live | باورهایی برای امکان پذیری آرزوها

سرفصل آگاهی های این فایل شامل:

  • قدرت شگفت انگیز تضادها؛
  • “تضادها”، انگیزه های لازم برای حرکت در مسیر خواسته ها را در ما ایجاد می کنند؛
  • چگونه – حتی در شرایط نامساعد – ذهن خود را به سمت آنچه می خواهیم، جهت دهی کنیم؛
  • شرایط کنونی، حاصل باورهای ماست. به اندازه ی بهبود باورهای ما، شرایط کنونی هم بهتر می شود؛
  • هماهنگی با خداوند یعنی: به احساس خوب رسیدن در دل همین شرایط کنونی؛
  • توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
  • رابطه ما با خداوند به عنوان انرژی خالق؛

منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:

دوره 12 قدم


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | باورهایی برای امکان پذیری آرزوها
    108MB
    14 دقیقه
  • فایل صوتی live | باورهایی برای امکان پذیری آرزوها
    13MB
    14 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

344 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رویا مهاجرسلطانی» در این صفحه: 1
  1. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2208 روز

    پروژه ی«خانه تکانی ذهن، گام به گام»

    گام هفتم live | باورهایی برای امکان پذیری آرزوها

    خدایا امروز می‌خوام با بهترین ها و دل خوشی ها و کامیابی ها سوپرایزم کنی

    چقدر جالب همزمانی من با روز هفتم مهر مصادف شد با گام هفتم از این بهتر و از این قشنگتر !!!! این همزمانی ها یعنی نشانه های الهی برای من و شما عزیزی که داری این کامنت و میخونونی

    الهی حال دلتون عالی و احوالتون متعالی باشه

    سلام و هزاران درود و سلام به روی ماه استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم و ساکنین این سایت بهشتی و فضایی

    خانم شایسته جان عزیزم

    خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم که این فایل رو به دو قسمت کردید . چون آنقدر موضوعات مختلف در فایل بوده که واقعا جا داشته بع قسمت های کوچکتر تقسیم بشه . وقتی به یک موضوع خاص تمرکز بشه بیشتر می تونیم متمرکز بشیم .. آخه استاد عزیزمون آنقدر این آموزه هاشون عمیق ها و پر محتوا ست که من هر وقت می‌خوام کامنت بنویسم نمی تونم همه ی مطالب رو در یک کامنت بنویسم تازه برای یک موضوع خاص آنقدر کامنتم طولانی میشه که جا داره پیشاپیش از دوستان عزیزم تشکر کنم که حوصله بخرج میدم و کامنت طولانی منو با حوصله می خوانند

    از دوستان عزیزم هم تشکر و قدردانی میکنم که با خواندن کامنت ها ی زیبا و پر محتواشون منو به نشانه ها و درک و آگاهی بیشتری هدایت میکنند ممنون و سپاسگذارم خدایاااا شکرت

    موضوع صحبت این لایو اینکه وقتی ما به تضادی برمی خوریم خواسته هامون شکل میگیره و استاد بخاطر آن تضادهایی که برای موتور قدیمی داشتند و بخاطر آن تضادها ی گذشته شون این خواسته و آرزو در وجودشون شکل گرفت و به موتور علاقه ی زیادی داشتند و با تمرکز به خواسته شون به این خواسته شون هم رسیدن و الان بهترین و زیباترین موتورها رو داخل خونه شون گذاشتند تا همیشه جلوی چشمشان باشد تا همیشه یادشون بمونه که چطور به خواسته شون رسیدن و الان خیلی بهتر از آن چه که تصورش را می کردند و فکر میکردند به موتورها ی زیبا و بهتر و قشنگتری رسیدن و دارند … خدایا شکرت

    و آن پارکینگی که بهترین ماشین ها و دوچرخه ها و جت اسکی روی آب و آن خانه ی فوق العاده زیبا در بهترین منطقه ی ثروتمند نشین با اون محیط دل انگیز و سرسبز و جدول بندی شده و بینظیر در بهترین نقطه ی کره زمین در بهترین کشور و ایالت و منطقه دارند .. آن آب و هوای فوق العاده عالی و سرزمین های همیشه سرسبز خدایاااا شکرت که روز گذشت این فایل رو دیدم و چندین و چندین بار مدام این فایل رو تماشا کردم یعنی با آگاهی های الآنم خیلی خیلی بیشتر تمرکز کردم … خیلی بصدای پا و حرکت استاد گوش دادم … پیش خودم گفتم حرکت کردن باید اینجوری باشه ها.. صدای حرکت باید دلنشین باشه . صدای حرکت باید یک ریتم منظم و بهم پیوسته داشته باشه … صدای حرکت باید کوتاه کوتاه و منظم باشه..؟!!!

    منم باید صدای حرکاتمو بشنوم

    منم باید صدای حرکاتمو منظم کنم ..

    صدای راه رفتن من با دلنشین باشه

    ترو خدا یکبار دیگه این فایل رو پلی کنین!!

    گوش کنید!!!

    ببینید من چی میگم!!!

    بخدا صدای راه رفتن استاد با اون دمپایی روی آسفالت داشت با من حرف میزد .. ! فقط گوش کنیدددد

    بعدش بقول خانم شایسته عزیز گفتند . میبینید انگار جرقه ای در ذهن زده میشه و یک آگاهی خالص رو دریافت میکنی !!!؟

    انگار منم همئن جوری شده بودم . هی استپ میکردم دوباره می‌دیدم و گوش میدادم ..

    روز گذشته بعد از نوشتن کامنت گام ششم برنامه ریزی کرده بودم که اتاق تکونی کنم و و اتاقمو زیر و رو تر و تمیز کنم و چیزهایی که مورد نیازم نیست رو جمع آوری کنم و بریزم دور … پیش خودم گفتم حالا که می‌خوام شروع به کار کنم چنتا از فایل ها رو بصورت رندم بذارم در حین کار گوش کنم و ببینم .. بقول استاد میگفتند در زمانی که فایل های ضبط شده خودشون رو گوش میکردند توی تاکسی هم کار میکردند و فعالیت میکردند .. اینجور نبود که توی اتاق بشینند و تجسم سازی کنند .. بلکه در حین کار کردن روی باورهاشون هم کار میکردند .. اتفاقا دیروز پیش خودم گفتم سه تا فایل چگونه درآمد خود را در یکسال سه برابر کنیم رو بذارم همینطوری صبح تا شب گوش کنم شاید بالای هفت هشت ده بار گوش دادم هی استپ میکردم و هی فایل رو گوش میدادم بعدش گفتم باید یک فایل دیگه رو تنگش کنم و ببینم … بعد آن فایل که برنامه نویس زندگیت باش را کلیک کردم و گوش کردم و موتور سواری استاد و خانم شایسته را نگاه میکردم .. یعنی استاد همش تاکید داشتند که به خواسته هامون توجه داشته باشیم یهویی یاد گذشته های دور خودم افتادم و داشتم فکر میکردم که چقدر خواسته های کوچیک و بزرگ خوب و عالی داشتم ولی بهشون نرسیدم … بعد همینطور که داشتم این فایل ها رو گوش میدادم درس هایی رو که از تضادهای گذشته ام گرفته بودم همینطور میومد جلوی چشم .. رفته بودم بالای چهار پایه جلوی پنجره نشستم و به آسمان خیره شدم .

    پیش خودم گفتم من خیلی هدفهای قشنگی داشتم و مدام در برای رسیدن به خواسته ام هم تلاش میکردم پس یهویی چی شد؟؟؟

    چی شد همانجا و در گذشته ی آرزوهام استپ کردم؟؟

    خیلی خوبع آدم بطور عمیق به تضادهایی فکر کنه که بفهمه اصلا چی شد که آنطوری که میخواست طبق خواسته اش پیش نرفت ..و این خیلی جای سوال داشت برام

    مثلا به یادگذشته های خیلی دور افتادم و به یادم اومد که یادمه کلاس پنجم دبستان بودم داشتم با کتابام ور میرفتم مادرخدابیامرزم یکروز ازم پرسید وقتی درس تو تمام کردی می‌خوایی چیکاره بشی!؟ هنوز انقلاب نشده بود منم خیلی دختر شاداب و سرزنده ای بودم . خیلی سریع بهش گفتم می‌خوام میهماندار هواپیما بشم .. مادرم کمی بهم نگاه کرد و خوشحال شد که چنین طرز تفکر خوبی دارم با خوشحالی بهم گفت (هنوز چهره ی خوشحالی آنموقشو یادمه ) گفت خوبع می‌دونی میهماندار هواپیما باید قد بلند باشه!!!؟. در صورتی که من نسبت به هم سن و سال های خودم هم خوش اندام بودم و هم خیلی زیبا با موهای پر پشت مشکی بلند .. گفت الان تو سن رشد هستی سسعی کن هی بپری بالا تا قدتت بلند بشه .. منم همش توی مدرسه شیشه ی بالای سر در کلاس مون رو نشونه میکردم که دستم به بالای شیشه ی بالای سر در کلاس برسه .. توی راهروی مدرسه می‌دویدم یه چیزی رو بالای دیوار نشونه میکردم که بلند بپرم تا دستم بهش بخوره .. می پریدم که توپ رو بندازم توی حلقه ی بسکتبال .. می دیدم با پرش بلند می دویدم … سال بعدش وارد راهنمایی شدم آنموقهع توی مدرسه برای کلاس ورزش مون باید اعلام میکردیم که چه ورزشی رو دوست داریم یعنی باید ثبت نام میکردیم .. میخواستم بسکتبال ثبت نام کنم ولی انگار تعدادش به اندازه نبود یعنی متقاضی در آن موقع کم بود بخاطر همین کلاسش در یک مقطعی دیرتر تشکیل شد . بعدش رفتم والیبال ثبت نام کردم فقط بخاطر اینکه بپرم بالا و پایین که قدم بلند بشه .. آنموقع ما کلاس موسیقی هم داشتیم .. یک مربی آقای جوان خوش تیپ با ذوق داشتیم که پیانو و اورگ درس میداد . از همانجا به پیانو علاقمند شدم و شلوغ ترین کلاس همین کلاس موسیقی بود چون رِنج سنی وجود نداشت از اول تا سوم راهنمایی توی یک سالن بزرگ دور این استاد خوش تیپ جوان جمع می‌شدیم کلی برامون آهنگ های خوشکل میزد و فکرشو بکنید این دخترها چقدر میخندیدن و خوشحالی میکردند . البته مدرسه ما بقول معروف مختلط بود. یعنی دختر و پسر با هم در مدرسه درس میخوانند فقط سر نیمکت ها معمولا جداگانه مینشستن ولی همه با هم مهربان و بامحبت بودند .. پسرهای بزرگتر هم خیلی روی دخترهای مدرسه غیرتی بودند .. یعنی کسی جرآت نداشت که مزاحم دخترا بشن واقعا وقتی یادم میاد میبینم چقدر احساس امنیت وجود داشت چقدر در کنار همین پسرا احساس غرور میکردیم و از آنجایی که دختر و پسرا یک نوع رقابت از نظر درسی بین شون وجود داشت و از اینکه معلم بچه ها رو برای پاسخگویی میاوردشون پای تخته که درسو جواب بدهند معمولا سعی میکردند درساشون رو بخونن تازه تقلب هم به دخترا می رسوندن . و بقول معروف جلوی هم خیط نشن . پسرا خیلی هوای دخترا را داشتند بخاطر همین یک جو و فضای فوق العاده دوست داشتنی و رقابتی و گرم و صمیمی بود .. توی حیاط برای دخترا پفک و چیپس می خریدن !!!!! یادش بخیر

    خیلی الان احساسم خوب شد وقتی یاد آن زمان های شیرین و زیبا افتادم آنقدر حواسم به نوشتن بود که یادم رفت الان داره بارون قشنگی می‌باره یهویی صدای بارون رو شنیدم و ذوق کردم و از روی همون چهار پایه دوباره به آسمان و گل های روی بالکنم نگاه لذت بخشی کردم خدایااآاا شکرت

    روز گذشته همین طور که بساب بساب و بشور بمال میکردم و فایل ها رو گوش میدادم پیش خودم گفتم .. انگار من باید همیشه آن زمان های خوشکل رو بیاد بیارم و خودمو کنناکش کنم ببینم آخه چی شد که من دنبال خواسته ام نرفتم … چی شد به آن خواسته ی رویاییم نرسیدم .. چقدر خواسته هام قشنگ و دست یافتنی بود .. آنقدر دست یافتنی بود که همش فکر میکردم خیلی زود بهش میرسم و میرم کلاس های دوره ی میهمانداری هواپیما رو میگذرونم و مشغول میشم. یعنی اینقدر راحت بود همه چی !!! خلاصه‌ی داستان

    اینکه دقیقا یادم نمیاد که دوم و یا سوم راهنمایی بودم که انقلاب بثمر رسید و مدرسه ها تا مدتها تعطیل و شلوغ پلوغی بود . و کلا همه چی انگار برای من تموم شده بود .. آنموقع ما گوهردشت کرج توی یک خانه ویلایی خیلی بزرگ زندگی میکردیم . ما توی خیابان چهارم شرقی بودیم کلا گوهردشت کرج در آن زمان ده دوازده تا خیابان شرقی غربی بیشتر نداشت و دو تا هم فلکه بقیه اش بیابانی بود و مدرسه ی راهنمایی جدید التاسیس ما هم در آخرین خیابان بود ولی یک مدرسه ی فوق العاده بزرگ و نوساز و شیک و عالی با بهترین امکانات و اصولی ساخته بودند با نیمکت های جدید و نو تخته سیاه بزرگ و خوشکل دستشویی های زیاد و بزرگ جداگانه پسرانه و دخترانه .. آن موقع توی خیابان سیزدهم غربی بود که یک خیابان آسفالت شده برتر و تمیز طویل .. بخاطر افتتاحیه ی مدرسه ی راهنمایی کل آن خیابان را آسفالت تازه کرده بودند . وقتی الان بیاد میارم خیلی لذت میبرم .. آره بچه ها. آخرین خیابان سیزدهم گوهردشت بود و همه ی اطرافش تا پای کوه بر و بیابون بود فقط یک مدرسه جدید التاسیس در آن وجود داشت .. الان فکر کنم تا پای کوه خیابان شده. یک روزی که با خواهرم رفتیم گوهردشت خیلی خیلی برگ شده بود …

    وقتی زنگ آخر میخورد و بچه ها تعطیل می شدند می‌رفتند خانه اگر کسی جا می موند توی اون خیابان خیلی ترسناک بود چون پرنده پر نمی‌زد می ترسیدی که بیایی بیرون . من همیشه می‌دیدم که یوقت عقب نمونم .. چون واقعا هیچی و هیچی توی اون خیابان وسیع و بزرگ وجود نداشت ..

    خلاصه بعد از انقلاب کشور نا امن شده بود بخصوص گوهردشت و مهرشهر .. کارگران به خانه های ویلایی شبیخون میزدن .. با اینکه ما با مادر بزرگ و پدربزرگ و دو تا دایی هام و دوتا خاله هام زندگی میکردیم و بقول معروف جمعیتی بودیم ولی روزا همه سر کار می‌رفتند و ما هم مدرسه بودیم و کلا مادر بزرگ و پدر بزرگم و پسر خاله ی یکی دو ساله ام که از پدر یتیم شده بود و پیشمون زندگی میکرد تنها میشدن … خاله ام هم بعد از فوت شوهرش در جوانی رفت سر کار و شیفت بیمارستان طبی کودکان بود از کرج می یومد تهران سر کار گاهی شبها شیفت بود و نمی یومد خانه .. خلاصه دیگه هیچکس توی آن خانه ی بزرگ ویلایی ششصد متری نمی تونست زندگی کنه .کسی نبود .. این بود که ظاهر قضیه خیلی نا امن شده بود و بخاطر همین اونجا رو فروختیم اومدیم خیابان سی و سوم یوسف آباد تهران طبقه ی اول حیاط دار سیصد متری از یک ساختمان سه طبقه که خیلی هم خوشکل بود .. هر چند برای ما خیلی سخت بود که از یک خانه ی ششصد متری بیایی توی خانه ی حیاط دار سیصد متری !!!! واقعا الان که فکرشو میکنم میبینم چقدر ما شاهانه زندگی میکردیم و ثروتمند بودیم که خانه ی سیصد متری برامون کوچیک بود ولی هیچوقت احساس نمی‌کردیم که ما ثروتمند هستیم چون ما از اول توی خانواده ی بزرگ و خوب زندگی میکردیم ..

    نمی‌دونم چی شد صحبت های من به این اینجا ها کشیده شد !!! .. آره داشتم داستان اینکه من چه خواسته ای داشتم و به خواسته ام که می خواستم میهماندار هواپیما بشم شروع شد و رسیدم به این حرفاااااا !!!

    آره بعد از اینکه اومدیم تهران هنوز چند سالی جو متشنج بود و تمام دانشگاهها تعطیل شده بود و منم کلا دلسرد شده بودم از اینکه دیگه آرزوهام بر باد فنا رفته بود و هنوز دیپلم نگرفتم که دختر عموی همسر خدا بیامرزم همسایه ی دیوار به دیوار مون توی یوسف آباد بودیم اومدند خواستگاری و در یک چشم به هم زدن ازدواج و غیره ….

    دیروز با شنیدن فایل های استاد یک جرقه ای به ذهنم زده شد

    گفتم ببین رویااااا .. اگر تو برای رسیدن به خواسته آت مصمم بودی نباید زیر بار ازدواج میرفتی . دانشگاه تعطیل شده که شده … یعنی یکجوری شده بود که فکر میکردیم دیگه هیچوقت دانشگاهها باز نمیشن .. مثل الان طالبان. در افغانستان شده بود .. انگار هنگ شده بودم. .. اصلا به هیچی دیگه فکر نمی‌کردم و انداختم به گردن خدا …

    آره دیگه خدا نخواست

    خدا اینجوری خواست

    قسمت مون همین بود

    و یک مشت باورهای مذهبی درب داغون..

    دیروز همش بخودم میگفتم..!

    باید به هدفت فکر می کردی .. باید مثل همون پرشی که میکردی تا دستت به هدفت بخوره برای اینکه قد بلند بشه به خواسته آت تمرکز میکردی ..باید یکسره به اون هدفت چشم میدوختی ..بلاخره ضربالمثل جوینده یابنده هست بدرد همین روزا میخوره دیگه !!

    یهویی با صدای بلند فریاد زدم .. ایندفعه دیگه نمی‌زارم … این دفع دیگه از هدفم چشم نمی پوشم … این دفع به شرایط ظاهری نگاه نمیکنم … ایندفعه دیگه نمیگم خب حالا اوضاع که اینجوریه و یا اونجوریع پس خواسته ی من دست نیافتنیه !!!

    دیگه کوتاه نمیاممممم

    خدا رو شکر دخترم خونه نبود و خدا رو شکر چند روزه که تهرانه .. منم با خیال راحت بلند بلند با خودم فریاد میزدم حرف میزنم …

    دیشب میخواستم بیام این احساس مو براتون بنویسم ولی آنقدر خسته ی کار شده بودم که نمی تونستم بشینم با حوصله بنویسم .. باور کنید این باور آنچنان با دیدن این فایل ها در ذهنم جرقه زد که تا شب با خودم بلند بلند صحبت میکردم . میگفتم دیگه به هیچکس اجازه نمیدهم که خواسته های منو به باد فنا بده .. آنقدر سماجت بخرج میدم آنقدر بهش تمرکز میکنم آنقدر تکرار و تکرار و تمرین میکنم که خوده خداوند خودش از این استمرارم خجالت بکشه .. آن موقع ها از این آگاهی ها و مدارها و فرکانس ها اطلاعی نداشتم ولی الان که آگاه شدم . الان که فهمیدم داستان چیع …. الان که من فهمیدم که به هر آنچه توجه کنم از اساس آن جنس توجه ام وارد زندگیم میشه .. الان که چنین استادانی دارم .. الان دیگه اینترنت هست . الان دیگه این فایل های استادان هست … دیگه نمی تونی بندازی گردن دولت و جامعه و خانواده و فرهنگ و دلار و ریس جمهور و غیره… حتی اگر سنگ هم از آسمان بیاره. من کوتاه نمیاممممم

    هر روز دارم روی باورهام کار میکنم نه یکساعت و دو ساعت و سه ساعت و چهار ساعت بلکه بطور شبانه روزی .. صبح تا شب چندین بار مجبور میشم گوشیمو بذارم شارژ بشه … زمانی که گوشیم شارژ میشه میرم توی دفتر شروع به نوشتن میکنم بعدش کلی همینطور فکر میکنم و فکر میکنم و باورهای قدرتمند برای خودم می سازم دیگه نـــــــه خسته میشم و نه دیگه کنار میکشم و نـــــــه خواسته مو فراموش میکنم و نـــــــــه دیگه هیچ مسایل بیرونی نمیتونه منو از خواسته ام جدا کنه .. اگع این افکار منه که زندگی مو می سازه . اگه این تمرکز و تکرار و تکرار مداومت زندگی منو می سازه . اگه این تلاش های شبانه روزی من برای رسیدن به هدفم زندگی منو می سازه ..!!! دیگه کوتاه نـــمــیـــام!!ممممم!

    چقدر خوب شد وقتی داشتم کارای خانه تکونی و یا اتاق تکونی رو انجام میدادم این فایل ها رو بطور رندم گوش دادم و نگاه میکردم انگار واقعا به ذهنم و افکارم هم یک تکون حسابی دادم و همینطور که دارم کار میکنم دارم باورها مو هم تقویت میکنم . همش میگم بـــــاید بـــشه. باید بشود . باید این خواستمو بهش برسم آن هم بسادگی براحتی به آسانی و سهولت به زیبایی و عزتمندانع و از کوتاهترین مسیر!!!

    طبیعیع که براحتی بشود ..

    چون قانونش اینه که بخواهیم و بشود!!!

    چطوری شو ؟؟؟. مـــــن نمیدونم

    از کجا شو ؟؟؟ مـــــن نمی‌دونم

    خودت راهشو بلدی و باید بهم نشون بدی!!!

    خودت باید ذهنمو باز کنی!!!

    خودت باید هدایتم کنی!!

    من خواستم تو هم باید اجابتش کنی .. به من هیچ ربطی نداره وظیفه تویه که شرایط رو برام مهیا کنی !!

    خودت قدم به قدم ها ی من باید باشی

    خودت منو باید روی شانه هایت بنشانی وببری به همان‌جایی که رسالتم هست !!

    خودت باید برام بسازی !!!

    خودت باید برام بیاری!!

    التماست هم نمیکنم … وظیفهتع که هدایتم کنی… یعنی دیگه زدم به سیم آخررررررر

    من که عقلم نمی رسه . من که هیچی بلدش نیستم . من که خودمو بدست تو سپردم

    خودت هم باید برنامه ریزی و هندلش کنی

    من فقط می‌دونم آن خواسته ای که در قلبم نشاندی یعنی رسالت منع و منم بــــایـــد بهش بـــــرســـم پــــس خــــودت دستمو محکم توی دســـتـــای خودت گره بزن+++++

    خدایااا دیدی که دارم به خودت میگم پس تو هم وظیفه اتع که منو بسمت آن مسیرم هدایتم کنی

    خدایا الان که من جزیی از تو هستم پس بهم جواب بده کدامیک از رسیدن به خواسته ها و آرزوها و اهدافم پیش نیاز رسیدن به دیگر اهداف مقدسم هست که باید انجام بشه؟؟؟؟؟

    امروز من باید چه کاری انجام بدم که به هدفم نزدیکتر بشم؟؟؟!

    تو برای من چه کاری می‌کنی که نشانه ها و هدایت های الهی تو را بوضوح و به روشنی ببینم ؟؟؟

    تو برام چه اتفاقات و شرایط و همزمانی هایی در نظر گرفتی که سوپرایزم کنی؟؟؟؟

    خدایا خودت با بهترین ها سوپرایزم کن الهی آمین

    خدایا خودت کمکم کن که همه ی کارها و همه ی برنامه ها و همه ی امورات زندگیم را با مدیریت خودت چیده مان و برنامه ریزی و هماهنگ و هندلش کنی و سروسامان ببخشی که والاترین نظم و هماهنگی و آرامش و آسایش و سلامتی و نعمت و پول و ثروت و برکت الهی در زندگیم حاکم است الهی آمین

    سپاسگزار خداوندی هستم که هر لحظه با هدایت و حمایتش مرا از طریق این فایل های گرانبها و ارزشمند استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم در مسیر مستقیم خودش ثابت قدم نگه می دارد برای رسیدن به اهداف و خواسته هایم.

    خدایااا خودت هدایتم کن و با من حرف بزن

    با بهترینع بهترین هدایت هایت و صدای بلند الهام و شهود و خواب و رویا .. چشم و دل من رو روشن کن تا بتوانم نشانه های واضح و آشکار پر رنگ ترا بوضوح و به روشنی ببینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم

    خدایا شکرت

    لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ

    شکر نعمت به جای آرید شما رو می‌افزایم

    صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ

    اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونی‌ها

    خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم

    و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت می خواهم

    IN GOD WE TRUST

    ما به خداوند اعتماد داریم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: