live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی

سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:

  • قدم اول برای خلق شرایط دلخواه: مسئولیت 100% زندگی ات را بپذیر؛
  • تفاوت ذهن فقیر و ذهن مولد؛
  • توانایی تشخیص اصل از فرع؛
  • فردی که مسئولیت حل مسائل زندگی اش را نمی پذیرد، به راحتی توانایی درونی اش برای حل مسائل را بلا استفاده می گذارد؛
  • توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
  • هر زمان از دیگران توقع داری، یعنی در مسیر شرک حرکت می کنی؛
  • هز زمان خودت را مسئول خوشبختی خود می دانی، یعنی در مسیر توحید هستی و بر خداوند توکل کرده ای؛
  • تمام بهانه ها و توجیهات فرد برای نتوانستن یا امکان پذیر نبودن، از شرک نشات گرفته است؛
  • واضح ترین نمود توحید عملی این است که: مسئولیت زندگی ات را بپذیری؛
  • وقتی روی بهبود افکار درونی ات کار می کنی، دنیای بیرونی خودش درست می شود؛
  • “توحید”، تنها مسیر برای تجربه خوشبختی است؛
  • مفهوم عملی ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
  • تمرکز بر آنچه می توانم بهبود ببخشم؛
  • خاصیت ایده های الهامی؛

منابع کاملتر درباره درک این آگاهی ها:

 دوره 12 قدم


برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی
    195MB
    42 دقیقه
  • فایل صوتی live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی
    39MB
    42 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1536 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مریم درویشی» در این صفحه: 12
  1. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2862 روز

    سلام استاد جان

    هنور کامنت اولم تایید نشده من این کامنت دوم مینویسم براتون

    1 ساعت بعد از کامنت اولم سوار ماشین شدم و رفتم سمت امیدیه، که با شهر ما فاصله داره و من دفعه اول که اومدم سر تمرین این تیم و بازیشون دیدم دیگه نرفتم چون برای خیلی از موضوعات مثل رفت و امدم محل اسکان و هزینه ها و کلی سوال های بی پاسخ بود توی فایل فقط روی خدا حساب کن نوشتم فهمیدم وقتی از تمرین برگشتم که خدا باید روی تو حساب کنم نه پدرم..

    برگشتم شهرم بعد از چند هفته دوباره امروز رفتم سر تمرین این تیم

    استاد اول بگم الان توی ماشین نشستم و روبروم یه غروب زیبای خورشیده و ابرهای کنارش و داریم برمیگردیم

    استاد نمیدونم چجوری بگم از کجا بگم

    اول اینکه دیشب بهم الهام شد به مربی این تیم پیام بده که میخوای بازیکن لیگ برتر بشی و هرجا رفتی گفتن رزومتو بده ولی حتی حاضر نبودن بازی و دویدنم حتی ببینن وقتی اینو بهش گفتم گفت فردا شما ساعت دو سالن باش

    منم گفتم چشم به پدرم زنگ زدم گفتم بابا میتونی منو ببری گفت نه فردا سرکارم بهش گفتم خب خیلی مهمه مرخصی بگیر

    قشنگ اون لحظه میدیدم شوق و ذوقم که بند نبودم بعدش بابام گفتم توکه یکم مریض هستی اینا مرخصی بگیر استراحت هم هست

    گفت باشه خداروشکر با مرخصی موافقت شد

    استاد نمیدونم چجوری بگم توی مسیر تا قبل از رسیدن به سالن خدا جواب یه سری سوالاتم که حتی اصلا ربطی به فوتسال و ارزوهام داد در ظاهر بی اهمیت بود اون سوالام خیلی مهم نبودن ولی قشنگ دیدم منو هدایت کرد گفتم خدایا جواب اینا داری میدی خودت جوابی خودت جواب شو برام

    خیلی استرس داشتم چون این توی ذهنم میومد الان مسئول اونجا بپرسم بگه کارت بیمه و ثبت نام و اینا نکردی و چون من باید برای ثبت گفته بودن صبح باید بیای و من عملا اصلاااااااا شرایطش نداشتم بتونم صبح بیام این شهر و همش میگفتم رسیدم اونجا جواب چی بدم چی بگم اینا بعد رسیدم استاد اصلا چیزی نگفت عادی عادی سلام و علیک کردم باهاشون و بعدش اومدم پیش مربی، منو مربی و اون خانم مسئول ثبت نام، بعد یه حسی گفت قبل اینکه اینا برسن تو لباساتو در بیار و کفشای سالنت بپوش منم این کار انجام دادم و اونا اومدن و یه لحطه گفتن کارت عضویت؟ تا من شروع کردم توصیح دادن خانم مسئول گفت که اشکال نداره فقط باید کارت بیمه ورزشی داشته باشی الان میخوای بری چون برای سلامتیت منم گفتم باشه الان اینترنتی میگیرم سریع رفتم توی دفتر این کار انجام دادم و رفتم سر تمرین

    استاااااااد دلم میخواد با جزییات براتون بگم این نجواگر لعنتییی اگر بذارهه :))))

    استاد اول بگم

    مربی زود اسم منو بلد شده منو به اسم خودم صدا میزد

    استاد اونجا چندبار میپرسیدن از کجا اومدی یه جورایی سیم جین منم یه خورده نه واقعا بدبین شده بودم بعد موقع پوشیدن لباسام و توی رختکن استاد یه خانم باز پرسید اینو که چجوری میای سختت نیست این هزینه این داستانا منم گفتم نه مشکلی ندارم

    بعدش گفت من رانندم مسافر میبرم از ماهشهر و سربندر به امیدیه گفتم عهه

    چون من پدرم شیفت و اینجوری نیست که بتونی هر ساعتی مرخصی بگیره و عملا هم هزینش با اسنپ رفت و برگشت خیلی زیاد میشه هم پدرم نمیتونه منو ببره و بیاره همیشه بعدش گفتم باشه شمارت بده شمارش گرفتم میخوام باهاش هماهنگ کنم و اینو نشونه ای میبینم که رفت و امدم اسون میشه

    در مورد ثبت نامم اینا که باید صبح میبود بهشون توی دفتر گفتم من هیچکس اینجا ندارم و بعد گفتن بده بچها بیارن گفتم حتی بازیکنای اینجا نمیشناسم بعدش قرار شد تاییدیه دکتر برم پزشک و اون داستان ثبت نام برام فرمش بفرستن ، اینکه چجوری میره تایم اداری فرمم نمیدونم چون من نمیتونم صبح بیام اینجا و میدونم یه راهیی برای این پیدا میشه خداروشکر

    استاد توی ارتباط اول با بچها خوب بودم واقعا احساس راحتی خوبی داشتم حتی شاید بگم بیشتر از اون چیزی که توی شهر خودم با اونایی که تمرین میکردم حس کردم

    استاد یه دختره بود قدش کوتاه بود استاد مثل مسی یه پا دوپا ریبل میداد خدای من منم میخوام اینجوری بشم

    من توی تیمش بودم مربی منو گذاشت توی تیمش و با این تیم کلا 4 تا تیم بودیم که تیم ما بعد برد تیم اول اومد توی فینال و مساوی کردیم

    استاد یه پاس لایی دادما

    یه جاهم توپ زدم

    با یه تضاد شدیدی در بدنم مواجه شدم خیلیییی برام عجیب بود با خودم گفتم مریم تو توی این تابستون گرم بالا 100 کیلومتر دیدی چررررررررررررا اینقدر زود نفس کم میاری واقعا یه چالش شدیدی بود شاید اگر نمیومدم توی بازی و عمل اینجوری متوجهش نمیشدم و باید بشینم فکر کنم خدای من چقدرررر بازدهی بدنم میره بالا شاید الان نتونم تصور کنم ولی همین الان شده مانعم

    استاد جان همین الان رسیذیم شهرمون غروب و ابرهای نارنجی

    استاد چقدر رختکن سرویس بهداشتی

    حتی جایی مخصوص موبایل برای امنیت

    اههه اصلا رختکن خودش با کمداش چقدر منو خوشحال کرد

    یادمه نشتسته بودم که یه نفر شروع کرد به سیم جین کردن که از کجا اومدی الان اومدی؟ دیر اومدی و از این حرفها منم بهش گفتم نمیتونم دیگه به سوالاتت جواب بدم خستم انرژی ندارم

    استاد توی تمرین یه جا خوب عمل کردم بعد پاسم منجرب به گل هم تیمیم شد بعد هم تیمیم بهم گفت ممنون بابت پاس

    خدایاشکرت

    استاد دیشب تصمیم گرفتم تمرکزم بذارم روی هدفم و به هیج کس فکر نکنم تصمیم سختی بود ولی انجامش دادم میخوام با قدرت روی الهامی که بهم شد بمونم و به ارزوهام برسم

    و به هیچ و هیچ کس فکر نکنم

    اصلا حوصله این حواشی ندارم و نمیخوام انرژیم بذارم روی چیزهای بیهوده و حتی یک اپسیلن هم نمیخوام انرژیم باشه روی چیزی که نباید باشه بعدش استاد فهمیدم عزت نفس مهمه توی موفقیت توی روابط بعد اینکه تو بدونی کسی یا چیزی دوس داری ولی نخوای با تمام وجودت به سمتش قدم برداری که اسمش دوست داشتن نیست این یه انرژی بیهودع کذاف و دروغینه ،انرژی که میتونی بذاری روی خودت تا دیگری

    عامل اصلی عزت نفسه عامل اصلی عزت نفسه باورهاته توی این مورد نه اون فرد خاص یا رابطه خاص اصلا اونا مهم نیست اصلا کشک دوغ ماست کرس ،خب چی من فهمیدم کسیو دوس دارم ولی باورهام چی میگن ؟

    باورهام باهام حرف میزنن

    من مثل تمام این دوسال که به هر شکلی که بلد بودم و میتونستم تمرکز میذاشتم روی اصل نه حواشی اینبار میخوام با اگاهی بیشتر تمرمزم بذارم روی اصل و اساس قوانین و خدا

    هرچی که بود نوشتم امیدوارم اها یادم رفته بود باید از خدا تشکر کنم توی راه رفت اهنگای شجریان که مورد علاقه پدرم هست پخش میشد با خودم گفتم خدایا ببین این ادم رفت ولی صداش موند ساخت دنیاشو منم میخوام موندگار باشم برای 1000 سال بعد حتی

    خدایا ممنونم ازت میخوام که بیشتر باورت کنم

    میرم برای ادامه مسیر، من دیگه رسیدم خونه میخوام دوش بعد تمرین بگیرم

    و به خدا فکر کنم..

    در پناه خدا میسپارتمون

    با ایمان مریم درویشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2862 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز

    تشکر میکنم از شما خانم شایسته عزیز بخاطر این پروژه

    روزی دوباره برگشتم به سایت این پروژه شروع کردم و خیلی با شما فاصله داشتم تا شرایط جوری رفت که من از یه جایی به بعد با شما همگام شدم

    امروز میخوام برای بار دوم این پروژه رو شروع کنم

    استاد باید اعتراف کنم که من حرفهای شما رو باور ندارم دلیلش هم اینکه فهمیدم اینقدر میترسم که خانوادم متوجه بشن که دارن حرفهای شما رو گوش میدم یا این جنس حرفها رو و هر موقع کسی سر و کلش پیدا میشه سریع این ترس که نکنه بفهمه دارم این حرفها گوش میدم پیدا میشه و فایل پاز میکنم

    حالم اصلا خوب نیست

    حالم بهم میخوره این شرایط

    از این خودم نبودن

    از این منی که من واقعی نیست

    از این منی که تا کسی یه چیزی میگه بدون اینکه فکر کنه ناخوداگاه باورش میکنه حالم بهم میخوره

    از ترسو بودنم از بزدل بودنم حالم بهم میخوره

    از این ضعیف بودنم حالم بهم میخوره

    از این بی مسئولیتی توی وجودم حالم بهم میخوره که چطور مسئولیت اتفاق های نادلخواه زندگیم گردن بیرون انداختم

    گردن خدا، پدر و مادرم و..

    خدایا تو همونی هستی که وقتی ناخن پام. کنده شده یه ناخن جدید بهم دادی و داری میدی چطور فکر میکنم تو در من نیستی؟؟

    حالم بهم میخوره از اینکه هنوز نتونستم برای خودم. زندگی کنم و استقلال فکری داشته باشم!!!

    حالم بهم میخوره که همش فراریم از هرکسی که چیزی میگه و گوشام میگیرم که نشنوم نه این که میخوام ورودی هام کنترل کنم نه میخوام حرف همرو زیر سوال ببرم و بگم همه چرت و پرت میگن

    گوشام میبندم که وقتی عباسمنش از خدا حرف میزنه از خواسته ها از رسیدن به رویاها حرف میزنه گوشام میبندم وقتی عباسمن‌ش از قرآن صحبت میکنه وقتی این ایه میخونه و اذا سالک عبادی انی فانی…

    گوشام میبندم وقتی عباسمنش میگه پدر و مادر مسئول زندگیت نیستن

    بعد وقتی مادرم بدون در زدن وارد حریم خصوصیم میشه داد میکشم فکر میکنم مقصر اونه در حالی که من مقصرم من مسئولم

    من من..

    حالم بهم میخوره برای وقتایی که حتی توی سایت عباسمنشم برای خودم نیستم

    برای خودم زندگی نمیکنم دنبال راضی نگه داشتن دیگران

    منتظر دستی غیر خدا هستم تا بیاد سمتم

    خدایا من چه کردم با خودم؟؟؟

    چه کردم که اینچنین از تو دور شدم؟؟

    امروز قراره برم امیدیه با مربی صحبت کردم که منو معرفی کنه به تیم فوتسالی در لیگ برتر

    بهم گفت اول بیا تا بازیتو بببینم

    خدایا یعنی تو نمیتونی دست منو بگیری امروز ببری سر تمرین نفت امیدیه با مربی این صحبت کنم و به دلش بندازی که فرصت اینو پیدا کنم به ارزوهام برسم خدایا من امروز میرم توی دل کار، چطور همه چیز دست دیگران دادم تو رو فراموش کردم، قول میدم تا اخرین روزی که توی این دنیا زندگی میکنم برای رسیدن به تو و داشتنت تلاش کنم که تو اگرچه از من دوری ولی مطمئنی خیالم راحته که وقتی بهت برسم کارم راه میندازی، رهام نمیکنی

    هوامو داری ،باهام قدم میزنی

    خدایا یادته بهت گفتم خیلی دوست دارم اگر مطمئن نبودم هیچ این تصمیم نمیگیرفتم

    که دانشگاه و کنکور رها کنم برم فوتسال یادته اون روز که توی دفترم نوشتم

    خدایا میدونم باهام قدم برمیداری

    یادته وقتی روزهای اول توی سالن داشتم بازی میکردم وقتی بعد از گل بود یا حرکت خوب بود نمیدونم برگشتم سمت نیمکت دیدم بچهای نیمکت داشتن تشویقم میکردن گفتم بهت خدایا این تویی که داری تشویقم میکنی یادته ؟؟؟

    خدایا من فقط تو رو میخوام

    به ولله قسم که هیچ برای من تو نشد

    به ولله قسم اونی که میگفت اگر خودکشی کنی من میمیرم تو نشد با یه دکمه بلاکم کرد و اگر من الان دارم از تو مینویسم بخاطر توعه من که از تو متنفر بودم فکر میکردم صدامو نمیشنوی

    به ولله قسم اونی که میگفت بیا باهم درستش کنیم منو یه روز ترک کرد

    چقدر میگفتم بهش میخوام برم توی تنهایی خودم با خودم فکر کنم میگفت نه بیا باهم درستش کنیم به حرفش گوش دادم بدبخت شدم اخرم که گذاشت رفت

    خدایا تقریبا 1 ساعت میخوام برم

    امروز هرچی شد قول میدم باز برگردم به خودت از خودت بنویسم توی سایت توی هر گام

    دلم برات خیلی تنگ شده

    امروز باهام باش اونجا هم غریبم هم نابلد

    امروز کمک کن با کیفیت ترین ورژنی که خودمم از خودم ندیدم بذارم

    که جز تو کی میخواد دستم بگیره

    دلم میخواد گریه کنم بازم بنویسم ولی الان باید برم خدا جون

    یا شکست میخورم یا برنده میشم که همش برای من برده اره اینجا بودن برده

    مریم نترس خدا داری ذره ذره دستش توی دستت حس میکنی

    نذار اگر نه شنیدی یا ناامیدت خواستن بکنن بیخیال آرزوت بشی ،مگه دوس نداری بازیکن تیم ملی بشی مگه دوس نداری بازیکن لیگ برتر بشی به ارامش برسی پس تحت هر شرایطی تسلیم نشو

    باید برم، باید برم کم کم اماده بشم و یه سفر کوتاه دارم

    فعلا خدافص، میام بهت میگم خدا جون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: