان مناسب ،وقتی نقطه ی آبی رو،روی کله م دیدم بسسسسی خوشحال شدم .
ممنونم ازت که همیشه به من لطف داری و حالم رو با حرفات خوبتر میکنی(قلب قرمز)
من همیشه از بچگی دوست داشتم برادر بزرگتر داشته باشم،علتشم نمیدونم(پوکرفیس) ،حالا الان کللللی داداش دارم که از داشتنشون ذووووق میکنم ،لذت میبرم، بسیااار بسیاااار یاد میگیرم ازشون ،شما حمید عزیز،اقای زرگوشی،اقای طهرانی ،اقای فتحی،اقای خوشدل و….و…. اصلا هربار کامنت شماهارو میخونم یک پله بزرگتر میشم،و هربار خدارو بابت هدایت فعال کردن ایمیلی کامنتتون شکر میکنم .
خلاصه همتون و همه ی اونایی که الان اسمشون یادم نیست مرسی که هستید(قلب فراوان)
آیا میدونستی من این کامنتی که برای این لایو گذاشتم رو ده بار ویرایش کردم هربار میپرسیدم از خودم اَاااای خِدااااا چرا شکلک ها نمیاد ؟؟؟؟
بعد از طریق کامنتت جوابم رو دریافتم که استاد پاشو گذاشته روی سیم و منبعِ شکلک هارو
رو بسته :(
دعا میکنم نظر استاد برگرده،واقعا شکلک ها خیلی کمک کننده بودن برای بیان احساسات وقتی کلمات عاجزن(شکلک دست بهم چسبیده به معنی لطفا)
و رااااستی آیا میدانستی همونطور که شما هدایت شدی به اون لایو ,با کامنتی که گذاشتی من رو هدایت کردی که در زمان درست دوباره یک تیکه از اون لایو جادویی رو ببینم ؟؟؟؟و البته برات کامنت گذاشتم قسمت 5١و شما هنوز ندیدی؟ :)
بابت تبرییییک تولدم هم بی نهاااایت ممنونم ازت ،خداروشکر باهم داریم یک ساله میشیم و این یک سال اندازه صدها سال مارو بزرگتر کرد (شکلک چشم قلبی)
به امید خدای مهربان ، و با کمک خودش میخوام داستان هدایتم رو در روز تولدم بنویسم.
بازم ازت ممنونم ، همیشه کامنت بزار ،همیشه بنویس
همه ی شما یک تیکه از انرژی کل هستید،و به همون اندازه دلنشینید.
خداوند حافظ و هدایتگر ما باشه به سمت زیبایی های بیشتر و بیشتر (قلب های رنگی فراوان )
فاطمه ی عزیزم سلام
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله از روشنی قلبم،به امتداد شمال تا جنوب!
چطوری دختر؟!حال و احوال؟!
واقعا چرا من بی دلیل از نوجوونی،عاشق جنوب و جنوبی ها بودم؟!حتی الانم دوستای صمیمی سایتم خیلی هاشون جنوبی اند!خودتون اذیت نمیشید انقدر باحالید؟! :)))
ببین یادته یکبار خوابتو برام نوشتی؟!که شماره م با 917 شروع میشد؟!خدا میدونه چقدر نور به قلبم اومد و چقدر ذهنم ساکت تر شد!مرسی برای تموم نقطه های آبی پربرکتت…
همین کامنت نوشتن ها،میشه جهت دهی انرژی افکارمون در جهت رسیدن به خواسته ها…هرچند که من باید اون یک ماه تعهد رو طبق نشانه های واضح جهت پرداخت بها میدادم و همونجا هم استارت کار من در مسیر عشق و علاقه م شروع شد،ولی درنهایت این سایت انقدر انرژیش مثبته،انقدر بچه ها خوبن که حس میکنی دقیقا وسط بهشتی…همون تعبیر بهشت خدا تو سوره ی واقعه،برای السابقون …
اینجاهم السابقون ها جمعند!
دم هممون گرم!
نمیدونی این مدت که دوباره،خلوت های روزانه وشبانه م با خدا رو تو قبرستون شروع کردم چقدر رهاتر شدم،چقدر نورش رو بیشتر پیدا کردم…
بِبیییین!
اصلا امروز انقدر حالم خوب شد که کلی زدم و رقصیدم باهاش!خیلی وقت بود که باهاش نرقصیده بودم :)))
آره خلاصه ….ببین!با اینکه استاد میگه به خواسته هاتون نچسبید و اصل پشت خواسته هاتون رو بگید،من به خدا گفتم که خداایاااا! من میخوام تو زمستون هوای بهاری رو تجربه کنم!اصلنم نگفتم میخوام برم جنوب:))) حرف تو دهنم نزار :)))
مرسی که انقدر خوبید!
بوس به کله ی همتون!
از شماااااال تا جنووووب قلبِ فراوانِ فراوانِ فرااااوان
سلام آقا ابراهیم،چطورید مرد بزرگوار؟!
بی نهایت از شما و از قلب سلیمتون سپاسگزارم،همیشه با نقطه ی آبی یا با ذکرخیرهاتون توی کامنت ها منو شرمنده میکنید،تحسین شما،تجلی توحید و عشق و قلب پاک خودتونه،ممنونم ازتون.
کامنتتون رو زیر فایل تسلیم هم خوندم،خیلی خوب بود.
داداش ابراهیم،نمیدونم چقدر با قرآن انس گرفتی،ولی خاصیتش یک جوریه که حتی فقط گوش کردن بهش قلبت رو روشن میکنه و اصلا خودش با آیه ها تو موقعیت های مختلف، بهت جواب واضح میده …میخوام بگم اصلا اینجوری نیست که صدا بشنوی،یا فرشته ی وحی رو ببینی :)) شوخی میکنم:) ولی کلا الهامات یک جوریه که خدا از طریق نشانه های کاملا شخصی باهاتون صحبت میکنه!
کی میتونید به نشانه ها اعتماد کنید و بشناسیدشون؟!
وقتی توی تصمیم های کوچکتر هدایت بخواید و ازش نشونه بخواید و اون هارو ببینید و اون کار رو انجام بدید….بعد کم کم ایمانتون به دریافت هدایت بیشتر میشه و زبان نشانه هارو بهتر میفهمید …ضمن اینکه انقدر این کار باحال و شیرینه که دیگه دلت نمیخواد هیچ جوره دیگه زندگی کنی!
وقتی از خدا فقط هدایت میخوای و با این ایمان منتظر میمونی که خدا حتما پاسخ میده،حتی اگر مثل وضعیت من توی کیش باشید و ذهنتون پر از مقاومت باشه و نتونید وصل بشید،خدا از طریق آدم های دیگه هدایتتون میکنه،مثل اون دوست عزیزمن که برای من کلی الهام و پیغام آورد …
اما مهم اینکه،باید ایمان داشته باشید حتما جواب میاد!میدونید؟! این حرف استاد رو باید با طلا بنویسیم که چون قوانین ساده ست، باورش نمیکنیم
خودِ من باید این جمله رو هزار بار تکرار کنم در روز،بس که ذهنم دنبال یک کار عجیب و غریب و خاصه!درصورتیکه هیچ پیچیدگی در کار نیست…بخواهید تا به شما داده شود :)
باز هم از شما ممنونم و سپاسگزارم.
در پناه نور میسپارمتون.
سلام به برادر توحیدیِ زاگرس نشین من
چطوری بنده ی خوب خدا!؟رو به راهید؟!رو به رشدید؟!
چقدر کامنتتون سنگین بود :)) با من لطفا زیر دیپلم حرف بزنید :))
ولی خداااوکیلی من خعععلی دلم برای اون حال و هوا تنگ شده …
به جرئت تابستون 1402 بهترین تابستون زندگی من تا به الان بود …
با اینکه شیفت icuمیرفتم،با اینکه شبکاری داشتم و هزار تا مسئله ی حل نشده …ولی لذت هم صحبتی با بچه های سایت و تلگراف رد و بدل کردن اصلا با هیچی قابل مقایسه نبود!
نور بود و نور بود و نور . . .
داداش اسدالله،یک چیزی رو خیلی خوب متوجه شدم،حالا بین خودم و شما و بچه های سایت بمونه:)) ماها یک جاهایی از مسیر سوتی میدیم…کم یا زیاد…یکی زود جلوشو میگیره..یکی هم تا چک و لگد حسابی نخوره نمیفهمه …
اونم اینکه یک بیل میزنیم،انتظار داریم برامون نتایج استاد رقم بخوره!اصلا نمیایم ببین استاد چه بک گراندی رو طی کرده تا به اینجا رسیده،درسته مسیر ما میتونه خیلی کوتاه تر باشه ولی اینکه توهم بزنیم و بعد از سر این توهمات،از مسیرِ زندگیمون لذت نبریم و بزنیم جاده خاکی . . . همون سوتیه ست!
من زود جلوشو گرفتم به لطف الله،یعنی تا صدای خر خر ماشین رو شنیدم فرمون رو سفت چسبیدم و هرکاری بلد بودم کردم تا دوباره اتصالم رو برقرار کنم که بازم به لطف الله الان واااقعا حااالم خیییلی خوبه …و قلبم روشن وروشن تر شده …
داداش اسدالله ازینورا!گرگان تشریف آورید!امام زاده عبدالله !ناهارخوران!
این چندمین باری که بعد مکان ما یکی شده ولی مدار نه!!!
اینم از قوانین ثابت خداوند …شما همونجایی نماز خوندی که من این روز ها زیاد میرم تو قبرستونش برای مراقبه :))
انشالله دفعه ی بعد میزبان خانواده ی عزیزتون باشیم و باهم بریم زیارت رو ببینم. . .
بی نهایت ممنونم برای تلگرافِ پربرکت درحد دکتری تون :)))
براتون بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم….
به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان …
سلام رفیق دلبرم،چنین زیبا چرایید؟!
بینهایت از عکس قشنگتون لذت بردم…نور خدا حافظ و نگهدار خانواده ی قشنگتون باشه.
نسرین جانم،مبارکت باشه شروع مسیر بهشتی دوازده قدم…بیا که خوش اومدی به وادی مقدس طوی….برات بهترین هارو آرزو میکنم عزیزم.
راستی رفتن به قبرستون رو تکاملی امتحان کن…برو یک گوشه ی خلوت بشین با خدا صحبت کن…نمیدونی چقدر حال میده!ببین نامبرده الان با طی کردن تکامل،ترجیح میده دیگه فقط شب ها بره قسمت تاریک بشینه و با خدا حرف بزنه:))) اگر خدا کمکم کنه از تجربه ی قشنگِ همین چند شب پیشم مینویسم.
دوستت دارم رفیق!
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
سلام به عاطفه ی دلنشینم
چطوری خوبتر از خوبتر از خوبترین؟!
ممنونم ازت که از روشنی قلبم برام نوشتی،کامنت قشنگت منو یاد این مکالمه ی شمس و مولانا انداخت:
مولانا شمس را گفت:
پس زخم هایمان چه؟!
و او پاسخ داد:
نور از محل آنها وارد میشود
منم بینهایت تحسینت میکنم که قلب سلیمت اینجوری شیفته ی آیه های قرآن شده،بوس به کله ت دختر!هوارتا!
همیشه بنویس که خوب مینویسی رفیق!
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان برای تو نازنین