سرفصل آگاهی هایی که در این فایل توضیح داده شده است:
- قدم اول برای خلق شرایط دلخواه: مسئولیت 100% زندگی ات را بپذیر؛
- تفاوت ذهن فقیر و ذهن مولد؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع؛
- فردی که مسئولیت حل مسائل زندگی اش را نمی پذیرد، به راحتی توانایی درونی اش برای حل مسائل را بلا استفاده می گذارد؛
- توقع از دیگران، نمود بزرگی از شرک است؛
- هر زمان از دیگران توقع داری، یعنی در مسیر شرک حرکت می کنی؛
- هز زمان خودت را مسئول خوشبختی خود می دانی، یعنی در مسیر توحید هستی و بر خداوند توکل کرده ای؛
- تمام بهانه ها و توجیهات فرد برای نتوانستن یا امکان پذیر نبودن، از شرک نشات گرفته است؛
- واضح ترین نمود توحید عملی این است که: مسئولیت زندگی ات را بپذیری؛
- وقتی روی بهبود افکار درونی ات کار می کنی، دنیای بیرونی خودش درست می شود؛
- “توحید”، تنها مسیر برای تجربه خوشبختی است؛
- مفهوم عملی ایاک نعبد و ایاک نستعین؛
- تمرکز بر آنچه می توانم بهبود ببخشم؛
- خاصیت ایده های الهامی؛
منابع کاملتر درباره درک این آگاهی ها:
برای دیدن سایر فایلهای این مجموعه کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی195MB42 دقیقه
- فایل صوتی live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی39MB42 دقیقه
بنام خداوند هدایتگر به سمت نور و آگاهی
با کسب اجازه از رب العالمین برای نوشتن آگاهی که همین الان از گوش دادن مجدد به این فایل لایو درکش کردم
“خانه تکانی ذهن”
“گام اول و هفتم”
سلام استاد عزیزم
ممنونم که عاشقانه آگاهی های خودتون رو با ما به اشتراک میگذارید
در راستای این باور توحیدی که در این فایل و همه فایل ها فریادش میزنید که من مسئول زندگی خودم هستم همین الان نکته ای باز برام روشن شد
توضیح درکی که داشتم خیلی سخته اما مهمه اونقدر مهمه که گفتم بیام بنویسم تا هم خودم بهتر درکش کنم و هم شاید مشکلی افرادی مثل خودم باشه که بهشون کمک کنه
من تا همین چند وقت قبل به این وضوح درک نکرده بودم که من مسئولیت احساس و حال خوبم رو مینداختم گردن خداوند… از راه نتایجی که انتظار داشتم خداوند در پاسخ رفتارهای من و کار کردن روی خودم برام ایجاد کنه…یعنی تا روی خودم کار میکردم یه جورایی همیشه با شوق نیم نگاهی داشتم به نتایج مورد انتظارم…مدتی کوتاه با نتایج کوچک تر ذوق زده میشدم…خیلی ذوق زده ولی بعد از مدتی اگه اون نتایج ایجاد نمیشد روی احساس خوبم تاثیر داشت…یعنی یجورایی فکر میکردم که من خوبم ولی خدا اونطوری که باید خوب کار نمیکنه…واقعا این رو نمیدونستم…به جرات میگم نمیدونستم…چون خیلی افکار اونقدر ریشه ای و عمیق هستند که ما متوجه شون نمیشیم که اونا از اون لایه های زیرین دارن ما رو کنترل میکنن….اینا همون پیچک هایی هستن که تا یسری تنه های بزرگتر رو قطع نکنیم بهشون نمیرسیم که بفهمیم هستند و تا این اندازه توی ذهنمون دست اندازی کردن…اینجور مواقع من فکر میکردم حال خوبم برای این افت میکنه که ورودی های نامناسب از جامعه دریافت میکردم…تازه حتی ریز ریز اون زیر توی لایه های عمقی یکم بد و بیراه به جامعه هم میگفتم که چقدر باورهاشون داغونه که هر وقت میری بین شون فقط آشغال به ذهنم میدن…هیچ چیز خوبی برای گفتن ندارن جز چرندیات تازه همش هم آدم رو دعوت میکنن که بیا بهمون سر بزن…یا به مادرم گیر میدادم که چقدر همیشه یا داره خبر اخبار بد و حوادث سوزناک رو بهم میده یا توی خونه سریالهای سوزناک آی فیلم صداش میاد…وقتی فهمیدم که من با نجواهای ذهنی خودم ناشی از یه عالمه افکار و باورهای منفی خودم دارم صدمه میبینم واقعا انگار یه نوری به زندگی ام تابیدن گرفت…من کلی باور نامناسب مثل حرص و عجله، عدم درک قانون تکامل، عدم استمرار در مسیر درست و وابسته بودن به نتایج داشتم بعد می اومدم احساس بدم رو مینداختم گردن جامعه…
بعد از اون واقعا در درک بهتر تکامل بخصوص با قدم اول و تمرین ستاره قطبی و به یاد آوردن زمانهایی که مسیری رو با استمرار و با صبر ادامه دادم و چقدر نتیجه خوب و بدیهی وارد زندگی ام شده خیلی بهتر از قبل شدم و هنوز دارم مدام تکامل رو یادآوری میکنم چون واقعا اون نقطه ضعف حرص و عجله و نتیجه گرایی هنوز با من هست و نیاز به کار داره…
*
اما امروز متوجه وابستگی و عدم مسئولیت پذیری دیگه ای در خودم شدم…
اینکه من برای حال خوبم وابسته به سایت و فایلهای استاد هستم…اینکه اگه یه روز فایلی رو نشنوم یا کامنتهای سایت رو نخونم اصلا انگار نمیدونم برای احساس خوبم چیکار کنم… احساس میکنم اون اول صبحی اگه قرار باشه فوری جایی برم یا خواب بمونم و نرسم که قبل کار فایلی گوش بدم یا کامنتهای سایت رو بخونم غمی بزرگ منو فرا میگیره و من ناتوان هستم از اینکه حالم رو با اون همه آموخته ای که از استاد توی ذهنم دارم خوب کنم…
من میدونم ورودی خوب به ذهن بسیار مهمه و این سایت از هر جای دیگه ای خالص تر این ورودی های خوب رو بهم میده….اما داستان ورودی خوب به ذهن دادن یه چیزه….اینکه وابسته به فقط یک منبع برای ورودی خوب به ذهنم باشم این یه چیز دیگه است…این برای من دقیقا مثل این هست که بخوام برای حال خوبم به ماشین و خونه و یک شخص خاص در رابطه عاطفی وابسته باشم…
تمام توضیحات استاد در تمام فایلها بر این اصل استواره که ما بیایم در کنترل ذهن و جهت دهی کردن آگاهانه ذهن به سمت باورهای خوب و سپاسگزاری استاد بشیم…یعنی ماهر بشیم در کنترل ذهن به سمت خواسته هامون در هر شرایط بیرونی
هدف آموزش های توحیدی قرآن و استاد این هست که ما بشیم مصداق این آیات یعنی لِأُولِی الْأَلْبَابِ:
آل عمران آیات 190 و 191
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ ﴿١٩٠﴾
یقیناً در آفرینش آسمان ها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هایی [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] برای خردمندان است.
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿١٩١﴾
آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد می کنند، و پیوسته در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان می گویند:] پروردگارا! این [جهان با عظمت] را بیهوده نیافریدی، تو از هر عیب و نقصی منزّه و پاکی؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
هر کدوم از ما ها رو که رها کنی دایره المعارف آموزش های توحیدی استاد عباسمنش هستیم…میتونیم ساعتها در موردش حرف بزنیم…اما اکثرمون در استفاده آگاهانه اونها برای کنترل افکار توی ذهنمون ناتوان هستیم….من به جای اینکه مدام از این آگاهی هایی که توی ذهنم دارم برای خودم گفتگوهای ذهنی مثبت و امیدبخش و قدرتمند کننده بسازم وابسته شدم که فقط بیام به صورت سطحی اونها رو گوش بدم…آگاهی هایی که من از قبل تا حدی داشتم و حتی قبل از آشنایی به استاد عباسمنش داشتم و ازشون استفاده میکردم و کلی نتیجه ایجاد کرده بودم…حالا اما اومدم کاملا وابسته شدم به شنیدن فقط صدای استاد یا دیدن فایلی جدید از استاد…
مثالی میزنم: من دیشب داشتم ظرف ها رو میشستم…معمولا سعی میکنم اینجور وقتا حتما یه فایل استاد رو پلی کنم تا ورودی خوب به ذهنم بدم…ولی دیشب چون میخواستم عجله ای بشورم و بیام سرکارم…شروع کردم به یسری گفتگوهای مثبت با خودم….اما یهو به خودم اومدم دیدم ذهنم منو برده به سمت یسری افکار ناخواسته در مورد زندگی یکی از نزدیکانم که چرا با خودش اینکارو کرد…من چطوری میدونم کمکش کنم…و توی احساس بدی هستم که یهو مچ ذهنم رو گرفتم که کجا داری میری…اینا رو از کجا آوردی…اینا چیه اصلا تو میگی…مگه تو نمیدونی قانون چیه که ما نمیتونیم باعث خوشبختی کسی بشیم…مگه نمیدونی که اون آدم بارها خداوند بهش لطف داشته و کلی گشایش توی زندگی اش ایجاد کرده اما باز خودش مسیر گمراهی رو انتخاب کرده….بازم اگه بخواد خدا کمکش میکنه…اصلا تو این وسط چیکاره هستی؟ نکنه فکر کردی خداوند عادل نیست و تو باید عدالت رو برقرار کنی…اون که حواسش به بنده هاش نیست من بیام یکاری بکنم…بیا زندگی خودمون رو درست کنیم اگه خیلی توانا هستی…در این لحظه متوجه شدم من بعد از اینهمه مدت شنیدن این فایلها در جهت دهی آگاهانه ذهنم توانا نشدم…این ذهنه به راحتی در طی روز از پاشنه های آشیل ام وارد میشه و بهم احساس بد میشه…
همین نقطه ضعفم باعث میشد که هر زمان فکر میکردم به شروع یک پروژه کاری سنگین با اینکه کارم رو دوست دارم یا سفر رفتن یا مهمونی گرفتن یا رفتن و بودن با آدمهای دیگه که خیلی توی این فضا نیستن و افکارشون مثل افکار اکثریت جامعه هست من قبلش عزا میگرفتم و احساس بدی پیدا میکردم که حالا میام درگیر میشم و دوباره از آگاهی های فاصله میگیرم و باز احساسم بد میشه…فکر کنید حتی سفر که قراره انقدر خوش بگذره…حتی سفر با عزیزانی که واقعا افرادی مثبت اندیش هستند
چرا؟
چون من در جهت دهی آگاهانه ذهنم به سمت نکات مثبت اطرافم و به سمت باورهای خوب در هر لحظه توانا نشدم
چون من در شکرگزاری در هر لحظه و بودن در لحظه و دیدن نعمتها در لحظه حتی نعمتهای بقیه توانا نشدم
ما باید با شنیدن این فایلها و درس گرفتن از اونها هرکدوم برای خودمون استاد بشیم توی جهت دهی آگاهانه انرژی ذهنی مون به سمت خواسته هامون…
من با اینکه فایل اول قدم 1 در مورد رصد کردن و مدیریت افکار رو بارها گوش دادم اما اون طور که لازمه روی مهارت مدیریت کردن افکار روزانه ام عالی کار نکردم…
تمرکزی کار کردن روی فایلهای و شرکت هر روزه در این کلاسها هست که باعث شده اینقدر شفاف تر به نقاط ضعفم هدایت بشم و بتونم ذهنم رو بهتر بشناسم و بابت این امکان از خانم شایسته و بالاتر از خدای هدایتگرم شکرگزارم که هم خانم شایسته رو هدایت کرد و هم همه ما که با این پروژه همگام شدیم…اصلا من امروز رفتم گام 7 رو گوش دادم و نکته برداری کردم ولی قبلش از خدا خواسته بودم که هدایتم کنه به فایل درست که خودشناسی بیشتر بهم بده…از روی لباس استاد در اون فایل حدس زدم ادامه این فایل باشه…یهو یه حسی گفت بیام این فایل رو مجدد گوش بدم…و الان میفهمم که هدایت الله مهربانم بوده که از همه ما مشتاق تره تا بندگانش رو به راه مستقیم هدایت کنه تا از ترس ها و رنج ها دور بشیم و به مسیر سعادت ابدی وارد بشیم
من نباید منتظر هیچ عاملی از بیرون باشم برای اینکه حالم خوب بشه…من حتی منتظر هیچ فایل جدیدی نمیشم که بخوام باهاش به احساس آرامش برسم…
من توقع ندارم کسی بیاد منو شاد کنه…
من توقع ندارم همه خوش رفتار باشن کلام زیبا داشته باشند تا حال من خوب بمونه…
من توقع ندارم خداوندم نعمتی رو که اندازه ظرفیت و رشد من نیست بهم بده تا من احساسم خوب بمونه و مسیر درستی رو که از فضل اش هدایتم کرده بتونم ادامه بدم…من ادامه میدم چون باور دارم نتایج به اندازه رشدم وارد زندگی ام میشه و باور دارم این تنها راه سعادت هست
من توقع ندارم همه ازم تعریف کنن تا حال من خوب بمونه…
من توقع ندارم همه با من موافق باشند و دیدگاه های منو و روش زندگی منو تایید کنند تا حال من خوب بمونه…
من توقع ندارم هیچ مسئله ای توی زندگی ام نباشه تا حال من خوب بمونه…
استاد عباسمنش و سایت او، خانم شایسته، اعضای خانواده من و فامیل من، دوستان من، جامعه من، مسئولین کشور و حتی جهان، حتی خود خود خداوند…هیچ کسی دیگه از بیرون مسئول حال خوب من نیستند
احساس خوب خلق شدنی هست نه کسب کردنی از محیط…احساس خوب راه خلق همه خواسته ها هست
من و فقط من مسئول 100% خلق احساس خوب خودم هستم…من مسئول حال خوب هیچ کسی جز خودم نیستم…برای خلق احساس خوب در من باور به ارتباط دائمی با خداوند در درونم کافی هست نه هیچ عاملی بیرون از من
یادم هست وقتی بچه بودم صبح که بیدار بودم همیشه این فکر میچرخید توی ذهنم که امروز چیکار کنم بهم بیشتر خوش بگذره و توی ذهنم اون تجربیات لذت بخش مرور میشد…مثلا خیلی دوست داشتم برم بالای درخت و اونجا کتاب بخونم و کسی باهام کاری نداشته باشه…چرا الان فکر میکنم زندگی فرق کرده؟ باید هر روز صبح بپرسم هدایت بخوام امروز چیکار کنم احساسم بهتر بشه و از خدای احساس خوب هدایت بخوام…همیشه ایده هاش برای خلق احساس خوب در من درسته و از مال من بهتره :))
پس به خداوندم و استادم متعهد میشم حالا که به این شفافیت این موضوع رو درک کردم برای کار کردن جدی و جهاد اکبر روی مهارت استفاده از این آگاهی ها در عمل برنامه داشته باشم…هر روز روش کار کنم….البته این چند وقت هم سرگرم همین کار بودم و در مهارت کنترل ذهن دارم بهتر شدم اما هنوز خییییییییییلی جای کار دارم
چه مسیر قشنگی رو داریم با هم میریم…چه نتایج عالی قراره خلق بشه
خدایا شکرت امروز هم در کلاس حاضر خوردم :)))
بسم الله الرحمن الرحیم
پروژه خانه تکانی ذهن
گام اول
با کسب اجازه از خدای مهربانم برای نوشتن ردپای این گام
تضادهای زندگی عامل پیشرفت و خوشبختی ما هستند
این جمله هم درسته هم خیر
درسته اگه من آدمی باشم که مسئولیت 100% زندگی ام رو بعهده بگیرم
غلطه اگه من آدمی باشم که همیشه منتظر عاملی غیر از خودم برای بهبود زندگی ام باشم
برای من درست بوده
من در زمانی که سخت ترین تضادهای زندگی ام تا اون روز رو تجربه میکردم و معادل شده بودم با اون آیه ای قرآن که گمراهانی رو توصیف میکنه که تاریکی اونقدر زندگی شون رو گرفته که انگار در اعماقی از اقیانوس هستند که نوری بهشون نمیرسه و تازه یک ابر سیاه هم روی اون بخش از آب رو گرفته که دیگه هیچ راهی برای دریافت نور نداشته باشند
البته خدا رو شکر که من اون ابر سایه رو نداشتم و هنوز اونقدر توی تاریکی نرفته بودم
اون تضاد اما برای من زمینه ساز عضویت ام در بهترین دانشگاه جهان شد و زندگی من از اون روز در همه ابعاد داره روز به روز بهتر و بهتر میشه
یادمه که در حین اون تضاد وقتی خبرش بهم رسید بی اختیار اشک میریختم اما همون موقع به خدا میگفتم که شرمنده ام که گریه میکنم…گریه من از ضعف نیست…خدایا قول میدم دیگه اشک منو نخواهی دید…من برای بهبود زندگی ام کوتاه نمیام…دست از تلاش برنداشتم و به هر شیوه ای که به عقل خودم میرسید شرایط رو درست میکردم اما نتیجه ای نمیداد…به احساس ناتوانی و عجز در پیشگاه خداوند رسیدم…و گفتم خدایا چرا از هر سمت میرم درها بسته است؟؟؟ اگه ایرادی در من هست منو آگاه کن…من حتما خودم رو اصلاح میکنم….یعنی من باور داشتم که من مسئول زندگی ام هستم و من میتونم با هدایت خداوند شرایط ام رو اصلاح کنم
از هر سمت میرفتم به شرک هدایت میشدم…قرآن برام سراسر خبر از شرکم میداد…اما من خودم رو موحد میدونستم…مدام از خدا میپرسیدم و سوگند یاد میکردم که من به خدای دیگه ای باور ندارم جز تو….پرسیدم اگه مشرک هستم منو هدایت کن…اولین بار در زندگی ام کلید واژه توحید برام پر رنگ شده بود و کنجکاو شدم این چه معنی داره
یه روزی در تلگرام تبلیغ کانالی دیدم به نام باورهای توحیدی
قسم میخورم هرگز در زندگی ام چنین مفهومی به گوشم نخورده بود…اون کانال حاوی گزیده ای از صحبتهای مردی بود ناشناس که از توحید میگفت و خدا…میگفت توحید حساب نکردن روی هر عاملی غیر از قدرت خداوند هست…احساس کردم نوری به زندگی ام تابیده…حال عجیبی داشتم و تمام مدت اون فایلها توی گوشم بودن…انقدر اون کلام برام جدید و ساختار شکن بود که حتی فکر میکردم بقیه مسخره ام میکنن هرگز با کسی حرفی از اونها نمیزدم…فقط خودم گوش میدادم…و دریچه هایی از نور امید به زندگی ام باز شد…کم کم دلایل نتایج زندگی ام و مشکلاتم رو درک کردم
هنوزم بخشی از اون فایلها توی گوشم زنگ میزنه ” اون آقای بازیگری که افتخارش یک میلیون و دویست هزار نفر فالورش هست خوب تو میشی فالور اونها که…تو میشی عروسک خیمه شب بازی اونا” و ادامه دادنم باعث شد که من بعد ها سایت رو پیدا کردم و عضو سایت شدم و تا امروز افتخار عضویت و شاگردی رو دارم
یه جمله از استاد توی این فایل و خیلی از فایلها مثل قدم اول 12 قدم همیشه توی گوشم زنگ میزنه
همه چیز توحیده
همه زندگی شما با توحید ساخته میشه
این ها فقط کلمات نیستن…سعیده خوب گوش کن و دنبال ردپای این قانون در تمامی روزهای زندگیت باش
این تمام زندگیت رو میسازه…تماااااام
از کوچکترین رخدادها تا بزرگترین اونها
توضیحات استاد در مورد توحید کاربردی ترین دستورالعملی هستند که خوشبختی در همه ابعاد زندگی من رو میسازه
این باور که خداوند رب منه و همه کارهای منو میتونه جوری انجام بده که تمام مردم جهان با هم جمع بشن نمیتونن انجام بدن اگه توی وجودم ریشه بگیره نتیجه اش میشه اینکه من همیشه در زمان درست در مکان درست قرار میگیرم که کارهام راحت و آسون بشه…اگه تضادی هم پیش بیاد باز به راحتی رفع میشه
مثال میزنم از کوچکترین چیزها تا مسائل بزرگتر:
توی سلامتی…من در گذشته تا کوچکترین نشانه ای از بیماری در من ایجاد میشد…غمی سنگین و تصوری از بدترین امکان ها در ذهنم شکل میگرفت…من خیلی زیاد دچار بیماری میشدم…و همیشه مورد ترحم اعضای خانواده بودم که بشدت باعث احساس بد در من میشد…گوش دادن به همون فایلهای توحیدی استاد و تقویت باور به قدرت خداوند باعث شدند بدون اینکه من کار خاصی برای خود سلامتی انجام بدم باعث شدند یهو به خودم اومدم دیدم سلامتم…من به واسطه شغلم با بیماران زیادی در تماس هستم…اما طبق باورهای توحیدی بیماری در بدن شخصی که در مدار مناسبه دوام نمیاره
ترس از تاریکی و شیطان…شیطان برام قدرت بود…خودم هم نمیدونستم…اما خوابهای ترسناک زیاد میدیدم…شاید ریشه در فیلمهای ترسناکی داشتند که در کودکی میدیدم…اما بعد از مدتی کوتاه شنیدن توضیحات استاد در مورد توحید دیدم منی که بدون روشن گذاشتن لامپ وقتی تنها هستم اصلا خوابم نمیگرفت و حتی گاهی تلویزیون رو هم روشن میکردم تا این حد داغون بودم…دیگه اصلا ترسی توی وجودم نیست و دیگه اصلا لامپی روشن نمیگذارم…
بعد از مدتی متوجه شدم حتی در رو قفل نمیکنم…حتی همسایه ام گفت یه بار دیده شب در حیاط ما بازه…و تا صبح باز مونده که احتمالا نشون میداد کسی شب اومده داخل حیاط که احتمالا دزد بوده و درو نبسته…بازم باعث نشد بترسم…و بخوام وقتی تنها هستم درو قفل کنم…چون خدا رو حافظ خودم میدونم…نمیگم هیچ ترسی ندارم چون خودم رو انسانی موحد کامل نمیدونم…اما بهم بر میخوره ترسو بمونم و میرم توی دل ترس هام
شاید دوستانی که تازه به این سایت اومدن این پیام منو بخونن و بگن که مثل اغلب بچه ها ما برای بهبود شرایط مالی وارد سایت شدیم اما من میتونم بگم من نمیدونم ترسهای شما یا غمهای شما چی هستن…چون برای هر کسی متفاوته اما اون ترس و غم ها احساس خوشی و شادی پایدار رو میگیره…و نتیجه اش همه اتفاقات بد هستند از جمله مشکلات مالی…فقط یک ذهن آروم هست که میتونه دریافت کننده نعمت ثروت باشه…من در سال اول ورودم به سایت از سمت خداوند هدایت شدم که روی “احساس صلح با درون” کار کنم…من فکر میکردم خدا شوخی اش گرفته…من میخواستم توی کارم رشد کنم…اما به پیام خداوند لبیک گفتم…سریالهای سایت رو شروع کردم و بعد یهو خانم شایسته لطف کردند دوره صلح با درون رو روی سایت بذارن…و بعد من متوجه شدم که پروژه های کاری که آرزو داشتم…آدمهای شاخصی که آرزو داشتم باهاشون کار کنم اومدن توی مسیرم بدون اینکه من درخواست بدم…جهان کارها رو برام انجام میداد…
همه چیز خوب در زندگی مون محصول آرامش درونی هست که از اتصال با خدا میاد
إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی
این ذکر یا یادکردن چیکار میکنه؟ کارکردش چیه؟
أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
مثال دیگه این بود که میخواستم در کارم مسئولیت های بزرگتر بپذیرم و رشد کنم…با توکل به خدا اینکارو انجام میدم…البته همیشه از خدا میخوام که اول ظرفم رو بزرگتر کن بعد بهم مسئولیت بزرگتر بده که نخوام به خودم یا کسی صدمه بزنم…و باور دارم که خداوند هدایتم میکنه…واقعا هدایتهاش رو میبینم…مثلا برای یک پروژه تحقیقاتی که با تیمی بین المللی کار میکردم….من اون دیتاهای نهایی رو فرستادم براشون…و خوابیدم…ساعت 4 صبح یهو بیدار شدم و بدون اینکه این عادت رو داشته باشم تلگرام چک کنم دیدم همکارم توی تلگرام پیامی گذاشته که دیتاها ایرادی دارن…چون قراره برن برای پراسس نهایی اگه الان تونستی اصلاحشون کنم و بفرست و اگه نه که دیگه معذوریم بپذیریم…و من بلافاصله اصلاح کردم و فرستادم….یعنی اگه هدایت خدا اون ساعت صبح بیدارم نمیکرد و منو نمیبرد به تلگرام اون همکاری من که باعث کلی خیر و همکاری های بعدی موفق شد کنسل میشد چون تا صبح ما دیگه دیر میشد که بخوام دیتای اصلاح شده رو بفرستم…و واقعا بارها به چشمم دیدم که خداوند کارها رو به شکلی انجام داده که اگه همه با هم جمع میشدند نمیتونستند اینکارو کنن…کی میتونه شما رو نصفه شب بیدار کنه یراست ببره سمت جایی که باید پیامی رو ببینید؟؟؟؟
جز قدرت خدا هیچ کس
مثال ساده ترش این هست که دیروز میخواستم برم دندونپزشکی و اون خیابون خیلی شلوغه…توی ذهنم گفتم هرجایی بشه پارک میکنم یکم پیاده میرم…گفتم خدایا یه جای پارک آسون بهم بده…چون اصلا دوبله نمیشه گرفت انقدر خیابون شلوغ و تنگه…یهو دیدم سر یه کوچه خالیه و بلافاصله پارک کردم…فکر کردم که خیلی فاصله دارم بعد دیدم مطب توی همون کوچه است…اصلا انقدر ذوق کردم گفتم خدایا چقدر باحالی آخه من ای کاش میتونستم بغلت کنم یا دورت بگردم انقدر شما منو آسون میکنی منو برای آسونی ها
یا مثلا دیروز یه مشکلی برای کیسه های برنج مامانم پیش اومده بود که خودش مسافرت بود…منم توی این شلوغی کارهام و تازه از شبکاری هم رسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم…از زور خواب داشتم خفه میشدم…گفتم اشکالی نداره بخوابم بعدش خدا هدایتم میکنه…الان فقط عصبانی میشم….رفتم خوابیدم…تازه خواب رفتم دیدم کسی زنگ میزنه…از روز خواب نفهمیدم کیه…بعد دیدم خاله ام هست…مامانم بهش پیام داده بود…در زمان مناسب خاله هم اون روز سرکار نبوده و داشته ازونجا رد میشده گفته بیاد مشکل رو بررسی کنه…باورم نمیشه اصلا انگار خدا خاله رو فرستاده بود که نه تنها اون مسئله رو حل کرد بلکه چند تا مشکل دیگه ام رو حل کرد تازه میگفت بذار برات نهار هم بپزم و ظرف 2 ساعت مسئله ای که باید من حالا کلی فکر میکردم چجوری حلش کنم خدا با دستی که برام فرستاد حلش کرد و تازه مسائل دیگه من هم حل شد…من چجوری با چه عقلی میتونستم این همزمانی ها رو ایجاد کنم؟ جز هدایت های خداوند و قدرتش میتونه اینجوری کارها رو آسون کنه؟ تازه نکته بعدی این بود که روز قبلش خدا بهم گفته بود تراس رو مرتب و خالی کن و من چشم گفته بودم و امروز از تراس استفاده کردیم تا برنج ها رو اونجا مرتب کنیم و مسئله رو حل کنیم…خدایی که ما رو از قبل برای راه حل مسائل آینده مون مهیا میکنه…این رو هم از استادم در سریالها دیدم که چطور بارها به چیزی هدایت شدند که راه حل مسائل آینده اونها میشه
مثال ها رو زدم برای ذهن خودم شفاف کنم که
وقتی من روی درون خودم روی باورهام به خدا کار میکنم و دائم اون باورها مرور میکنم و براشون مثال میارم تا برای ذهن من برای اندازه درک من منطقی بشن….خدا مسائل بیرونی رو حل میکنه برام…وقتی من تمرکزم رو از بیرون برمیدارم و روی درون روی اصل روی توحید میذارم…لازم نیست نگران بیرون باشم…چون همه جهان من با توحید ساخته میشه
*اگه من هر روز تلاش کنم برای اینکه بنده بهتری باشم…بنده موحدتر، شادتر، با تقوا و کنترل نفس و ذهن بهتر، مومن تر، صبورتر، متوکل تر
خدای من که خدایی کردن رو عااااالی بلده برای من بهتر خدایی میکنه و سرپرستی و وکالت کارهای منو شخصا به عهده میگیره*
و به قول استاد اینا شعار نیستند اینا زندگی هر روزه ما هستند
سپاسگزارم از الله یکتا که با قوانین اش انقدر زندگی رو به ما ساده کرده اگه ما از قوانین درست استفاده کنیم
سپاسگزارم از استادم برای درک قوانین و برای ثابت قدم بودن در اجرای اون قوانین و نشر و گسترش اونها
سپاسگزارم از استاد شایسته عزیزم برای دعوت ما به این خانه تکانی ارزشمند و این کلاس فوق برنامه رایگان
امروز هم در کلاس ردپا گذاشتم و حاضر خوردم :))))