سرفصل آگاهی های این فایل شامل:
- قدرت شگفت انگیز تضادها؛
- “تضادها”، انگیزه های لازم برای حرکت در مسیر خواسته ها را در ما ایجاد می کنند؛
- چگونه – حتی در شرایط نامساعد – ذهن خود را به سمت آنچه می خواهیم، جهت دهی کنیم؛
- شرایط کنونی، حاصل باورهای ماست. به اندازه ی بهبود باورهای ما، شرایط کنونی هم بهتر می شود؛
- هماهنگی با خداوند یعنی: به احساس خوب رسیدن در دل همین شرایط کنونی؛
- توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
- رابطه ما با خداوند به عنوان انرژی خالق؛
منابع مرتبط با آگاهی های این قسمت:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | باورهایی برای امکان پذیری آرزوها108MB14 دقیقه
- فایل صوتی live | باورهایی برای امکان پذیری آرزوها13MB14 دقیقه
بنام خدا
گام هفتم
در مورد ارزوها
استاد یادمه اوایل ازدواجم اوضاع مالی مناسبی نداشتیم
با اینکه منم کار میکردم ولی بازم ب سختی میرسید
چون هزینه زندگی پدرشوهرم با ما بود و همسرم که حقوق میگرفت
اگر مثلا بعد از پرداخت قسط و اجاره خونه ۶٠ هزار تومن میموند
۴٠ تومن میداد ب پدرشوهرم ( دونفر بودن)
و ٢٠ تومن میموند برای ما
یادمه همیشه دلم میخواست رستوران بریم
بیرون شام بخوریم
ولی پولش رو نداشتیم
و من برای اینکه همسرم سختش نشه
وقتی میرفتیم بیرون
اصلا ب معازه ها و رستوران و فست فودی ها نگاه هم نمیکردم
و گذشت و این خواسته راحت خرج کردن همیشه تو دل من بود
تا اوضاع کم کم تغییر کرد
و جوری شد که الان جز چیزای معمولی
یعنی یهو دلمون ساندویچ میخواد میریم بیرون میخوریم
یا ناهار کباب میخریم
یا پسرم کفش لازم داره
همون شب میریم خرید میکنیم نیاز نیس تا اخر ما صبر کنیم
ولی قبلا اینطوری نبوده واسه ١٠٠٠ تومن خرج کردن کلی تو ذهن و زبون باید دو دوتا چارتا میکردم
یا داشتن ماشین شخصیم که الان تو حیاط خونست و همیشه ارزو داشتم که فقط خودم اون استفاده کنم
ولی محبور بودم بدم پدر شوهرم تا باهاش بره سفر
( همسرم رودربایستی داشت و نمیتونست بگه ماشین لازم داریم
منم روم نمیشد و اصلا ایشون از من نمیپرسید که ماشین نیاز دازی یا نه
حق خودش میدید
و وقتی ماشین میبرد تو اون شرجی من باید تو خیابون منتظر تاکسی میموندم
چون جسارت نداشتم از مال خودم دفاع کنم و خدا هم میگفت بفرما
باهمسرم قهر و ناراحتی داشتیم از این بی ملاحظگی )
این خواسته تو دل من بود
و شرایط ب سمتی رفت که بیشتر از یک سال و نیم دیکه پدر همسرم مسافرت میخواد بره خدا ی جوری مهیا میکنه که ماشین من تو خونمون
و ایشون تا اون شهری که میخواد بره کسی هست که برسونتش مثل امروز که میخواد بره سفر
البته استاد ، جسارتی که خدا ب من داد و دل همسرم رو نرم کرد
باعث این شرایط شد
قبلا پدرهمسرم اصلا نمیپرسید ماشین رو لازم داری
فقط ب همسرم میگفت فردا میام ماشین میبرم میخوام برم سفر
و من لجم میگرفت که باباااا من صاحب ماشینم چرا ب تو میگه
و این خواسته تو وحودم بود که همسرم از من حمایت کنه
و دقیقا یادمه دفعه اخر ک پدرشوهرم برای ماشین ب همسرم گفت
همسرم جواب داد که ماشین مال صدی
ب خودش بگو
ایشونم رنگ زد برای ماشین و من گفتم لازم دارم
و تمااام
اخیشششش
یا زندگی توی خونه مستقل اون سالهای اول ازدواج ب همسرم میگفتم زمین ۴٠٠ متری دوست دارم
ولی ایشون میگفت
چ خبره
قواره ها همه ٢٠٠ متری
باید دوتا کنار هم بخریم ( یعنی بیخیال ما بزور پول یکیش داشته باشیم و بتونیم بسازیم)
ولی شد
خدا ی زمین ۴٠٠ متری تو ی محله اروم
و همسایه های محترم
با ویو کوه که طلوع خورشید از پنجره میبینم
بهم داد
خداروهزار مرتبه شکرررر
اینارو ک نوشتم
الان لبخند شادی رو لبم نشست
چ خوبه یاداوری اینا
چون باعث میشه ببینیم از کجا ب کجا رسیدیم
برامون عادی نشه
اینا همه ی روزی ارزوی من بوده
و این بنظرم خودش ی انگیزه و امید میده
ک ادامه بدیم و امیدوار باشیم ب رحمت و هدایت پروردگار
لیلای عزیزم
سلااااام
چقدر از خوندن کامنتت ب وجد اومدم
با شوق تند و تند جملاتت رو قورت میدادم
دونه دونه مواردی رو ک شکر کزاری میکردی بخاطر سپردم
تحسینت میکنم بخاطر تعهدت ب ادامه دادن مسیر
زندگیت هر روز آسانتر و زیبا تر
در کنار عزیزانت